بخوان به نام ایران» زندگینامۀ خود پرستو فروهر است از میانۀ دهۀ چهل تا میانۀ دهۀ هفتاد. … همین زندگینامۀ کوتاه و سریع، به علت علاقه و توجه پرستو فروهر به آنچه از طریق زندگی پدر و مادرش در می یابد و بیش از آن به علت دقت نظر و سنجیدگی ملاحظات و برداشتهای خودش، به تاریخچه ای مستند و مؤثر تبدیل میشود که سرشار از توصیف های جاندار و به یادماندنی لحظه ها و بزنگاه هائی است که سرنوشت ملّت و میهن ما را در این دوران سی ساله رقم زده اند.
در پی قتل هولناک داریوش و پروانۀ فروهر، که مدتهاست زمامداران رژیم اسلامی پروندۀ آن را همچون حادثهای پیش پاافتاده بسته اند و بیهوده امیدوارند که به مرور زمان به فراموشی سپرده شود، بیش از آنکه دربارۀ خود آنها حرف زده شود، به همان حادثۀ قتلشان پرداخته شد. اگر چه برنامههای فراوانی برای بزرگداشت این دو شخصیت برجسته، چه در ایران و چه در گوشه و کنار دنیا برپا گردید، تا آنجا که نگارنده خبر دارد، گزارش یا تحلیل جامع و درخوری از زندگی و کارنامۀ سیاسی پربار و خستگیناپذیر آنها ارائه نشد. چنین کوتاهی ای میتواند این تصوّر حقناشناسانه را به وجود آورد که گوئی مرگ این دو چهرۀ بزرگ حیات سیاسی معاصر میهن ما، که به راستی تمامی زندگی خود را وقف آزادی و برابری کردند، از زندگیاشان مهمتر بوده است.
اکنون پرستو فروهر، دختر داریوش و پروانه، ادای این دین را، گوئی از جانب همۀ ما، یعنی همۀ کسانی که به آرمانهای آنها باور دارند و خود را وامدار آنان میدانند، پذیرفته و با نوشتن و انتشار کتابی به نام «بخوان به نام ایران» به گونهای ستایشبرانگیز از عهدۀ آن برآمده است. کتاب عمدتاً زندگی خود پرستو فروهر از دوران کودکی تا هنگام مرگ پدر و مادرش را در بر میگیرد و در ضمن زندگی و مبارزۀ پدر و مادرش را نیز، هم از نگاه خود و هم از طریق اسناد و مدارک پراکندهای که در اختیار داشته، شرح داده است. اولّین امتیاز کتاب این است که با وجود لحن و برداشت طبعاً ستایشآمیز نوسنده نسبت به پدر و مادرش، گزارشی به تمامی منصفانه و دور از جانبگیریهای شخصی از زندگی و مبارزۀ آنها ارائه کرده است. پرستو فروهر، با وجود دلبستگی و شیفتگی بی حد و مرزش نسبت به پدر و مادری چنین فداکار، کوشیده است تا نگاه مستقل و خالی از پیشداوریای را در برآورد کارنامۀ آنها، آنجا که پای گرایشها و موضعگیریها و عملکردهای سیاسی در کار است، حفظ کند. و هر جا که لازم بوده، به وضوح شرح داده است که چگونه در برخی لحظات از آنها فاصله گرفته و یا در مواردی با سلیقه و نظر آنها اختلاف داشته است.
هنگامی که اولّین بندهای «بخوان به نام ایران» را میخوانیم، به سرعت این تصوّر و انتظار در ما ایجاد می شود که با یک اثر ادبی تمام عیار سرو کار داریم. آغاز کردن کتاب با توصیف خانۀ دوران کودکی نویسنده، که با زبانی بس توانا و با شرح موشکافانه و دقیق و در عین حال پر احساس و خاطرهانگیز ارائه میشود، این تصوّر را تقویت میکند و به ما نوید میدهد که نویسنده از طریق شرح سرگذشت سادۀ دو شخصیت مهم سیاسی تاریخ معاصر، اثری در حد یک رمان جاافتاده و نیرومند خلق کرده است. راستی این است که این انتظار همه جا برآورده نمیشود. به این دلیل آشکار که آنجا که پای شرح و شمردن روزمرگیهای یک عمر مبارزه درکار است که در تکرار بیامان و گاه با سکون و بیحرکتی ناامید کنندۀ خود دست به گریبان است، به دشواری میتوان توقعی را که عمق و غنای یک اثر هنری در ما ایجاد میکند، برآورده ساخت. در چنین مواردی باید به سادگی و سرعتِ گزارشی خالی از مبالغه و بری از بلاغت قناعت کرد. با این همه، هر گاه که با لحظههای خاص و ممتاز این دو زندگی به غارت رفته، چه در عرصۀ مبارزۀ سیاسی و چه در زمینۀ مناسبات خصوصی و خانوادگی، روبرو میشویم، نگاه نافذ و زبان توانا و پراحساس پرستو فروهر چنان پرتو خیرهکنندهای بر رویدادها میاندازد که آنها را به لحظههائی فراموشنشدنی و آموزنده تبدیل میکند.
«بخوان به نام ایران» طبعاً ادای دین و ستایش فرزندی است نسبت به پدر و مادری که با وجود آنکه یکسره خود را وقف آرمان خود کرده بودند، هرگز وظیفۀ خود را به عنوان پدر و مادر از یاد نبردند. پرستو فروهر بویژه به تفصیل شرح میدهد که پدر و مادرش چگونه همواره میکوشیدند این دو وظیفه را به گونهای درخور، چنانکه رضایت و اقناع فرزندانشان را نیز در بر داشته باشد، با هم تلفیق کنند و آشتی دهند. امّا این تعهّد مانع آن نیست که نویسنده از شرح دشواریها و اختلافهای ناگزیر در رابطۀ میان پدر و مادر با فرزند، چه در دوران کودکی و چه در دورانی که به تشخیص و موضع مستقل فکری خود نائل شده، پرهیز کند. و توضیح و تفصیل همین تفاوتها و فاصلههاست که بر اعتبار و غنای روایت پرستو فروهر میافزاید.
«بخوان به نام ایران» در واقع زندگینامۀ خود پرستو فروهر است از میانۀ دهۀ چهل تا میانۀ دهۀ هفتاد – فاصله زمانیای که دوران کودکی نویسنده تا مرگ پدر و مادرش را در بر میگیرد. در نتیجه از گذشتۀ داریوش و پروانۀ فروهر پیش از این تاریخ، بجز اشارههائی در مورد چهارده سال زندان داریوش و علاقه و اعتقاد پایدار و خللناپذیر هر دوی آنها به دکتر مصدّق، اطلاع چندانی به دست داده نمیشود. امّا همین زندگینامۀ کوتاه و سریع، به علت علاقه و توجه پرستو فروهر به آنچه از طریق زندگی پدر و مادرش درمییابد و بیش از آن به علت دقت نظر و سنجیدگی ملاحظات و برداشتهای خودش، به تاریخچهای مستند و مؤثر تبدیل میشود که سرشار از توصیفهای جاندار و به یادماندنی لحظهها و بزنگاههائی است که سرنوشت ملّت و میهن ما را در این دوران سی ساله رقم زدهاند.
در آغاز تنها با پایداری و دلبستگی خللناپذیر داریوش فروهر به مبارزهای که از طریق«حزبش» پی میگیرد، و یا با اصرار و پیگیریاش در به کار بستن زبانی پیراسته و منزه، سر و کار داریم ، که با توجه به شرایط حاکم در زمان شاه، بیشتر به نوعی لجبازی بیهودۀ سیاسی و وسواس و تنزهطلبی ادبی شباهت پیدا میکند. سرانجام از میانۀ دهۀ پنجاه رودر روئی آشکار داریوش و پروانه با رژیم شاه آغاز میشود که دشواریها و پیچیدگیهای نزدیک کردن و گرد هم آوردن رهبران و مبارزان قدیمی را به دنبال میآورد. پس از آن نوبت انتخابِ راه انقلاب و همکاری باآیتالله خمینی و همکارانش میرسد. انتخابی محتوم با عاقبتی شوم که بیتردید بغرنجترین و دردناکترین فصل مبارزات داریوش فروهر و همسرش را تشکیل میدهد.
این همه از طریق صحنهها و رویدادهای کوچک و بزرگ بیشماری میگذرند که با قدرت و دقت توصیف شدهاند و به روایت عمق و معنی و در عین حال جذابیت کم نظیری میدهند. از این میان تنها کافی است به شرح و توصیف سالهای سیاه و شوم دهۀ شصت اشاره کنیم که در پی فروریختن خوشباوریها و سادهانگاریهای شتابزده و تبدیل رؤیای روشن و امیدبخش انقلاب به کابوس سیاه وحشت و ترور، چگونه جوانانی همچون پرستو فروهر، در بیزاری از سیاست که به بنبستشان کشانده بود، در پی یافتن افقهای جدید در عرصههای فرهنگ و هنر برمیآمدند. توصیف نویسنده از احساسی که در پایان نمایش فیلمی از تارکوفسکی به او دست داده است، نمونۀ گویائی از این جستجو است. این قطعه در عین حال نمونۀ نثر توانا و پر احساس او نیز هست : «… آن شب در پایداری شکنندۀ قدمهای آن مرد، در دلشورۀ ممتد از خاموشی آن شمع به یاد پدر و مادرم افتادم، به یاد خانۀ ممنوعۀ آنان، به یاد تلاش تنهای آنان. در تماشای آن تصاویر، تلخی و بزرگی سماجت آنها را دریافتم… آن شعلۀ کوچک شمع در آن دستهای نگران مرا به درون خویش میکشید، مرا به یاد دستهای آقای کریمخانی میبرد وقتی که آن گیاه ترد و نازک، پر سیاووش، را در حفرۀ میان انگشتانش نشانم میداد و با مهر به دستهای من میسپرد. در تماشای آن تصاویر تعلّق ریشهدار خویش به خانهام و یادها و سرنوشتهائی را که در آن خانه سکنی داشتند، باز مییافتم. اما حتی آن شب هم میدانستم که این تعلّق به معنای همدستی نیست، میدانستم که دیگر شریک در سماجتشان نیستم، که از دنیای مبارزۀ آنها دور افتادهام و تنها در این تصاویر نمادین است که تلاش آنها برای من ملموس و خودی میشود، و نه در نمودهای عینی این تلاش، نه در اعلامیهها و نوشتارهای سیاسی آنان.»
پرستو فروهر به گونهای غیرمنتظره کتابش را بی هیچ توصیف یا حتّی اشارهای به صحنۀ دهشتناک قتل پدر و مادرش به پایان میبرد، چنانکه گوئی میخواهد با سکوت خود ما را نیز وادارد تا همان گونه که شایستۀ شاًن و حرمت این دو چهرۀ پاک و اهورائی است، به پایان جسمانیشان بیندیشیم…
«بخوان به نام ایران» به یکی از مهمترین پرسشهای انقلاب ایران نیز پاسخ میدهد – پرسشی که با انبوه پاسخهای ناسنجیده و ناروائی که بدان داده شده، از همان اوان انقلاب به صورت یکی از معضلات دردناک جامعۀ ما درآمده و هنوز نیز گریبان کسانی را که در این انقلاب دست داشته و از ضربات آن در امان نبودهاند و یا کسانی که در تحلیل و توضیح رویداد انقلاب میکوشند، رها نکرده است:
چه شد و چگونه بود که کسانی همچون فروهرها، با تجربۀ چندده ساله در سیاست، با پرورش در مکتب مصدّق – که طعم و معنی حضور و تاًثیر «اسلام مبارز» را در وجود آیت الله کاشانی به کفایت دریافته بود، با اعتقاد عمیق و آزموده به قانون و حقوق بشر، با پشت سر گذاشتن اسلام در روایت سیاسی آن – بی آنکه غیر مذهبی یا به طریق اولی لامذهب باشند … به طورخلاصه کسانی که هویت و آمال و آرزوهای سیاسیشان در درون و یا پیرامون «جبهۀ ملّی» – این بزرگترین مجموعۀ تجربهها و آموزههای سیاسی تاریخ معاصر میهن ما – تحقّق پیدا میکرد، و شاید مهمتر از این همه، کسانی که بزرگترین امتیازشان تقوا و پرهیزگاری سیاسیشان بود، چنین شتابزده و بیمحابا و بی درخواستِ هیچ تضمینی خود را و سرمایۀ سیاسی و اجتماعی و اخلاقی ای را که خواه ناخواه حامل و وصّی آن بودند در اختیار آیتالله خمینی و نهضت او گذاشتند و در این داد و ستد فقط دادند و جز پشیمانی و ناکامی برای خود و همراهان و طرفدارانشان نستدند؟ طول و تفصیل دربارۀ این پرسش جانکاه تمامی ندارد و نخواهد داشت و حتّی اگر به فرض زمانی فرارسد که زخمهای ناشی از حرکتی که این پرسش بر مملکت ما بر جا گذاشت، التیام یابند، بحث و جدل دربارۀ آن همچنان ادامه خواهد یافت.
پرستو فروهر با نوشتن سرگذشت پدر و مادرش به ما فرصت میدهد تا این پرسش را با نوعی مطالعه یا بررسی بالینی دنبال کنیم و در نتیجه پیش از آنکه در جستجوی پاسخهائی از طریق دانش و تجربۀ سیاسی باشیم، به آگاهی و آشنائی انسانیای که این کتاب با درایت و بینش عمیق خود در اختیارمان میگذارد، اتکا کنیم. این آگاهی و آشنائی انسایی ما را از سقوط در ورطۀ پیشداوریها و کوتهنظریهائی که گوئی لازمۀ برداشت سیاسیاند، باز می دارد.
نیازی به تصریح ندارد که فرصت دادن به برخورد انسانی به هیچ روی به معنای نادیده گرفتن اهمیت و نقش مسئولیت سیاسی کارنامۀ قهرمانان مورد نظر ما، داریوش و پروانۀ فروهر، همچنانکه کارنامۀ دیگر همراهان و یاران دائمی و مقطعی آنها نیست. خود آنها، همچنانکه پرستو فروهر به کرات در کتاب خود میآورد، بیش از همه و در هر لحظه به وخامت و تناقض و چارهناپذیری انتخاب سیاسیشان آگاهی دارند. امّا همچون قهرمانان نابترین تراژدیها وظیفۀ تلخ و جانگدازی را که سرنوشت – یا تاریخ – برایشان تعیین کرده، از سر بزرگواری میپذیرند و عواقب سنگین آن را نیز دلیرانه میپردازند.
yalfani.mohsen@orange.fr
عنوان: عبارتی از سخنرانی پروانۀ فروهر در نشست سالانۀ «بنیاد پژوهشهای زنان ایران». ص. ۳۷۰ کناب.
از: گویا