مدرسه فمینیستی: امسال پس از دو دهه، مشارکت خانم آنگ سان سوچی و «لیگ ملی دمکراسی» در انتخابات برمه، طلیعه تحولی در الگوهای کلاسیک مبارزه در کشورهای آسیای جنوب شرقی آسیا که به دنبال گذار بی خشونت به دموکراسی هستند نوید می دهد. الگویی متفاوت و جدید از مبارزه برای دمکراسی که به رهبری یک «زن» به وقوع می پیوندد. بی شک این الگو در آینده می تواند در جهان، نقشی تاثیرگذار بیافریند. چونکه «آنگ سان سوچی» امروز در تعاملات جدید بین المللی می تواند برای ما زنان آسیایی، الگوی تازه و مشروعی در روش مبارزه صلح آمیز و دوری از خشونت، باشد.
مهاتما گاندی که «پدر» این روش پرهیز از خشونت بود، در شرایط متفاوتی از جهان امروز ، زندگی می کرد و از همین بابت است که گاهی برای ما زنان ایرانی، همذات پنداری با روش گاندی خیلی سخت بوده است. گاندی در زمانه ای می زیست که «استعمار» به شکل زورگویی عریان در جهان حضور داشت و در امور داخلی کشورها به طور مستقیم دخالت می کرد. این دخالت عریان باعث انقلابات استقلال خواهانه در بسیاری از کشورها شده بود. مدل های این انقلابات استقلال خواهانه نیز مشخص بود: یکی مدل پیوستن به جرگه «کشورهای سوسیالیستی» (بلوک شرق) از طریق انقلابات سوسیالیستی برای «رهایی از بلوک غرب»، و یا انقلابات ملی گرایانه، که عمدتا هویت های «مذهبی» را با «ملیت» می آمیختند. همه آنها خواسته یا ناخواسته در روش، «خشونت گرا» بودند و قبضۀ حکومت را تنها راه نجات و استقلال خود قرار داده بودند و از این رو رهبران این انقلابات، عمدتا نظامی و یا شبه نظامی بودند. اما در آن کارزار خشونت آمیز، گاندی توانست الگوی دیگری از یک انقلاب استقلال خواهانه را به جهان ارائه کند که هر چند پشتوانه مذهبی داشت، اما پشتوانه اخلاقی اش، قوی تر و فراتر از قوانین شریعت بود و هدف آن، هر چند در تقابل با نیرویی بیگانه و اشغال گر بود ـ و از این رو ناچارا ملی گرایانه محسوب می شد ـ ولی در مجموع در اساس رهیافت اش آثاری از بیگانه ستیزی و بیگانه هراسی وجود نداشت و در واقع، هم مذهب اش و هم ملی گرایی اش، برخلاف دیگر انقلابات استقلال خواهانه، از بازتولید «دیگری»، هویت نمی گرفت بلکه در همراهی با رنج همگانی و کاستن از این رنج، نمود می یافت.
روش خشونت پرهیزی گاندی اساسش بر پایه کمرنگ کردن تقابل «بیگانه / خودی» شکل گرفت و بخاطر همین هم بود که موفق شد و توانست این روش را به یک الگویی جهانی هم مبدل سازد. این روش گاندی، یک شبه که ظاهر نشده بود بلکه در عمق مذهب گاندی چنین جوهره ای وجود داشت، ولی این او بود که آن را بال و پر داد و در همه سطوح فرهنگ و مذهب کشورش تثبیت کرد. جوهرۀ روش خشونت پرهیزی گاندی بر کمرنگ ساختن تقابل مهمی بوجود آمد که تمام تاریخ انقلابات استقلال خواهانۀ آن زمان، بر پایه آن ساخته شده بود یعنی تقابل میان «بیگانه / خودی». او توانست با نشان دادن رنج ستم دیدگان در کنار رنج ستمگران، این تقابل بیگانه و خودی را کمرنگ سازد و این تحول اساسی در روش مبارزه او بود و سبب شد که او در مقام «پدر خشونت پرهیزی» در جهان الگویی مناسب برای مبارزات زمانه خود ارائه کند.
با آموختن از این تجربه است که امروز خانم آنگ سان سوچی در کشورش برمه، توانسته الگوی جدیدی از مبارزه صلح آمیز را در جهان کنونی (که همه اش بحث جنگ و حمله نظامی است) برای کشورهایی که دوران گذار به دمکراسی را طی می کنند ارائه نماید و از این رو در مقام «مادر خشونت پرهیزی»، به بدیلی دست یافتنی و معاصر برای کشورهایی همچون ایران و بقیه کشورها برسد. امروز دیگر خبری از انقلابات استقلال خواهانه نیست بلکه دغدغه مردمان امروز کشورهایی همچون ما، دمکراسی و آزادی های مدنی است. امروز دیگر انگیزه های استقلال خواهانه، موتور حرکت مردم کشورها نیست، چونکه استعمار به شکلی عریان وجود خارجی ندارد و آنچه مردمان را در رنج قرار داده، عمدتا کمبود آزادی های مدنی و سیاسی است، حداقل برای کشورهایی که انقلابات استقلال خواهانه شان را از سر گذرانده اند.
پدر او، همچون همتایان نظامی اش پرچم استقلال کشورش را بالای دست گرفت و همین جایگاه، دخترش را امروز به سمت جایگاهی ناخواسته پرتاب کرد، ولی دختر، کاملا برخلاف پدر، روشی را در پیش گرفت که بیشتر از آن که «پدر وار» باشد «گاندی وار» است. خانم سوچی بیشتر از آن که دختر پدرش باشد، دختر مهاتماگاندی است، اما باز هم مو به مو گاندی رفتار نمی کند، به این دلیل که او در جهان امروز بسر می برد، جهانی متفاوت از زمان گاندی. خانم سوچی با روشی دیگر تقابل «بیگانه و خودی» را نشانه رفته است و همین ابتکار عمل اوست که وی را به مدلی امروزی و معاصر برای «خشونت پرهیزی» همه ما در جهانِ خواهان دمکراسی، تبدیل کرده است.
آنگ سان سوچی از بدخواهان و دشمنان کشورش نیروهای اهریمنی و شیطانی که غیرقابل مذاکره و مصالحه هستند نساخت. او خارجی ها را هم آنچنان «بیگانه» نکرد که از کمک هایشان بی بهره شود. او بیست سال حصر و زندان را تبدیل به شعاری برای «مردن و تحقیر روش اصلاح گرایانه» هم نکرد. در حقیقت خانم سوچی نه حاکمان نظامی کشورش را به مثابه «اشغال گر» تلقی کرد و نه کشورهای غربی را، از این رو برای گذار به دمکراسی وارد مذاکره و مصالحه با هر دو شد. معلوم است که خانم آنگ سان سوچی هنوز راه بسیار طولانی در پیش دارد چون که شکست و موفقیت چنین الگویی تضمین شده نیست، اما مسئله آن است که این راهی که آنگ سان سوچی برگزید، الگویی متفاوت و جدید را در پیش پای ما قرار داد.
آنگ سان سوچی یک «رهبر اتفاقی» بود، چون که او بدون برنامه ریزی و قصد قبلی، به جرگه جنبش دمکراسی خواهی کشورش پیوست و بدون آن که سابقه ای مبارزاتی داشته باشد به رهبر «لیگ ملی دمکراسی» درآمد. در این میان موقعیت او به عنوان دختر «پدری سرشناس» بودن، حتما نقش داشته است. خانم سوچی برای دیدار مادرش در بیمارستان، از انگلستان به کشورش برگشته بود اما با شایعه ای مبنی بر آن که دختر سرهنگ سوچی آمده که ملت را نجات دهد، ناگهان خود را در موقعیتی دید که با اراده ای زنانه، از پس آن، به خوبی برآمد. او امیدهای اقشار مختلف مردم را که به او بسته بودند نادیده نگرفت و سعی کرد اگر این امید در آن زمان واقعی نبود، اما آن را به واقعیت تبدیل کند. آنگ سان سوچی پس از آن، بیست سال در حبس و حصر خانگی گذراند، اما وقتی از زندان بیرون آمد نگفت که «شاه باید برود»! بلکه روند «نیم بند» و کژ و کوله انتخابات را پذیرفت به امید آن که گذار به دمکراسی را در کشورش بدون خشونت، پیش ببرد. خانم سوچی وقتی از زندان بیرون آمد به قدرت های خارجی فحش و بد و بیراه نداد و بر طبل «بیگانه ستیزی» که یکی از پایه های مهم بازتولید خشونت است نکوبید بلکه هم با جهان وارد مذاکره شد و هم با حاکمان نظامی کشورش. هیچ کدام را آن چنان «بیگانه» نساخت که نشود از دل آن، «گفتگو» بیرون آورد. همین کمرنگ کردن فرهنگ بیگانه ستیزی و بیگانه سازی (ساختن هر نیرو و فرد مخالف به جرگه «بیگانه»)، در ابعاد مختلف ملی و بین المللی بود که روش خشونت پرهیزی او را تقویت کرده و مشروعیت بخشیده است.
یقین بدانید اگر خانم آنگ سان سوچی در ایران بود نه تنها از طرف حاکمیت، که از طرف بخش بزرگی از اپوزیسیون نیز، مورد لعن و نفرین قرار می گرفت و خیلی زود مطرود می شد. بخشی از این اپوزیسیون به خاطر «مذاکره کردن او با حاکمیت» و تن به «اصلاحات قلابی دادن» او را طرد می نمودند، چونکه مثل برخی از ما، پس از «چند روز یا چند ماه زندان کشیدن» نیامده بگوید که دیگر «اصلاح سیستم سیاسی» ممکن نیست!
بخش دیگری از اپوزیسیون هم به خاطر آن که خانم سوچی در کنار خانم کلینتون دیده شده است او را عامل بیگانه می گفتند و با هزار تهمت و برچسب (عامل بیگانه، مزدور سیا، کارگزار انقلاب مخملی و…)، طرد و تخطئه اش می کردند. بخشی از اپوزیسیون هم به خاطر «زن بودنش» و این که در برخی از سخنرانی هایش به شوهر و پدرش به قول معروف امتیاز داده، تمسخر و تحقیرش می کردند. آتهئیستها هم به خاطر این که خانم سوچی اعلام کرده فردی مذهبی است و به اصول مذهب بودا وفادار است و بر طبق آن، عمل می کند، به صُلابه می کشیدندش!
بخشی از اپوزیسیون خیلی رادیکال هم او را محکوم می نمودند به خاطر آن که خانم سوچی بیست سال زندان بوده و هنوز نتوانسته انقلاب کند و بیست سال انقلاب را به عقب هم انداخته است! تازه نیامده بگوید که این همه «کشته و زندانی» در ۲۵ سال پیش، باید ابتدا پرونده اش مشخص شود تا بعد بتوان با حاکمیت «مذاکره» کرد. و خیلی گیردادن ها و ایرادهای دیگر… خلاصه اش آنکه خانم آنگ سان سوچی، خیلی کارهایی را که ما ایرانیان بیگانه ستیز، خط قرمزمان می دانیم و عبور از آن را «همراهی با دشمن» فرض می کنیم را صراحتا انجام داده است که فقط برای هر یک از این کارها، کافی بود که اگر خانم سوچی در ایران بود خواهان سنگسارش باشیم.