سایت ملیون ایران

صدای پای زلزله…

naser fakouhi

رخداد چندین زلزله در گوشه و کنار کشور، در هفته‌های گذشته که متاسفانه امری عادی در کشور زلزله‌خیز ایران به‌شمار می‌آید، افزون بر همه پیامدهای انسانی و اقتصادی و مشکلات که برای گروهی از هم‌میهنان ما به وجود آورد، بار دیگر به شایعاتی خرافاتی هم دامن زد، از جمله اینکه «صدای پای زلزله» به گوش می‌رسد و به‌زودی به تهران می‌رسد و باید آماده «مصیبت بزرگ» بود. این شایعات را باید با موارد دیگری همچون طوفان بزرگ تهران، زلزله‌های جنوب کشور، طوفان شن در غرب و… مقایسه کرد که هربار به شایعاتی دامن زده و ترس‌هایی مبهم را در مردم برانگیخته‌اند. در این یادداشت قصد ما ارایه تحلیلی کوتاه از لحاظ اجتماعی بر این پدیده است. نخستین پرسش آن است که آیا چنین فرآیند‌هایی خاص کشور ما است یا پدیده‌ای جهانشمول به حساب می‌آیند؟ پاسخ به این پرسش ساده نیست؛ مطالعاتی که روانشناسان و جامعه‌شناسان و انسان‌شناسان در سال‌های اخیر به انجام رسانده‌اند و فیلسوفان بسیاری نیز به صورت بنیادی آنها را دستمایه تحلیل‌های خود قرار داده‌اند، نشان می‌دهند که با ورود جهان به موقعیتی از بحران عمومی اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و اقلیمی… از ابتدای هزاره سوم و ناتوانی گفتمان فناورانه و مدیریتی موجود در ارایه پاسخی قانع‌کننده به دغدغه‌های ناشی از این بحران و در عین حال اذعان به ورود ما به شکلی گسترده در شبکه‌ای از عدم قطعیت‌های بیش‌ازپیش تحلیل‌ناپذیر، سبب اتفاقاتی شده است.

این امر سبب شده در سراسر جهان، البته هر کجا با توجه به موقعیت‌های فرهنگی متفاوت، مردم به صورت خودآگاهانه و ناخودآگاهانه به سمت ارزش‌ها و باورهای سنتی و باستانی و بنیادین بازگشتی وسیع داشته باشند و به این ‌ترتیب ما شاهد ظهور پدیده‌هایی چون بنیادگرایی‌های تعصب‌آمیز، معنویت‌گرایی‌های بی‌پایه، شیطان‌پرستی‌ها… و در یک‌کلام شاهد پدیده عقل‌هراسی (logophobia) باشیم که پاسخ به پرسش‌هایی هر چه بیشتر گسترده‌تر و عمیق‌تر، را نه در دانش هنجارمند و آکادمیک یا حتی دانش مردمی و تجربی و عقل سلیم، بلکه در اسطوره‌ها و باورها و عقایدی هر چه بیشتر مبهم و اغلب آسیب‌زا می‌جوید.

از این لحاظ آنچه ما شاهدش هستیم، نه صرفا یک‌پدیده ایرانی بلکه پدیده‌ای جهانی است. اما، این پدیده ویژگی‌هایی هم دارد که به نظر ما می‌تواند بیشتر به فرهنگ معاصر ما مربوط باشد و از این جهت باید آن را از این دریچه نیز بررسی کرد. در اینجا البته ما فرصت بررسی پدیده را در ابعاد تاریخی و ذهنیت‌های تبارشناختی‌اش که در ادبیات، هنر و روایت‌های گذشتگان یا دیدگاه‌هایمان نسبت به حال و آینده‌مان مشاهده می‌شود و به‌طور عام می‌توان به آن نام تفکر اسطوره‌ای داد، نداریم، بلکه بحث خود را به تحلیلی نزدیک‌تر محدود می‌کنیم. این تحلیل، عقل‌هراسی و عقل‌گریزی معاصر را می‌تواند در مجموعه‌ای بسیار گسترده‌تر از رویدادهای ناگوار و حتی خوشگوار بیابد که لزوما نه شکل آسیب دارند و نه کسی در آنها اصولا امری منفی می‌بیند، اما دقت بیشتر نشان می‌دهد که ما با پدیده‌ای یکسان روبه‌رو هستیم. چند مثال می‌تواند بحث ما را روشن کند: برای ما، شناخت جهان و روابط واقعی آن و به‌ویژه درک پدیده‌های فناورانه جدید و چشم‌اندازهایی که از عدم قطعیت ارایه می‌دهند، باورکردن به شکل‌گیری جهان‌های موازی و درهم‌تنیده همچون در زمینه ارتباطات و اینترنت و چرخش تصاویر و ایده‌ها و افکار و اطلاعات، یا پذیرش وجود و تداوم سرسختانه اشکال و تنوع بی‌پایان سبک‌های زندگی، سلایق، نگاه‌ها، علاقه‌مندی‌ها و شیوه‌های بروز و بیان آنها، تغییرات اساسی که در سازمان‌یافتگی و سازماندهی امر سیاسی در جهان اتفاق افتاده است و‌ گذار عظیمی که از حوزه‌های اقلیتی – خصوصی – غیرمستقیم به سوی حوزه‌های اکثریتی – عمومی – مستقیم درحال اتفاق‌افتادن است، فرآیندی که از ده‌ها سال پیش اندیشمندانی چون ادگار مورن نسبت به فرارسیدنشان هشدار می‌دادند و امروز اندیشمندانی چون نوام چامسکی از آن با عنوان «دگردیسی جهان» یاد می‌کنند، قابل‌درک نیست و به شیوه‌ای عجیب با محروم‌کردن خود از ابزارهای فناورانه لازم برای درک این وقایع (اینترنت، فناوری‌های دیداری و شنیداری و چرخش سریع داده‌ها) عدم‌شفافیت را در اطراف خود بیشتر می‌کنیم. عدم‌شفافیتی که چون ابری در پیش چشمان ما قرار می‌گیرد اما چون نسبت به آن آگاهی نداریم، در راهی که هرروز برفرازوفرود‌ها و چاله‌ها و دام‌های خطرناکش افزوده می‌شود، بی‌محابا قدم برمی‌داریم و البته پیامدهای این کار را نیز خواسته و ناخواسته تجربه می‌کنیم.

خروج از این رویکرد عقل‌هراس، که بیش از هرکسی برای خود ما خطرناک است، ضرورتی تام دارد: هراندازه ما اصرار داشته باشیم که روابط جهان را نفهمیم، بیشتر زیان می‌بینیم، چه زمانی که با حوادثی روبه‌رو می‌شویم که آنها را مصیبت می‌دانیم و چه زمانی که با رویدادهایی رودررو قرار می‌گیریم که آنها را افتخار می‌نامیم، دو مثال: وقتی ما گروهی از حوادث را «مصیبت‌های طبیعی» می‌نامیم (نظیر زلزله) که به ما ضربه می‌زنند و به ترس و هراس‌های نامفهوم می‌افتیم، واکنش عاقلانه آن است که بفهمیم این حوادث کاملا قابل پیش‌بینی بوده‌اند و می‌توان و باید برای مقابله با زیان‌های‌شان برنامه‌ریزی کرد؛ برعکس وقتی با حوادثی روبه‌رو می‌شویم که آنها جزو افتخارات خود می‌شماریم و به وجدی خلسه‌وار فرومی‌رویم، که مثلا این یا آن فرد مهاجر توانسته این یا آن جایزه بین‌المللی را به دست بیاورد و ما باید افتخار کنیم، واکنش عاقلانه آن است که درک کنیم در حوزه‌های علمی و هنری، موفقیت‌ها (بی آنکه وارد تحلیل خود این مفهوم بشویم) اگر هم وجود داشته باشند، عمدتا حاصل زمینه مناسب، کار جمعی، تعقل و همیاری نهادها و سازمان‌یافتگی‌های منطقی هستند که امکان ظهور و بروز استعداد‌ها را به افراد می‌دهند و نه خون و تبار افراد. در یک کلام، تلخکامی‌ها و خوشکامی‌های ما هردو نشان می‌دهند که ترجیحمان آن است که به‌جای درک جهان، خواب خوش تحمیل خودمان را به جهان ببینیم؛ و هراسمان نه از آن باشد که این درخواب‌ماندن به ما زیان بزند که می‌زند، بلکه از آن باشد که مگر صدایی بلند شود از خواب بیدارمان کند: صدای پای زلزله، همانگونه که این روزها دایما از آن صحبت می‌شود.

ناصر فکوهی . استاد دانشگاه تهران
از: شرق

خروج از نسخه موبایل