سایت ملیون ایران

نیکول گراجوسکی: چرا ایران تن به سقوط بشار اسد داد؟

نیکول گراجوسکی

۹ دسامبر ۲۰۲۴ 

تنها در طول بیش از یک هفته، بشار اسد شاهد سقوط حکومت وحشیانه خود بود، چرا که شورشیان حمله‌ای از سمت شمال‌غرب آغاز کردند و به دنبال آن، حمله‌ای موازی از جبهه جنوبی صورت گرفت. نمای ظاهری قدرت نظامی فرو ریخت، زیرا ارتش سوریه – همان نیرویی که بی‌رحمانه جمعیت غیرنظامی را بمباران می‌کرد و علیه کودکان از گاز سارین استفاده می‌کرد – پایگاه‌های خود را ترک کرد و انبارهای تسلیحاتی خود را با عقب‌نشینی رها ساخت و به این ترتیب بنیاد پوچ رژیم را آشکار کرد.

در حالی که نیروهای اسد فرو می‌پاشیدند، او درمانده شاهد آن بود که حامیان دیرینه‌اش، روسیه و ایران، در حال سازماندهی نیروهای خود برای عقب‌نشینی هستند – روسیه به استحکامات ساحلی خود در لاذقیه و طرطوس و نیروهای ایرانی به سمت شرق، به عراق. این وضعیت چشم‌پزشک دیکتاتور را با ویرانه‌های دیکتاتوری‌اش مواجه کرد؛ دیکتاتوری‌ای که بر پایه رنج انسانی غیرقابل وصف بنا شده بود.

ریشه‌های این لحظه به سال ۲۰۱۲ بازمی‌گردد، زمانی که ایران اولین تعهد خود را به حفظ حکومت اسد نشان داد. سرلشکر قاسم سلیمانی، فرمانده سابق نیروی قدس سپاه پاسداران، مجموعه‌ای از بازدیدها از سوریه را آغاز کرد تا وضعیت ثبات رژیم اسد را ارزیابی کند. گفته می‌شود که این بازدیدها او را از توانایی رژیم برای مقاومت در برابر موج انقلابی و فشار معترضان نگران کرد. سلیمانی همچنین به لبنان سفر کرد و با حسن نصرالله، دبیرکل وقت حزب‌الله، ملاقات کرد تا مواضع دفاعی اسد را تقویت کند.

لابی‌گری نصرالله و سلیمانی تصمیم ایران برای مداخله نظامی در سوریه را شکل داد، به‌ویژه در متقاعد کردن علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی، و شورای عالی امنیت ملی ایران برای غلبه بر تردیدهای اولیه خود. خامنه‌ای نگرانی‌های جدی در مورد تعهدات مالی و عملیاتی گسترده مورد نیاز برای یک مداخله زمینی بزرگ ابراز کرده بود. اما نصرالله و سلیمانی پرونده‌ای ارائه کردند که مداخله را برای حفظ آینده حزب‌الله و نفوذ گسترده‌تر منطقه‌ای ایران ضروری می‌دانست. استدلال آنها بر تهدید وجودی سقوط احتمالی اسد برای منافع استراتژیک‌شان و به‌اصطلاح «محور مقاومت» متمرکز بود.

زوال محور مقاومت

اکنون، پس از بیش از یک دهه، یک طنز عمیق در این نتیجه نهفته است. نه سلیمانی و نه نصرالله شاهد از هم پاشیدن دیدگاه استراتژیک بزرگ خود نبودند. مداخله آنها که برای تثبیت محور مقاومت طراحی شده بود، به جای تثبیت، گواهی بر زوال آن شد. استراتژی‌ای که برای تقسیم و کنترل سوریه طراحی شده بود، زیر سنگینی بار خود فرو ریخت، نه تنها با پایان حکومت اسد، بلکه با احتمال زوال جبران‌ناپذیر «محور مقاومت».

طی سیزده سال گذشته، ایران حدود ۳۰ تا ۵۰ میلیارد دلار در سوریه سرمایه‌گذاری کرده است، که نشان‌دهنده تعهد بی‌دریغ این کشور برای تضمین بقای حکومت بشار اسد است. مشاوران ایرانی، به‌ویژه کسانی که از نیروی قدس بودند، نقش تعیین‌کننده‌ای در حفظ دولت اسد در طول جنگ داخلی سوریه ایفا کردند. گزارش‌های رسمی بیش از ۲٬۰۰۰ کشته در میان «مدافعان حرم» – اصطلاح ایران برای نیروهایش در سوریه – را ذکر کرده‌اند. باور بر این است که اکثر این کشته‌شدگان افغان‌هایی بودند که به عنوان بخشی از لشکر فاطمیون جذب شده بودند، هرچند ایران نیز تعداد قابل‌توجهی از پرسنل سپاه پاسداران، به‌ویژه در نبرد خان‌طومان در سال ۲۰۱۶، از دست داد.

ایران خود را در ساختارهای کلیدی نظامی و شبه‌نظامی سوریه جای داد. یکی از این نمونه‌ها، نیروهای دفاع ملی (NDF) است، یک شبکه شبه‌نظامی حامی رژیم که ایران به سازمان‌دهی، تسلیح و آموزش آن کمک کرد. این نیرو که در سال ۲۰۱۳ تحت نظارت سپاه پاسداران تشکیل شد، به یک نیروی کمکی حیاتی تبدیل شد و مبارزان محلی را در راهبرد نظامی اسد ادغام کرد تا به ارتش سوریه که به شدت تحت فشار بود، کمک کند.

ایران همچنین روابط نزدیکی با برخی یگان‌های ارتش سوریه، به‌ویژه لشکر چهارم زرهی و گارد ریاست‌جمهوری، برقرار کرد. لشکر چهارم زرهی، که فرماندهی آن بر عهده ماهر اسد، برادر بشار، بود، به دلیل قابلیت اطمینان و کارآمدی‌اش در عملیات‌های بزرگ، از آموزش، تسلیحات و کمک‌های مالی ایران بهره‌مند شد. به همین ترتیب، گارد ریاست‌جمهوری که وظیفه حفاظت از حلقه داخلی رژیم اسد و زیرساخت‌های کلیدی را بر عهده داشت، از پشتیبانی لجستیکی و عملیاتی ایران بهره‌مند شد و وفاداری خود به اسد را حفظ کرد. 

بدگمانی ایران نسبت به اسد

با این حال، در سال گذشته، ایران شاهد فروپاشی فرماندهی و کنترل خود در سوریه بود. در دسامبر ۲۰۲۳، حملات اسرائیل در دمشق منجر به کشته شدن سید رضی موسوی، مشاور ارشد سپاه، شد که نقش اصلی در پیشبرد منافع ایران در سوریه داشت. این ضربه با حمله‌ای مهم‌تر در اول آوریل ۲۰۲۴ ادامه یافت، زمانی که جنگنده‌های اف-۳۵ اسرائیلی بخش کنسولی سفارت ایران در دمشق را هدف قرار دادند و ژنرال محمد زاهدی، فرمانده پیشین نیروهای زمینی سپاه، را کشتند. در همین حال، «محور مقاومت» ایران در معرض خطر قرار گرفت. این تلفات، به همراه تضعیف شدید ساختار فرماندهی حزب‌الله در لبنان، از جمله رهبری آن تحت نصرالله، به طور قابل توجهی نفوذ منطقه‌ای ایران را کاهش داد. 

هنگامی که حمله مخالفان مسلح در اواخر نوامبر آغاز شد، ایران در موقعیتی نبود که بتواند مداخله مؤثری برای حمایت از اسد انجام دهد. برخلاف سال ۲۰۱۶، زمانی که نیروهای زمینی ایران از حملات هوایی روسیه در محاصره حلب پشتیبانی کردند، هیچ‌یک از دو حامی، اراده یا توانایی لازم را برای انجام یک ضدحمله مشابه از خود نشان ندادند. هر دو قدرت از سرسختی اسد به طور فزاینده‌ای ناامید شده بودند. برای روسیه و ایران، اسد دیگر گزینه مطلوب نبود.


نیکول گراجوسکی (Nicole Grajewski)، اندیشکده کارنگی

تا اوایل سال ۲۰۲۴، روسیه و ایران موضع خود را در قبال رئیس‌جمهور سوریه تغییر داده بودند. روسیه به‌ویژه از نقض‌های مکرر توافق کاهش تنش ادلب توسط اسد و مقاومت سرسختانه او در برابر هر نوع سازش مذاکره‌شده خشمگین بود. در همین حال، ایران شاهد کاهش تدریجی نفوذ قابل توجه خود بر دمشق بود، زیرا اسد به طور فزاینده‌ای مسیری مستقل را در پیش گرفت که اغلب با اهداف منطقه‌ای تهران در تضاد بود.

بدگمانی ایران نسبت به اسد پس از افشای سلسله‌ای از اطلاعات محرمانه که به حملات اسرائیل علیه مقامات سپاه در سوریه منجر شد، بیشتر شد. نیروی قدس، که زمانی در سوریه آزادی عمل نسبتاً زیادی داشت، اکنون با محدودیت‌های فزاینده‌ای از سوی مقامات سوریه مواجه بود. به طور خاص، اسد از استفاده از بلندی‌های جولان به عنوان یک جبهه بالقوه علیه اسرائیل جلوگیری می‌کرد. شاید تحریک‌آمیزترین اقدام دمشق، محدود کردن فعالیت‌های مذهبی شیعی در سراسر سوریه بود – اقدامی که چالشی مستقیم برای تلاش‌های ایران در گسترش نفوذ ایدئولوژیک و فرهنگی خود در منطقه محسوب می‌شد. 

زمانی که شورشیان حمله خود را آغاز کردند، نه ایران و نه روسیه، ارزشی در صرف منابع بیشتر برای حمایت از رژیمی نمی‌دیدند که بیشتر به یک مسئولیت تبدیل شده بود تا یک دارایی. استقلال‌جویی فزاینده اسد عملاً همان شراکت‌هایی را تضعیف کرده بود که بیش از یک دهه حکومت او را حفظ کرده بودند. سرانجام، روسیه به اسد به دلایل بشردوستانه پیشنهاد پناهندگی داد، اما بیزاری مسکو از اسد در سخنان سرگئی لاوروف در مجمع دوحه مشهود بود، جایی که او مصاحبه‌کننده را به دلیل اصرار بر سؤالات مربوط به سوریه سرزنش کرد. 

رها کردن گذرگاه حیاتی القائم-البوکمال

ضعف بنیادی ارتش سوریه حتی پیش از تسخیر حلب توسط شورشیان آشکار شد. بحث‌ها در پلتفرم‌های ایرانی، به ویژه کانال‌های تلگرامی حامی سپاه، این واقعیت را منعکس کرد. ایرانیان عادی در این انجمن‌ها شروع به انتقاد آشکار از اسد و ناکارآمدی نظامی او کردند. شاید گویاترین تغییر، تغییر احساسات در میان حامیان سرسخت سپاه بود، که به تدریج نسبت به فساد اسد و ناکارآمدی ارتش سوریه ابراز خشم کردند. 

پاسخ اولیه ایران به این وضعیت نشان‌دهنده یک راهبرد آشنا بود – بسیج شبه‌نظامیان عراقی برای تقویت دفاعیات اسد. با این حال، دولت عراق از اجازه عبور این نیروها به سوریه خودداری کرد. ایران، برخلاف انتظارات، به‌طور شگفت‌آوری به این تصمیم تن داد. در یک تحول چشمگیر، نیروهای وابسته به ایران ارزشمندترین دارایی استراتژیک خود – کنترل گذرگاه مرزی سوریه-عراق – را بدون هیچ مقاومتی رها کردند. نیروهای سپاه و جنگجویان عراقی حامی ایران پیش از ورود نیروهای کردی به دیرالزور عقب‌نشینی کرده بودند، که منجر به تصرف سریع گذرگاه مرزی حیاتی القائم-البوکمال توسط نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) شد. 

استان دیرالزور و گذرگاه مرزی آن در البوکمال به‌عنوان گوهر تاج ایران در سوریه محسوب می‌شد و نقش حیاتی در جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای تهران ایفا می‌کرد. پس از تصرف دیرالزور از سوی گروه دولت اسلامی (داعش) در سال ۲۰۱۷، ایران این منطقه شرقی سوریه را به یک کریدور استراتژیک برای نمایش قدرت در سراسر سوریه تبدیل کرد. گذرگاه القائم-البوکمال به شاهراه زمینی ایران به لبنان تبدیل شد و امکان انتقال تسلیحات، نیروها، و تجهیزات به نیروهای نیابتی ایران در سراسر منطقه را فراهم آورد.

اهمیت دیرالزور تنها به ارزش لجستیکی آن محدود نمی‌شد. ایران با ایجاد شبکه‌ای از پایگاه‌های نظامی و ایجاد روابط عمیق با رهبران قبایل محلی به‌شدت در تثبیت این منطقه سرمایه‌گذاری کرد. ایرانی‌ها از نارضایتی‌های اعراب علیه داعش و بعدها نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) بهره‌برداری کردند و هم‌زمان از این منطقه برای فشار بر نیروهای آمریکایی مستقر در پایگاه تنف و اطراف میدان گازی کونوکو استفاده کردند. شبه‌نظامیان وابسته به ایران بارها از این منطقه برای حمله به مواضع آمریکایی‌ها استفاده کردند و این منطقه را به عرصه‌ای از رقابت منطقه‌ای ایران و آمریکا تبدیل کردند.

با این وجود، زمانی که رژیم اسد رو به فروپاشی گذاشت، ایران تصمیم غافلگیرکننده‌ای گرفت و این منطقه حیاتی را به SDF واگذار کرد. این عقب‌نشینی شاید منعکس‌کننده یک راهبرد بلندمدت و مرموز باشد – شرط‌بندی روی این که تنش‌های مداوم بین نیروهای کردی، جمعیت عرب محلی، و شورشیان مورد حمایت ترکیه در نهایت فرصت‌هایی جدید برای بازگشت نفوذ ایران ایجاد خواهد کرد. 

عقب‌نشینی ایران از سوریه به فراتر از واگذاری دیرالزور گسترش یافت و نشان‌دهنده یک چرخش کامل در حضور نظامی آن در سراسر کشور بود. شب قبل از فرار اسد از دمشق، نیویورک تایمز گزارش داد که ایران تخلیه فرماندهان و پرسنل نظامی خود از سوریه را آغاز کرده است.

واقعیت تلخ تسلیم ایران را یک تحلیل‌گر نزدیک به رژیم ایران در گفت‌وگو با این روزنامه چنین توضیح داد: «ایران شروع به تخلیه نیروها و پرسنل نظامی خود کرده است، زیرا نمی‌توانیم به‌عنوان نیروی مشورتی و حمایتی فعالیت کنیم اگر ارتش سوریه خودش تمایلی به جنگیدن ندارد… حقیقت این است که ایران دریافته است که نمی‌تواند با هیچ عملیات نظامی اوضاع در سوریه را مدیریت کند و این گزینه از روی میز خارج شده است.» 

«راهبرد بی‌ثبات‌سازی» قاسم سلیمانی

فروپاشی رژیم اسد به طور مؤثری بیش از یک دهه سرمایه‌گذاری ایران در سوریه را از هم گسیخت و شبکه پیچیده نفوذی که قاسم سلیمانی ایجاد کرده بود را برچید. به‌عنوان فرمانده نیروی قدس، سلیمانی راهبردی از بی‌ثبات‌سازی منطقه‌ای طراحی کرده بود که رنج‌های بی‌شماری را بر خاورمیانه تحمیل کرد. روش او سیستماتیک بود: شناسایی دولت‌های آسیب‌پذیر، بهره‌برداری از ضعف‌های آن‌ها، و پر کردن خلأهای قدرت با شبه‌نظامیان وابسته به ایران که به دلیل بی‌رحمی و بهره‌کشی از جمعیت محلی بدنام شدند.

منطق این رویکرد بر درک سلیمانی از این موضوع استوار بود که ضعف حکومتی، خاک حاصل‌خیزی است که در آن نفوذ ایران می‌تواند ریشه دوانده و رشد کند. سوریه نقطه اوج این راهبرد بود، جایی که سلیمانی کمک کرد یک قیام مردمی به یک جنگ داخلی فاجعه‌بار تبدیل شود.

آنچه در ابتدا به‌عنوان مداخله‌ای برای نجات محور مقاومت آغاز شد، به‌جای آن، پیش‌درآمدی بر افول آن شد. این شبکه نیروهای نیابتی و رژیم‌های هم‌پیمان که از تهران تا بیروت و صنعا کشیده شده بود، قرار بود پاسخ ایران به انزوای منطقه‌ای و فشارهای غرب باشد. مدلی که در لبنان بسیار مؤثر به نظر می‌رسید، چند ماه پیش‌تر با تحلیل‌رفتن حزب‌الله توسط اسرائیل فروپاشید و در نهایت به بمباران و تهاجم ویرانگر اسرائیل که از اول اکتبر آغاز شد، منجر شد. این مدل در سوریه غیرقابل‌دوام بودن خود را نشان داد.

تصمیمات ایران در روزهای پایانی حکومت اسد همچنان در هاله‌ای از ابهام است. در حالی که تهران به‌طور واقع‌بینانه نمی‌تواند انتظار بازگشت به سطح نفوذی را داشته باشد که در زمان اسد داشت، محاسباتش احتمالاً فراتر از بحران فوری است. با توجه به مهارت اثبات‌شده ایران در بهره‌برداری از آشفتگی‌های منطقه‌ای، ممکن است انتظار داشته باشد که گذار سوریه از اسد فرصت‌های جدیدی برای نفوذ ایجاد کند، به‌ویژه زمانی که جناح‌های مختلف برای قدرت و منابع رقابت می‌کنند.

برای مثال، دشمنی کردهای سوریه با نفوذ ترکیه در سوریه ممکن است یکی از این فرصت‌ها باشد. توانایی ایران در همکاری با گروه‌های سنی نیز می‌تواند به اتحادهای عمل‌گرایانه‌ای بر مبنای مخالفت با اسرائیل منجر شود، به‌ویژه با توجه به این که اسرائیلی‌ها اکنون منطقه حائل غیرنظامی ایجاد شده توسط توافق ۱۹۷۴ در جنوب سوریه را تصرف کرده‌اند.

با این حال، همه این‌ها بسیار فرضی است. آنچه قطعی است، سقوط مفتضحانه اسد است که آسیب‌های عمیقی را که حکومت او و قدرت‌های خارجی حامی‌اش بر سوریه وارد کرده‌اند، آشکار کرده است. ماه‌های آینده نشان خواهد داد که آیا ایران می‌تواند راهبرد خود را با واقعیت جدید سوریه تطبیق دهد، یا این که خروج اسد نقطه پایانی واقعی برای جاه‌طلبی‌های ایران در سوریه خواهد بود.

ایران امروز 

خروج از نسخه موبایل