۹ اسفند؛ سناریوی قتل مصدق به جای سفر شاه

بازخوانی یکی از بحث انگیز ترین وقایع تاریخ معاصر

دکتر مصدق که تازه لباس خانه بر تن کرده بود با همان لباس خود را به پشت بام می رساند و با نردبان به خانه پسرش و از آنجا به ستاد ارتش می رود و اوضاع را در دست می گیرد.

عصر ایران؛ مهرداد خدیر – نهم اسفند یادآور یکی از مناسبت های مهم تاریخ معاصر ایران است و از آن می توان به عنوان پیش نمایش کودتاهای ۲۵ و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یاد کرد. تحریک احساسات به بهانه خروج شاه و برانداختن مصدق که بار اول و دوم جواب نداد ولی نوبت سوم در ۲۸ مرداد به هدف خود رسیدند.

ماجرا از این قرار است که شاه پس از قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و نخست وزیری مجدد دکتر مصدق و واگذاری وزارت جنگ به او با عنوان وزارت دفاع ملی احساس می کرد دیگر عملا نقش تعیین کننده ای در امور کشور ندارد و حتی در ارتش هم به بازی گرفته نمی شود.

شاه ذاتا آدم ترسو و خجولی بود و در مقابله با مشکلات و تنگناها صحنه را خالی می کرد و به گواه کتاب خاطرات ثریا اسفندیاری – دومین همسر او و ملکه وقت ایران – خود تصمیم به خروج موقت از کشور گرفته بود.

مخالفان مصدق البته اصرار دارند این گونه وانمود کنند که مصدق قصد اخراج شاه و براندازی سلطنت و تغییر حکومت از پادشاهی به جمهوری را داشته است.هر چند می توان پذیرفت که مصدق قصد محدود کردن دایره دخالت های شاه را داشته تا او تنها سلطنت کند و این یک واقعیت است اما در پی اخراج شاه نبود چون آن گاه نخست وزیر کدام مشروطه می بود؟

9esfand

ثریا در خاطرات خود – «کاخ تنهایی» – صفحه ۲۰۰ می نویسد: «محمدرضا که پس از واگذاری وزارت جنگ به مصدق از آخرین تک خال هایش محروم مانده بود احساس یاس می کرد و دیگر هیچ میلی در او مشاهده نمی شد و مرتب تکرار می کرد که دیگر جایی برای من در ایران نیست.»

او همچنین در صفحه بعد با اشاره به سالگرد ازدواج خود با شاه و در یادداشت ۲۴ بهمن ۱۳۳۱ می نویسد:«شاه، تصمیم سفر به خارج گرفته، برای مدتی یا برای همیشه؟ کجا باید رفت؟ نمی دانم… شاید یک رَنچ در تگزاس. شاید همراه تاج الملوک. شاید هم…»

خود شاه اما در دروغی آشکار در «ماموریت برای وطنم» نوشته بود: «روز شنبه ۹ اسفند مصدق به من توصیه کرد که موقتا از کشور خارج شوم» و حتی ادعا می کند «مصدق پیشنهاد کرد سفر پنهانی باشد و از فرودگاه نباشد.» حال آن که اگر هم مصدق پیشنهاد یا موافقت کرده باشد صبح همان روز۹ اسفند نبوده و ادعای طرح موضوع در همان روز قطعا نادرست است.

واقعیت اما این است که با اقتدار بیشتر مصدق پس از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ و تصدی وزارت دفاع ملی او نیازی به توصیه به سفر نداشته مگر این که شاه از خستگی و افسردگی گفته باشد و مصدق این توصیه را کرده باشد که امری معمول است و افرادی که اظهار ناراحتی و خستگی می کنند با این پیشنهاد رو به رو می شوند.

در این مورد خاص اما آن که نگران شده حسین علاء وزیر دربار بوده که با سفارت امریکا ارتباط داشته و درباری ها به تکاپو می افتند تا شاه نرود چون می دانستند دولت مصدق سراغ آنها خواهد آمد و درغیاب شاه وزارت دربار توجیهی برای مداخله نخواهد داشت.

به بیان دیگر حوصله شاه سر رفته بود. او هنوز به محمدرضای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بدل نشده و تحت تاثیر تعلیمات دوران نوجوانی در سوییس بود و می خواست به سفر برود و از سلطنت به مثابه فرصتی برای لذت استفاده کند و مصدق هم به لحاظ تجربه و سن و سال حکم پدرش را داشت و شاه از توان مقابله با او را که با خون شهدای ۳۰ تیر به قدرت بازگشته و اعتبار و اشتهار داخلی و جهانی داشت برخوردار نبود.

مصدق هم دیگر از ناحیه او احساس خطر نمی کرد چون شاه جوان به شیر بی یال و دم و اشکمی بدل شده بود. در این میانه اما دربار و درباری ها بودند که موش می دواندند و خروج شاه آنان را حتی بیش از خود شاه نگران می کرد.

بهترین سندی که ثابت می کند دکتر مصدق اصراری بر سفر شاه نداشته و حضور او را به عنوان پادشاهی که فقط سلطنت کند پذیرفته بود – هر چند با اصرار بعدی شاه مخالف نبوده – گزارش سفیر آمریکا به وزارت خارجه در چند روز قبل از آن است:

« شاه خوشوقت است که نخست وزیر اعتراض خود را درباره عزیمت وی به خارج از کشور پس گرفته است.»

همین نشان می دهد که مصدق در ابتدا مخالف بوده و اصرار شاه را که می بیند تایید می کند.

دربار اما نگران می شود که محمد رضا شاه پهلوی به احمد شاه قاجار بدل شود و مصدق هم مانند رضا شاه از غیبت او استفاده کند و کل مقدرات کشور را در دست گیرد و از سوی دیگر با روی کار آمدن آیزنهاور امیدوار شدند که می توانند روی کمک آمریکا حساب کنند و نه تنها شاه را از رفتن منصرف سازند که کار مصدق را هم یکسره سازند.

به موجب گزارش روزنامه اطلاعات در آن روز – ۹ اسفند ۱۳۳۱- دکتر مصدق گام زنان و پیاده از خانه به سمت دربار به راه می افتد تا با شاه ملاقات کند. البته معلوم نیست به قصد خداحافظی بوده یا برای پرداخت پولی که قول داده بود به شاه می دهد تا درخارج از کشور آسوده خاطر باشد یا حتی منصرف کردن او با این اطمینان که همچنان به سلطنت وفادار است و قانون اساسی مشروطه پادشاه را نماد وحدت کشور ترسیم کرده و نیاز به دخالت گسترده نیست اما در بیرون با تحرکات دربار، عده ای جمع شدند و اعتراض کردند.

از اسناد گوناگون بر می آید که شاه قصد رفتن داشته و خبر سفر را خود او لو نداده و به قولی که در این باره به مصدق داده بود وفادار مانده اما درباری ها بیکار ننشسته بودند. کما این که محسن صدر الاشراف نخست وزیر سابق خود را به دربار می رساند تا مانع رفتن شاه شود. او در خاطرات خود درباره این واقعه می نویسد:

«صبح ۹ اسفند من نزد شاه بودم. حالت شاه به کلی غمناک و گرفتگی صورت در او هویدا بود. پرسیدم چرا قصد مسافرت دارید؟ به ناخوشی و کسالت متوسل شد… گفتم: مردم نخواهند گذاشت اعلی حضرت تشریف ببرند. شاه در جواب فرمودند: مردم که ساکت اند و از اوضاع راضی اند … در همین وقت صدای جماعتی که جلوی دربار جمع شده بودند بلند شد که ما نمی گذاریم شاه برود و فریاد زنده باد شاه و مرده باد مخالفین شاه، دقیقه به دقیقه زیاد می شد.»

اندک اندک اما تظاهرات به توطئه ای برای قتل مصدق تبدیل شد. سناریو این بود که اگر موفق شوند مصدق را از میان بردارند و کار را تمام کنند و اگر موفق نشوند رابطه شاه و نخست وزیر تیره شود. چون در این حالت مصدق گمان می برد که شاه به دروغ بحث خروج از کشور را مطرح کرده تا از یک طرف احساسات مردم و چهره های نگران از جمهوری شدن ایران را تحریک کنند و از جانب دیگر مصدق را به قتل برسانند و شاه هم بدبین می شد که قصد مصدق برانداختن او بوده است و در سناریوی دوم موفق شدند.

اراذل و اوباش در مقابل دربار آماده بودند تا کار مصدق را تمام کنند اما با فداکاری شماری از نیروهای وفادار به مصدق که از جان مایه گذاشتند دکتر محمد مصدق را از دری دیگر خارج می کنند و نخست وزیر را به خانه می رسانند ولی این بار مقابل خانه جمع شدند و قصد تعرض به داخل را داشتند.

دکتر مصدق که تازه لباس خانه بر تن کرده بود با همان لباس خود را به پشت بام می رساند و با نردبان به خانه پسرش – دکتر غلامحسین – و از آنجا به ستاد ارتش می رود و اوضاع را در دست می گیرد و توطئه را خنثی و افشا می کند.

بدین ترتیب سفر شاه منتفی می شود و مصدق نیز جان سالم به در می برد اما از آن پس کار به دست عوامل خارجی می افتد که ابتدا به ریاست جمهوری آیزنهاور دل می بندند و بعد از مرگ استالین از دخالت نکردن شوروی خرسند می شود.

نکته درس آموز این است که نه مصدق قصد داشته شاه را به زور اخراج کند و نه شاه می خواسته مصدق را بکشد اما با دسیسه دیگران هم شاه گمان برد که مصدق قصد فریب او را داشته تا از او یک احمد شاه دیگر بسازد خاصه این که مصدق در دوران احمد شاه والی فارس بوده و از شاه جوان بسیار پر تجربه تر بود و هم مصدق گمان برد شاه قصد قتل او را داشته و چنان از هم مکدر شدند که مصدق در نوروز ۱۳۳۲ به دیدار نوروزی شاه نرفت و تا پایان نیز دیداری با او نداشت و همین زمینه کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شد و دسیسه چینان به هدف نهایی خود رسیدند.

بلوای ۹ اسفند را می توان نخستین قصد شاه برای خروج از کشور برای فرار از مشکلات دانست. با یاری دربار اما ماند و نرفت. نوبت دوم در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ رخ داد اما ۳ روز بعد کودتا شد و سه روز پس از آن با احساس فتح ناباورانه بازگشت اما این محمد رضا دیگر آن محمد رضای سال های ۲۰ تا ۳۲ نبود و ۲۵ سال گذشت تا باز به نقطه ای رسید که در ۲۶ دی ۱۳۵۷ کشور را ترک کند.

برخی از تحلیل گران تاریخ معاصر ایران از اتفاقات بیرون از ایران غفلت می کنند. حال آن که اگر آیزنهاور رییس جمهوری آمریکا نشده بود دربار به خود جرات نمی داد برای ماندن محمد رضا شاه بکوشد و در ۹ اسفند ۱۳۳۱ قصد جان دکتر مصدق را نمی کردند. بد اقبالی دیگر مصدق این بود که ۵ روز بعد از ۹ اسفند نیز ژوزف استالین درگذشت و آمریکایی ها و انگلیسی ها احساس کردند برای دخالت در امور ایران عجالتا با مخالفت شوروی رو به رو نیستند و از آن پس از پا ننشستند و بهترین گواه قتل افشار توس رییس شهربانی مصدق چند ماه بعد از آن است.

واقعه ۹ اسفند ۱۳۳۱ نشان می دهد عزم برانداختن مصدق جدی بوده و از فرصت ظهور آیزنهاور و کدورت رابطه شاه و نخست وزیر استفاده کردند و موضوع فراتر از کودتا به خاطر رفراندوم انحلال مجلس در مرداد ۳۲ است.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل