سایت ملیون ایران

سرانجام: رژیم ایران در دام بحران نهایی خود

مقدمه
در طول سی و هفت سال گذشته زیاد شنیده ایم که این رژیم در بحران است و می رود. بارها ماه و سال سرنگونی آن را نیز تعیین کردند، اما ده یا بیست سال بعد، هنوز سرپا بود. پیش بینی ها یکی بعد از دیگری نادرست یا نادقیق از آب درآمد و رژیمی که بدترین بیلان نقض حقوق بشر تاریخ و منطقه را داراست به حیات پرضرر خود ادامه داد. همین واقعیت سبب شده است که این بار و به گونه ای که به یک پارادوکس نزدیک است، عده ای از این که آینده ی نظام را پیش بینی کرده و خبر سقوط احتمالی آن را بدهند به شدت پرهیز کرده و سعی می کنند که بند احتیاط را از دست ندهند. به همین خاطر بحث ها بیشتر جنبه ی «کارشناس» و «نسبی» به خود گرفته است. البته که این خود یک پیشرفت در امر تحلیل و بررسی رخدادهای سیاسی محسوب می شود و باید آن را به فال نیک گرفت. در عین حال، این امر نباید سبب شود که کنشگران سیاسی و اجتماعی واقعیت های پیش روی خود را با عینک نسبی گرایی دیده و ماهیت و ویژگی های آن را نبینند. نگارنده تلاش دارد در این نوشتار به خصلت شاید تازه ی موقعیت بحرانی کنونی نظام بپردازد و آن چه را که از دل این تحلیل و به طور طبیعی بیرون می آید، در ورای خواست و آرزوی خویش، به عنوان نتیجه گیری عنوان کند.

رژیم و پدیده ی بحران
جمهوری اسلامی با عمل و گفتمان بحران عجین است. از روز نخست حیات خود با بحران های متعدد روبرو بوده و این، تا امروز هم ادامه دارد. این رژیم در همان ماه های ابتدای عمر خود با برخی از اعتراضات و خیزش های قومیتی در داخل مواجه شد: در خوزستان، در کردستان و در گنبد. پس از آن، خود با گروگان گیری در سفارت آمریکا به ساختن بحرانی نو پرداخت، بعد از آن جنگ با عراق را باعث شد، سپس، با سازمان های سیاسی داخلی به نبرد مسلحانه برخاست، بعد از پایان جنگ، قتل عام زندانیان سیاسی را کلید زد، بعد، ماجرای سلمان رشدی را به وجود آورد، در آستانه ی سفر فرانسوا میتران رئیس جمهوری فرانسه به ترور دکتر شاپور بختیار اقدام کرد و این یکی از دهها ترور خارج از کشوری نظام در کنار میکونوس و سایر موارد در طول این سال ها بود، پس از آن، برای نابودسازی مخالفان مسلح خود در عراق به اقدام نظامی پرداخت، در این میان بی سر و صدا ماجراجویی اتمی آغاز کرد، در لبنان به تسلیح حزب الله لبنان پرداخت، در نوار غزه از حماس حمایت کرد، به کشتار دگراندیشان و قتل های زنجیره ای روی آورد، به جدّ برای ساختن سلاح اتمی اقدام کرد، مدتی برای جنگ با طالبان در افغانستان به مرزهای شرقی لشگر کشی کرد، آن گاه با آمریکایی ها در این کشور برای سرنگونی طالبان و تقویت راستی های مذهبی متمایل به خویش وارد عمل شد، با اشغال عراق توسط آمریکا به این کشور به طور غیر رسمی لشگرکشی کرد و تقویت جریان های مسلح شیعه را در دستور کار خود قرار داد، شبکه های تروریستی خود را در سراسر جهان از بوسنی گرفته تا سودان گسترش داد، در داخل نتیجه ی بدیهی انتخابات خرداد ۸۸ را منکر شد و یک بحران اعتراضی در داخل پدید آورد، همزمان با آغاز نبردها در سوریه در این کشور دخالت مستقیم نظامی کرد و به کشتار مخالفان اسد پرداخت، همزمان، بحران اتمی به واسطه ی افزایش تلاش ها در راه دستیابی به بمب اتمی به اوج رسید و منجر به سخت ترین تحریم ها علیه اقتصاد شکننده ی کشور شد، تلاش کرد که در بحرین دخالت کند و وقتی موفق نشد به یمن رفت و با حمایت و تسلیح شیعیان حوثی خود را در معرکه ای جدید انداخت…

آن چه آمد نمونه هایی است از این که این رژیم پیوسته در و با بحران زندگی کرده و آن را بخشی از وجود خود می داند. این بحران ها به او اجازه داده است که همیشه منافع ملی را فدای ماجراجویی های خطرناک و آسیب رسان خویش بسازد. در طول این سی و هفت سال هیچ طرح بزرگ سازندگی در کشور صورت نگرفت و در حالی که تنها استادیوم صد هزار نفری کشور از زمان انقلاب به جا مانده است نزدیک به هزار میلیارد دلار از ثروت های ناشی از در آمد نفت را به معنای اقتصادی و کارشناسی کلمه هدر دارد. زمانی هم که سراغ طرح های اقتصادی و عمرانی رفته است به دلیل نبود کارشناسی و سودآوری اقتصادی به یک دزدبازار بزرگ برای مافیاهای سپاه و بازار و روحانیون تبدیل شده و کشور را به خاک سیاه نشانده است، مانند سد سازی های گسترده در سطح کشور که فلات ایران را خشک کرده و به گفته ی وزیر کشاورزی دولت خاتمی در آینده پنجاه میلیون ایرانی را به مهاجرت از ایران وادار خواهد ساخت.

خصوصیت بحران ها
تمام بحران های سیاسی-نظامی یاد شده، به استثنای یک مورد که به آن خواهیم پرداخت، از این خصوصیت برخوردار بود که آغاز، ادامه و پایان آن، به شکلی یا به شکلی دیگر، در دست خود نظام بوده است. جنگ را با تحریک عراق آغاز کرد، در حالی که پس از فرصت منطقی فتح خرمشهر می توانست تمام شود، ادامه داد و بعد که احساس خطر کرد، پایان بخشید؛ گروگان گیری را خود شروع کرد و پس از معاملاتی آن را خاتمه داد و غیره. ختم این بحران هابه جمهوری اسلامی بستگی داشت، یعنی در تمام بحران های فوق، کافی بود که رژیم پای خود را بیرون بکشد تا از آسیبی که طرف مقابل می توانست، به واسطه ی ادامه ی بحران، به او وارد سازد در امان باشد. به طور مثال، گروگان های سفارت آمریکا را آزاد کند تا از احتمال حمله ی نظامی آمریکا مصون باشد، یا فتوای خمینی را درمورد نویسنده ی هندی-بریتانیایی نادیده بگیرد تا از تلافی جویی دولت ملکه جان سالم بدر برد. پرونده ی اتمی اما به نوعی کلید خورده و تحول یافته است که دست برداشتن رژیم ایران از فعالیت اتمی برای او امنیت و آرامش به دنبال نخواهد آورد.

ویژگی بحران اتمی
آری، در بین این انبوه بحران های درونی و بیرونی، فقط یک مورد است که رژیم جمهوری اسلامی خود آن را شروع کرده و ادامه داده است اما نمی تواند آن را به اراده ی خویش خاتمه دهد و آن نیز بحران ناشی از بن بست در پرونده ی اتمی می باشد. رژیم فعالیت اتمی را کلید زد اما فرصتی را که برای پرهیز از تبدیل آن به بحران داشت از دست داد و بعد هم، کنترل آن دیگر در دست خودش نبوده و نیست. این جمهوری اسلامی بود که بازی خطرناک اتمی را آغاز کرد تا شاید، در نهایت، به بمب هسته ای دست پیدا کرده و از این طریق، امنیت درازمدت خویش را تامین کند، رژیم در این راه ناکام ماند ولی عوارض جانبی این فعالیت گریبان او را گرفت.

پرونده ی اتمی، برخلاف سایر بحران های تاریخ سی و هفت ساله ی نظام، از این خصوصیت برخوردار است که نمی تواند به طور یک طرفه خاتمه یابد. این پرونده دو طرف دارد، هر یک از طرفین می تواند در آن نقش بیافریند اما یک تفاوتی میان نقش آنها موجود است که تمام ظرافت موضوع را در خود دارد: طرف غربی با پذیرش یا عدم پذیرش توافقنامه برنده است، طرف ایرانی با پذیرش یا عدم پذیرش توافقنامه بازنده است. این نابرابری عظیم مورد توجه کافی قرار نگرفته است. طرف غربی با قبولاندن توافقنامه ی مطلوب خود به طرف ایرانی یک پیروزی بزرگ به دست می آورد. اگر طرف ایرانی نپذیرد، طرف غربی همین پیروزی را با هزینه ی بیشتری به دست خواهد آورد. به طور مثال اگر ایران توافقنامه را آن گونه که مورد نظر آمریکاست بپذیرد این کمپانی های بزرگ نفتی و بانک ها هستند که بهره خواهند برد. اما اگر رژیم ایران به پای چنین توافقنامه ای نیاید این کمپانی های تسلیحاتی و خدماتی هستند که سود کلانی را برای خود در نظر می گیرند.

وضعیت در طرف ایرانی اما متفاوت است: این که طرف ایرانی سناریو مطلوب غرب را نپذیرد برایش معادل هزینه ای سنگین و نابودساز خواهد بود. اما اگر توافقنامه ی مطلوب غربی ها را بپذیرد باید آماده ی پرداخت همان هزینه ی سنگین با اضمحلال گام به گام باشد. به عبارت روشن تر، اگر تا به حال نظام جمهوری اسلامی برای آسیب ندیدن کافی بود که پای خود را از یک بحران بیرون بکشد، در ماجرای اتمی، چه عقب نشینی کند و چه نکند، آسیب اساسی خواهد دید. بدیهی است که برای هر یک از این سناریوها نوعی از آسیب خاص در انتظارش است، اما گزینه ای به اسم «عدم آسیب» یا «پرهیز از آسیب» برایش وجود نخواهد داشت.

به طور روشن این بدان معناست که اگر رژیم سرانجام توافقنامه ی اتمی را امضاء کند باید آماده باشد که امتیازات مهمی را به قدرت های غربی واگذار کند: دست از رویای اتمی خود بشوید، رازهای نظامی خود را در اختیار آنان بگذارد، پای خود را از خاورمیانه بیرون بکشد، دست از حمایت از شبکه های تروریستی بردارد و در رعایت حقوق بشر، حداقلی از استانداردها را رعایت کند. امتیازاتی که نظام برای هریک از این موارد باید واگذار کند، در مجموع خود، خصلت های ذاتی و ساختاری نظام را زیر سوال می برد. به عبارت دیگر، پس از اعطای تمام این امتیازها در نهایت چیزی به شکل فعلی خود از نظام بر جای نخواهد ماند. ممکن است اسمش جمهوری اسلامی ایران باشد اما دیگر جمهوری اسلامی ایران نیست.

از آن سوی، اگر رژیم نخواهد به این استحاله ی اجباری و دردناک تن در دهد و توافقنامه ی اتمی را، آن گونه که مورد نظر قدرت های غربی است، امضاء کند، باید منتظر سناریوی هولناک تشدید تحریم ها، انزوای بین المللی دیپلماتیک، محاصره ی دریایی، افزایش فشارهای اقتصادی و سیاسی، تهدید نظامی، حمله ی نظامی، فروپاشی ساختار اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی، کمبود کالاهای اساسی، آغاز قحطی و شروع شورش های اجتماعی و خیزش های خشن محرومان باشد. این سناریو نیز ضمن کشاندن کشور به مرز گرسنگی و آشوب و جنگ، نظام را با چالش مرگ آفرین مواجه خواهد ساخت.

نبود گزینه ی بد به جای بدتر
نکته ی مهم در این میان از میان رفتن تدریجی گزینه های نسبی میان این دو گزینه ی افراطی نامطلوب برای رژیم می باشد. نظام جمهوری اسلامی با پشت کردن به بازی کارت ورود گسترده ی اصلاح طلبان به صحنه ی مدیریت کشور در سال ۱۳۸۸ آخرین شانس خود برای بازگشت پذیر کردن شرایط را از دست داد. چهار سال بعد، وقتی نظام سراغ حسن روحانی رفت تا شاید بتواند، قدری دیر، همان نقش موسوی را، برایش ایفاء کند، کار از کار گذشته بود. طمع سپاه برای بهره برداری هشت ساله، به جای چهارساله، از منابع و ثروت های کشور در دوره ی دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد این تنها شانس نظام را از او سلب کرده بود.

اینک اما زمان تصمیم دردناک برای نظام، در کلیت خود فرا رسیده است: استحاله ی تدریجی و اجباری یا حذف ناگهانی و اجباری. هر دو گزینه یک خصلت مشترک دارند و آن هم اجباری بودن است، یعنی ناگزیری از روبرویی با آن. در چنین شرایطی می توان از خود سئوال کرد که جنگ قدرت در ایران به سمت کدام یک از این دو گزینه میل خواهد کرد. این را قدری بررسی کنیم.

جنگ قدرت و تصمیم گیری
سناریوی استحاله ی تدریجی، منافع مثلث جدید قدرت (باند رفسنجانی، جریان اصلاح طلبان و خط تکنوکرات های دولت روحانی) را در موقعیتی بسیار خوب و مناسب برای کسب اهرم های اصلی قدرت قرار خواهد داد. هر چند که در یک مقطع زمانی میان مدت آنها نیز مجبور به تقسیم قدرت با نیروهای بالنده ی بیرون از نظام خواهند شد. اما این سناریو برای مثلث سنتی قدرت (روحانیت محافظه کار لانه کرده در بیت رهبری، سپاه و شبکه ی مافیاهای اقتصادی، نظامی، اطلاعاتی، امنیتی آن و بازاری های تازه مسلمان در هئیت موتلفه) بسیار ترسناک و پرهزینه است. می توان گفت که سناریو امضای توافقنامه و آغاز استحاله ی اجباری، پیروزی مسلم مثلث جدید قدرت و شکست واضح مثلث سنتی قدرت خواهد بود.

در سناریوی حذف خشن اجباری اما مثلث سنتی قدرت همراه با مثلث جدید قدرت با هم – یعنی کل نظام- از میان خواهند رفت و برنده و بازنده ای در میان مافیاها در کار نیست. سناریو نخست نیمی از نظام را برای مدتی نجات می دهد، در سناریو دوم کل نظام در فاصله ی نه چندان کوتاهی باید برود. هفته ها و ماه های پیش روی زمان تصمیم گیری و عمل در زمینه ی این دو سناریو است. هرکس می تواند با توجه به روند تحولات و رویدادهای داخل کشور و منطقه خود قضاوت کند که کدام یک از این دو سناریو آینده ی نظام جمهوری اسلامی و تابع آن، آینده ی ایران را تعیین تکلیف خواهد کرد.

موقعیت مخالفین
نیروهای مخالف نظام، در معنای برانداز آن، موقعیت کنونی را می توانند به عنوان موقعیت بی سابقه مورد استفاده قرار دهند. بی سابقه از این حیث که سرنوشت این بحران دیگر در دست نظام نیست، بلکه سرنوشت نظام در گرو این بحران است. با نگاهی عمیق به گزینه های مطرح برای رژیم در این سناریو می توانیم ببینیم که جمهوری اسلامی در شکل سی و هفت ساله ی خود رو به پایان است. این، یا پایانی توام با استحاله است که به معنی بیرون انداختن تدریجی نظام از صفحه ی تاریخ معاصر ایران است و یا به معنای کندن ناگهانی و حذف فیزیکی آن از طریق جنگ بیرونی و شورش های داخلی. در هر دو صورت، این، آغاز پایان نظام جمهوری اسلامی است. این بار شاید نه براساس رویا و آرزوی اپوزیسیون، بلکه بر اساس فاکت های مشخص موجود.

فرصت فوق می تواند به بهترین نحو مورد استفاده ی نیروهای برانداز نظام قرار گیرد: چنین نظامی دیگر قادر به دفاع از خود نیست، یا باید از طریق سماجت سپاه و بیت رهبری بر سر پرونده ی اتمی، تمامیت خود را به خطر بیاندازد و یا نیمی از پیکره ی خویش را فدای نیم دیگر کند. خوب می دانیم که این فداکاری تا چه حد برای نظامی که مافیاهای قدرت در آن به مرز تیغ کشیدن به روی هم نزدیک شده اند دشوار و به گفته ی برخی ناممکن است. به همین خاطر سپاه ممکن است با ایده ی «اگر ما نباشیم کشور نباشد» کشتی ایران را با خود غرق کند و به جنگ افروزی منطقه ای و کشتار داخلی دست بزند.

رژیم در دام اتمی گرفتار شده است. این بار زمین بازی را دیگران تعیین می کنند نه خود رژیم. مکانیزم های تغییر در خاورمیانه، تغییر در ایران را نیز در برگرفته است، داعش نوید مرزبندی نوینی در عراق و سوریه و چه بسا ایران را می دهد. جمهوری اسلامی به عنوان یک جزء از مجموعه ی خاورمیانه ای اقتصاد جهانی تعیین تکلیف خواهد شد. سازمان ها و احزاب سیاسی مخالف از یکسو و نیروهای اجتماعی معترض از سوی دیگر می توانند از واقعیت امروزی الهام گرفته و خود را برای ایفای نقش فعال در هر یک از این دو سناریو آماده سازند. برای این منظور به یک عنصر نیاز است: سازماندهی. خودسازماندهی نیروهای اجتماعی کنشگر در داخل از یکسو و سازماندهی تشکیلاتی نیروهای فعال خارج از کشور سوی دیگر نیازهای مبرم شرایط کنونی ایران هستند. فراموش نکنیم، هرکدام از این سناریوها که بخواهد روی دهد این فقط و فقط نیروهای سازمان یافته هستند که می توانند نقشی را در آن ایفاء کنند، سایر نیروها نقش ناظر و تحلیل گر را خواهند داشت وبس. هر که سازماندهی کند، رهبری می کند.

از: گویا

خروج از نسخه موبایل