رضا قطبی علاقهای به شاه نداشت و پانایرانیست بود نه مارکسیست و نامه هایی از مکاتبات او با فرح پیدا شده که نشان می دهد با شاه مخالف بوده و به دختر عمهٔ خود میگوید نمیتواند با آن دستگاه کار کند و ترجیح میدهد در پاریس از هنر لذت ببرد و معمار برجستهای شود. فرح اما به او میگوید با حمایت من میتوانی تمام ایدههای خود را عملی کنی و در سال ۱۳۴۶ او که حالا دایی ولیعهد ۷ ساله ایران بود رییس رادیو تلویزیون ملی ایران میشود در حالی که تلویزیون پاسال فعالیت میکرد.شاه که در انتخاب همسر سوم اصرار داشت دختر مورد نظر خواهر و برادر نداشته باشد تا او مسؤول اقدامات باجناق و برادر زن شناخته نشود حالا نه یک برادر که یک الگو را در کنار فرح میدید که به شدت از او تأثیر میپذیرفت.
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در توصیف رضا قطبی اولین رییس رادیو و تلویزیون ملی ایران که پریروز در پاریس درگذشت به قاعده باید همین توصیف (رییس رادیو تلویزیون از ۱۳۴۶) کفایت کند چون بعد از سه سال رقابت با تلویزیون ثابت پاسال و از ۱۳۴۹ به بعد رادیو و تلویزیون ملی ایران عملا انحصاری و بیرقیب و متولی رسمی فرهنگ و هنر شد و دو سال بعد و از اوایل دهه ۵۰ خورشیدی که درآمدهای نفتی فوران کرد رضا قطبی توانست بلندپروازیهای خود را جامهٔ عمل بپوشاند.
او پسر دایی فرح و از خانوادهای متمول بود (فرزند محمد علی قطبی- معماری که به مهندس قطبی شهرت داشت). به عکس دختر عمهٔ خود – فرح دیبا- که از خانوادهای معمولی بود با این حال یک چند در دوران کودکی در یک خانه به سر برده بودند و برای فرح پهلوی فراتر از پسر دایی و حکم برادر را داشت. در سلیقهٔ فکری و هنری هم او را الگوی خود قرار داده بود. رضا -که در شناسنامه عبدالرضا بود- و فرح با هم به پاریس رفتند تا رشته معماری بخوانند. سرنوشت فرح اما به خاطر ازدواج با شاه کاملا تغییر کرد و بعد از دو سال تحصیل در رشتهٔ معماری به ایران بازگشت و ملکهٔ ایران شد. قطبی ماند و درس خود را کامل کرد.
رضا قطبی چندان که در نوشته های خود اظهار کرده بود علاقهای به شاه نداشت و البته پانایرانیست بود نه مارکسیست. نامههایی از مکاتبات او با فرح منتشر شده که نشان میدهد با شاه مخالف بوده و حتی بعد از ازدواج با شاه به دختر عمهٔ خود میگوید نمیتواند با آن دستگاه کار کند و ترجیح میدهد در پاریس از هنر لذت ببرد و در دنیای معماری به سر برد. فرح اما اطمینان می دهد با حمایت او میتواند تمام ایدهها و حتی رٰویاهای خود را عملی کند و بدین ترتیب قطبییی که نمیخواست دوروبر دربار پهلوی باشد در سال ۱۳۴۶ و در حالی که دایی ولیعهد ۷ ساله ایران بود رییس تلویزیون میشود. تلویزیون پاسال نیز همچنان فعالیت میکرد تا سال ۴۹ که عملا مصادره شد هر چند وجهی به او پرداختند و با جدا کردن رادیو از فرهنگ و هنر و الحاق آن به تلویزیون رییس سازمان رادیو و تلویزیون ایران میشود بی هیچ رقیبی.
شاه در انتخاب همسر سوم (بعد از فوزیه که انتخاب و تحمیل پدر بود و ثریا که جاذبهای سینمایی داشت) بیشتر به ظاهر و جوانی اهمیت میداد تا افکار و البته اصرار داشت دختر مورد نظر او خواهر و برادری نداشته باشد تا او مسؤول اقدامات باجناق و برادر زن شناخته نشود اما حالا نه یک برادر که یک الگو را در کنار فرح میدید که به شدت از او تأثیر میپذیرفت.
با این حال به هر دو میدان داد تا در پروژه مدرنیزاسیونِ آمرانه ایران بخش فرهنگ و هنر با آنان باشد و عملا وزارت فرهنگ و هنر دولت هویدا را دور میزدند و کار خود را انجام میدادند. قطبی به صورت مشخص علایق روشنفکری غیر مذهبی داشت و در عین حال فیلمفارسی را مبتذل میدانست و روحیانی کاملا فرانسوی پیدا کرده بود.
درباره نقش او کافی است به برخی از برنامههای جنبی سازمان رادیو و تلویزیون ملی ایران در اوایل دهه ۵۰ اشاره شود: جشن هنر شیراز، جشن توس، جشنواره فیلمسازان جوان آسیا، جشنواره سینمای آزاد، تشکیل ارکستر مجلسی، تأسیس کارگاه حفظ و اشاعه نمایش و مؤسسهٔ تله فیلم. اهمیت این مؤسسه را هنگامی درمییابیم که بدانیم مجال تهیهٔ فیلم خارج از جریان فیلمفارسی را فراهم ساخت و حاصل، فیلمهایی شد چون: طبیعت بیجان، شازده احتجاب، چشمه، آرامش در حضور دیگران، بیتا، زنبورک و…
فرح در واقع علایق فرهنگی و هنری خود را از طریق رضا قطبی و در رادیو و تلویزیون دنبال میکرد و البته قطبی به لحاظ هوشی و قدرت مدیریت و دایره دوستان به مراتب توان مندتر بود.
مهمترین تفاوت قطبی با دیگران این بود که از حمایت همهجانبه ملکه برای فرهنگ ایران هم استفاده میکرد و چون شخصا ارادتی به شاه نداشت به پژوهشهایی در زمینه ایران و فرهنگ مردم بها میداد و کافی است بدانیم شخصیتی در اندازه و آوازه سید ابوالقاسم انجوی شیرازی متولی برنامه فرهنگ مردم بود که همچنان دایره المعارفی بیبدیل است.
با این همه رضا قطبی در بیرون دربار و دولت و نزد انقلابیون و مذهبیها متهم بود به رواج بهاییگری و در درون سیستم و از جانب ساواک هم میدان دادن به کمونیستها ولو نادمها.
اتهام بهاییگری یا حشر و نشر با بهایی ها به خاطر آن بود که بعد از انحلال تلویزیون ثابت پاسال و در واقع با تملک با توسل به زور آن به قیمت ۵۰ میلیون تومان برخی از مدیران و نیروهای آن که بهایی هم بودند به رادیو و تلویزیون ملی منتقل شدند و قطبی در توضیح و توجیه میگفت آنان عهدهدار کارهای فنیاند نه تولید محتوا.
حساسیت ساواک اما به خاطر آن بود که یک چپگرای پشیمان و بسیار مشهور- محمود جعفریان– را به عنوان معاون خود برگزید و او هم یک مارکسیست نادم دیگر- پرویز نیکخواه– را دستیار خود قرار داد.
ساواک به شاه اعلام خطر کرد اما قطبی گفت: این که به سلطنت خدمت کنند بهتر است یا در میان مخالفان جولان دهند؟ شاه این استدلال را پذیرفت ولی در واقع نمی خواست فرح برنجد.
عجیبترین اقدام قطبی پخش دادگاه دادگاه خسرو گلسرخی از تلویزیون در سال ۱۳۵۲ بود. ایرج گرگین از مدیران و نزدیکان قطبی بود و خواهر او همسر گلسرخی و قطبی با این توجیه که اذعان خسرو به مارکسیست بودن ثابت کننده ادعای شاه است که گفته مخالفان من کمونیست هستند دستور پخش دادگاه را داد ولی گلسرخی از مولا علی و امام حسین گفت و حمایت مردم را جلب کرد و اعدام او به اتهام نقشه ربودن ولیعهد در جامعه بازتاب منفی داشت.
داریوش همایون وزیر فرهنگ و هنر قطبی را همچنان چپ میدانست منتها چپ شیک و میگفت سردسته چپهای شیک است.
بر همین اساس رضا قطبی را گروهی یکی از عوامل اصلی سقوط رژیم پهلوی میدانند به ۴ دلیل: اول جشن هنر شیراز که با هنجارها و باورهای فرهنگی مردم ایران تعارض داشت و روحانیون سنتی را هم به واکنش واداشت اگرچه قطبی از خود رفع مسوولیت میکرد و گردن یکی دو گروه تئاتری خارجی میانداخت. دوم به کار گرفتن بهاییان بازمانده از دوران تلویزیون ثابت و سوم استفاده از کمونیستهای سابق و چهارمی که از همه مهمتر است تهیه نطق معروف شاه است: صدای انقلابتان را شنیدم. نطقی که اذعان شاه به فساد و استبداد و فقدان انتخابات آزاد بود و مهمتر این که از ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۷ از انقلاب سفید میگفت و حالا انقلابی واقعی را به رسمیت میشناخت و شگفتا که بعد از این نطق به جای تن دادن به اصلاحات حکومت نظامی برقرار کرد!
از این رو میتوان گفت تمام فعالیت های فرهنگی و هنری و مدیریتی رضا قطبی و دوران ریاست رادیو و تلویزیون یک طرف و آن نطق نیمه آبان ۱۳۵۷ یک طرف.
هوشنگ نهاوندی از نزدیکان شاه ماجرا را در کتاب «آخرین روزها»که به زبان انگلیسی نوشته و در خارج از کشور به فارسی برگردانده شده این گونه روایت کرده است:
روز دوشنبه ۶ نوامبر ۱۹۷۸ محمدرضا شاه سر ساعت ۱۰ صبح به دفترش آمد ، کوتاه زمانی وزیر دربار شاهنشاهی را پذیرفت. سپس رییس تشریفات کشیک (منوچهر صانعی) را فراخواند و به او گفت: «گروه رادیو تلویزیون ملی قرار است به زودی برسند.» صانعی پاسخ داد:اینجا هستند قربان. شاه خشمگین در دفتر کار پهناور خود گام می زد و انتظار می کشید. در راهرو همه از خویش میپرسیدند چه کسی متن سخنرانی او را تهیه کرده؟ زیرا معمولا شجاع الدین شفا مشاور فرهنگی پادشاه این کار را بر عهده میگرفت. اما در آن هنگام وی در ماموریتی در خارج از کشور به سر میبرد. سه دقیقه بعد باز صانعی را فراخواند: «رضا قطبی قرار است نوشته را بیاورد کجاست؟» صانعی نمی دانست اما گفت که خواهد رفت و خواهد پرسید. چند دقیقه بعد بازگشت و به شاه گفت: رضا قطبی به همراه حسین نصر رییس دفتر شهبانو در حضور شهبانو هستند. پادشاه سخت برآشفت و گفت: نزد شهبانو چه می کنند؟ این پیام من است!
اصلان افشار رییس کل تشریفات به شهبانو تلفن کرد و سخن شاه را بر او بازگفت. چند دقیقه دیگر هم گذشت تا سرانجام شهبانو،قطبی و نصر با نوشته آمدند و وارد دفتر شاه شدند. افشار هم حضور داشت. او همه چیز را یادداشت کرد و بعدها به چاپ رساند. داستان آن روز به روایت او چنین است:
پادشاه نوشته را برداشت. آن را خواند: نه! مطلقا نباید چنین چیزهایی بگویم. رضا قطبی پاسخ داد: نه اعلیحضرت. دیگر هنگام آن فرا رسیده که شما هم در کنار ملت قرار گیرید و سخنی بگویید که مردم بپسندند. شهبانو و نصر هم همین نظر را داشتند.
شاه گروه رادیو تلویزیون را احضار کرد و کوچک ترین نگاهی به نوشته نینداخت. بعدها در مکزیک به من ( افشار) گفت که در دفترش نشسته و پیام را ضبط کرده است. در حال خستگی مفرط با گلویی که بغضی از اندوه و احساسات آن را پر کرده بود و به من (اصلان افشار) گفت: حتی یک واژه آن را تغییر ندادم زیرا در بن بست قرار گرفته بودم.
افشار در ادامه نوشته است: شاه بعدها به شدت از آن کار پشیمان شد. شاهپور غلامرضا بر اساس آگاهیهای داخل دربار در خاطرات خود تاکید می کند که شاه فقط ۱۰ دقیقه فرصت یافت که نگاهی به این متن بیندازد. این پیام:
ملت عزیز ایران!
در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد شد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد به پاخاستید. انقلاب ملت ایران نمی تواند مورد تایید من به عنوان پادشاه ایران و به عنوان یک فرد ایرانی نباشد.
متاسفانه در کنار این انقلاب دسیسه و سوء استفاده دیگران از احساسات و خشم شما آشوب و هرج و مرج و شورش نیز به بار آورد. موج اعتصاب ها که بسیاری از آنها بر حق بود اخیرا تغییر ماهیت و جهت یافت تا چرخ های اقتصاد مملکت و زندگی روزمره مردم باز ایستد و حتی جریان نفت که زندگی مملکت به آن بستگی دارد قطع گردد تا عبور و مرور روزانه و تامین مایحتاج زندگی مردم نیز تعطیل شود.
ناامنی، اغتشاش، شورش و کشتار در بسیاری از نقاط میهن مان به جایی رسیده است که استقلال مملکت را در خطر انداخته است. وقایع اسف باری که پایتخت را دیروز به آتش کشید برای مردم و مملکت دیگر قابل ادامه و تحمل نیست.
در پی استعفای دولت و برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین رفتن وحدت ملی و سقوط و آشوب و کشتار و به منظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش تمام کوشش خود را در تشکیل دولت ائتلافی مبذول داشتیم و فقط هنگامی که معلوم شد امکان انجام این ائتلاف نیست به ناچار یک دولت موقت را تعیین کردیم.
من آگاهم که به نام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج این امکان وجود دارد که اشتباهات گذشته و فشار و اختناق تکرار شود.
من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که به نام مصالح و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود. اما من به نام پادشاه شما که سوگند خورده ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی عشری را حفظ کنم.
بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار می کنم و متعهد می شوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشود. بلکه خطا از هر جهت نیز جبران گردد.
متعهد می شوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای حفظ آزادی های اساسی و انجام انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خون بهای انقلاب مشروطیت است به صورت کامل به مرحله اجرا درآید.
من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف خداوند به پادشاه تفویض شده است هستم و آنچه را که شما برای به دست آوردن آن قربانی داده اید تضمین می کنم.
حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود. در وضع فعلی برقراری نظم و آرامش برای جلوگیری از سقوط و اضمحلال ایران وظیفه اصلی نیروهای مسلح شاهنشاهی است که همیشه با حفظ ماهیت ملی خود متکی بر ملت ایران و وفادار به سوگندهای خود بوده و هستند…
هنوز ساعتی از انتشار پیام از رادیو نگذشته بود که در عصر ۱۴ آبان ۱۳۵۷ شعر هادی خرسندی با زیراکس تکثیر و دست به دست میشد که یک بیت آن مشهورتر است:
ز پشت رادیو گفتم به تأکید
که …ه خوردم غلط کردم ببخشید
با این که از اینترنت خبری نبود انتشار سریع شعر جای شگفتی داشت. در واقع خود پیام خلاصه شد در همان یک جمله: صدای انقلاب شما را شنیدم و تفسیر و طعنه به آن هم آن یک بیت: ز پشت رادیو گفتم به تأکید….
هوشنگ نهاوندی مینویسد: پیام زیبا ولی محنتانگیزی بود که پیامدهای بدی به بار آورد. چون مردم تنها یک جمله را یاد سپردند: «صدای انقلاب شما را شنیدم». تا آن روز هرگز واژه انقلاب به زبان نیامده بود و از آن لحظه این واژه با همه مفاهیم و تبعات آن به رسمیت شناخته شد.
شاه در این پیام نوشته بود ۵ بار به نقض قانون اساسی و فساد و ظلم و استبداد اعتراف میکند. سر آنتونی پارسونز سفیر بریتانیا در یادداشت های روزانه خود نوشت: آیا شاه مفهوم آنچه رابر زبان آورد می دانست؟
آن گونه که هوشنگ نهاوندی نوشته شاه بعد از آن به قطبی ظنین می شود. برخی هم معتقدند رضا قطبی می خواسته با کنار زدن شاه فرح به عنوان نایب السلطنه بر تخت بنشیند تا ولیعهد را به پادشاهی برسانند.
پشیمانی شدید شاه بیشتر به این خاطر بود که تا آن زمان شخص آیتالله خمینی که رهبری انقلاب را بر عهده داشت از کلمه انقلاب استفاده نمیکرد و میگفت: نهضت یا جنبش. چون انقلاب مفهومی قرآنی نیست و برگرفته از انقلاب فرانسه است و قطبی هم دانشآموخته فرانسه بود. خود شاه در سال ۴۲ برای اصلاحات ارضی تعبیر انقلاب سفید شاه و ملت را به کار برده و هر سال اصلی به اصول قبلی اضافه میکرد و انقلاب دیگری را به رسمیت نمیشناخت. در کنفرانس خبری ۲۶ مرداد ۵۷ تعداد معترضان را دو سه نفر و نه حتی دو سه هزار نفر اعلام کرده بود و تغییر لحن او بعد از تنها سه ماه بسیار عجیب بود. فضا هم البته بعد از واقعه سینما رکس و ۱۷ شهریور کلا تغییر کرده بود. بی تردید اگر اسدالله علم زنده بود (در فروردین ۵۷ درگذشت) شاه را بر حذرمی داشت اما سه روشنفکر اطراف فرح شاه را مجاب کرده بودند: قطبی، نصر و نراقی که متن را بخواند و خواند. متنی که اعتراف به وجود فساد و استبداد و نقض قانون اساسی بود.
به هر رو این همه توقف بر این که رضا قطبی متن را تهیه کرده بود نشان میدهد این اتفاق بر تمام کارنامه فرهنگی و هنری او سایه انداخت.
او که ماموریت خود را بالا بردن سطح ذوق هنری مردم میدانست نمونه اعلای یک روشنفکر و اهل اندیشه بود که به تمامی و به رغم ادعای فاصله، خود را در اخیتار دستگاه حکومت قرار داده بود و با نگاه منفییی که به فیلمفارسی داشت دستور داد فیلمهایی چون خانه سیاه است از فروغ فرخ زاد از تلویزیون پخش شود.
روشنفکرانی چون فرخ غفاری و ایرج گرگین او را در ایده های خود تشویق میکردند ولی مهمترین حامی او طبعا شخص فرح بود. علاقه خاص فرخ غفاری به موضوعات تنانه موجب این قضاوت درباره خود قطبی شده بود ولی کسی به پای غفاری نمیرسید!
شاه غرق در توسعه و نفت و سلاح بود و علایق ادبی و هنری و فرهنگی خاصی نداشت و این جور کارها را انتلکتوئلبازی می دانست ولی دست فرح را باز گذاشته بود و از این رو شکایت از قطبی را در ردیف دیگر رقابتهای دولت و دربار قرار میداد.
با این که قطبی در مهر ۱۳۵۷ استعفا کرد و بعد از آن رادیو تلویزیون را شورایی به نام شورای موسس اداره میکرد، بعد از دخالت نظامیان کار به اعتصاب کشید اما او از ایران نرفت و همین این ظن را تقویت میکند که به دنبال انتقال بوده است.
وقتی جعفریان و نیکخواه در همان اسفند ۱۳۵۷ اعدام شدند روشن است که حکم خود رضا قطبی چه بود. بنابر این گزاف نیست اگر گفته شود بخت با او یار بود که از ۵۸ تا ۱۴۰۳ و این ۴۵سال را هم در این جهان زیست.
در مقام رییس رادیو تلویزیون مشهور به دستودلبازی بود و در مواجهههای خصوصی با افراد هم هدیه میداد و کارمندان از حیث رفاهی راضی بودند و یکی از شگفتیهای انقلاب ۵۷ اعتصاب کارکنان چنین رادیو و تلویزیونی است و این که نشان میدهد برای آزادی و علیه مدیریت و استقرار نظامیان بوده نه به دست آوردن رفاهیات چون برخوردار بودند.
رضا قطبی البته بعد از خروج پنهانی از ایران تمام ۴۵ سال بعد از انقلاب را در سکوت گذراند و از هر توضیحی درباره نقش و انگیزه نوشتن آن نطق خودداری کرد چون دوست میداشت با کارنامه فرهنگی و هنری در یادها بماند نه آن حرکت سیاسی. هر چند علت اصلی میتواند زنده بودن فرح باشد و این که هر چه میگفت و مینوشت باید به دختر عمه خود اشاره میکرد و شاید صبر کرده بود تا بعد از مرگ او بنویسد اما خود -که دو سال هم بزرگتر از فرح بود- زودتر درگذشت؛ روز سه شنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳ خورشیدی در پاریس. شهری که آن را دوست میداشت. هر چند این پاریس با آن پاریس زیبای دهه ۴۰ خورشیدی بسیار تفاوت دارد. چندان که خود نیز از پی آن شور و یک دهه مدیریت فرهنگ و رسمی روزگار دیگری را در نیمه دوم عمر پشت سر گذاشت.
با مرگ رضا قطبی سلطنتطلبان دچار یک تعارض دیگر میشوند. اگر قطبی خائن بود و آن متن را به شاه تحمیل کرد این کار بدون حمایت فرح شدنی نبود که بعد از مرگ قطبی گفت نمی داند آن متن را او نوشته بود یا نه چون اوضاع به هم ریخته بود و کسی نمی توانست جلوگیری کند. سخنی که تأیید ضمنی نقش قطبی در آن متن است.
وقتی به آنان گفته میشود خود شاه از انقلاب گفت و نه از شورش و اعتراف کرد قانون اساسی نقض شده و فساد و استبداد بوده پاسخ می دهند آن متن را رضا قطبی در وضعیت بد جسمی و روحی به شاه تحمیل کرد و شاه بعدها پشیمان شد اما در این میان نقش مهمترین حامی او چه بود؟ این همان پرسشی است که نه آنان دوست دارند پاسخ دهند نه قطبی و نه فرح در مصاحبه اخیر حاضر شد درباره آن توضیح دهد و تنها گفته: «بله دیگه. نمیدونم والا (والله). به هر صورت اون موقع کارها این قدر خراب شده بود که دیگه جلوی این اتفاقی که افتاد رو نمی شد گرفت.»