محمدرضاشاه چهگونه در ایران انقلاب کرد؟
در گفتوگو با بهروز بیات سیاستمدار جمهوریخواه پرسیدهام: در ایران چهگونه انقلاب شد؟ بنیادها ی آنچه بعدها انقلاب اسلامی نامیده شد چهگونه بالایید و بر ایران آوار شد؟ آیا جمهوری اسلامی آنچنان که جمهوریخواهان بسیاری ادعا کردهاند و میکنند ادامه ی منطقی فرآیندهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است که در دوران پهلویها زیرسازی شد؟ یا آنطور که سلطنتطلبها ادعا میکنند جمهوری اسلامی گسست از دوران پیش از خود بود؟ اگر آنچنان که سلطنتطلبها ی امروز داستانسرایی میکنند محمدرضاشاه در پی توسعه ی ایران بود، و میدانست چه میکند، چرا در ایران انقلاب شد؟ آیا محمدرضاشاه نبود که ماشین لکنته ی توسعه را در ایران به دره هدایت کرد؟ نادانیها و بددانیها ی توسعه چه بودند؟ و از کجا آمدند؟ و چهگونه بر سر ایران آوار و هوار شدند؟ خوانش جمهوری اسلامی همانند یک گسست یا پیوست بسیار بنیادین است و میتواند به پروژه ی گذار و سیاستورزی در ایران امروز هم معنا، هم بو و هم سو دهد. سلطنتطلبها به راستی یا باناراستی ادعا میکنند که بخش بزرگی از مردم ایران هوادار بازگشت به رژیم گذشتهاند؛ یعنی مردمان ایران جمهوری اسلامی را یک گسست از راه هموار توسعه در دوران پهلویها میدانند و با بازگشت به آن ساختار و ایستار میتوان از نکبت جمهوری اسلامی و شکافی که در تاریخ ما انداختهاست، رهید. و راه ایران را به آزادی و آبادی بازیافت، بازگرفت و پیشرفت. از آنجا که در ایران امکانی برای یک نظرسنجی علمی و حسابشده نیست، هنوز نمیدانیم چه بخشی از مردم خواهان بازگشت به گذشته و بازگشت سلطنت هستند. در این فرآیند و گفتمان اما یک نکته بسیار آشکار است؛ چنین خواستی و خوانشی برآمد چند دروغ بزرگ است. یکم. در دوران محمدرضاشاه موتور اقتصادی ایران خوب و دقیق کار میکرد. دوم. در دوران جمهوری اسلامی در همانندی با گذشته اقتصاد از راه منطقی و پیشین خود بیرون رفته است. هرگونه که به داستان پرآبوچشم توسعه در ایران نگاه کنیم، شوربختانه هیچ نشانی در کار نیست که بتواند داوریها و داوها ی برین را استوار کند. حتا در میان فنآوران اقتصادی و سیاسی آن دوران کسی نیست و نمانده است که از توسعه ی پهلویها جانبداری کند. جمهوری اسلامی در بنیادها ی اقتصادی خود گوناگونی و دگرش چندانی با رژیم پیش از خود ندارد. دست بالا میتوان گفت رابطه ی محمدرضاشاه با غرب ستیزهجویانه نبود؛ و نیز محمدرضاشاه به جهان جدید و آنچه در آن میگذشت همدلانهتر مینگریست. اما در هیچکدام محمدرضاشاه از پارادخشها ی ایرانی رها نشده بود. او هم با توسعه و ارزشها ی نوین ناسازگار بود و هم با غرب و آنچه در آن میگذشت، در بنیادها بیگانه بود. یعنی در هر دو سامانه بیگانهگی با زمان و جهان، یکهسالاری و بیبرنامهگی بنیاد کار بود و اقتصاد را به فروش نفت و پخش بخشی از آن میان گروهها ی بیشتر خودی فرومیکاهید. در ایران در بنیادها اقتصاد بازار آزاد و احترام به حق مالکیت هیچگاه چیره نبوده است؛ و چندان عجیب نیست اگر در هر دو دوره فنآوران و بازیگران اقتصادی و مالی چندان به بازی گرفته نمیشدند و نهادها ی اقتصادی صوری و نمایشی بودند. اقتصاد در دوران پهلویها به شاه میرسید و در دوران جمهوری اسلامی به شیخ میرسد و در همانجا میماند. یعنی آنچه توسعه ی محمدرضاشاهی نامیده میشود، به گواه آمار و تاریخ چیزی بیش از یک بدپنداری و توهم نیست. اگر از آنچه هگل روح زمانه مینامید و خود را بر همه چیز میچپاند بگذریم، بیهیچ تردید میتوانگفت پهلویها ادامه ی دوران قاجار بودند و جمهوری اسلامی ادامه ی دوران پهلوی هستند. با همرسانی و بازخوردها ی خود به این گفتوگو ادامه دهید و بخشی از جریانی باشید که راه میبرد و نه راه برده میشود. از پسند (سابسکرایب) این کانال که کانالی برای شنیدن صداها ی تازه است هم کوتاهی نکنید؛ همه ی راهها ی بزرگ با همین گامها ی کوچک آغاز میشود.

