ایران وایر
«ویدا ربانی»، خبرنگار و زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین، با انتشار نامهای از ورای دیوارهای بند زنان زندان اوین به شرح وضعیت این روزهای زنان محبوس در این زندان پرداخت.
او در این نامه که برای انتشار در اختیار ایرانوایر قرار گرفته٬ در مورد شرایط نرگس محمدی زمانی که ۴۸ ساعت پس از عمل جراحی چطور او را با شرایط بد جسمی٬ درد و نیاز به مراقبتهای بعد از عمل به بند بازگرداندهاند.
این زندانی سیاسی در بخشی دیگر از این نامه نیز به زخم عثنیعشر وریشه مرادی در پی اعتصاب غذای طولانی در اعتراض به صدور احکام اعدام برای زندانیان سیاسی اشاره کرده است.
ویدا ربانی در ادامه با اشاره به وضعیت بد بند زنان زندان اوین نوشته است: «هر روز دارد عرصه بر ما در زندان تنگتر میشود، حتی میشود این را از تخته وایت بردی که در پاگرد بند است فهمید. قبلا به یکی دو نفری که ممنوع الملاقات بودند اطلاع میدادند. بعد اسامی آنهایی که ممنوعالملاقات بودند را روی وایت برد نوشتند. حالا اما اسامی آنقدر زیاد شده که اسامی کسانی که ملاقات دارند را مینویسند.»
به نوشته این روزنامه نگار زندانی حتی رعایت حقوق زندانیان در حد ملاقات٬ اعزام به بیمارستان و … نیز مشروط شده است به «حسن رفتار» زندانیان زن.
او در پایان تاکید کرده است: «اعتصاب من و مطهره گونهای هم چیزی نیست جز اقدامی از سر استیصال در برابر ظلم. اقدامی که میدانیم سلامت تنهایمان را نشانه میرود اما راه دیگری هم پیش روی خود نمیبینیم، نرگس محمدی و دیگر همبندیهایمان پیش چشم ما درد میکشند و دست ما از جهان کوتاست.»
متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار ایرانوایر قرار گرفته را بخوانید:
روی برانکارد چرخدار میآید توی بند، مردمک چشمهای سیاه و درشتش گشاد شده و با اینکه مدام به اطرافش و به انبوه جمعیتی که دورهاش کردهاند نگاه میکند، اما انگار چیزی نمیبیند یا وارد جای عجیب و ناآشنایی شده است. با نگاه خیره و مبهوتش چشم در چشم میشوم، بلند صدایش میزنم، نرگس؟ نگاه میکند اما انگار من را نمیشناسد.
پرسنل زندان میگویند ببریدش بالا. صدای اعتراضها زندانیها بلند میشود که این کار ما نیست، چطور ببریم و…
چند زندانی رای باز مرد و یکی دو مرد که از پرسنل زندان هستند دارند بحث میکنند که چطور برانکارد با پایههای چرخدار را از دو ردیف پلههای بند زنان بالا ببرند. بالاخره برانکارد را سر و ته، طوری که سر نرگس پایین است از پلهها بالا میبرند.
میآیند توی اتاق سه، میخواهند نرگس را بلند کنند و بگذارند روی تخت خودش، پای راستش تا بالای ران توی آتل است و نباید خم شود. وقتی میخواهند بلندش کنند نرگس کمی به خودش میآید. میگوید اگر پا خم شود با وجود جراحی استخوان میشکند، ده دقیقهای بگو مگو میکنند و در آخر نرگس میگوید اجازه نمیدهم، کار شما نیست.
بیسیم میزنند و با ما شرط میکنند که در تمام مسیر هیچ زندانی نباشد تا پرسنل آمبولانس بیمارستان بیاید و او را جابهجا کنند. اول به خاطر اینکه بندان زنان امنیتی است اجازه ورود به آنها نداده بودند.
بالاخره نرگس را از روی برانکارد بلند میکنند. تخت زندان خیلی کوتاه است و تا او را بگذارند روی تخت فریادش بلند میشود: «پااااام، آخ پااام، سپیده پام پام پام….صدای دلخراش و هق هق گریه بلند میشود.
یکی دو بار تلاش میکنند، بلندش میکنند و بالاخره میگذارند روی تخت و میروند! تنها ۴۸ ساهت از جراحیش گذشته، درد در چهرهاش پیداست. صدای هق هق گریه به تدریج آرامتر میشود. مهوش و سپیده اتاق را خلوت میکنند، نرگس دوست ندارد کسی حال و روزش را ببیند.
یک ساعت بعد رفتم نگاهی به نرگس انداختم، چشمانش قرمز و پف کرده بود، گریه نمیکرد اما از درد اشک در چشمانش حلقه میزد و به پایین میغلتید. اینبار مرا شناخت، شروع با خندیدن کرد و گفت باور کن همش داشتم به مصطفی(نیلی، وکیلش) میگفتم برای ویدا شیرینی بخر.
و برای بقیه توضیح میداد: «دفعه قبل که از بیمارستان برگشتم ویدا یک جعبه شیرینی فرانسه توی وسایل پیدا کرد و با ذوق بازش کرد ولی تویش نان بربری بود. آنقدر غر زد که اینبار هی به مصطفی گفتم شیرینی را فراموش نکنی.»
نمیتوانم به صورتش نگاه کنم. برمیگردم از این وضعیت فرار کنم توی تختم، جوانا (وریشه مرادی) کنار تخت ایستاده، یک لیوان آب جوش که چند آلو بخارا داخل آن انداخته را هم میزند و میپرسد. نرگس چطوره؟
تختمان مشترک است، او طبقه بالای تخت است.
من فقط خشم و بغضم را قورت میدهم و میپرسم زخم عثنیعشر با آب جوش و آلوچه درمان میشه؟ بدبخت داری از خونریزی میمیری.
وریشه بعد از آن اعتصاب غذای طولانی حالا خونریزی دارد. مستقیم نمیگویند اما ما میدانیم چون در مراسمهای اعتراض به اعدام شرکت کرده اعزامش به بیمارستان را لغو کردهاند. فقط او نبود، بدون اینکه مستقیما بگویند هر کسی در اعتراض به اعدامها شرکت داشت را به نحوی تنبیه کردند. بسته به اینکه زندانی چه چیزی داشته باشد که بشود از آن محرومش کرد، از تحویل ندادن وسایل تا قطع تلفن و ملاقات و اعزام به بیمارستان.
مدتی است که میگویند ملاقات حضوری و ملاقات خصوصی با همسر امتیاز است و در صورت حسن رفتار به زندانی تعلق میگیرد.
حسن رفتار هم شامل همه چیز میشود، مثلا من که به بازرسی بدنی، توهین و تعرض پاسیارشان اعتراض کردهام، حسن رفتار ندارم و از همه امتیازها تا زمانی که صلاح بدانند محروم خواهم بود. میگفتند اجازه ندادهای بازرسی بدنی انجام شود، در حالی که آن دفعه چندین بار بازرسی کردند، اعتراض کردم با مسئولش حرف زدم، گفت دوربینها را چک کردهایم اجازه ندادهای(اتاق بازرسی بدنی اصلا دوربین ندارد!).
اساسا حسن رفتار یعنی ساکت ماندن و حرف شنوی داشتن، یعنی آنچه در زندان بر سر شما میآوریم باید در همینجا دفن شود و معمولا دفن هم میشود. من شکایتم از پاسیاری که دستم را لای در کبود کرده به کجا باید ببرم؟ (اینجا دیگر دوربینها برای ادعای من قابل استناد نیستند)
هر روز دارد عرصه بر ما در زندان تنگتر میشود، حتی میشود این را از تخته وایت بردی که در پاگرد بند است فهمید. قبلا به یکی دو نفری که ممنوع الملاقات بودند اطلاع میدادند. بعد اسامی آنهایی که ممنوعالملاقات بودند را روی وایت برد نوشتند. حالا اما اسامی آنقدر زیاد شده که اسامی کسانی که ملاقات دارند را مینویسند.
نرگس ۲۶ آبان بعد از دو جراحی سنگین وارد بند شد. تنها یک شب از برگشت او از بیمارستان گذشته بود. مطهره به میز بغل تختم تکیه داده بود صورتش برافروخته بود قطرهای درشت اشک بیصدا از صورتش میچکید روی سرامیکهای شکسته بند نسوان. نگاهش میکنم، میگوید: « نرگس به همین زودی زخم بستر گرفته، برویم پایین.. برویم یک کاری کنیم…»
دوتایی میرویم دفتر زندان، به پاسیارها توضیح میدهیم و از آنها میخواهیم با رئیس زندان، رئیس بهداری یا یک مسئولی تماس بگیرد.
پاسیار زن با دمپایی پلاستیکی لخ لخ کنان میآید و میگوید آقای دکتر جواب نمیدهند، بالاخره نیاز به استراحت دارند، وقت شام است و… غر غر کنان شماره افسر جانشین را میگیرد…
مطهره شرایط را توضیح میدهد، از زخم جراحی سنگین نرگس، زخم بستر، آلوده بودن اتاق و سرویس بهداشتی که ۱۳ نفری از آن استفاده میکنیم، بی امکاناتی بهداری و… میگوید. اخر هم جواب میگیرد مورد نرگس محمدی متفاوت است و نمیتوانند برایش کاری انجام دهند، اگر فرد دیگری بود، میشد اعزامش کرد و …حالا تا صبح صبر کنید و…
فردا رسید و همچنان کسی نگفت با این بیمار باید چکار کرد. میآیند پانسمان نرگس را عوض کنند، زخم باز مانده، چسب ندارند، فریاد نرگس بلند شده و از درد گریه میکند، بالاخره یک حلقه چسب که دور تا دورش را پرزهای رنگا رنگ گرفته و از دور خاکستری به چشم میآید پیدا میکنند و زخم را میبندد.
طاقتمان طاق شده بود، همان روز یعنی ۲۸ آبان من و مطهره برگه اعتصاب غذا را تحویل زندان دادیم و درخواستمان را رسیدگی به وضعیت نرگس، وریشه و رسیدگی به وضعیت درمانی همبندیهایمان اعلام کردیم. تصمیم گرفتیم خبری منتشر نکنیم، نگران بودیم که خود انتشار خبر اعتصاب، مسئولان را عصبانی کند و در رسیدگی به وضعیت، سنگ اندازی بیشتری شود. نگران بودیم لج کنند!
داستان آزمایش روانشناسی زندان استنفورد را شنیدهاید؟ دکتر زیمباردو عدهای از دانشجویان به لحاظ روانی سالم را به دو گروه زندانی و زندانبان تقسیم میکند. دسته زندانبان چنان خشونت حیرت آوری نسبت به همکلاسیهای زندانی خود نشان میدهند که تنها پس از شش روز آزمایش متوقف میشود. و حالا ما سالها را با زندانبانهایمان میگذرانیم. ما در دست زندانبان و همه دم و دستگاه و تشکیلات زندان بیپناه رها شدهایم. تنها وقتی به قانون، دوربینها، و هر ابزار کنترل و نظارتی ارجاع داده میشود که قرار است علیه ما به کار برده شود. من هر چند وقتی همان ماموری را که به من توهین جنسی رکیکی کرد و آن یکی که تعرض کرد را میبینم که با نفرت به من نگاه میکنند!
زندان تنها یک ساختمان نیست که در آن محبوس هستید. زندان یعنی هر چیز کوچک زندگی روزمره تو به زندانبان و حال و احوال آن روزش و خوشآمد و نیامدش بستگی دارد. زندان یعنی برای هر نیازت باید خواهش کنی، اعتراض کنی و هر بار پاسخ بگیری که پیگیری میشود و ممکن است هفته ها تو پیگیری کنی و آنها هم همان پاسخ را بدهند. زندان همین است که نیازهای ما برای زندانبان اهمیتی ندارد، ذهنشان را درگیر این درخواستهای ریز و درشت ما نمیکنند. برای آنها بی اهمیت و برای ما همه چیز است.
زندان یعنی همین که همبندیهای ما پیش چشممان ذره ذره از بیماریهای مختلف آب میشوند، درد میکشند و تنها ابزار ما همین تحصن، اعتصاب غذا و نامه نوشتن است که آن هم به عنوان تخلفی دیگر به سیاهه جرائم و محرومیتهای ما اضافه میکند.
یا باید در برابر آنچه بر سرمان میآورند سکوت کنیم یا اگر صبوری از دست برود، صابون محرومیتهای بیشتر را به تن خود بمالیم.
انگار عمد دارند یکی یکی ما را به درجهای از استیصال برسانند که از درماندگی به خودمان آسیب بزنیم.
شما که بیرون از این دیوارها هستید آهو دریایی را دیدهاید. برهنه شدن او چه بود جز طغیانی علیه استیصال و درماندگی از ظلمی که بر او رفته بود؟
پیش از او چندین بار زنانی در اوین به همین درجه از استیصال در برابر ظلمی که به آنها میشد، رسیدند، طغیان کردند و برهنه شدند. بسیاری به همین دلایل اقدام به خودکشی و خودزنی کردهاند. اعتصاب من و مطهره گونهای هم چیزی نیست جز اقدامی از سر استیصال در برابر ظلم. اقدامی که میدانیم سلامت تنهایمان را نشانه میرود اما راه دیگری هم پیش روی خود نمیبینیم، نرگس محمدی و دیگر همبندیهایمان پیش چشم ما درد میکشند و دست ما از جهان کوتاست.