بعد از تو نیز خلق به راه تو میروند، شرمنده آنکه راه بر این کاروان گرفت
شرمنده ها کیستند؟
آیزنهاور میلیتاریست است که به تحریک و اغوای وزیر خارجه کاپیتالیست خودش بعد از سی سال اصل حقوقی انسانی و اخلاقی عدم دخالت (nonintervention) ویلسون را کنار گذاشت و به قول دکتر مصدق یکدفعه بارقه الهی در قلب این مرد درخشیدن گرفت که بابت ۴۰ درصد سهام کنسرسیوم یک ملتی را به بدبختی بکشد. ویلیام دوگلاس مستشار لیبرال دیوان عالی کشور آمریکا بعد نوشت که ما برای اضمحلال او با دولت انگلیس متحد شدیم. موفق شدیم ولی از آن پس دیگر هیچکس در خاورمیانه اسم ما را با احترام یاد نکرد. این شرمدنگی باعث میشود که بعد از ۵۰ – ۶۰ سال خانم آلبرایت وزیر خارجه آمریکا احساس شرمندگی خودش را اعلام کند و از ملت ایران عذر بخواهد.
شرمنده دیگر کیست؟ دولت فخیمه انگلیس است که بعد از ۶۰ سال بی بی سی ناچار میشود تحت فشار افکار عمومی ایرانیان ( بی بی سی بلندگوی وزارت خارجه انگلیس است) بیاید و دکتر مصدق را در ردیف کورش کبیر تاثیرگذار در سرنوشت ملت ایران معرفی بکند. همین یک ماه پیش بود که پنج نفر را به عنوان تاثیرگذاران اساسی بر سرنوشت ملت ایران معرفی کرد منجمله کورش کبیر و در کنارش مصدق کبیررا.
شرمنده کیست؟
آن شاهزاده خانمی است که در کوه های آلپ با گرفتن یک پالتو پوست، مقداری دلار و به اعتبار بعضی روایات با حسن استفاده از سکسمانیای او سیا توانست روانه تهرانش کند که برود نزد برادر تاجدارش.
شرمنده آن برادر تاجدارش است. دیکتاتور ضعیف النفسی که تحت تاثیر شاهزاده خانم و عوامل سیا مصدق را برکنار و زاهدی را منصوب میکند. و نه تنها ملت ایران را بدبخت میکند بلکه خود و خانواده ش را آواره میکند. خودش را مانند یهودی سرگردان دور دنیا می چرخاند و کار به جائی میرسد که در آن ماجرای پاناما ناچار میشود که بالاترین مطلب شرافتی که برای ایرانیان مطرح است روبرو گردد.
ما می بینیم که بعد از این کودتای ۲۸ مرداد است که دولت آمریکا جرات میکند و بخودش این پرروئی را میدهد که در کار کشورهای دیگر دخالت کند. در کار آمریکای جنوبی و قاره آفریقا. هر روز طبق منافع امپریالیستی دولتهای آزاده آمریکای جنوبی را ساقط میکند و بعدا مرحله و دامنه این کثافتکاری ها بر خلاف موازین حقوق بین الملل به آنجا رسیده است که بدون رود بایستی و بدون اینکه رعایت هیچ موازین دیگری را بکند سربازهایش را میفرستد افغانستان را اشغال میکند، عراق را اشغال میکند و هنوز هم ارتجاعیون آمریکا یعنی آن نیوکانسرواتیوها، و دستگاه انترپرایز در صددند که به ایران لشگرکشی کنند و این دستگاه در واشنگتن به این مناسبت بوجود آمده است. که گفته اند توبه گرگ مرگ است.
شرمنده بقول دکتر مصدق آن اشخاص موثر پست و خائن از علما و روسای کلانتری ها هستند که وجوه سیا بین آنها تقسیم شده بود و اولادشان الآن متجاوز از سی سال است، مشغول تلاشند که شاید بتوانند اسم باباهای خودشان را از این دسته گلی که به آب دادند پاک کنند ولی موفق نمیشوند. عکس چک های پرداختی به روحانیون که در این سالهای اخیر چاپ شده مجالی نمیگذارد برای بچه علما که بگویند بابای ما نبود.
شرمنده در تائید فرمایش سخنران قبلی بعضی از سران خود فروخته کرملین حزب توده هستند که از اول در کار مصدق کارشکنی کردند، چوب لای چرخش گذاشتند، خواباندنش زیر پتوی آمریکا، پرچم آمریکا کشیدند رویش. هر روز گفتند مصدق نوکر آمریکاست. یا مصدق نوکر استعمار. اینها هستند شرمنده ها.
ولی مصدق با سعه صدری که داشت و با علم و احاطه ای که به مسائل سیاسی داشت این را متوجه بود که دموکراسی فی نفسه، خود بخود برای هیچ مملکتی، برای هیچ ملتی رفاه و آسایش و آزادی نمی آورد. اگر دموکراسی به معنای صندوق رای و نتیجه صندوق رای است به هیچ وجه متضمن هیچ چیز نیست. انتخابات به فرض هم که صحیح و بدون تقلب انجام بشود همینطور که عرض کردم نتیجه ای ندارد. مگر اقای صدام حسین و انواع صدام حسین ها نبودند در تاریخ معاضر که با ۹۹ درصد رای چند دفعه رئیس جمهور شدند. دموکراسی هنگامی ضامن سعادت جامعه است که همراه با آزادی، همراه با رعایت قانون، همراه با رعایت حقوق اقلیت باشد و دکتر مصدق هم این را خوب میدانست کمااینکه از روز اولی که به نخست وزیری رسید این آزادی را برای همه تامین کرد و همینطور که گفته شد دستور داد به شهربانی که هر کسی راجع به من هر چیزی میخواهد بنویسد.
به قول وینستون چرچیل دموکراسی بدترین نوع حکومت است ولی تاسف بار اینست که بهتر از آن وجود ندارد. چون با این مردم عادی کوچه و بازار که هیچ آشنائی با مسائل سیاسی و اجتماعی ندارند – و این تنها منحصر به جامعه خود ما نیست – در همین فرانسه هم همینطور است. در انگلیس هم همینطور است. شما کارگری را می بینید که از اینجا تا اینجاش خال کوبیده، غیر از اینکه شب بخواهد یک آبجو بخورد و یک ساندویچ و احتمالا برود رای هم بدهد. این نتیجه دموکراسی است.
بالاخره با همکاری این شرمنده هائی که بنده اینجا لیست کردم این کودتای ننگین انجام شد. سر ادوارد گری وزیر خارجه انگلیس در طلیعه جنگ جهانی اول و حمله میلیتاریسم کایزر به اروپا گفت چراغها در اروپا خاموش شدند و ما تا مدت زمان دیگری این چراغها را نخواهیم دید. این واقعیتی است که با سقوط دکتر مصدق در ایران اتفاق افتاد. چراغهای آزادی و دموکراسی در ایران خاموش شدند و امروز مملکت ما در ظلمات عجیبی از این نظر بسر میبرد.
مصدق یک مرد آریستوکراتیک، از نظر مالی مرفه بود که میتوانست مانند بقیه رجال دیگربی درد زندگی خوبی داشته باشد ولی وارد این ماجرا شد و فکر نکنید که ناآگاهانه وارد شد و بدون توجه به عواقب آن. بقول عوامانه اش قضا قورتکی نیامد در این قضیه. تاریخ خوانده بود و میدانست که سرنوشت آدمهای مثل او چطور خواهد شد. با علم و اطلاع وارد این ماجرا شد.
در یکی از نامه هائی که به یکی از هم مسلکانش نوشته است میگوید: سرنوشت جنابعالی و حقیر بهتر از این نخواهد بود و ما هم برای خدمت به نوع حاضر شدیم و کمر بستیم و دانسته و فهمیده خودرا برای فداکاری آماده کردیم چونکه دیده ایم که هرکس در این راه ها قدم برداشت دچار چه سرنوشتی شد. و در یک جای دیگر باز میگوید مصالح مملکت و وطنم را به هر چیز حتی به جان خودم ترجیح میدهم.
راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست – آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
و مصدق عاشق بود. عاشق استقلال مملکت. عاشق آزادی مملکت.
مطلب دیگری که باید توچه کرد اینست که مساله نفت قسمت ثانوی این جنگ بود. در خاطراتش مصدق مینویسد: هدف ملت ایران پول نبود، آزادی و استقلال بود. من فکر میکنم مبارزه ای که مصدق براه انداخت یک جنگ هویت و به اصطلاح سیاسی Identity Policy بود. یعنی هویت ملت ایران در مقابل استعمارگران و استثمارگران. نه جنگ اقتصادی بود نه هیچ چیز. اگر اینجا ادعا بشود که مصدق در بین آرمانخواهان نامی جهان جای ویژه خود را دارد مبالغه نیست. گاندی مبارزه اش متوجه آزادی ملت هند از یک استعمار یکصد ساله بود. ماندلا در مقابل داخلی های خودش سفیدها مبارزه کرد در حالتی که قوای بین المللی به نفع او بود. یعنی با تحریم ها ی دولت سفید آفریقای جنوبی به این مبارزه کمک شد. ولی مصدق هم درجبهه داخلی و هم در جبهه خارجی مبارزه کرد. آسیای میانه از مصدق الهام گرفت. خانم ژاله اصفهانی شاعر معروف برای من تعریف کرد و گفت وقتی در دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو تحصیل میکرده نهرو به دیدار این دانشگاه رفته بوده و در آنجا وقتی که فهمید من ایرانی هستم آمد پهلوی من روی صندلی نشست و گفت به شما تبریک میگویم. ما از مصدق شما بسیار آموختیم.
ملاحظه بفرمائید که چقدردولت پهلوی خائف بود که وقتی نهرو رفت به ایران یک تقاضا از دولت ایران کرد که برود مصدق را در احمد آباد ببیند و دولت ایران بر خلاف تمام موازین دیپلماتیک این تقاصا را نپذیرفت برای اینکه گفته اند الخائن خائف.
موقعی که مصدق را به بیدادگاه نظامی بردند یک نامه ای به کانون وکلا رسید از ۲۲۰ وکیل دادگستری عراقی. در این نامه تا آنجا که یادم می آید نوشته شده بود: این انسان بزرگ ملت خاورمیانه را عزت بخشیده است و به این مناسبت وظیفه ما وکلای عراقی است که بیائیم و در دادگاه ایران از او دفاع کنیم. که البته به آنها گفته شد درایران دادگاهی وجود ندارد.
مصدق در گستره زندگی خصوصی هم میتواند برای جوانهای این مملکت سرمشق باشد. در تواضع و فروتنی. بعد از ۳۰ تیر ما چند نفر از دانشجویان دانشگاه تهران، رفته بودیم دیدن ایشان. این مرد تا دم در آمد به بدرقه ما. تا دم در. و او مردی بود که در آن موقع در اوج محبوبیت از نظر مردم بود. قیام سی تیر، و از نظر موفقیت های بین المللی، دادگاه لاهه و شورای امنیت در اوج اقتدار قرار داشت. او تا دم در خانه آمد به بدرقه ما. و اصلا آن زمان یک اصطلاح مد شده بود بنام “حتی الباب” یعنی می گفتند که مصدق حتی الباب می آیدبدرقه دیدارکنندگان.
ادبش: به سازمان دانشجویان جبهه ملی در دوازده ۴۳ مینویسد که: این نامه که نوشته اید رعایت ادب نشده است. بهتر است بجای اینکه نوشته اید “نوشته اند” بنویسید “مرقوم فرموده اند”. حالا این نامه خطاب به کی بود؟ به دشمن قسم خورده خودش یعنی اعلیحضرت همایونی شاهنشاه آریا مهر.
واقعا از نظر پاکی، ساده زیستی… من یادم است که مجله تهران مصور رپرتاژهائی تهیه میکرد. یک دفعه رفته بود خانه قوام السلطنه و از زندگی حضرت اشرف عکس گرفته بود. یک سالنی بود شاید یک برابر و نیم یا دو برا برو نیم این سالن. دور تا دورش نرده کشی. ۳۶۰ دست لباس، زیرش ۳۶۰ دست پیراهن. ۳۶۰ کراوات، ۳۶۰ جفت کفش . ازش پرسیده بود خوب جناب اشرف اینهمه لباس؟ گفته بود بله من عادت دارم روزی یک دست لباس بپوشم. هفته بعدش رفته بود خانه مصدق . از زندگی او عکس گرفته بود. یکی از این کمد چوبی های قراضه. درش را باز کرده بود. از توش عکس گرفته بود. دو دست لباس. یک دست لباس قهوه ای. یک دست لباس آبی. بهش گفته بود که جناب آقای دکتر مصدق این همه
لباس های شماست؟ گفته بود بله تنوع دارد یک دست لباس قهوه ای. یک دست لباس آبی .حالا جالب است که هنوز یک عده ای از آقایان واخورده چپ, دست در دست یک عده از دولتمردان زمان شاه کتاب می نویسند و برای مصدق رقیب تراشی میکنند. تیمسار زاهدی و جناب اشرف و مصدق. این سه را میگذارند کنار هم!
یک چیزی است نمیتوانم نگویم که هی میگویند شما چرا مصدق مصدق میکنید. باید بگویم: مصدق خوشگل نبود. بدتر از من هم طاس بود. دماغ کلئوپاترائی هم نداشت که با دماغش در تاریخ تاثیر بگذارد. این افکار بلندش بود که اورا در سینه تاریخ جای داد. ما شیفته مصدق نیستیم.بلکه ما عاشق مصدقیسم هستیم.
از حضار میخواهم تشکر کنم و از هیات اجرائیه جبهه ملی که الآن که در مملکت بردن اسم مصدق گناه صغیره است، حد اقل این شمع را روشن نگاه داشته اند سپاس دارم.
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند، که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
متشکرم