در هفتاد سالهگی پرویز قلیچخانی دلنوشتهای از من رسانهای شد. دلنوشتهی من علتی شد تا آقای جمشید طاهریپور از اصلیترین رهبران پیشینِ سازمان اکثریت پس از خواندناش بدخواب شوند و خواب پرویز را ببینند که تنها یک نوبت او را در عمرشان دیده و البته نشناخته بودند:
«چهار سال پیش در”دیدار” او را دیده بودم. برای اولین بار بود که او را میدیدم. بعد از آن هم دیگر او را ندیدم. هیچوقت پیش نیامد او را ببینم و گپ و حرفی با او داشته باشم»(۱)
ایشان مینویسند: «هرشب خوابهای عجیب و غریب میبینم.[…] دیشب خواب پرویز قلیچخانی را دیدم حکما چون تا دیروقت که چشمم خسته و خوابید، به او فکر میکردم. روز-اش مقالهای در باره او و هفتاد ساله شدن-اش خوانده بودم!»(۲)
پس مشخص شد آنچه آقای طاهریپور “روزاش” خوانده بودند و آشفتهخوابیی شبانه برایشان به ارمغان آورده بود همانا دلنوشتهی من برای پرویز بوده است. ایشان بعد از آنکه خوابِ پرویز را میبینند صبح کلهی سحر از خواب بر میخیزند و به تلخی احساس میکنند «خالیتر از روزهای پیش» هستند
لابد میپرسید تهیشدنِ جمشید طاهریپور از چه رو است؟ آقای طاهری پور پاسخ می دهند: «او را با وصف و حالی از لوطیمسلکی، بی آنکه خواسته باشند کوچک کرده بودند و این غمگین و پر از درد و دریغم کرده بود»(۳)
آقای طاهریپور البته هیچ تعریفی از لوطیمسلکی که به زعم ایشان پرویز را کوچک کرده ارائه نمیدهند. به ظاهر ایشان لوطیمسلکی را در مقابل پهلوانی مصرف کردهاند.
سعی میکنم در سطور زیر تعبیری بر خوابِ ایشان بنویسم.
آقای طاهریپور به تقویم ایرانیتان نگاهی بیاندازید. این مکتوب به تاریخ ۱۶ آذر در پاسخ به ادعای پهلوانیتان قلمی میشود. به گمان حافظهی درخشانتان شانزده آذر از یاد نبرده است. نمیخواستم نمک بر زخم پاشیده و تلخی کنم. با خود کلنجار رفتم که این مختصر رسانهای کنم یا نه؟ از بیماریتان مطلع هستم و خود نیز در مکتوب کوتاهتان به شببیداریها و زود برخاستنهای سحرگاهی که شیوهی آشفتهحالان و کهنسالان است اشارت داشتید. اگر نبود فراز پایانیی نوشتهی کوتاهتان و آن ادعای بس شگرف! که فروتنانه خود را پهلوان خواندهاید هرگز مرتکب این پاسخ نمیشدم. نوشتهاید: «خواستم بنویسم اما یادم آمد نگاه خطاپوش، و زبان خاموش نیز از خصیصههای پهلوانی است.»(۴)
عجبا! هم از اینرو تمامیی سخن در ادعای پهلوانی شما نهفته است.
ای کاش مینوشتید از چه تاریخ بازوبند پهلوانی بر بازو بستهاید؟. شاید در سالیان اخیر با چرب کردن بدن عضله آورده و در کسوت پهلوان “نگاهِ خطاپوش و زبان خاموش” حاصل کردهاید.
خصیصهی پهلوانی مرام است. معرفت است و رسم خویشکاری. شما به شهادت کارنامهی سیاسیتان پهلوانی که نکردهاید هیچ! یارفروشی کرده و بیمعرفتی مرتکب شدهاید. پهلوانها پاکزبان هستند و به رخ نمیکشند. آنان در تقابل با بدی ستیز میکنند؛ که این همه ریشه در آئین انسانی دارد. پهلوانها جز در مقابل قدرت رجز نمیخوانند. پهلوانی معرفت است، چرا که بیشتر پهلوانها در دنیای مدرن به لاتها استحاله پیدا کردند. شعبان و طیب سرسپردهی قدرت و ستایندهی آن شدند. آنگونه که شما در سیاهترین دورهی تاریخ خونبارمان پشت دستِ “امام خمینی” نشستید تا شیتیل قمار نصیب برید. شما و شمایان غرور فدایی به گدایی کشاندید و اکثریتِ آن را تا حد شرطههای دارالخلافهی اسلامی و سربازان “امام خمینی” تنزلِ مقام دادید.
آقای طاهریپور همهی دشنامها و سنگهای عالم که بر سر سازمان اکثریت فرود میآید محصول سیاستی است که نماد بیرونیاش از فردای ۳۰ خرداد آغاز شد و تا پلمب شدن نشریهی “کار” در زمستان سال ۶۰ توسط دادستانی تداوم داشت. شما افزون از سردبیری “کار” از اصلیترین تصمیمگیرندهگان و رهبران وقت اکثریت بودهاید.
وجدان هر کنشگرِ سیاسی که در سال ۱۳۶۰(به ویژه پس از ۳۰ خرداد) به نام سازمان اکثریت گره خورده باشد جذامزده است و زخمی ناسور بر پیکرهاش تراشیده شده است. این زخم هر زمان دهان باز کند تازهگی مییابد.
ابتدا بگذارید شادمانیی خود از خوابدیدنهای شبانهتان بیان کنم. شب بیخوابی وجدان درد میآورد اما هم درد است و هم تسکین. باور دارم پهلو به پهلو شدنهای شبانه در بستر، یکی از خصائلِ انسانی است. خوب است که آدمی در خواب و سیاهیی شب، در خلوتِ خود با پلشتیهایی که مرتکب شده خاطره تازهکند. نهیب برخود برآورد و احتمالا لبی بگزد. با خود بگوید چه شرافتمندان بر نطع سیاه نشاندم. خواب خیسچشمی با خود دارد و این برای پاکشدن پربدک نیست.
خوب است که خواب میبینید؛ آنهم هرشب
آیا شده است در این ۳۴ سالی که از ۱۶ آذر ۱۳۶۰ میگذرد و انشعابی که به همین نام شهره شد خواب هلیلرودی را دیده باشید؟ ۳۴ سال پیش با کینتوزانهترین و سخیفترین واژهگان در همشانهگی و همراهی تنیچند در نشریهای که شما سردبیرش بودید به ترور شخصیت یکی از شریفترین چهرههای سیاسیاجتماعیمان دکتر منوچهر شفیعی (هلیلرودی) پرداختید. شما که آنزمان رحیم بودید دست در دستِ صادق(۵) وی را مشکوک خواندید و نام واقعی وی به قرقبانان فروختید. شمایان سیاست را فاقد وجدان کردید.
منوچهر چندی بعد بر اثر فشارهای خارج از حد با بیماری مننژیت این جهان وانهاد و بگذشت. و شما رفیق فروشی کردید و بیمرامی. شما پهلوان نبودید و پهلوانی نکردید!
آقای طاهریپور شده است پس از انشعاب ۱۶ آذر سال ۶۰ تا کهنسالیی امروزتان خواب همایون و بهروز سلیمانی دیده باشید؟ بهروز را که یادتان نرفته؟. در مقابل دیدهگان همسر و دو طفل خردسالش پرواز کرد و رسم پهلوانی بهجای آورد شمایان در جریان انشعاب شانزده آذر نامِ رهبران «انشعاب» برملا کردید(به حاکمیت فروختید) سازمان اکثریت نام بهروز سلیمانی که مسئولیتی خطیر در کردستان داشت به گوشِ محتسب رساند. سپس شما در گفتوگو با نشریهای که سردبیرش بودید خامدستانه حرمت شکستید
-سئوال نشریهی کار شماره ۱۴۱ از جمشید طاهریپور: «اعلام نام معینی، کشتگر، هلیلرودی در اعلامیه کمیته مرکزی سازمان خشم و اعتراض همفکران آنها را برانگیخته است در این مورد نظر شما چیست؟»
-پاسخ طاهریپور: «نمیدانم چرا اینها اینقدر از اینکه جنبش آنها را بشناسد واهمه دارند[…] بر خلاف این توطئهگران سازمان ما هیچ دلیلی برای پنهان کردن نام و نشان رهبری خود ندارد ظاهراً توطئهگران مدعی رد بینش چریکی هستند و جمهوری اسلامی ایران را یک جمهوری ضدامپریالیست و مردمی میشناسند بنابر این چرا و چهگونه میخواهند مردم را گرد یک رهبری بینامونشان جمع کنند؟»(۶)
آقای طاهریپور این پاسخ هرچه نام داشته باشد نشان از پهلوانی ندارد. شما پهلوان نبودید و پهلوانی نکردید
آیا شده است در خوابها و شببیداریها و کابوسهایتان خواب منصور(رضا غبرایی) را دیده باشید. رهبریی وقت اکثریت برای گرفتن مجوز نشریهای که شما سردبیرش بودید و تا زباله شدن فاصلهای نداشت در پاسخ به تلفن لاجوردی که پارهای مطالب نشریه را خوش نیامده بود رفیقکُشی کردید. لاجوردی نام و نشانِ نویسندهی متنها از شما طلب کرد. رهبریی وقت اکثریت و شما راًی بر ذبح منصور دادید و منصور را بر آستان ننگین خطِ امام سر بریدید. منصور را در سال ۶۰ کتبسته و در مشایعت نا”صادق”ترین چهرهی سیاسی وقت تحویل لاجوردی و دادستانی دادید. منصور رفت و در سال ۱۳۶۴ اعدام شد. آرزومندم و ای کاش! پیرانهسر خواب منصور نبینید تا پیشانی عرقکرده کابوس به یاد نیاورید. بر مبنای اسناد کنگرهی اول اکثریت و آن خودزنیها منصور به گاهِ رفتنِ به مسلخ حلقه از انگشت بهدر کرد. همان کنگرهای که با خودزنی سیاست شکوفایی به نقد گرفته بود. خاطرتان هست شما در آن کنگره و در مقابل خودزنیی هواداران سازمان اکثریت با توجیهی یکسر پلید همکاری و همدستی با سیستم جنایت را محصولِ شرایط روز ارزیابی کردید و خود و سازمانِ اکثریت را فرزند زمانه خواندید: «اولاً قبل از اینکه احساس شرم داشته باشم، در آنجا که موضوع تعهدات ما به نهضت و مردم مطرح است، من نه تنها احساسِ سرافکندگی نمیکنم، بلکه توصیه من به شما این است که سرتان را بالا بگیرید.»(۷)
میدانید زخمی که بر پیکر پرویز که بر مبنای مصلحتِ روز پهلواناش خواندید از چه میباشد؟
بدترین زخم بر پیکر یک پهلوان زخمی است که با چاقوی زنگخوردهی یک نابلد و نابکار بر سینهاش بنشیند.
دکتر قاسملو، امیرانتظام، موسی خیابانی، سیامک اسدیان، فریدون اعظمی، سربداران و تاجمیر و … لیست کسانی که میتوانند موضوع خوابدیدنهایتان باشند چنان دراز است که نام بردنشان گلو میخراشد و سینه میدرد. بیگمان نمیتوان با شببیداری و بدخوابی به سرمنزلِ آرام جویبار رسید.
ای کاش در کنار خواب دیدنهایتان و در غیبتِ آن سرخگلهای پرپرشده کمی هم میگریستید.
هر چند برای پاک شدن، نمنمِ باران و خیسچشمی کفایت نمیکند. شما برای رویینتن شدن چند دریا گریه کم دارید.
و گمان میکنم گفته باشم چرا شما پهلوانی نکردید و پهلوان نیستید.
…………………………….
پینوشت: این مکتوب به مناسبت ۱۶ آذر و پس از نوشتهی آقای طاهری پور در پاسخ به ادعای پهلوانیشان نگاشته شد. تارنماهای اخبار روز و عصر نو به جهات مناسبات و محضوراتشان از انتشار متن تن زدند
۴-۱ نگاه کنید به جمشید طاهریپور «به بهانه هفتاد سالگی پرویز قلیج خانی» تارنمای اخبار روز
۵- در تشکیلات اکثریت “صادق” نام مستعار فرخ نگهدار بود و جمشید طاهریپور را “رحیم” میخواندند. این دو، اولی ناصادقانه و دومی بیرحمانه هر صدای مخالفی را با شیوههای ناآشنا با سنتِ فداییان له کردند و با شیوههایی امنیتی برای دیگران پاپوش درست کردند.
۶- نگاه کنید به کار شماره ۱۴۱ ارگان اکثریت تاریخ ۲ دی ۱۳۶۰ گفتوگو با جمشید طاهریپور
۷- نگاه کنید به اسناد کنگرهی اول اکثریت
از: احترام آزادی