سایت ملیون ایران

شعری از محمد رضا عالی پیام (هالو)

haloo

چرا اینگونه از موی زنان ارشاد میترسد
از این موی رها گشته به دست باد میترسد

لباس تیره بر تن کن، لباس قهوه ای، مشکی چرا چونکه طرف از رنگهای شاد میترسد

کند نابود آثار تمدنهای پیشین را
از آنچه آورد تاریخ را در یاد میترسد

به یاسوج از نماد آریوبرزن و شمشیرش
و در ساری هم از سرباز قوم ماد میترسد

چنان چون طالبان که می هراسیدند از بودا
رفیق ما هم از سنگ و گچ و فولاد میترسد

فقط باید ببوسی دست او ،ای بل بله قربان
از اندیشه از استدلال از استعداد میترسد

بزن خود را به آن راه و بگو چیزی نفهمیدم
که او از هر کسی دوزاری اش افتاد میترسد

هم از سرخی گ‍ُل ترسد هم از سبزی برگ آن
از آن سروی که محکم جای خود اِیستاد میترسد

نه تنها از زبان سرخ و از سرهای سبز ما
از آن دیگی که بوی قرمه سبزی داد میترسد

زمانی می هراسید از تجمع های میلیونی
ولی امروزه روز از تک تک افراد میترسد

کسی که منطق او داد و فریاد است و فحاشی
برای چی خودش از واژه ی فریاد میترسد

بزن بر فرق ما تا میتوانی تیشه ی خود را
عزیزم کوه، کی از تیشه ی فرهاد میترسد

گذشت آن دوره ای که می رمید آهو ز صیادان
کنون از سایه خود نیز هر صیاد میترسد

کبوتر میکند پرواز هم بال پرستو ها
و جغد از اینکه رفته هیبتش بر باد میترسد

زمانی می رمید از چوب و باتوم آنکه می فهمید ولی حالا چماق از کله ی پرباد میترسد

ندارد ماهی آزاد خوف از تور ماهیگیر
کنون قلاب و تور از ماهی آزاد میترسد

نمی ترسد دگر شمشاد از داس و تبر زیرا
که امروزه تبر از قامت شمشاد میترسد

بلی جانم گذشت آن دوره و امروزه لولو هم
چنین از بچه های این خراب آباد میترسد

خدایا میشود روزی رسد گویند ای هالو
ببین وارونه شد مادرزن از داماد میترسد

خروج از نسخه موبایل