ایرانیم و شاه و خمینی ثمراتم
من عامل تکثیر ژن این حضراتم
انگار که آن شب که سرشتند گلم را
مانده می آنها ته پیمانه ی ذاتم
!من مدعی عالم ام و خالق آدم
راضی، متشکر ز خود از جمله جهاتم
من مبدأ تاریخم و توضیح مسائل
!من مایه ی پیدایش فرهنگ لغاتم
!با هوشترین ملت منظومه ی شمسی
من هستم و انگشت نما بین کراتم
گه مرده ی مردادم و گه زاده ی خرداد
مبنای شب و روز بود مرگ و حیاتم
گه دایره-دنبک زن ایام سرورم
گه گریه کن تعزیه ی شام وفاتم
گه فاتح و پیروز و پِر و فول و برنده
گاهی کُت و سگمارسم و بازنده و ماتم
گه سنتی ام، شیره ی سوهان قم ام من
گه شیک و مدرنم، شکلاتم، شکلاتم
گه تا به فلک فاصله دارم ز خرافات
گاهی بپرد جت به هوا با صلواتم
گه کافر و بی دینم و لائیک و سکولار
گه غسلکنان معتقد خمس و زکاتم
ایرانیم و مظهر تفریطم و افراط
گه قطره چکانم به مثل، گاه قناتم
بخشم به طرف گاه سمرقند و بخارا
گه فکر پسانداز نخ لای نباتم
استاد فنونم همه، جز فن تعادل
کشتی بلدم، بیخبر از آکروباتم
کارم ز تعارف بکشد سوی تملق
پیدا نبود سرّ ضمیر از وجناتم
هم صاحب سهم گوگل و سیسکو و ای.بِی
هم یار فلسطین ز زمان عرفاتم
گه سوی فضا میروم و شیرزنم من
گه زائر شامات و گدای عتباتم
گه از دل آتش گذرم همچو سیاوش
گه فکر گذشتن ز پل نحس صراطم
بینایم و ناظر به عبودیت کورم
آقایم و مقهور اقلّیت لاتم
بیدارم و در فکر گروه هپروتم
هشیارم و دلواپس جمع هپراتم
هربار پی حادثه ای سوخت فیوزم
زیرا که بهم ریخته بود آمپر و واتم
من وارث وارونه ی دارائیِ خویشم
نفت است که انداخته در این ظلماتم
از خاک وطن لاله دمیده ست فراوان
کی گندم کافی دمد از خاک فلاتم؟
بر چهره ی من، سیلی اسلام مهاجم
ریشی است که پوشانده صفای کراواتم
ایرانیم و اهل دل و کاشف الکل
من شاعر ابیات میان قطراتم
ایرانیم و عاشق زیبائی انسان
دلدادهی مرد و زن شیرین حرکاتم
تاریخ نوشته است که من دشمن خویشم
تقصیر خودم بوده تمام تلفاتم
خواهند اگر حکم قتالم بنویسند
من خود قلم و خود ورق و نیز دواتم
از حق و حقوق بشری سهم نبردم
هرچند خودم مبتکر این کلماتم
آماده نباشم به دموکراسی کامل
یکذرّه دمو هستم و یکخرده کراتم
باری مگر آینده بسازم ز گذشته
اکنون که شده تجزیه تحلیل صفاتم
ایرانیم و وارث شیرینی طنزم
قندم، عسلم، نیشکرم، توت هراتم
هادی! همه شب فکر وطن بودم و افسوس
وقت سحر از غصه ندادند نجاتم!
—————————————
عذر گناه!: برای خوانندگان وسواسی و دانشمند توضیح بدهم که رسم الخط یا شیوه ی نگارش من در این منظومه، روی همان گزاره آشنا در زبان شناسی است که «نوشتار هرچه به زبان شفاهی نزدیک شود، زبان تر است، یا سالم تر است.» میدانم البته که یکدست نیست. فاصله های بی تناسب حروف چاپی، خصوصاَ فونت های کامپیوتری و ضایع شدن نیمفاصله ها در نقل و انتقالات اینترنتی و گشادی ها و تنگی های ناخواسته و بیجا، مجموعاَ باعث شده که من آنجور که راهدستم هست مینویسم: ایرانیم، و نه ایرانی ام، قندم و نه قندام! یا قند-ام. یک مثال بارز و اشاره ی کافی: «سوهان قم ام» را چنین نمینویسم: «سوهان قمم»، که بیقواره است و میمی آن وسط له میشود و شکل «قم» ضایع میشود و به چشم نمیآید. برعکس، در جای دیگر مثلاَ «باقلوای یزدم» را همینطور مینویسم که یزدش را می بینم و مجبور نیستم بنویسم: «باقلوای یزد ام»، یا «باقلوای یزد م». اگرچه باید به حکم دوست عزیزم استاد داریوش آشوری «باقلوای یزد-ام» بنویسم. این تناقض ها که به چشمتان آمد، بگویم که از بی توجهی نیست. همین «بی توجهی» را هرگز «بیتوجهی» نمی نویسم و برعکس، «بیکاری» را هیچوقت «بی کاری» ننوشته ام. شما خودتان بی نفس را سر هم مینویسید؟ (بینفس!) و برعکس، بیچاره را بی چاره؟ در ذهن من (یا شاید ما)، کلمات، شکل و نمای مخصوص خودشان را دارند. درست یا غلط، (با کدام داوری؟) سال هاست که با چنین شیوه ای، و به وسواس نوشته ام. با پوزش از همه، من با عقل ناقص خودم، هرجور برایم معقولترست، یا معقول ترست، یا معقولتراست یا معقول تر است یا معقول-تر …. مینویسم. جا دارد اینجا از راهنمائی های زنده و حضوری دکتر ابراهیم هرندی عزیز هم یاد کنم به سپاس از استاد.. .
هادی خرسندی
از: گویا