چرا نظام پادشاهی را برای آینده‌ی ایران مناسب نمی‌دانم؟*

*این سخن‌رانی در سیصد و سی و یکمین نشست عمومی مهستان سکولاردموکرات‌های ایران یکشنبه ۷ امرداد ۱۴۰۳ – July 28th، ۲۰۲۴ ساعت ۱۸:۰۰ به وقت اروپای مرکزی و ۹:۰۰ کالیفرنیا و ۱۹:۳۰ تهران برگزار شده است.
موضوع: چرا نظام پادشاهی را برای آینده ایران مناسب نمی‌دانم
مدیر نشست: آقای عباس دانشور
این سخن‌رانی و پرسش‌های مخاطبان مهستان بطور همزمان از طریق شبکه‌های اجتماعی و تلوزیون میهن منتشر شده است.

***

درود و مهر و سپاس
به بارگاه شنوده‌گان و بیننده‌گان برنامه
و هم‌چنین به میزبانان ارجمند، مهستان سکولار دمکرات‌ها‌ی ایران که امکان این گفت‌وگو را فراهم آوردند.
به جناب عباس دانش‌ور که گرداننده‌ی این نشست هستند.
و به ویژه به دوست نازنین و فرزانه‌ام اسماعیل نوری‌علا‌ی عزیر درود می‌فرستم که زمینه‌ی پیوند مرا با این جریان سکولاردمکرات فراهم آورده است و پس از ده سال دوباره مرا به جمع گرم خودشان پذیرفتند.
هم‌چنان که آمد به قول آمریکایی‌ها من در این جمع خود را بی‌گانه نمی‌یابم. در نخستین کنگره‌ی سکولار‌دمکرات‌ها در واشنگتن دی‌سی از سخن‌ران‌ها بودم و از بخت خوش این دومین بار است که در کنار شما هستم. و امیدوارم که گفت‌وگو‌ی درخوری داشته باشیم.

دوستان گرامی از من پرسیده‌اند:

چرا نظام پادشاهی را برای آینده‌ی ایران مناسب نمی‌دانم؟

پیش‌آورد

سیاست هسته‌ی سخت هر جامعه‌ای است؛ و قدرت هسته‌ی سخت سیاست است. از این چشم‌انداز توسعه‌ی سیاسی در بنیادی‌ترین معنا سامانش باره‌ی قدرت است.

اما قدرت چیست؟
جامعه‌ یک سامانه‌ی در حال تغییر است؛ تبارشناسی قدرت به مدیریت و گردانش تغییر می‌رسد.

در هر جامعه‌ای آدم‌ها گوناگون و رنگارنگ هستند؛ هم در سود‌ها و زیان‌ها‌ی برآمده از تغییر گوناگون هستند؛ و هم در دریافت خود از آن سودها و‌ زیان‌ها. (Social traps)

قدرت جای‌گاه، فرصت، سازوکار و امکان‌هایی است که کسی یا نهادی را در جای‌گاهی قرار می‌دهد که بتواند بر این گوناگونی‌ها‌ داوری کند و چه‌گونه‌گی گردانش و مدیریت تغییر را رقم بزند.

سلطنت و پادشاهی یک الگو برای گردانش تغییر یا سامانش قدرت است.

برای رد انگاره ‌ی پادشاهی‌خواهی دلیل‌ها‌ی بسیاری می‌توان آورد؛ محکم‌ترین دلیل، شاید ساده‌ترین دلیل باشد.

اگر پادشاهی‌خواهی به کرسی‌بنشیند، رضا پهلوی پادشاه می‌شود و من یا شما نمی‌شویم! (و فرزندان و خانواده‌ی پهلوی امتیازی خواهند داشت که فرزندان و خانواده‌ی من و شما نخواهند داشت.)

اگر چنین است، چرا من یا شما باید پادشاهی‌خواه باشیم؟ (ایستاده‌گی جان رالزی در برابر ساختار پادشاهی)

و یک پرسش مهم‌تر

اگر چنین است این سیاهی‌لشگر پادشاهی‌خواهان در پی چیستند؟ از کجا آمده‌اند؟ و چرا چنین گشاده‌دستانه بخت خود را رها کرده‌اند تا رضا پهلوی را به تخت بنشانند؟

پاسخ به این دست پرسش‌ها و دش‌واری‌ها هراس مرا از پادشاهی‌خواهان، پادشاهی‌خواهی و پادشاه پوست‌گیری می‌کند.

هر تکاپویی برای پاسخ به این پرسش ساده، محکوم به شکست است. زیرا پاسخ و پاسخ‌گو را از جهان جدید می‌کند و به جهان سنت و سپری‌شده سنجاق می‌کند. چه، اگر گرفتار توضیح و برگفت حقیقت باشیم، همیشه در دام سنت گرفتار خواهیم ماند. برای رهایی از این دام باید از سنت بیرون جست و ناچار باید گفت‌وگو را به توزیع و گسترش حقوق بکشانیم. توزیع و گسترش حقوق است که ما را به رویا‌ی برابری، آزادی و آستانه‌ی سکولاردمکراسی نزدیک می‌کند.

یعنی پادشاهی‌خواهی آن‌چنان که ام‌روز در ایران دیده و پی‌گیری می‌شود یک افسانه است! افسانه‌ای که به دی‌روز (و به ریختی از نابرابری) چسبیده است.

به همین دلیل ساده اما محکم من پادشاهی‌خواهی‌ را برای ایران آینده مناسب نمی‌دانم.

می‌گویم افسانه، زیرا پادشاهی‌خواهی‌ی ایرانی هیچ ردپا‌ی معناداری در فربود و واقعیت ایران ام‌روز ندارد.

و بیش‌تر

پادشاهی‌خواهی‌ ریختی از گسست از سیاست، واقعیت و تاریخ ایران است.

پادشاهی و پهلوی‌ها هرچه که بودند شکست خوردند، افتادند و رفتند. کسانی که خواهان بازگشت به گذشته‌اند، می‌خواهند بگویند: تاریخ خطا کرده است.
آن‌ها به جای گسست از سیاست، سیاست‌مدار و سامانه‌ی سیاسی شکست خورده به گسست از سیاست رسیده‌اند.

در جهان‌ها‌ی جدید گسست از سیاست، هسته‌ی سخت هر افسانه‌ای است. چه، گسست از سیاست اوج گسست از واقعیت و فربود است.

اما اگر پادشاهی‌خواهی را آن‌چنان که هواداران جدی رضا پهلوی می‌انگارند، ب‌انگاریم؛ و تکاپو‌ی بازگرداندن رضا پهلوی را به تخت جدی بگیریم، کار خراب‌تر می‌شود، زیرا ما با افسانه در افسانه روبه‌رو می‌شویم.
مجموعه‌ای از افسانه‌ها‌ی تودرتو و لایه‌لایه که به‌کار سیاست‌ورزی روزآمد نمی‌آیند!

بااین‌همه، مخالفت و ایستاده‌گی من در برابر ساختار پادشاهی تنها به این جهت نیست که این ساختار و الگو برآمد افسانه‌ها‌ی گوناگون است؛ چه، سیاست در پایان چیزی بیش از هم‌آوردی میان افسانه‌ها‌ی گوناگون نیست. افسانه‌ی من در برابر افسانه‌ی تو و او.
ایستاده‌گی من در برابر نظام پادشاهی در ایران آینده از آن روست که در پادشاهی‌خواهی ام‌روز، این افسانه‌ها ‌ام‌روزین و روزآمد نیستند! و همه به گذشته چسبیده‌اند.

در این سخن‌رانی کوشش خواهم کرد این افسانه‌ها را پوست‌گیری کنم؛ و نشان دهم که افسانه‌ها‌ی پادشاهی‌خواهی در ایران ام‌روز به گذشته تعلق دارند؛ به کار ام‌روز نمی‌آیند؛ و به همین دلیل باید از آن‌ها گذشت؛ و به افسانه‌ها‌ی روزآمد آویخت. افسانه‌هایی همانند سکولاردمکراسی و جمهوری.

در جریان این پوست‌گیری‌ها شاید بتوانم جای‌گاه و‌ پندار خود را در ناهم‌سویی با نظام پادشاهی و هم‌سویی با جمهوری آشکارتر کنم.

۱- افسانه‌ی بازگشت به گذشته

بازگشت به گذشته ممکن نیست؛ و پسندیده هم نیست.
کسانی که در پی بازگشت به گذشته‌اند؛ یا ریختی از گذشته را می‌خواهند تکرار کنند؛ گرفتار دش‌واری‌ها‌ی بسیاری هستند. رومانتیسم نام بزرگ این آسیب است.

رومانتیک‌ها دریافت مناسبی از واقعیت ندارند. چه، هر ریختی از گذشته اگر حقانیتی می‌داشت، در آزمایش‌گاه تاریخ شکست نمی‌خورد؛ و ما ام‌روز خواهان بازگشت به آن نبودیم.
گذشته‌گرایان با هر برچسبی، از تاریخ شکست و در کلاس تاریخ درس‌ نگرفته‌اند! آن‌ها به جا‌ی گسست از سیاست و سیاست‌مدار شکست‌خورده، به گسست از سیاست رسیده‌اند.
(نمونه‌ی برجسته جمهوری اسلامی و‌ گذشته‌گرایان مذهبی هستند.)

گذشته‌گرایان (این‌جا پادشاهی‌خواهان) در فربود و واقعیت خواهان بازگشت به گذشته نیستند؛ آن‌ها از گذشته خیالی ساخته‌اند و خواهان بازگشت به آن گذشته‌ی خیالین هستند! بازگشت به گذشته خودبه‌خود بسیار خطرناک، پرهزینه، نابه‌هنگام و رماننده است؛ اما بازگشت به گذشته‌ی خیالین خطرناک‌تر است.

در تاریخ فلسفه‌ی غرب آن را یوتوپیایی دیده‌اند که در گذشته بالاآمده است؛ یعنی آمیخته به ریختی از رومانتیسم است؛ یعنی آینده‌ای که در گذشته مانده است؛ و چندان عجیب نیست اگر دیستوپیا می‌آفریند.

به زبان فارسی ما با نورآبادی روبه‌رو هستیم که به چیزی کم‌تر از یک زورآباد نمی‌رسد.

۲- افسانه‌ی دوران قاجار

گذشته‌گرایان به‌طور چیره دریافت مناسبی از گذشته ندارند؛ به همین دلیل شاید خواهان بازگشت به گذشته‌اند. نمونه‌ی این بدپنداری را در جریان‌ها‌ی اسلام‌گرا و پادشاهی‌خواه خودمان آشکارا می‌توان دید.

گذشته تاریخی‌ی ما به طور چیره یک نظام شاهنشاهی بوده است؛ این نظام که از دوران هخامنشیان آغاز شده است، در دوران ساسانیان به جهت پذیرش دین رسمی زمین خورده است؛ و کم‌تر از هزار سال ایران بزرگ از هم‌پاشیده مانده است. (یعنی حکومت‌ها‌ی محلی ایران را نگاه داشته‌اند.)

با صفویه دوباره ایران جان می‌گیرد و تا دوران قاجار این فرآیند ادامه پیدا می‌کند.

رونسانس در اوایل دوران صفویه در اروپا رقم می‌خورد؛ و فاصله‌ی ایران از کشورها‌ی اروپایی و گاهی منطقه‌ای هر روز بیش‌تر از دی‌روز می‌شود.

با شکست‌ها‌ی پی‌درپی در دوران قاجار برخی از ایرانیان به‌خود می‌آیند و از خود می‌پرسند: دش‌واری‌ی ایرانیان چیست؟
(عباس میرزا/پیر آمد ژوبر)

این شکست‌ها برآمد فرادستی غربی‌ها و فرودستی ایرانیان و در چهار سده است. این ناترازی در دوران قاجار به اوج خود می‌رسد؛ و کاملن از پرده بیرون می‌افتد.

به زبان دیگر، دوران قاجار دوران سررسید این ناترازی‌ها‌ی ملی هم هست.

رضاخان از این متن برآمده است؛ متنی که دریافت درخوری از آن ویرانی‌ها و آوارها ندارد؛ و همه را به حساب قاجارها می‌گذارد.
و بدتر
متنی که در انبوه شکست‌ها، اعتماد به نفس و خوداتکایی‌اش ویران می‌شود؛ و حتا از خود نمی‌پرسد: با همه‌ی ویرانی‌ها ایران چرا تاکنون مانده است؟

در دل این نادانی‌ها و افسانه، نادانی‌ها و افسانه‌ها‌ی دیگری هم بالا آمده است.
افسانه‌ی برآمدن پهلوی‌ها،
افسانه‌ی دوران پهلوی‌ها،
و افسانه فروافتادن پهلوی‌ها نمونه‌ها‌یی از آن افسانه‌ها هستند.

۳-افسانه‌ی پادشاهی‌خواهی

مشروطیت پاسخ سیاسی و حقوقی به این ناترازی ملی است؛ که با برآمدن رضاشاه از مسیر خود خارج می‌شود.

اگر مشروطیت تکاپویی برای نظم حقوقی در قلمرو شاهنشاهی ایران بود، آن‌چه رضاشاه آورد و کرد، دگردیسی از یک نظام شاهنشاهی به نظام شاهی بود. دگردیسی از یک نظم پارلمانی و قانون‌مند به نظمی که در آن پارلمان تویله خوانده شد و شاه قانون بود.

در دوران رضاخان/رضاشاه آرام‌آرام در ایران پادشاهی مدرن در ریختی از فاشیزم جای‌گزین شاهنشاهی سنتی‌ی ایرانی می‌شود؛ و رنگارنگی‌ها‌ی ایرانی را (که ویژه و شاه‌نشان نظام شاهنشاهی و بنیاد پایداری ایران است.) به زور سرنیزه از میان برمی‌دارد.
(رسمی و چیره‌ شدن زبان فارسی در این دوره رخ می‌دهد؛ که آخرین ضربه‌ی کاری به اندام‌مندی سنتی و رنگارنگی ایران بود.)

۴- افسانه‌ی مشروطه‌خواهی

مشروطه‌خواهان اگر در مشروطه‌خواهی خود جدی باشند، باید خواهان بازگشت به دوران قاجار و احمدشاه باشند. دورانی که هنوز شکلی از شاهنشاهی (ممالک محروسه) بر ایران چیره بود؛ دست‌کمی از رنگارنگی و گوناگونی پذیرفته شده بود؛ و قرار بود همه تخته‌بند قانون شوند.

اگر مشروطه‌خواهان ایرانی ۵۰ سال پس از فروافتادن پادشاهی پهلوی در ایران و یک‌‌صد سال پس از افتادن مشروطه در پا‌ی رضاخان، هنوز خواهان بازگشت رضا پهلوی به شاهی (حتا در ریخت نمادین) هستند؛ یعنی گرفتار افسانه‌ی گذشته‌اند.

۵- افسانه‌ی فرزند مشروطه و خاندان ایران‌ساز
آن‌چه در این متن دست‌کاری‌شده گروهی از ایرانیان را برای بازگشت به گذشته‌ی خیالین آماده می‌کند، افسانه‌ی فرزند مشروطه و خاندان ایران‌ساز است که از رضاشاه و خاندان پهلوی ساخته شده است.

افسانه‌ای که اگر پوست‌گیری شود، چندان برانگیزاننده و پرشور نمی‌ماند. رضاخان (بی‌توجه به نیت او و هم‌راهان‌اش) بنیادها‌ی سیاست، نهادها‌ی سیاسی و سیاست‌ورزی را در ایران نوین ویران و نابود کرد.

در این دوران بود که برای نخستین‌بار در تاریخ ایران دولت اندام‌مند، توان‌مند و تنومند شد و ملت بی‌دست‌وپا و توده‌ای بی‌شکل.
(جسدی که ام‌روز در غسال‌خانه‌ی جمهوری اسلامی زیر دستان خمینی و خامنه‌ای گرفتار مانده و هیچ امکانی برای خودپایی ندارد، از آن دوران مانده است.)

در آن دوران آن‌چه از حکومت شاهنشاهی ۲۵۰۰ ساله مانده بود، فرومی‌ریزد. نهادها‌ی سنتی در اجتماع/جامعه (ممالک محروسه، حکومت‌ها‌ی محلی، ایلات، ایالات، ولایات و خانات) همه ویران و نابود می‌شوند.

آن‌چه هم می‌ماند در جریان اصلاحات ارضی در دوران محمدرضاشاه از میان برداشته می‌شود.

برخی از شکاف‌ها و گسل‌هایی که ام‌روز در فرآیند گذار دمکراتیک در ایران اختلال ایجاد کرده است، و به برآمدن افسانه‌ها‌ی دیگر در میان حاشیه‌ها، اقوام و ملیت‌ها‌ی ایران رسیده است، برآمد همان سیاست‌ناشناسی‌ها و ایران‌سوزی‌ها است.

سیاست در هسته‌ی سخت خود اندام‌مندی و تنومندی یک جامعه در گذار از دام‌ها‌ی اجتماعی است. در دل چنین فرآیندی است که یک اجتماع جامعه می‌شود؛ و ملت‌دولت پدید می‌آید. و چند اجتماع پارچه‌پارچه، هم‌پارچه می‌شود.

ترکیبی از فاشیزم و دولت مقتدر و تنومند در دوران پهلوها، هر برآمد مبارکی که داشت، این زخم ناسور را بر پیکر ایران وارد کرد، و هنوز از آن خون می‌ریزد. (یعنی در رویا و افسانه‌ی یک‌پارچه‌گی، رنگارنگی و هم‌پارچه‌گی ایران نابود شد.)

این نادانی برآمد نوعی بدخوانی از مشروطه بود که در جایی به نوعی بدخوانی از نوینش (مدرنیته) می‌رسید.

بگذارید فشرده‌ کنم:
برای گذار از جمهوری اسلامی هیچ مدار کوتاهی (Short circuit) وجود ندارد.
اگر در گذار از جمهوری اسلامی جدی هستیم، هم باید به آینده چشم داشته باشیم و هم باید برای آینده برنامه داشته باشیم.

برآمد آن که گذار، زمانی گذار است که گذاری دمکراتیک باشد؛ گذاری محدود و محاط به اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر و میثاق‌ها‌ی دوگانه‌ی سپسین. گذاری محدود به آزادی و برابری شهروندان.

یعنی گذار از جمهوری اسلامی به گذار از گذشته و سنت هم سنجاق شده است. سلطنت، پادشاهی و ولایت‌فقیه ریخت‌ها‌ی گوناگون سنت ایرانی هستند،
که به سنت شبان‌رمه‌گی می‌رسند.
و به ریخت‌ها‌ی گوناگون ولایت و ولایت‌پذیری کشیده می‌شوند.
که راهی به رهایی و برابری نمی‌گشایند و نمی‌گذارند.

برای گذار از ولایت‌فقیه باید از هر ولایتی از جمله نظام پادشاهی هم‌گذشت.

می‌خواهم بگویم پادشاهی‌خواهی تنها یک فلسفه‌‌ی سیاسی کم‌خطر، تاریخ‌مصرف‌گذشته و سنتی نیست؛ یک دش‌واری بزرگ در مسیر گذار دمکراتیک در ایران است.

پادشاهی‌خواهی ام‌روز شکاف چیره در میان مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی است؛ و فردا مانع بزرگ و چیره در برابر برپایی سکولاردمکراسی.

زمانی ولادیمیر ناباکوف (۱۸۹۹-۱۹۷۷) در ستایش از افسانه نوشت:
تنها آن‌چه را دست‌نایافتنی و نادر است، دوست بدار
آن‌چه از دوردست رویا سرک می‌کشد
آن‌چه فرومایه‌گان به مرگ محکوم‌اش می‌کنند
و نادان‌ها روی دیدن‌اش را ندارند
به افسانه هم‌چون وطن‌ات وفادار بمان.

برای ما ام‌روز آن افسانه، افسانه‌ی ایران آزاد و آباد است. افسانه‌ای که به ام‌روز و فردا بازمی‌گردد و از دل یک گفتمان زنده و زاینده بالا خواهد آمد و ایران را برای همه‌ی ایرانیان زنده و بالنده نگاه خواهد داشت.
از دل این افسانه است که اعلامیه‌ی گذار ایران به سکولاردمکراسی نوشته خواهد شد.

شاد و سربلند
ایران و همه‌ی ایرانیان
اکبر کرمی

از: گویا

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل