سایت ملیون ایران

راجع به چه صحبت میکنیم؟

رامین کامران

امروز که رژیم اسلامی دچار بحران است و امکان تغییر ناگزیر آن، از جمله به دلیل بیرون رفتن خامنه ای از میدان، بیش از پیش موضوع بحث شده، برخی از دوستداران اسلام بر لزوم نگاه داشتن دین در میدان سیاست تأکید میورزند.  روشن است که من از اساس با این موضع مخالفم، ولی تصور می کنم که مسئله مهم و قابل طرح و بحث است.  از انقلاب به این سو، اسلام سیاسی مستقر و از نظر من اسباب زحمت شده است ولی طرفدارانش معتقدند که موجد برکت بوده.  صرفنظر از موافقت و مخالفت، باید حرفشان را گوش داد و مطلب را از نزدیک سنجید.

اول و مهمترین نکته این است که ما درست روشن کنیم که وقتی از لزوم نقش آفرینی اسلام در صحنۀ سیاست صحبت می کنیم، از چه سخن می گوییم.  طرفداران تداوم حضور اسلام چنین تصور و ادعا میکنند که دارند از مذهب صحبت میکنند.  به عقیدۀ من این تصور خطاست، آنها در حقیقت از اسلامگرایی و از ایدئولوژی صحبت می کنند نه از مذهب اسلام.

چرا می گویم ایدئولوژی؟ برای اینکه در خدمت سیاست قرار گرفته و برای این که دیگر هدف غاییش رستگاری فردی نیست که هدف هر مذهبی است، هدفی سیاسی است که بر پا کردن جامعه ای اسلامی است.  این هدف به معنای اخص مذهبی نیست.  مجموعۀ مؤمنان را نمیتوان جامعه شمرد، چون حیات اجتماعی ابعاد گونه گونی دارد که مذهب فقط یکی از آن هاست.  این مجموعه را امت می خوانند و روشن است که امت مرز سیاسی ندارد و مرزش مذهبی است و بس.  محدوده اش روشن است و مهم تر این که تک بعدی است.

اسلامگرایی امت را که مفهومی سیاسی نیست، جایگزین ملت می کند و اعوجاجی بنیادی ایجاد می نماید که قابل تصحیح نیست و به طور دائم مشکل زا می گردد.  همینطور که در ایران امروز شاهدیم.  امت نمی تواند نقش ملت و واحد سیاسی را بازی کند و احالۀ چنین نقشی به او در حکم به راه انداختن برنامۀ سیاسی بی پایان و بی عاقبتی است که از یک سو وحدت سیاسی امت را هدف قرار می دهد و از سوی دیگر تأسیس حکومتی مذهبی در این مجموعۀ وسیع را.  یعنی همان رؤیای احیای خلافت اسلامی که از زمان سقوط این دستگاه در سر خیال پردازان می چرخد.  لازم به تکرار نیست که حکومت مذهبی قرار است بر اساس اجرای شریعت تعریف بشود و اجرای احکام اسلام ـ به تحربه میدانید که یعنی چه.

نمی توان دو رشته فعالیت اجتماعی متفاوت را که اهداف غایی مختلف را تعقیب می کند، به هم بست و هر دو هدف را همزمان تعقیب کرد.  وقتی مذهب تبدیل به ایدئولوژی می شود، هدف غایی خود را وامی گذارد و تابع سیاست می شود، تابع اهداف و در عین حال روش های سیاست می شود.  یعنی به خدمت سیاست در میاید، البته این ادعا و این توهم همیشه ترویج می شود که مذهب دارد آقایی می کند و سیاست را به خدمت خود گرفته.  ولی حقیقت غیر از این است، آقای واقعی سیاست است و داخل کردن مذهب به این حوزه، کاری بیش از سؤ استفادۀ ایدئولوژیک از آن نیست.  در این دنیا، سیاست صاحبخانه است و مذهب اجاره نشین، چون منطق حرکت تاریخ و حیات اجتماعی انسان تابع سیاست است.  اگر با این منطق همراهی کنید، دوام میاورید، وگرنه می میرید.  ارجاع به مذهب دردی از این کار دوا نمی کند و اگر خود مذهب هم وارد سیاست بشود، جاره ای جز تبعیت ندارد.

ایدئولوژی اسلامی دو خصیصۀ مهم دارد که احتمالاً برای شما جذابش می کند: نداشتن محدودیت و خطاناپذیری.  اولی این که مدعی است برای همه چیز جواب دارد چون پشتش به دانش الهی است؛ دوم اینکه خود را مقدس می انگارد، مدعیست خود مذهب است.

جواب داشتن برای همه چیز را دیده ، سنجیده اید که از چه قرار است، در نهایت اجرای قوانین شریعت است که نه با مقتضیات زندگانی امروز هماهنگی دارد و نه با خواست مردم، حاصلش را شاهدید و شکستش را.  یادآوری کنم که هر ایدئولوژی توتالیتری همین ادعای تکیه به دانش بی خلل را دارد، آنهایی هم که اساساً مذهبی نیستند و گاه حتی ادعای علمی بودن دارند، مقلد مذهب هستند.

دوم می ماند مسئلۀ تقدس که برای شما جاذبۀ اصلی کار است.  احیاناً تصور می کنید که این صفت از دیگر ایدئولوژی ها ممتازش می کند و ضمانتی برای کارآییش ایجاد می کند که در جای دیگر نیست، یعنی اعتقاد به معجزه در عالم سیاست.  ولی دیده اید که معجزه ای در کار نیست.  اضافه کنم که باقی ایدئولوژی های توتالیتر هم معجزه وعده می دادند، آن ها هم بهتر از شما از عهده برنیامدند.  هر ایدئولوژی را به تجربه میسنجند نه با صرف ارجاع به مدعایش.

اینها همه گذشته و رفته، ولی امروز یک چیز مانده که شما بیشتر بر آن تأکید می نمایید: ایدئولوژی مذهبی، یا به قول شما، اعتقاد مذهبی، به جنگاوران روحیه و نیرویی میدهد که در شرایط امروز که کشور از همه سو در خطر است، بسیار گرانبهاست.

به این جا که برسیم از آن مدعا های عریض و طویل که بالاتر به آنها اشاره کردم، جدا شده ایم.  یعنی شما هم از آن ادعاها جدا شده اید، یا لااقل محض قانع کردن ماهایی که در آن اعتقاد با شما شریک نبوده ایم، این برهان را در میان مینهید.  آمده اید به میدان سیاست و با رعایت مختصات این حوزه حرف می زنید.

این برهان در حقیقت سیاسی است و اصولاً مذهبی نیست، علاوه بر آن، بحث کارآیی صرف در میان است.  من در اینکه اعتقاد مذهبی و شوق شهادت طلبی، چه در جنگ هشت ساله و چه در جنگ اخیر، نقش بازی کرده است، شکی نمی کنم.  حرف من این است که، به رغم مدعاهای حکومت اسلامی، این شور مذهبی عامل اصلی و تعیین کننده نبوده.  آنچه، طی قرن ها، در دفاع از ایران نقش اصلی را بازی کرده، عشق به این مملکت بوده.  ایران در طول زمان مذهب عوض کرده و به فراخور حال انواع اعتقادات ایدئولوژیک در آن رواج یافته.  کافیست به تاریخ کشورتان نگاه کنید.

آن چه که اصل بوده و تغییر هم نکرده همان پیوند به خاک آبأ و اجدادی بوده است.  در زمینۀ وطنخواهی، اسلام سیاسی هم کاری نظیر دیگر ایدئولوژی ها انجام می دهد و اساساً بر آنها برتری ندارد تا بخواهیم در صدر بنشانیمش.  از این گذشته، هر کس می تواند با ایدئولوژی خود وطنخواهی خویش را تقویت نماید.  اجباری نیست که همه به یک راه بروند و مهم تر از همۀ اینها: نیرو گرفتن از اعتقاد مذهبی اسلامی برای دفاع از کشور، مطلقاً مستلزم وجود حکومت اسلامی نیست که خودش در عوض یک خدمت هزار مشکل ایجاد می کند.  این نیرو گرفتن، چه به صورت فردی واقع گردد و چه جمعی، در همه حال می تواند عمل کند.  قبلاً کرده و بعداً هم خواهد کرد.

نکتهُ نهایی که باید در پایان یادآوری کرد این است که وجود حکومت اسلامی، هزینه ای به مملکت و مردمش تحمیل می کند که کمرشکن است.  به اوضاع کشور نگاه کنید و ببینید که وضع جامعه از چه قرار است و پیوند جامعه و دولت که اصل قدرت مملکت از آن نشأت می گیرد در چه وضعی است.  می توانی از خود بپرسید که آیا فوایدی که به اسلام سیاسی نسبت می دهید به این هزینۀ گزاف میا رزیده یا نه.

این را هم در نظر بگیرید که آیا هر چه از انقلاب به این سو در ایران اتفاق افتاده و شما درست و ارجمند ارزیابیش می کنید، از برکات اسلام است یا از توانایی ملت ایران؟

آن چه انقلاب به ایران ارزانی نمود و حفظش را می توان پای حکومت اسلامی نوشت، استقلال است و هر چه که از ابراز قابلیت ملت ایران می بینید از برکت همین استقلال است، نه اسلام و نه حکومت اسلامی که کشور را بسیار بد اداره کرده است.  این توانایی ها در ملت ایران هست و در طول زمان بروز کرده و خواهد کرد، منشأش آن جاست و رهگشای بروزش استقلال.

 این را نیز از خود بپرسید که‌آیا این حکومت و سیاستهایش که میلیونها ایرانی قابل را از ایران بیرون رانده است، بیشتر به شکوفایی توانایی های ابن ملت یاری رسانده یا مانع آن شده است.  من جداً تصور میکنم که مانع بوده و هنگامی که این مانع رفع شود، همینها نمود بسیار وسیعتری پیدا خواهد کرد و تازه اوجگیری ایران نوین شروع خواهد شد.

شما اگر میخواهید از اسلام برای تقویت ایران استفاده کنید که کار بسیار پسندیده ایست، بکنید.  ولی توجه داشته باشید که این امر به هیچوجه موکول به تأسیس یا دوام حکومت اسلامی نیست.  می توانید شخصاً یا جمعاً در این راه بکوشید بدون این که برای دیگران زحمت ایجاد کنید یا در دل جامعه واکنش برانگیزید.

آخرین و اساسی ترین نکته که می خواهم بر آن تأکید بورزم این است که ایران اصل است و هر دین و هر ایدئولوژی که در ایران باشد یا بعداً بیاید، فرع.  مهر به ایران بیمۀ اصلی حیات این کشور است.  این مهر ممکن است با هر عامل دیگری تقویت شود، از جمله اسلام و تشیع.  همۀ این عوامل، وقتی در خدمت ایران قرار بگیرد، قدر می بیند و هر گاه در تقابل با آن عمل کند، از سوی مردم پس زده می شود.  اصل مطلب من همین است: اصل و فرع را به جای هم نگذاریم.  مقام ایران بالاترین است، فراموش نکنیم.

۱۲ آبان ۱۴۰۴، ۳ نوامبر ۲۰۲۵

از: ایران لیبرال

خروج از نسخه موبایل