چکیده بخشهای پیشین: در بخش نخست، آمار عقب ماندگی ایران در دوران جمهوری اسلامی نسبت به کشورهای همردیف، و قبل از انقلاب بررسی شد. در بخش دوم نتیجه سلطه نهاد روحانیت و نظامیان بر ساختار قدرت توضیح داده شد. در بخش سوم، نظریهای که ورود صنعت مونتاژ به ایران را مغایر با رشد و پیشرفت صنعت مستقل میدانست، و به جای مبارزه با دیکتاتوری، مقابله با سرمایهداری و نفوذ غرب در ایران را هدف قرار داده بود نقد گردید. بخش چهارم الگوی توسعه ژاپن، و فازهای توسعه ایران قبل از انقلاب ارزیابی شد. در بخش پنجم زمینه پیدایش انقلاب، از جمله مثلث هویت فرهنگی و بحران ناشی از آن، و همچنین عوامل برانگیزنده انقلاب توضیح داده شد. در بخش ششم عوامل بازدارنده ذهنی و بینشی رهبران جمهوری اسلامی در توسعه تشریح میگردد. در بخش هفتم الگوی رشد اقتصادی و توسعه معرفی شد. در بخش هشتم الگوی توسعه قبل و بعد از انقلاب مقایسه شد. در این بخش موانع ایجاد شده توسعه در دهه اول بعد از انقلاب بررسی میگردد. در بخش نهم گفته شد که برخی سیاستهای جمهوری اسلامی در دهه اول، روند توسعۀ رو به پیشرفت ایران راتخریب نمود. به همین دلیل زمانی که در دهه دوم، تکنوکراتهای نظام به فکر برگشت به روند سابق افتادند، دیگر نتوانستند برسیاست و نیروی حامی آنچه در دوره تخریب شکل گرفته بود فائق آیند. بطوریکه ازآن پس جدل برای کاربرد الگوی شناخته شده جهانی توسعه، و الگوی ناشناختۀ «توسعه اسلامی» آغاز و همچنان ادامه یافته است. سه عامل اصلی تخریب روند توسعه، یعنی مصادره اموال، اشغال سفارت آمریکا، و جنگ ایران و عراق در بخش نهم توضیح داده شد. در بخش دهم هدف سلطه روحانیت بر دانشگاهها، زیر نام انقلاب فرهنگی توضیح داده شد. در بخش ۱۱ پی آمدهای سلطه روحانیت بر دانشگاه توضیح داده شد. در این بخش به عامل دیگر تخریب روند توسعه ایران، یعنی جایگزینی ملت ایرانی با «امت اسلامی» توضیح داده میشود.
بخش ۱۳ و ۱۴ این سلسله مقالات در ارتباط بهم منتشر میشوند. بخش ۱۳ تجربه موفق برزیل، به عنوان پیشزمینه نظری و تجربی بخش ۱۴، یعنی مشکلات کنونی توسعه درایران توضیح داده میشود. باز نگری تجربه موفق برزیل، برای نشان دادن الگویی است که ایران میتوانست در ادامه توسعه قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بکار بگیرد، ولی انقلاب، جامعه ایران را به مسیر دیگری برد. اما حتا با ۴۰ سال تأخیر، از آنجایی که ایران در این دوره از سایر کشورهای در حال توسعه عقب مانده است، الگوی توسعه برزیل، با در نظرگرفتن شرایط متفاوت ایران، میتواند سرمشقی مناسب برای توسعه درایران باشد.[۱] اساس توسعه صنعتی برزیل حفظ رابطه با غرب بود. این الگو در کشورهای تازه صنعتی شده دیگر نیز موفق بوده است.
کشور بزرگی مانند ایران با منابع سرشار طبیعی و انسانی، قادر نخواهد بود در دوره گلوبالیسم در انزوا و مقابله با غرب به رشد و توسعه لازم دست یابد. منابع رشد و توسعه فقط در داخل کشور نیست. یا تمام امکانات آن در داخل وجود ندارد. ایران باید با کاربرد سیاستهای درست آنها را از سراسر جهان بدست آورد. اما سیاست حاکم بر ایران هنوز از نگرش و شیوههای انقلابی دوران جنگ سرد فاصله نگرفته است. برخی از روشنفکران ایرانی نیز وضعیت مشابهای داشتهاند. بسیاری از انتقادات در باره نگرش غربستیزانه، و ضرورت ارتباط با مراکز صنعتی جهان، قبل از انقلاب ۱۳۵۷ مکتوب شده بود.[۲] ولی روشنفکران ایرانی کمتر به آنها توجه نشان دادند. آنها متأثر از شیوههای انقلابی و براندازی، مقابله با سرمایهداری و غرب بودند. جمهوری اسلامی میراثدار این سیاست و تفکر شده است و در ادامه مسیر اشتباه آن روز، همچنان اصرار میورزد. اگرچه سیستم اقتصاد حاکم در ایران خود سرمایهداری است. شناخت از این واقعیتها و ضرورتها نیاز به بازنگری عمیق تجربی و نظری چهار دهه گذشته ایران و جهان دارد. مشکلات کنونی اقتصاد ایران در بخش ۱۴ بیشتر توضیح داده میشود. دلیل باز نگری تجربه برزیل در این بخش نشان دادن اهمیت رابطه اقتصاد ملی با اقتصاد جهانی به ویژه غرب برای توسعه کشور است.
«توسعه وابسته»: برزیل ۱۹۷۵، ایران ۲۰۱۴ [۳]
در اینکه کشورهای پیرامونی در ارتباط با کشورهای متروپل توانستند در دورههایی صنعتی شوند، حتا برای مخالفان و نظریهپردازان اصلی تئوری «رشد سرمایهداری وابسته» مانند آندره گوندر فرانک، قابل تأیید است. ولی با دو استدلال و نتیجهگیری متفاوت. یکی صنعتی شدن کشورهای پیرامونی مانند برزیل را نتیجه رابطه نزدیک و دوجانبه میان آن کشور و کشورهای متروپل میدانست، و دیگری نظریهای که پیشرفت و توسعه صنعتی کشورهای جهان سوم را مقطعی و نتیجه ضعیف شدن رابطه با غرب میدید. اگر استدلال دوم درست میبود، کشورهایی مانند چین که قبل از آغاز خروج از انزوای سیاسی و اقتصادی در دهه ۷۰ میلادی که رابطهای با کشورهای سرمایهداری غرب نداشت میبایست سریعتر از کشورهای جنوب شرقی آسیا و آمریکا لاتین که رابطهای نزدیک با غرب داشتند، رشد میکردند. در حالیکه چین بعد از تجربه تلخ «انقلاب فرهنگی» و مرگ مائوتسه تونگ، و بر قراری رابطه نزدیک با غرب به سرعت پیشرفت کرد.[۴]
ایران در دوره جمهوری اسلامی و کره شمالی در برابر کره جنوبی و ترکیه نیز نمونههای دیگر این وارونهنگری، انزواطلبی و غربسیتزی بوده است. آندره گوندر فرانک در فصلی از یکی از کتابهای خود، زیر عنوان «رشد سرمایه داری و عقب ماندگی در برزیل» مینویسد: «ضعیف شدن رابطه، همراه با درهم پیچیدگی فعال سرمایهداری ممکن است به توسعه کم و بیش مستقل و یا صنعتی شدن کشورهای پیرامونی، که بر پایه روابط استعمار داخلی و امپریالیستی قرار دارند، بیانجامد.»[۵] وی اضافه میکند: «نمونه چنین درهم پیچیدگی فعال سرمایهداری، صنعتی شدن برزیل، مکزیک، آرژانتین، هند و دیگرکشورها در دوره بحران بزرگ جهانی، و جنگ جهانی دوم بوده است، که کشورهای متروپل با مسائل خود مشغول بودند.»[۶] فرانک این واقعیت را با نتیجهگیری نادرست پایان میبرد و مینویسد: «بنابراین توسعه کشورهای پیرامونی نه به دلیل رابطه قوی، با متروپل، آنطور که نظریه پردازان تئوری مدل دوگانه پیشنهاد میکنند، بلکه برعکس به دلیل ضعیف شدن آن روابط رخ داده است.»[۷] گوندر فرانک با همین برداشت و نتیجهگیری رابطه کشورهای پیرامونی مانند برزیل با متروپل را عامل عقبماندگی آنها میدانست. تجربه چهار دهه گذشته برزیل و دیگر کشورهای تازه صنعتی شده خلاف این ادعا را نشان میدهند. بنابراین حفظ رابطه با کشورهای پیشرفته صنعتی برای توسعه کشورهای در حال توسعه مانند ایران نیز یک ضرورت بوده و هست. رشد اقتصادی و صنعت نو پای ایران قبل از انقلاب ۱۳۵۷ نیز ناشی از ارتباط با جهان صنعتی به ویژه غرب بود، نه بر عکس آن.
اگرچه کشورهای آمریکای لاتین، از جمله برزیل قبل از سلطه دیکتاتوریهای نظامی در دهه ۶۰ تا ۸۰ میلادی، از تجارب دموکراسی و جامعه مدنی، در چارچوب حکومت اُلیگارشیک، و پوپولیسم برخوردار بودند، اما مدل توسعه در برزیل بدون در نظر گرفتن سابقه دموکراسی و جامعه مدنی آن نیز عملی میبود. کما اینکه در ایران قبل از انقلاب و کره جنوبی پیش از کنار رفتن دیکتاتوری نظامی در سال ۱۹۸۰ فاز نخست توسعه صنعتی رخ داده بود. اساس توسعه صنعتی برزیل، اتحاد سه گانه دولت، سرمایهداری داخلی و سرمایهداری جهانی در پروژههای صنعتی و اقتصادی بود. اتحاد و رابطه متقابل و دیالکتیکی این سه بخش، رشد تدریجی و مستقل صنعت برزیل بود. تجربه دهههای گذشته در اینگونه کشورها ضرورت مشارکت عامل چهارم، یعنی جامعه مدنی در اتحاد سه گانه را نیز نشان میدهد. جامعه مدنی هم به عنوان اهرم فشار و حفظ توسعه سیاسی و هم ایجاد توازن در سهم بری متعادلتر نیروهای کار لازم است. بنابراین الگوی سه گانه برزیل در شرایط کنونی ایران باید به اتحاد چهارگانه بدل شود. این الگو در بخش پایانی مقاله توضیح داده میشود.
توسعه، چپ انقلابی و چپ اصلاحطلب
تئوریهای وابستگی در طیفی با دو نتیجهگیری متفاوت قرار میگیرند. در یک سو سرانجام وابستگی را پیشرفت و توسعه صنعتی، و درسوی دیگرعقب ماندگی میداند. برای یک دوره، به ویژه در دهه هفتاد، چپ رفرمیست، توضیح گر تئوری «توسعه وابسته»، و چپ انقلابی توضیح گر تئوری «عقب ماندگی وابسته» بود، که این دومی در فضای جنگ سرد، و دیسکورسهای انقلابی، و مخالفت با پارلمانتاریسم، بسیارعمومیت یافته بود. روشنفکران چپ ایرانی، چه مذهبی و چه غیر مذهبی متأثر از نظریه انقلابی بودند. اما رخدادهای چهار دهه گذشته بردرستی دیدگاه توسعه وابسته اصلاحگرایانه و رابطه با غرب صحه گذاشت، و دیگاه انقلابی و غربسیتزانه از صحنه خارج شد.[۸] امروز جهان دستخوش دگرگونیهای گستردهتری نیز شده است که باید به نقش این دو فاکتور، یعنی اصلات ساختاری و رابطه با غرب و یافتن جایگاهی در ساختار سرمایهداری جهانی تأکید نمود. در این نوشته ضمن توضیح ویژگیهای تئوری توسعه وابسته، نگاه مشخصتری به ساختار نوین سرمایهداری جهانی خواهیم انداخت.
طیف تئوریهای وابستگی واکنشی در برابر تئوری مدرنیزاسیون بود.[۹] این طرح غیرکمونیستی خود در برابر انگیزههای انقلابی و برای خنثی کردن پتانسیل انقلابی در کشورهای «جهان سوم» بوجود آمده بود. تئوری «عقب ماندگی وابسته» به عنوان واکنشی انقلابی در برابر تئوری مدرانیزاسیون، که مدرنسازی از بالا و یا دستوری بود بوجود آمد. در حالیکه واکنش اصلاحطلبانه به تئوری مدرنیزاسیون، نه خصلت مقابلهجویانه، بلکه همکاری و بهرهگیری از تکنولوژی غرب بود. این گرایش در نظرات جامعهشناسان و اقتصادانهایی مانند اُ دونل، کاردوسو، فلاتو، و پیتر اونس بازتاب یافت.[۱۰]
امپریالیسم و توسعه
اساس تئوریهای وابستگی به تئوری امپریالیسم و نظرات کسانی مانند، جان هابسون (۱۸۵۸ -۱۹۴۰) اقتصاددان سوسیال دمکرات انگلیسی، رادولف هیلفردینگ (۱۸۷۷-۱۹۴۱)، اقتصاددان مارکسیست اتریشی، ولادیمیر لنین (۱۸۷۰ -۱۹۲۴)، رهبر انقلاب بلشویکی روسیه، و روزا لوگزامبورگ (۱۸۷۱ -۱۹۱۹)، تئوریسین مارکسیست انقلابی، یکی از رهبران حزب سوسیال دمکرات آلمان، بر میگردد که مکمل نظریه سرمایهداری کارل مارکس (۱۸۱۸- ۱۸۸۱) محسوب میشود. تئوری وابستگی معتقد است که توسعه کشورهای پیرامونی مشروط به توسعه و گسترش اقتصاد دیگری (کشورهای مرکز) است. این نظرات در دهه ۵۰ میلادی توسط پل باران (۱۹۰۹-۱۹۶۴ ,Paul Baran) اقتصاددادن مارکسیست، و آندره گوندر فرانک تحول پیدا کرد و توسط نظریهپردازان آمریکای لاتینی، از جمله فرناندو کاردوسو که خود دومین رئیس جمهور (۱۹۹۵ – ۲۰۰۳) دوره انتقال به دموکراسی از حزب سوسیال دموکراتیک برزیل شد، پرورش یافت. رشد «سرمایهداری وابسته» و «بورژوازی کمپرادور» نیز با این تئوری توضیح داده میشود. اما بر خلاف نظر باران که تصور میکرد ساختار امپریالیستی و اقتصاد کشورهای پیرامونی برای همیشه با دوام خواهد بود، کاردوسو راه عبور توسعه صنعتی کشورهای پیرامونی را بسته نمیدید. پیتر اوَنس (Peter Evans) در تأیید نظر کاردوسو و نقد نظر باران مینویسد: «البته چنین نبود. هر دو ساختار بینالمللی امپریالیسم و نتایج آن برای شکل بندی اجتماعی کشورهای پیرامونی حتا پیش از آنکه باران کارخود را شروع کند تغییر یافته بود.»[۱۱] کاردوسو، درمقام یک جامعهشناس و دانشگاهی، نه رئیس جمهور برزیل، توسعه در کشورهای پیرامونی را با تئوری «توسعه مرتبط وابسته» (Associated-dependent development) و یا توسعه وابسته توضیح داده است، که شامل رشد و تغییر همزمان و متفاوت هر سه بخش سرمایه خارجی، سرمایه خصوصی و سرمایه عمومی در تملک دولت در این همکاری و اتحاد است.
پسا امپریالیسم و توسعه
با دگرگونی نظام سرمایهداری غرب به دوره پسا استعماری و پسا امپریالیستی، و پایان انقلابهای قرن نوزدهمی و ضد استعماری، واکنشهای انقلابی تئوری وابستگی نیز فروکش کرد؛[۱۲] و توجهات بیشتر به سمت تئوری اصلاحگرایانه رشد وابسته جلب شد. به همین دلیل نگاهها به رابطه با سرمایهداری غرب نیز تغییر کرد. علی رغم این واقعیت اما حکومت ایران نگاه انقلابی گذشته را هنوز کنار نگذاشته است. بسیاری از نظریهپردازان «تئوری وابستگی»، و چپ انقلابی که رابطه با غرب را موجب عقب ماندگی میدانستند، و مدافع انقلاب و براندازی سرمایه داری و شکل گیری سوسیالیسم بودند، به دلیل دگرگونی جهانی، و گلوبالیسم، و نگاه جدید غیر انقلابی، پست مدرنیستی و همچنین فروپاشی بلوک سوسیالیستی، به سمت ایدههای سوسیال دموکراسی جلب شدند.[۱۳] در حالیکه شرایط زیر ساختی و فرهنگی برای سوسیال دموکراسی در این جوامع بوجود نیامده است.[۱۴] سوسیال دموکراسی از مسیر سرمایهداری لیبرال گذر کرده است و کشورهای سوسیال دمکراتیک در اساس سرمایه داریاند.
با این تحول، برخی انقلابیون مارکسیست و روشنفکران چپ جهانی مدافع خشونت و انقلاب، مانند مایکل هارت و آنتونیو نگری، نیز با نگاه پست مارکسیسی به تحلیل پست مدرنیستی اقتصاد جهانی روی آوردند و از انقلاب و خشونت فاصله گرفتند. نگری خود به دلیل اتهام به مبارزه مسلحانه در ایتالیا، ۲۲ سال زندان و تبعید را تجربه کرد. این دو با نگاهی جدید در کتاب خود، امپراتوری (Empire)، امپریالیسم را بر خلاف گذشته غیر متمرکز، یا بدون ملت واحد توصیف و در سراسر جهان پراکنده میدانند. کتاب به تشریح تحولات و ساختار جدید سرمایهداری جهانی میپردازد. به عبارت دیگر امپریالیسم نه در شکل کشورهای پیشرفته مرکز و سلطه بر کشورهای عقب مانده پیرامونی، بلکه در روابط (Communication) و همه جا باش میان ملل باقی مانده است.[۱۵] برای امپریالیسم هیچ مرز جغرافیایی باقی نمانده است. در این مناسبات وابستگی نه یک جانبه، بلکه دو جانبه و چند جانبه، و دیالکتیکی است. طبقه کارگر یقه آبی نیز به طبقه حرفه مندان مجهز به آموزش تکنولوژی کامپیتوری بدل شده است.
وابستگی دو جانبه
وابستگی دو جانبه خود را در کارزار تحریم نفت سازمان کشورهای عرب صادرکننده نفت (Organization of Arab Petroleum Exporting Countries or the OAPEC) در سال -۴۱۹۷۳ نشان داده بود در پی آن تحریم و با به بحران کشاندن جهان غرب، قیمت نفت از ۳ دلار هر بشکه به ۱۲ دلار افزایش یافت. [۱۶] در پی این رخداد، در دسامبر سال ۱۹۷۴ بازار بورس هم سقوط کرد و ۴۵% ارزش خود را از دست داد و رشد اقتصادی آمریکا از ۲/ ۷ به منهای ۱/ ۲ کاهش، و تورم به %۱۲ افزایش یافت.[۱۷]
ولی نگرش انقلابی، براندازانه، ضد سرمایهداری جهانی و جنگ سرد اجازه نمیداد که واقعیتها آنطور که بودند شناخته شوند و مدافعان تئوری وابستگی همچنان به وابستگی یکطرفه کشورهای جهان سوم به مرکز تکیه میکردند و نظریهها و تحلیلهای خود را برآن اساس ارائه میدادند. درحالیکه نه وابستگی یک طرفه بوده است و نه منافع یکجانبه. در فرایند رابطه پیچیده میان کشورهای مرکز و توسعه نیافته، هم دو طرف سود میبرند و هم در برون و درون تغییر میکردند.
اتحاد سهگانه
در سال ۱۹۷۸ پیتر اوَنس (Peter Evans)، جامعهشناس توسعه، کتاب خود زیر عنوان «توسعه وابسته: اتحاد سرمایهداری چند ملیتی، دولت و سرمایه محلی در برزیل» را منتشر کرد.[۱۸] پیش از او، فرناندو کاردوسو و انزو فالِتو در سال ۱۹۷۰ تئوری «توسعه وابسته» (dependent development) را مطرح کرده بودند. پیش از آن، تئوریهای «توسعه سرمایهداری وابسته» و «عقبماندگی وابسته» (dependent underdevelopment) در سال ۱۹۶۷، توسط آندره گوندر فرانک و بسیاری دیگر بهویژه پال باران مطرح شده بود، که مورد استقبال جریانات چپ و انقلابی واقع گردید.[۱۹] این گروه از نظریهپردازان معتقد بودند که عقبماندگی جهان سوم توسط استعمار بهوجود آمده و توسط امپریالیسم همیشگی خواهد شد.[۲۰] کشور برزیل بهعنوان یکی از نمونههای برجسته وابستگی مطرح بود که نظریه پردازان تئوری «توسعه سرمایهداری وابسته» امکان توسعه مستقل را در آن نمیدیدند. زیرا معتقد بودند که دولت و بخش خصوصی برزیل متحداً وابسته و کارگزاران (بورژوازی کمپرادور) سرمایهداری جهانیاند و به جای تأمین توسعه کشور، منابع آن را در اختیار سرمایهداری جهانی قرار خواهند داد و از آن راه سود خواهند برد.
اوَنس با تفکیک تاریخ توسعه برزیل به دوره «وابستگی کلاسیک» (تا سال ۱۹۳۹) و دوره جدید، «توسعه وابسته» متعقد بود که با اتحاد سه گانۀ (Triple Alliance) سرمایه خارجی، داخلی و دولتی، ساختاری بوجود آمد که به صنعتی شدن برزیل انجامید. او برای نشان دادن تفاوت این دو دوره، رابطه برزیل و انگلستان را مطالعه و مقایسه کرد. او مینویسد که در اواخر سده نوزده برزیل به سختی میتوانست گندم خود را آسیاب کند. حتی برای این کار نیز محتاج صنایع انگلستان بود و مجبور بود بخشی از درآمد کشاورزیاش را به آنها بپردازد. اما پنجاه سال بعد از جنگ جهانی اول، برزیل هر روز بیش از پیش کالاهای صنعتی خود را به بازارهای جهان صادر میکرد، درحالیکه انگلستان برای پیدا کردن مشتری برای کالاهای خود با دشواری روبرو میگردید. سخن اونس این بود که ساختار سرمایهداری چند ملیتی یا امپریالیسم در دوره معاصر تغییر کرده است. در این ساختار که رابطه نه یکجانبه از مرکز به کشورهای پیرامونی، بلکه دو جانبه و متقابل بود امکان توسعه وابسته در کشورهای نیمهپیرامونی مانند برزیل وجود دارد. درستی برداشت نظریهپردازانی مانند کاردوسو و اونس، وضعیت صنعتی کنونی برزیل است که این کشور را به یکی از جوامع صنعتی جهان بدل کرده است.
اگرچه پیتر اونس تئوری خود را بر اساس مطالعات مشخص جامعه برزیل بنا نهاد، ولی او خود نوشت که تئوری اتحاد سه گانه محدود به کشور برزیل نمیشود و در سایر کشورهای نیمه پیرامونی، از جمله ایران، نیز رخ خواهد داد. اساس نظریه او «وحدت در کثرت» (Unity within diversity) بوده است.
زمینه تئوریهای وابستگی
اوَنس نظریه «توسعه وابسته» خود را با باز بینی در تئوریهای بههم مرتبط امپریالیسم و وابستگی، و تضاد و اتحاد سه سرمایه در صنایع تولیدی مانند داروسازی، پارچهبافی، و پتروشیمی آغاز کرد. او نشان داد که علیرغم تفاوتها و تضادها، منافع مشترک سرمایه جهانی، سرمایه محلی و دولت منجر به یک همکاری شد که نتایج آن انتقال تکنولوژی به برزیل و رشد صنعت در آن کشور بود. اونس اضافه میکند که صنعتیشدن برزیل، منافع نخبگان این سه گروه را تأمین کرد، ولی بیشتر مردم از این رشد سهمی نمیبردند. ولی معتقد بود که این تغییر ایستا نخواهد بود و در پی آن جامعه را متحول خواهد کرد، و اینگونه نیز شد.
سرمایهداری موتور اولیه توسعه صنعتی بوده است، و انباشت سرمایه ضرورت پیدایش سیستم سرمایه داری. «توسعه وابسته» بیانگر انباشت سرمایه، و صنعتی شدن کشور پیرامونی نیز هست که به تحول اقتصادی و تغییر ساختار اجتماعی میانجامد. با رشد سرمایهداری جهانی، انتقال سرمایه به کشورهای عقبمانده ممکن گردید. براساس تئوری سیستم جهانی ایمانوئل والرستاین، سرمایهداری جهانی با تقسیم کار جهانی میان سه بخش مرکز، کشورهای نیمه پیرامونی و پیرامونی، این ساختار نامتعادل را حفظ کرده است. ولی او خود به دینامیسم درونی این سیستم، یعنی کنش و واکنش درونی و برونی میان اجزای سیستم جهانی باور دارد. بنابراین باید نتیجه گرفت که این ساختار نه آنگونه که در قرون گذشته داشت، و نه آنطور که در دهههای گذشته بوجود آمد باقی بماند. اگرچه نقش کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی در تأمین بخشی از مواد خام و نیروی کار ارزان کماکان باقی مانده است، ولی روند کنونی آنها را نیز متحول کرده و خواهد کرد. آنچه در نظریه والرستاین برجسته و قابل توجه است، سیستم جهانی بعنوان واحد تحلیل او است.[۲۱] این دید درست اما در در تغییراتی که در نتیجه رابطه متقابل و دیالتیکی ارتباط اجزا سیستم سرمایهداری، یعنی کشورهای مرکز و پیرامون بوجود میآید کم رنگ میشود. بههمین دلیل به نتیجهگیری درستی منتهی نمیگردد. در حالیکه باید به کنش و واکنش جوامع در رابطه اقتصادی، صنعتی و فرهنگی، بهعنوان منبع اصلی تغییرات اجتماعی توجه نمود.[۲۲]
بر خلاف والراستاین، کاردوسو و اوَنس رابطه یکطرفه سلطه مرکز در پیرامون را رابطهای دو جانبه دیدند و فرایند و نتیجه این رابطه دوجانبه را، توسعه اجتنابناپذیر کشورهای نیمه پیرامونی مانند برزیل دانستند. اساس نظریه متفاوت و حتا متضاد اوَنس با تئوری وابستگی عامل عقبماندگی در این بود که او معتقد بود که «شناخت از ساختار معاصر سرمایهداری جهانی» به ما کمک خواهد کرد که توسعه جوامع پیرامونی و نیمه پیرامونی را بهتر درک کنیم.
پیتر اوَنس «بورژوازی صنعتی ملی» را فرزند ناتنی امپریالیسم مینامد که نه کاملا آن را ترک میکند و نه هرگز فرصت کامل برای رشد او فراهم میآورد. فرزند تنی امپریالیسم بورژوازی تجاری است که به واردات وابسته است. در شرایطی که بورژوازی صنعتی ضعف است، تولید اندک است و کارگران بیاتحادیه و تشکیلاتاند، دولت خود کامه بر اقتصاد سلطه مییابد. چنین دولتی، برخلاف رشد صنعت در اروپا، جایی که دولت نقش مرکزی در انقلاب صنعتی داشت، قادر نیست به رشد صنعت کمک کند. آن دولت تابع بخش تجارت میشود. ویژگی که بر اقتصاد امروز ایران حاکم شده است. اما بورژوازی و دولتی قادراند این خواست را پیش ببرد که متحد وشریک قدرتمند سرمایه داری صنعتی جهانی باشد و خود از رشد تولید، نه وارد کردن کالاهای کشورهای دیگر سود ببرد. شریک و سهامدار سود سرمایه جهانی میتواند از امکانات تولیدات صنعتی آن نیز استفاده کند و به رشد و توسعه صنعتی در جامعه خود بپردازد. سرمایهداری جهانی در قراردادهای صنعتی در پی تولید کالا در کشوری است که امنیت سرمایهگذاری آن تأمین بشود. از این طریق است که صنعت به تدریج به داخل آن کشور منتقل میشود. زیرا رشد سود سرمایهگذار در گرو کاربرد تکنولوژی پیشرفتهتر و ادامه تولید در آن کشور و بالا رفتن توان رقابت در عرصه جهانی است.
در اتحاد سه گانه اوَنس، از سه هویتی حرف زده میشود که هریک بر سر منافعی در کنار هم قرار گرفتهاند و تلاش میکنند در مذاکرات و توافقها و چانهزنی از منافع بخشی که نمایندگی میکنند دفاع کنند. اتحاد سه گانه در برابر رابطه و اتحاد دوگانه (binary) و تقابل طبقاتی دولت و بورژوازی خصوصی، و یا اتحاد بورژوازی خصوصی و دولت در برابر سرمایه جهانی، یا هردو در اتحاد با سرمایه جهانی در برابر طبقه کارگر قرار دارد، بیآنکه منافع ملی و خواست مردم را نمایندگی کنند.
اوَنس در سال ۱۹۷۸ نوشت که ایجاد اتحاد سه گانه، برزیل را از یک کشور تولید کننده قهوه به جامعه صنعتی مطرح در جهان بدل کرده است که بیشتر کالاهای صنعتی خود را تولید میکند، و روندی را طی میکند که بیش از کشور امپریالیستی انگلستان کالاهای صنعتی به بازارهای جهانی میفروشد. برزیل امروز در کنار صدور محصولات کشاورزی چون قهوه، صنایع پیشرفته نیز صادر میکند. از جمله امروز سومین تولیده کننده بزرگ هواپیمای تجاری جهان بعد از ایرباس و بوئینگ است. او مینویسد: این مناسبات ساختار داخلی سیستم تولیدی برزیل و رابطهاش با اقتصاد بینالمللی را تغییر داد. در نتیجه سرمایه محلی، کمپانیهای چند ملیتی، و دولت نیز تغییر کردند. آن سه در یک ارتباط درونی و بیرونی این انتقال در جامعه را شکل دادند، و خود نیز به توسط آن انتقال شکل گرفتند.
بنابراین، فرضی که وابستگی در تمام دورهها به معنای کهتری قدرت بورژوازی داخلی است با واقعیت وفق نمیدهد. زیرا در ساختار کنونی سرمایهداری جهانی، بخش بزرگی از کنش و واکنشهای تولیدی و مالی، عرضه کار، مواد خام و بازار مصرف به کشورهای پیرامونی منتقل شده است و سرمایه داری جهانی بدون آن موجودیت کنونی خود را از دست میدهد. صرف انتقال سود (ارزش اضافی) از کشورهای پیرامونی به کشورهای مرکز وابستگی ایجاد نمیکند. ویژگی وابستگی در سلطه و کنترل دولت ملی یا بورژوازی داخلی توسط امپریالیسم و سرمایهداری جهانی است. آنهم از طریق صدور سرمایه انجام میگیرد. در ساختار کنونی سرمایهداری جهانی این کنترل از دست رفته است. در مواردی مانند ژاپن، چین و برزیل وارونه شده است.
هابسون، یکی از تئوریسنهای امپریالیسم معتقد بود که صدور سرمایه به کشورهای پیرامونی در دراز مدت سلطه اقتصادی مرکز را بیپایه خواهد کرد. وجه پراهمیت این واقعیت این است که در کشورهای پیرامونی اصلاحات اجتماعی انجام میگیرد. این اصل را باید به این واقعیت اضافه نمود که اصلاحات اجتماعی نه تنها شرایط سلطه خارجی را از بین خواهد برد، سلطه داخلی دولت بر مردم را نیز به مرور وارونه خواهد کرد و به جای حکومت قشری خاص، و نخبه، حاکمیت مردم تأمین میگردد. هابسون حتا پیش از جنگ جهانی، مرحله سومی را برای امپریالیسم پیشبینی میکرد که نقش کشورهای پیرامونی مانند چین و برزیل را در آن برجسته میدید.
مطابق گزارش UNDP سازمان ملل متحد، سیاست بهکار گرفته شده در برخی از کشورهای پیرامونی سبب خواهد شد که مجموع بازده اقتصادی سه کشور، یعنی برزیل، چین و هند در سال ۲۰۲۰ بیشتر از مجموع بازده اقتصادی شش کشور کانادا، آلمان، فرانسه، ایتالیا، انگستان و آمریکا خواهد بود. بلوک شکل گرفته اقتصادی بریکس (BRICS) توسط پنج کشور برزیل، روسیه، هند، چین، و آفریقای جنوبی و بنیان نهادن بانکی بدیل در برابر «صندوق بینالمللی پول» با سرمایه اولیه صد میلیارد دلار، برای رقابت با سلطه دلار در بازار جهانی، نمونهای از این تحول است. دو کشور برزیل و چین قادر شدهاند از نظر مالی نیز در وضعیتی قرار بگیرند که در کنار ژاپن به کشور بزرگ و قدرتمندی مانند ایالات متحده آمریکا وامهای کلان بپردازند. این واقعیت پیش از آنکه صدور سرمایه از کشور مرکز به پیرامون باشد، از پیرامون، که دیگر پیرامون نیست، بلکه بخشی از ساختار چند پایهای نظام سرمایهداری، به مرکز است. این یکی از شاخصهای ساختار سرمایهداری جهانی معاصر است. سرمایهگذاریهای کشورهای صادر کننده نفت در خلیج فارس در بازارهای غربی نیز بخشی از این واقعیت است.
مطابق تئوری امپریالیسم نیز، اصل رشد سرمایهداری انباشت سرمایه است. امپریالیسم با انتقال سرمایه به کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی برای کسب سود سبب رشد نیروی مولده در آن کشورها میشود، ولی ارزش تولید شده ناشی از کار ارزان و مواد خام در این کشورهای باقی نمیماند و به کشورهای مرکز منتقل میشود و اقتصاد کشورهای توسعه نیافته به رکود کشیده میشوند. اوانس معتقد بود که نخست این دوره موقتی بود. دوم بعد از بحران اقتصادی بزرگ در سال ۱۹۲۹-۱۹۳۲، ساختار امپریالیسم تغییر کرد. دو جنگ جهانی نشان داد که اولا رقابت میان کشورهای مرکز در شرایطی به قهر و تخریب کشندهای میرسد، دوم آمریکا برنده اصلی هر دو جنگ جهانی دریافت که منافع آن در بازسازی کشورهای اروپایی و ژاپن و کمک به ساخت دموکراسی در این کشورها است، نه نابودی آنها و یا حفظ دیکتاتوری در آنجا. این سیاست در رابطه با کشورهای دیگر نیز صادق است.
ژاپن زیر فشار دولت آمریکا به دموکراسی تن داد. حتا امپراتور ژاپن برای پذیرش نقش نمادین جدیدش به جای دیکتاتوری مطلق خدای گونه، تحت آموزش قرار گرفت که از شیوه نقش سیاسی پادشاهان نمادین اروپا، مانند انگلستان بیاموزد. برای آمریکا مهم بود که بر ژاپن دموکراسی حاکم باشد.
وضعیت مشابهای نیز در کشورهای پیرامونی که امپریالیسم سرمایهگذاری میکرد صادق بود. رشد این کشورها و بالا رفتن مصرف میتوانست سود آنها را تضمین کند. استفاده از نیروی کار اولا ایستا نبود و دچار تحولی بزرگ میشد و دوم، بالا رفتن توان اقتصادی مردم در کشورهای پیرامونی بود که مصرف کالاهای تولید شده را ممکن میکرد. سرمایه جهانی از این طریق سود میبرد، نه انتقال صرف مواد خام به کشورهای مرکز که میبایست با دستمزد ده برابری و بیست برابری به کالا بدل شود، و باز به بازار همان کشورها صادر گردد، که به دلیل ضعف اقتصادی با خریداران کمتری روبرو گردد.
بطور نمونه کمپانی اتومبیلسازی فولکس واگن برای فروش کالاهای خود در سال ۱۹۵۳ میلادی ترجیح داد که تأسیسات تولید اتومبیل را به برزیل منتقل کند که از مواد اولیه، نیروی کار ارزان و بازار گسترده کشورهای آمریکای لاتین سود ببرد.[۲۳] انتقال این گونه تأسیسات به کشورهای پیرامونی توان تولیدات صنعتی آنها را بالا برد. امروز این کمپانی بازار بزرگی را در آمریکای لاتین در اختیار دارد. این مدل در بسیاری کشورهای در حال توسعه تکرار شد. بسیاری از مونتاژگران دیروز اتومبیل در کشورهای پیرامونی، امروز خود تولیدکنندگان مستقل بیش از دویست نوع اتومبیل در جهان هستند. بطوری که سازندگان اصلی و اولیه اتومبیل در جهان، یعنی فورد، جیام و کرایسلر را به آستانه ورشکستگی رساندند. برای کشوری که هنوز نمیتواند کالایی مانند اتومبیل تولید کند، بهتر است که آنرا مونتاژ کند تا آماده بخرد. زیرا در مونتاژ افزون بر ایجاد کار در داخل، فراگیری دانش تکنولوژیک نیز حاصل میشود.
در یک مرحله سرمایهداری کمبود نیروی کار خود را از طریق بردهداری و انتقال آنها به کشورهای مرکز انجام میداد. در دوره بعد استفاده از نیروی کار ارزان در کشورهای عقبمانده انجام میگرفت. مرحله دوم امپریالیسم بینالمللی شدن بازار داخلی این کشورها بود. با فراگیری کاربرد ابزار تولید، نیازی نبود که این سیاست تغییر کند. زیرا گسترش بازار فروش کالاهای تولید شده ضامن تأمین سود بود. همین سیاست هم وضعیت ایستای کشور عقبمانده را بههم ریخت، و هم رابطه آنها را با کشور مرکز دگرگون کرد. کالاهایی که به زودی بازار داخلی را پر میکرد نیاز به گسترش بازار جهانی میبود. کدام بازار بهتر از کشورهای پیرامونی میتوانست ضمن استفاده از دستمزد پائینتر و مواد خام ارزانتر برای سرمایهداری جهانی سودآور باشد؟ از آن گذشته اگر امپریالیسم با انتقال سرمایه به کشورهای پیرامونی به سود دست مییافت، دلیلی وجود نداشت که سود حاصل از آن به جای سرمایهگذاری بیشتر از آن کشور خارج کند. اگرچه در توافقهایی که میان اتحاد سرمایه خارجی، دولت و سرمایه داخلی انجام میگرفت ضرورت سرمایهگذاری درصدی از سود بدست آمده در کشور میزبان میتواند قید شود. و یا توافق شود که سرمایهداران خارجی هر پنج سال درصدی به میزان سرمایه اولیه خود بیافزایند. اینگونه بازار جهانی برای امپریالیسم و از طریق آنها سرمایهداری داخلی بوجود میآمد. دینامیسم موجود در این روابط سبب رشد و توسعه صنعتی کشورهای پیرامونی گردید.
این فقط در حوزه نظر نیست. در عمل نیز چند ده کشور که ظرفیت رشد و توسعه داشتند توانستند از این طریق به قدرتهای اقتصادی و صنعتی حتا در حد رقبای کشورهای مرکز بدل شوند و بازار این کشورها را نیز از کالاهای ساخت کشور خود پر کنند. در حالی که ژاپن پیشگام این دگرگونی بود، در سه دهه گذشته بسیاری از کشورهای آسیایی و آمریکای لاتین نیز به این کاروان پیوستهاند. معاهدههای تجاری این امر را تسهیل کرد و کشورهای صنعتی و پیشرفته مرکز دریافتند که این معاهدههای تجاری ضرورت دور کنونی است و راهی جز آن نیست. در شرایطی که حتا کشورهای بلوک سوسیالیستی به این روند روی آوردند، جمهوری اسلامی به دلیل ایدئولوژیک، خود را از این فرصت محروم کرده است و نتایجاش وضعیت کنونی اقتصاد ایران همراه با فساد گسترده است.
دولت در جمهوری اسلامی با دولت بورژوازی به معنای کلاسیک آن یکی نیست. نوعی سرمایه داری دولتی است که با استفاده از اهرم قدرت برای کانالیزه کردن منابع ملی به حساب گروههای قدرتمند (شکلی اُلیگارشیک) عمل میکند. بیآنکه منافع ملی درازمدت، از جمله انباشت سرمایه برای رشد اقتصاد صنعتی را در نظر داشته باشد. حتا سرمایه حاصل ازفروش نفت و گاز را نیز صرف هزینههای جاری میکند و عامل تورم دو رقمی در تمام دوران ۳۵ ساله گذشته (به استثنای یک سال) شده است. اوَنس معتقد است که دولت در چنین وضعیتی در وهله نخست و بهطور بنیادی منابع را از جامعه استخراج و آن را برای تقویت سازمانهای اداری و کاربرد زور استفاده میکند. در حالی که دولت در مرحله آغازین صنعتیشدن جامعه نقش کلیدی دارد و سرمایهها باید در آن بخش بکار گرفته شود.
اتحاد چهارگانه توسعه
در اتحاد سه گانه در دوره رشد وابستگی کلاسیک، آنطور که اوَنس نیز خود مینویسد بیشتر مردم از منافع صنعتی شدن برزیل بهره نبردند. زیرا در تصمیمگیریها نقشی نداشتند. او خود اضافه میکند کارگران معترض که اتوبوسها را آتش میزنند برای همیشه از صحنه سیاست غایب نخواهند ماند. این کمبود باید بطور ساختاری ترمیم گردد. او خود در نوشتههای اخیرش به نقش جنبشهای اجتماعی برای ایجاد توازن اقتصادی تکیه میکند.
به نظر نگارنده، برای رسمیت بخشیدن حضور مردم عادی، اتحاد سه گانه باید به اتحاد چهارگانه بدل شود و نقش سرمایه اجتماعی (اتحادیهها) در تصمیم گیریهای تولیدی و اقتصادی در کنار سه سرمایه دیگر به رسمیت شناخته شود. این نکتهای است که کاردوسو در تحلیل از فرایند دمکراتیزاسیون کشورهای در حال توسعه به آن توجه کرده است. وی به ضرورت تعادل میان دولت، جنبش جامعه مدنی و احزاب تأکید نموده است. او مانع اصلی دموکراتیزسیون را بدهی خارجی، و توزیع نامتعادل ثروت و قدرت در داخل میداند.[۲۴] امروز برزیل از موازانه مثبت قابل توجهی در تجارت خارجی برخوردار است.
نگارنده با استفاده از طرح اتحاد سه گانه پیتر ایوانز، و نظریات کاردوسو، مدل اتحاد چهارگانهای را در مقالهای در باره نقش جامعه مدنی جهانی در توسعه، (سرمایه اجتماعی) تشکلهای مدنی و صنفی به این اتحاد افزوده است. این مقاله در سال ۲۰۰۶ و در پی شرکت در کنفرانس بینالمللی فروم اجتماعی (World Social Forum) در پورتو آلگلره برزیل با عنوان جامعه مدنی جهانی به انگلیسی نوشته شد.
شکلگیری سرمایه اجتماعی یک ضرورت برای توسعه انسانی و توسعه پایدار است. جامعه مدنی در کشورهای مختلف میتوانند با توجه به منافع مشترک پیوندی جهانی بوجود آورند که آن را به جامعه مدنی جهانی بدل سازند. جهانی شدن جامعه مدنی ضروری است، زیرا سرمایهداری نیز جهانی است. نقش اصلی سرمایه اجتماعی نظارت بر حقوق گروههای کاری است که در فرایند تولید و سودبری سرمایهداران، چه داخلی و چه خارجی سهیم هستند. با ایجاد جامعه مدنی جهانی (پیوند دهها هزار تشکل مدنی مانند اتحادیهها، که فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری، یا سازمان بینالمللی کار، نمونههایی از آناند) میتواند نهاد قدرتمندی بوجود آورند که به موازات سازمان ملل متحد، که در عمل سازمان متحد دولتها است، سازمانی با نمایندگان مردم یا ملل بوجود آورد و بهصورت ابزار فشار بینالمللی در برابر دولتهای خودکامه، سرمایهداری بیقیدوبند داخلی و بینالمللی از حقوق مردم دفاع کند و از این طریق مانع مانور انتقال پول سرمایهداران برای سود بیشتر و فرار از مالیات از کشوری به کشور دیگر بشود. تنها در کشور آمریکا بین ۳۷ تا ۵۰ شرکت بزرگ نفتی، شرکت عظیم داروسازی اب وی (AbbVie)، الکترونیک مانند اپل و زیراکس، و غذایی مانند بورگرکینگ برای فرار از پرداخت مالیات از شیوههایی مانند انتقال مرکز شرکت به کشورهای دیگر و یا پارک کردن درآمدهای خود در کشورهای ثالث، و ساخت شرکتهای زیر مجموعهای در کشورهای دیگر سو استفاده میکنند. برای نمونه شرکت اپل در حال حاضر مبلغ ۱۳۷ میلیارد دلار در بانکهایی خارج از آمریکا نگهداری میکند.[۲۵] توضیحات در این زمینه به مقاله دیگری واگذار میشود.
در بخش ۱۴ مشکلات جاری، و تغییرات ضروری رفع موانع توسعه ایران توضیح داده خواهد شد.
————————
[۱] برزیل از نظر رشد اقتصادی و توسعه صنعتی نمونه موفقی در کشورهای در حال رشد بوده است. ولی از نظر توسعه انسانی تا ۱۹۹۰ اعتباری بدست نیاورده بود. در۲۰ سال گذشته در این زمینه نیز رشد قابل توجهی کرده است. شاخص توسعه انسانی با سه وجه معیشتی (در آمد)، بهداشت عمومی و آموزش و پرورش تعیین میگردد.
[۲] برای نمونه میتوان به نوشتههای متعدد جامعهشناسان و اقتصاددانهای منتقد چپ انقلابی، نه از موضع دفاع از منافع امپریالیستی، بلکه دفاع از توسعه دموکراتیک و اصلاحگرایانه، که در دهه ۷۰ میلادی چاپ شده بود مراجعه کرد. مواردی از آن در این نوشته آمده است.
[۳] بخش کوتاه و تعدیل شدهای از این مقاله، زیر همین عنوان، در مجله ایران نامه شماره ۳، (دوره جدید) در ایران چاپ شده است.
[۴] جمهوری اسلامی تجربه شکست خورده انقلاب فرهنگی چین را با بستن سه ساله دانشگاههای ایران و تصفیه وسیع دانشگاهیان تکرار کرد.
[۵] Andre Gunder Frank، Capitalism and Underdevelopment in Latin America: Historical Studies of Chile، and Brazil، Revised and Enlarged، MR، ۱۹۶۷، p. ۱۴۹.
[۶] گوندر فرانک، پیشین، ص. ۱۴۹.
[۷] گوندر فرانک، پیشین، ص. ۱۴۹.
[۸] دیدگاه سومی هم در نقد تقسیم جهانی کار تئوری وابستگی، زیر «تئوری امتیاز تطبیقی» (Theory of Comparative advantage) مطرح بود که زیر نام «مدل سیکل حیات تولید» (Product life cycle model) معتقد بود که تولیدات جدید احتمالا در مرحله نخست در کشورهای مرکز تولید و در همانجا فروش میرود. در دوره دوم در کشورهای مرکز تولید و به کشورهای پیرامونی صادر میشود؛ و سرآخر در کشورهای پیرامونی تولید میشود.
[۹] تئوری مدرنیزاسیون که علت عمده عقبماندگی را فرهنگ سنتی میدانست معتقد بود که با کمک غرب و مهندسی مدرن کردن فرهنگ و سیاست در اینگونه کشورهای آنها به توسعه مدرن دست خواهند یافت. این نظریه در دهه ۶۰ میلادی از طرف دولت آمریکا به کشورهای جهان سوم دیکته میشد. شاخصترین نظریه پردازاین تئوری والت راستو، و طرح پنج مرحلهای رشد اقتصادی اوست. برای اطلاع بیشتر نک.
Walt W. Rostow، The Stages of Economic Growth: A Non-Communist Manifesto، Cambridge University Press، ۱۹۶۰.
[۱۰] از جمله نک.
Cardoso، F. & Faletto، Democracy and Development in Latin America، University of California Press، ۱۹۷۹; Also، see Peter Evans، Dependent Development: The Alliance of Multinational، State، and Local Capital، Princeton University Press، ۱۹۷۹.
Walt W. Rostow, The Stages of Economic Growth: A Non-Communist Manifesto, Cambridge University Press, 1960.
[۱۰] از جمله نک.
Cardoso, F. & Faletto, Democracy and Development in Latin America, University of California Press, 1979; Also, see Peter Evans, Dependent Development: The Alliance of Multinational, State, and Local Capital, Princeton University Press, 1979.
[۱۱] Peter Evans, Dependent Development: The Alliance of Multinational, State, and Local Capital, Princeton University Press, 1979, p. 22.
[۱۲] Frans J Schuurman, Ibid.
[۱۳] Laclau, E. and Mouffe, C., Post-Marxism Without Apologies, New Left Review, No. 166, 1987, pp. 79-106.
[۱۴] سوسیال دموکراسی با تاریخ صد ساله خود نمیتواند الگوی بلافصل کشورهای پیرامونی، که هنوز از ضعف رشد صنعت و اقتصاد و فقر و فاصله طبقاتی زیاد، و فرهنگ نامداراگر رنج میبرند، قرار بگیرد. سوسیال دموکراسی از یکسو به دلیل رشد سرمایهداری صنعتی، و از سوی دیگر تجربه فرهنگ دموکراسی و رشد جامعه مدنی بوجود آمده است که کشورهایی که تازه صنعتی شدهاند فاقد این ویژگیها هستند.
Michael Hardt and Antonio Negri, Multitude: War and Democracy in the Age of Empire, New York, Penguin, 2004. ترجمه فارسی کتاب “امپراتوری”، مایکل هارت و آنتونیو نگری، ترجمهی رضا نجفزاده، چ۱: نشر قصیدهسرا (۱۳۸۴)، چ۲: نشر آشیان (۱۳۹۱ (.
[۱۶] OPEC Oil Embargo 1973–۱۹۷۴”. U.S. Department of State, Office of the Historian. Retrieved August 30, 2012.
[۱۷] Davis, E. Philip (January 2003). “Comparing bear markets – ۱۹۷۳ and 2000”. National Institute Economic Review 183 (1): pp. 78–۸۹.
[۱۸] Peter Evans, Dependent Development: The Alliance of Multinational, State, and Local Capital, Princeton University Press, 1979.
[۱۹] Andre Gunder Frank, Capitalism and Underdevelopment in Latin America, (Revised and Enlarged), Monthly Review Press, NY, 1967.
[۲۰] Robert I. Rhodes, (ed.), Imperialism and Underdevelopment, Monthly Review Press, NY, 1970.
[۲۱] Immanuel Wallerstein, The Capitalist World-Economy, Cambridge University press, 1979.
[۲۲] Christopher Chase-Dunn & Tomas D. Hall, The Historical Evolution of World-Systems, Sociology of Inquiry, Vol. 64, No. 3, August 1994: 257-280.
[۲۳] اولین اتومبیل مونتاژ در ایران تقریبا یک دهه بعد از این ساخته شد.
[۲۴] Frans J Schuurman (ed.) Beyong the Impasse: New Directions in Development Theory, Zed Press, 1993, p. 116.
[۲۵] مطابق گزارشهای اخیر، رستوران زنجیرهای فاست فوت برگرکینگ برای فرار از پرداخت مالیات در آمریکا، مرکز اداری (Headquarter) خود را به کانادا منتقل کرده است. نک.
Tim Dickinson, The Biggest Tax Scam Ever, RollingSgtone.com, August 27, 2014.
از: ایران امروز