کشتن مخالفان از ویژگیهای برجسته جمهوری اسلامیست. کشتن برای این حکومت حکم تزریق خون برای ادامه حیات را دارد. در این مورد که چند هزار نفر تاکنون به عنوان “دشمن” کشته شدهاند، آماری در دست نیست، ولی گمان میرود که صدها نفر تنها در پرونده “قتلهای زنجیرهای” کشته شده باشند. در میان این عده که در داخل و خارج از کشور، آشکار و پنهان ترور شدهاند، دهها نویسنده، روزنامهنگار و هنرمند وجود داشتهاند.
و بازهم قتلی دیگر
در نهم اردیبهشت سال ۱۳۹۱ خبری در رسانههای فارسیزبان نظرها را به خود جلب کرد: سیامک پورزند، از روزنامهنگاران معروف پیش از انقلاب که چند سالی در بازداشت به سر برده بود، خود را از طبقه ششم آپارتمان محل اقامتش پرت کرد و درگذشت.
بر همگان آشکار بود که در این رویداد صحبت نه از یک خودکشی، بلکه قتل است و قاتل کسی نیست جز جمهوری اسلامی. اگر عوامل وزارت اطلاعات او را از پنجره اتاق به پایین پرت نکرده باشند، به حتم وی را در شرایطی قرار دادهاند که بدینسان بر زندگی خویش نقطه پایان بگذارد.
سیامک پورزند همسر مهرانگیز کار، نویسنده و روزنامهنگار بود. مهرانگیز کار در زمان حادثه به همراه دو دخترش در خارج از کشور بهسر میبرد. حال پس از گذشت سالها با انتشار کتابی با عنوان “سیامک پورزند، روزنامهنگاری که قرار شد خودکشی کند”، کوشیده است روایتش را از زندگی، فعالیتهای فرهنگی، سالهای زندان و سرانجام مرگ پورزند مکتوب کند. او در پیشگفتار این اثر که به همراه اسناد و مدارکی در بیش از سیصد صفحه از سوی نشر باران در سوئد منتشر شده، مینویسد: «در این کتاب قصهکوتاهشدهخانوادهای را میخوانید که با انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ خورشیدی رفت زیر صفر. سپس خود را بالا کشید. به صفر رسید. بار دیگر از صفر شروع کرد. داشت به صد میرسید که لای گازانبر دعوای دو جناح اصلاحطلب و تندروی حکومت انقلابی-دینی از هم گسیخته شد و همهچیز از دست داد.»
سیامک پورزند که بود
سیامک پورزند چهرهای شناختهشده در مطبوعات پیش از انقلاب بود. در زمان جنبش ملی شدن نفت طرفدار دکتر مصدق بود و در روزنامه “باختر امروز” مینوشت. پس از کودتا طرفدار حکومت شاه شد و در بسیاری از مطبوعات کشور فعال بود. از آنجا که به فیلم علاقه داشت، مصاحبه با هنرمندان مشهور سینما در جهان، حضور در جشنوارههای سینمایی و نوشتن مطالبی در رابطه با فیلم به فعالیت همیشگی او تبدیل شد. چنین فعالیتی سبب شد تا پس از انقلاب در شمار “وابستگان به غرب” به عنوان کسی که در نظام شاهنشاهی در “ترویج فساد” دست داشت، خود را خانهنشین کند. با اینحال ترجیح داد در ایران بماند. همراه با موج “اصلاحطلبی” دگربار فعالیت آغاز کرد و در جمع “اصلاحطلبان” کوشید در تحولات سیاسی کشور نقشی داشته باشد.
در جنگجناحهای رژیم باهم، فکر میکرد با پشتیبانی از “اصلاحطلبان” و شخص خاتمی میتواند در راه آزادی و دموکراسی و استقرار آن در ایران بکوشد. پورزند در این رابطه اما غافل از این بود در مافیای حاکم و دستگاه عظیم اطلاعات و بهویژه قانون اساسی موجود چنین چیزی ناممکن است. وزارت اطلاعات با توجه به پیشینه او و به همراه آن فعالیتهای مهرانگیز کار، برایش دامها گسترد که سرانجام به بازداشت او انجامید.
سیامک پورزند در زندان شکنجه شد و چون بسیارانی دیگر درهم شکست. از خویشتن خویش بیرون آمد تا آن انسانی گردد که اراده شکنجهگر بود. در بیش از هزار صفحه برای خود پروندهای ساخت که در آن هم جاسوس مزدور غرب بود و هم فعالی “برانداز”. او در پروندهاش، نقشآفرین سناریویی بود که محافظهکاران حکومتی در برابر اصلاحطلبان اراده کرده بودند.
پایان دردناک یک زندگی
در جمهوری اسلامی رسم بر این است که رهبر در یک صحبت عمومی ادعایی را طرح میکند. پس از آن امنیتیهای رژیم با حکم پنداشتن آن، راه میافتند تا آن ادعا را به شکلی مستند کنند. همین سیاست در مورد پورزند نیز به کار گرفته شد. آیتالله خامنهای در زمانی که خاتمی رییسجمهور کشور بود، چندینبار اعلام کرد که مقدار زیادی چمدانهای دلار از آمریکا به ایران رسیده است تا در مسیر “استحاله فرهنگی” بهکار گرفته شود و بیبندوباری و فحشای غربی را به ایران بکشاند.
بر اساس این سناریو، در کشف چنین شبکهای بود که پورزند، پیش از آنکه بازداشت شود، پروندهاش با حضور “پرستو”یی رنگ و بوی جنسی نیز به خود میگیرد. او بازداشت شد و در شکنجهگاه به آدمی تبدیل شد که آنان اراده کرده بودند. اگرچه سرانجام در پی اعتراضهای جهانی، محکومیت یازده سال زندان او ادامه نیافت و از زندان آزاد شد.
آزادی اما خود سناریویی دگر بود. او با انتقال به یکی از آپارتمانهای وزارت اطلاعات، اینبار در حبس خانگی، زندگی در زندانی دیگر را آغاز کرد. در این زندان از بار دردآور هستی چیزی کاسته نشد. آزارها چنان وسعتی داشت که به همسرش بگوید: «من را مرده بپندارید. ما هرگز باری دیگر آزادانه کنار هم نخواهیم نشست. همهچیز تمام شد.». در پس این سخنان میتوان بسیار نکتهها حدس زد. چنانچه شبی از شبها توان از دست میدهد و به دخترش از ابعاد شکنجههایی میگوید که بر وی رفته است. میگوید که شش ماه حمام نرفته است، برای شکنجه در سردخانه رهایش کردهاند و سرانجام به مشکل از این همه شکنجه که بر وی اعمال شده، «جان بدر برده است.»
در همین خانه است که توسط به اصطلاح سرایدار آپارتمان به تریاک آلوده میشود. بی آنکه خود خبر داشته باشد، اقاریری از او در تلویزیون منتشر میکنند که واقعیت ندارد. این “اعتراف”ها و “توبه” را مهرانگیز کار با توجه به تجربههای حرفهای خودش، ویرانگر مینامد: «غرور و اعتماد به نفس و در مجموع کرامت انسانی اقرارکننده را فرو میپاشند. این شیوه که در زمان شاه در موارد نادر اجرا میشد، تبدیل شد به شیوهای رایج و کارآمد برای ترور شخصیت مخالفان و منتقدان حکومت. فشار و شکنجههای روانی و جسمی به قدری غیرقابل تحمل بود که کارکشتهترین مردان و زنان فعال سیاسی زیر بارش شکستند و نشستند روبهروی دوربینهای امنیتی و اقرار کردند به کارهای ناکرده…»
پورزند در یک تماس تلفنی، زمانی به همسرش میگوید به وی گفتهاند که «ما تو را نمیکشیم، آزاد هم میشوی، ولی کاری میکنیم که خودت به دست خودت و در دوران شیرین آزادی خودت را بکشی.» به نظر مهرانگیز کار، این سخن “شاهبیت” خاطراتی است که ادامه هستی پورزند را در پی به اصطلاح “آزادی از زندان” شکل داده است. مرگ او نیز بر همین اساس اتفاق افتاده است.
مهرانگیز کار در این اثر ارزشمند از یکسو کوشیده است، پرده از یک مرگ کنار زند و از سوی دیگر میکوشد مرگ همسر را با دیگر تجربههای خویش از دادگاههای جمهوری اسلامی، درهم آمیخته، گوشههایی از نحوه مجازات را در نظام جمهوری اسلامی بازگوید. آنچه او در این کتاب گفته، در واقع برگهایی هستند از تاریخ حاکمیت جمهوری اسلامی بر ایران؛ تاریخی که بر دروغ و فساد، جعل، شکنجه و قانونشکنی، اعترافهای اجباری و سرکوب، سانسور و فشار، و سرانجام حذف انسانها از هستی، استوار است.