خبرنامه گویا –
در حکومت آزاد آینده، چه پادشاهی، چه جمهوری – به زودی! – دادگاه مردمی برای محاکمه جنایتکاران حکومت اسلامی برقرار میشود. در چند جلسه اول رهبر جنایتکاران، سرور آدمکشان و ضحاک زمان، محاکمه میشود.
در جایگاه هیأت رئیسه دادگاه میتوانم شیرین عبادی، نسرین ستوده، مهناز پراکند، عبدالفتاح سلطانی، محمد سیف زاده را تشخیص بدهم. از جایگاه خبرنگاران سه حقوقدان را هم می بینم که هنوز لباس زندان به تن دارند. گمان کنم محمد نجفی، محمد شکیبافر و طاهر نقوی باشند.
در این جلسه، متهم پس از وکلایش، شخصاً در مورد سه اتهام کیفرخواست خطاب به رئیس دادگاه توضیح میدهد:
۱، – حجاب اجباری- ۲- حصر میرحسین موسوی و زهرا رهنورد – ۳- کشتن جوانان وطن.
دفاع وقیحانه
ای رئیس دادگاه محترم
خود شما هستید مستحضر جناب
.
بعد مرگ آن امام بیشرف
من شدم یک خرده ای رهبر جناب
.
هیچ عشق رهبری در من نبود
داشتم برنامه ای دیگر جناب
.
بندهٔ شرمنده غافلگیر شد
با دروغ احمد و اکبر جناب
.
از من انکار و از آنها التماس
آن دو تا خیکی و من لاغر جناب
.
پیش از آن آخوندکی بودم فقیر
بیست تومان نرخ هر منبر جناب
.
راضی از بیزینسم با اهل بیت
خاصّه مال علی اصغر جناب
.
میزدم تار و سه تاری پیش خود
آدمی بودم هنرپرور جناب
.
دوره هجران رسید و ای دریغ
دل به دور افتاد از دلبر جناب
.
ناگهان رهبر شدم در این میان
طبق تصمیم دو اغواگر جناب
.
همچنین فرمانده کل قوا
برتر از سرگرد و سرلشگر جناب
.
حالیا در رابطه با سه سوال
میدهم پاسخ در این محضر جناب:
***
اولاً درباره امر حجاب
بنده بودم معدلت-محور جناب
بنده گفتم واجب شرعیست؟ خیر
میکنید این را چرا باور جناب؟
.
حکم دادم با زنان است اختیار،
طرز پردازش به موی سر جناب
.
توی وَن ها بیخودی انداختند
عمه، خاله، مادر و خواهر جناب
.
عشق من زن، زندگی، آزادی است
واقعاً که چی ازین بهتر جناب؟
.
یاد مهسای امینی با من است
گریه کردم بهر آن دختر جناب
.
چند سالی هست که شب تا سحر
گشته ام با غصه همبستر جناب
.
بنده گُه خوردم اگر در این خصوص
گفته باشم نهی از منکَر جناب
***
ثانیاً با میرحسین موسوی
بنده بودم مثل شیر نر جناب
.
این پسر پشت سر من گفته بود
این نمی فهمد به قدر خر جناب
.
بنده هم از او گرفتم انتقام
فرصتی بود و زدم خنجر جناب
.
ضمناً او را بهر زجر بیشتر
حصر کردم همره همسر جناب
.
راستش یک امر خانوادگیست
جنگ من با این زن و شوهر جناب
***
ثالثاً کشتم جوانان را چرا؟
میدهم توضیح روشنگر جناب:
.
بنده دو مار مَجازی داشتم
روی شانه، اینور و آنور جناب
.
میل شان بر ساندویچ مغز بود
این دو تا فامیل اسکندر جناب*
.
تازه مغز نوجوان میخواستند
با خیارشور و کمی گلپر جناب
.
گر غم تغذیه آنها نبود
من کجا بودم چنین بربر جناب؟
.
من کجا با آن شقاوت روی هم
کُپّه میکردم گل پرپر جناب؟
***
هی کشش دادم ببخشائید اگر
گوش تان را کرده باشم کر جناب
.
بنده جسم ناقصی دارم هنوز
بلکه هم یکخرده ناقصتر جناب
.
خاک عالم بر سرم گر یکنفر
بد ز من دیده در این کشور جناب
.
بهر مردم بنده از روز ازل
بوده ام مستخدم و نوکر جناب
.
دست میبوسم یکایک از همه
قابل این کار باشم گر جناب
.
ملت ایران مرا تاج سر است
مفتخر باشم بدین افسر جناب
.
حالیا تسلیم رأی قاضیان
مانده ام مفلوک و اَلاحَقر جناب
.
پیش شیرین عبادی بنده هست
پادو و دربان و فرمانبر جناب
.
هست نسرین ستوده بنده را
صاحب و فرمانده و سرور جناب
.
خواهشی دارم فقط از دادگاه
بهر کار خیر و دفع شرّ جناب
.
لطفاً این دفعه ببخشیدم شما
تا سبک بیرون روم از در جناب
.
عفو ملت شامل حالم شود
لطف لوطی ها به یک انتر جناب
.
بلکه با لطف شما هم بگذرد
از گناهم حضرت داور جناب
.
میروم تا عمر باقی مانده را
با دعا خواندن برآرم سر جناب
.
میروم قرآن بخوانم روز و شب
آیه بعد از آیه سرتاسر جناب
.
خطّی و چاپی بخوانم هرچه هست
گرچه از صد جلد افزونتر جناب
.
از ثوابش بر شما هم میرسد
حدّ اگر بگذشت از اکثر جناب
.
دارم از این دادگاه محترم
خواهشی دیگر دم آخر جناب
.
من در این امر عبادی توبه ای
میشوم محتاج یک یاور جناب
.
یکنفر قاری قرآن لازم است
تا بخواند بهر من از بر جناب
.
بنده فعلاً خوب وارد نیستم
ابتدایش میکنم عرعر جناب
.
یک نفر استاد وارد لازم است
تا نماید واردم بهتر جناب
.
یک چنین شخصی سعید طوسی است
قاری قرآن نام آور جناب
.
او هم البته به زندان شماست
چونکه با من بوده همسنگر جناب
.
مرحمت فرموده آزادش کنید
آخ! محشر میشود، محشر جناب
.
قدر زر زرگر شناسد ای رئیس
گوهری هم ارزش گوهر جناب
.
جفتِ هم قرآن قرائت میکنیم
نذر روح پاک پیغمبر جناب
.
وه که خیلی این عبادت عالی است
واقعاً جای شما هم خالی است!
—————————-
* – «المپیاس مادر اسکندر از معتقدین به فرقهٔ مارپرستان بوده و بنابر اظهارات پلوتارک وی احتمالاً با مارها همبستر میشده است.»
هادی – لندن – ۱۳ آبان ۱۴۰۳