منوچهر برومند: سیرى در احوال مولانا فخرالدّین علىّ صفىّ کاشفى سبزوارى و کتاب لطائف والطوائف ِ او

Manuchehr Boroumand

فخرالدین علىّ صفىّ فرزند کمال الدّین حسین واعظ کاشفى سبزوارى است . فخرالدّین لقب اوست ،على نام وى ، صفى  تخلّص شعرى اش. وى از سرایندگان و نویسندگان واندرزگویان سده دهم هجرى  واز مریدان خواجه ناصرالدّین عبیدالله احرار نقشبندى از مشایخ بزرگ ومعتبر ترکستان وماوراءالنهر بود. که در سال ٩٠۴ با دختر خواجه محمد اکبرمعروف به خواجه کلان پسر شیخ سعد الدین کاشغرى از اصحاب خواجه عبیدالله احرارازدواج کرد. در سال (٩٣٩ه) در حوالى هرات در گذشت. جنازه اش به هرات منتقل شد.(١)

خواندمیر ،مؤلّف حبیب السّیر در باره اش نوشته: فرزند ارجمند مولانا کمال الدّین حسین ، مولانا فخرالدّین علىّ ،قائم مقام والد بزرگوار خویش بوده ،صباح روز جمعه در مسجد جامع هرات که جامع اصناف فیوضاتست ،به نصیحت وارشاد فرق عباد مى پردازند .و الحق در آن امر به احسن وجهى وابلغ صورتى رایت تفوّق بر اماثل وافاضل مى افرازند .واز سایر اقسام فضائل نیز بهره ى تمام دارند . وهمواره نقش سنن سنیّه ى مصطفویّه ص بر لوح خاطر عاطر مى نگارند. از منظومات مولانا فخرالدّین ، محمود وایاز که بر وزن لیلى ومجنون در سلک تحریر کشیده اند ، در میان مردم مشهورست . وبسیارى از معانى دقیقه در آن رساله مندرج و مذکور”(٢)

امیر علیشیر نوایى  در وصفش مى گوید : مولانا صفى- پسر مولانا حسین واعظ است. وبه غایت جوانى درویش وش ودرد مند وفانى صفت است . دو بار به جهت شرف صحبت خواجه عبیدالله از هرات به دارالفتح سمرقند رفت . گویند آنجا به شرف قبول ممتاز وبه سعادت ارشاد وتلقین سرافراز گشته به خراسان آمد . طبعش خوبست .

این مطلع از اوست: با لب لعل و خط غالیه گون آمده اى           عجب آراسته از خانه برون آمده اى (٣)

سام میرزا صفوى فرزند شاه اسمعیل اوّل که مقارن درگذشت  وى حاکم هرات بود  ،در کتاب تحفه ى سامى

در باره اش نگاشته است : مولانا فخرالدّین علىّ پسر مولانا حسین واعظست  . واو نیز همچون پدر به وعظ مردم

مى پرداخت . روزى در اثناء وعظ گفت : تو نه رندى نه زاهدى حافظ          مى ندانم ترا چه نام کنم

                                              مذهب عاشق زمذهب ها جداست              عشق اسطرلاب اسرار خداست

حاصل آنکه مذهب او این حال داشت ،امّا مشربش عالى بود.(۴)

آقا شیخ محمّد علىّ تبریزى خیابانى نیز درباره اش چنین اظهار نظر کرده است: فخرالدّین علىّ بن حسین کاشفى ، واعظى است. معروف از اکابر قرن دهم هجرت ،ملقّب به فخرالدّین و صفى الدّین که گاهى تخفیفاً صفى نیز گویند. ودر مساجد و منابر به وعظ اشتغال داشتى ، روزى در اثناء وعظ گفت که طرفدار هر کدام از سنّى یا شیعه باشم . مر دیگرى را سخت وگران باشد ،اینک من نه سنّى هستم ونه شیعى

 مذهب عاشق ز مذهب ها جداست           عشق اسطرلاب اسرار خداست (۵)

پدرش مولانا حسین کاشفى واعظ ،مؤلف مواهب علیّه از نزدیکان مولانا عبدالرحمن جامى بود . چنانکه در رشحات

مذکور است. جامى به فخرالدّین علىّ به قدرى مهربان بود ،که تاریخ تولَّد فرزندش خواجه صفى الدّین  محمّد را کلمه ى ” فخر” که لقب فخرالدّین على است، برگزید.وپس از درگذشت  صفى الدّین ، جامى تخلّص  فرزند ناکامش “صفى “را   به قصد یادگارى به فخرالدّین على داد .(۶)

ابرازعلاقه ى جامى به على صفى که با جناق وى نیز مى شد. وپیروى نام برده  ازمشایخ صوفیه نقشبندیّه ى سنى مذهب و وسعت مشرب عرفانیش که به بیان مذهب عاشق زمذهب ها جداست ،منجر مى شده ،موجب گشته ،برخى از معاصران ،انتساب على صفى  به مذهب تشیع را على رغم اظهارِ محبَّت زیاد وى به اهل بیت محرز ندانند.(٧) حال آنکه مؤلف ریاض العلماء و نویسنده روضات الجنات ودیگر تذکره نویسان مولانا فخرالدّین على صفى را مانند پدرش مولانا حسین کاشفى شیعه مذهب دانسته اند.(٨)ازمعاصران زنده یاد محمّد قزوینى ،به استناد فصول وابوابى از کتاب لطائف الطوائف که على صفى در شرح حکایات لطیفه ى إمامان شیعه وعلامات ظهور حضرت امام قائم مرتِّب ساخته وشادروان احمد گلچین معانى، مستند به ابیات قصیده ى مندرج در مقدمه کتاب یاد شده که مشعر بر ولایت حضرت على (ع) است ، شیعه ى اثناعشرى بودن وى را بى هیج شائبه اى پذیرفته اند. (٩)

اقوى دلیل شیعه مذهب بودن وى ،اشاره ى صریحى است،که در مقدّمه ى کتاب ” حرزالامان من فتن الزّمان ” به این مطلب مى کند : چنین گوید،فقیر داعى وحقیر خالى از دواعى علىّ بن الحسین الواعظ الکاشفى المشتهر بالصّفىّ أیَّدالله باللّطف الخفىّ که این رساله اى است ،کثیره الفوائد وغزیره العوائد ،مشتمل بر خواصّ وآثار حروف مقطّعه ى قرآنى واسماءالحسنى وسورآیات فرقانى که ازنفائس علوم خفیّه است . ومنسوب ومخصوص است ،به حضرات کرام ائمه اهل بیت علیهم التّحیّه والثناء والسّلام ……. وچون مباحث این کتاب از جمله ى علومیست که منسوب بآل عباوائمه اثناعشر صلوات الله علیهم اجمعین است. لاجرم مقالات وابواب آنرا برپنج که عدد آل عباست بنانهاد . وفصول آن ابواب را که در اثناء کتاب تفصیل خواهد یافت بر دوازده که عدد ائمه اثناعشرست قرار داد”(١٠)

وقایع ناگوارمنجر به فرارمولانا فخرالدّین علىّ صفىّ ازهرات در سالهاى پایانى حیات:

————————————————————————

دربیست ونهم رمضان سال ٩٣٨ عبیدالله خان اوزبک،هرات را محاصره کرد.راه رسیدن آذوقه به اهالى شهر رابست.

سختى وقحطى به قدرى غالب شد، که بر حسب نوشته ى منتظم ناصرى ، مردم بر  سر گوشت  سگ وگربه  نزاع  کردند. تا عاقبت در چهاردهم ربیع الأوّل ٩٣٩  انتشار خبر لشکر کشى شاه تهماسب به سمت هرات  موجب  شد ، عبیدالله خان، فرار را بر قرار ترجیح دهد ،هراتیان از محاصره وقحط وغلا رهایى یابند .

فخرالدّین علىّ صفىّ که مشقّت  ناشى از واقعه ى محاصره ى  آن سال  و سختى مستمر ازحملات ِپیاپى عبیدالله خان به هرات ،طى سه چهار سال پى در پى ، بر وى تنگ آمده بود، باطاقتى فرسوده در پى جاى آرامى مى گشت ،که بتواند به آسودگى سر کند. از این رو ،به جانب غرشستان که ناحیه اى کوهستانى بین هرات وغور ومرورود وغزنه بود ،روان شد ،تا در آن سرزمین که به ملازمت ِشاه محمد سیف الملوک  از جنگ بین اوزبک وقزلباش برکنار مانده بود ،دمى آرامش یابد وروزگار را به دور از کشمکش هاى سیاسى ومخاطرات جنگى و خون ریزى سرکند. به ویژه  آنکه ( غرشستان)که به  آن (غرش الشار) نیز گویند  وبه معنى (شاه کوه)یا (جبال ملک) است،(غرش: کوه) ( شار:شاه) راهى بس سخت گذر وقلعه اى بس بزرگ ومستحکم داشت .با در هاى محکم آهنینش در غالب انقلابات خراسان ،استقلال خود را حفظ کرده بود.

شاه محمّد سیف الملوک نیز مَقدَم ِ فخرالدّین علىّ صفىّ را گرامى داشت .آسایش وآرامش وى را فراهم ساخت.  صفىّ نیز به پاس این مهمان نوازى قصیده اى در مدح وى سرود.کتاب لطائف الطوائف را که مشتمل بر نوادر حکایات جمع آورى شده اش طى سالهاى پیشین بود،به سیف الملوک تقدیم کرد. ولى دیرى نپایید که شاه تهماسب صفوى در آغاز بهار آن سال ،منتشا سلطان ،وحسین خان وامیربیک روملو حاکم قم رابه غرشستان فرستاد ،خود به زیارت مرقد مقدّس رضوى راهى مشهد شد. امراء برگزیده ى پادشاه صفوى ،شاه محمّد سیف الملوک را راندند و بر غرشستان استیلا یافتند . (١١) در پى این جنگ کارساز که  به سقوط غرشستان ودفع سیف الملوک انجامید، فخرالدّین علىّ به سوى هرات بازگشت. ولى سختى راه بر خستگى اش افزود . عوارض پیرى ،پیکر فرسوده اش را به کام مرگ کشید. در حوالى هرات درگذشت . آنگاه جسد او را به داخل شهر برده دفن کردند.(١٢)

 برخى از ابیات ِسروده ى مولانا فخرالدّین در مدح شاه محمد سلطان ،فرمانرواى غرشستان چنین است:

————————————————————————————–

منم رسیده بدین ملک چون بهشت ِمخلَّد                  خلاص یافته از دوزخ و عقوبت بى حد

هزار شکر خدا را که از عنایت سلطان                 گذشت محنت دائم سر آمد آفت سر مد

به حکم آنکه مَعَ الْعُسْرِیُسْر گشت میسّر               هزار  عشرت  باقى  هزار  عیش   مؤبد

زحبس چاه رهیده به تخت ِ جاه رسیده                به  فرّ  دولت  سلطان ِ دهر شاه  محمّد

امین  روى  زمین  و امان   اهل   زمانه              که درگه کرمش خلق راست مرجع ومقصد

تاجایى که مى گوید:

نمود چرخ مدارا هزار شکر خدا را                که شد به دولت او جاه من یکى ده و ده صد

بزرگوار خدایا به حق ّجمله إمامان                که  باد  حضرت  سلطان  بآن  برادر  ارشد

ابوالمحمّد امیر کبیر  والى   عالى                  کزوست قاعده ى  بذل و جود  گشته   ممهّد

به دادوعدل مکّرم به علم وفضل مشرّف           زمُلک  و  مال  مُمَتَّع   به  عزّ   و  جاه   مؤید(١٣)

در باب تقدیم کتاب لطائف الطوائف به شاه محمّد سلطان سیف الملوک چنین نوشته است:

—————————————————————————-

چون خادمان آن عتبه ى عَلیّه وساکنان آن سُدّه ى سَنیّه را جامع ِ فضائل کسبى و مُسْتَجْمَعِ شمائل ذاتى یافت ،دل حزین

به صحبت و خدمت ایشان به رغبت هرچه تمامتر شتافت . ودر آن اثناء بر ضمیرکسیر وخاطر فاتر مترسّم گشت که  براى

بزم روح افزاى ایشان نواى نیازى از لطائف ارباب راز وخرد که قبل از آن جمع کرده بود ،بسازد .ونغمه ى دلنوازى از نتایج

طبع ِمعجز طراز از حریفان سخن پرداز که پیش از آن فراهم آورده بود،بپردازد.که مطالعه ى آن سبب ازدیاد فرح ونشاط و

وباعث اهتزاز بر بساط انبساط باشد ……(١۴)

سوابق اطلاعاتى و انتشاراتى  کتاب لطائف الطوائف :

———————————————

١-در سال ١٨٨٣ میلادى گزیده یى از کتاب لطائف الطوائف ،در پاریس به کوشش شرق شناس مشهور شارل شفر

Charles Schefer فرانسوى براى شاگردان مدرسه ى زبانهاى شرقى تهیه شد . که مشتمل بر دو حکایت از فصل ششم از باب هشتم وفصل هاى اول وپنجم وششم وهفتم وهشتم از باب نهم است. شفر در توضیح وتحشیه خود ،شرح احوال گویندگانى که نامشان در فصول یاد شده آمده را ،با استفاده از تذکره ى دولتشاه وتحفه ى سامى و مجالس النّفائس و تذکره  حسینى براى دانش جویان فرنگى به زبان فرانسه ترجمه کرده است. از آنجا که فخرالدّین على صفى را نمى شناخته ،پنداشته است ،صفى الدّین خراسانى ِمرید ِخواجه ناصر هروى است.

٢- در سال ١٩٣٧ میلادى نیز به ابتکار پروفسور محمد شفیع استاد دانشگاه پنجاب ،مجموعه اى ،مشتمل بر منتخباتى از کتابهاى نصیحت الملوک – فارسنامه ى ابن بلخى- درّه الأخبار ولمعه الأنوار – مطلع السّعدین -توزک بابرى – نگارستان – پادشاه نامه ………… ونیز فصول دوم ،سوم،چهارم، ششم،هفتم ،هشتم از باب نهم کتاب لطائف الطوائف ،بدون حواشى وتعلیقات انتشار یافت . در این مجموعه نیز پروفسور محمد شفیع به اشتباه مولانا فخرالدّین مؤلف لطائف الطوائف را نواده ى ،مولانا حسین کاشفى پنداشته ،به صورت ِ” على بن صفى بن ملا حسین کاشفى “معرّفى کرده است!

٣- زنده یاد على اصغر حکمت ،در کتاب جامى ،ضمن این توضیح که مولانا فخرالدّین على کاشفى متخلّص به صفىّ صاحب رشحات کتاب دیگرى دارد ،موسوم لطائف الطوائف که چهل سال بعد از مرگ جامى نوشته ………..به نقل شانزده حکایت از مجموع ِ سى ودو حکایت فصل چهارم از باب نهم کتاب اقدام کرده است.(١۵)

۴-شاد روان سیّد محمّد رضا جلالى نائینى نیز در مقدمه ى کتاب مواهب علیّه از کتاب لطائف الطوائف و مؤلف آن فخرالدّین على صفى یاد کرده است.(١۶)

۵- جاودان نام احمد گلچین معانى با کوششى مشکور ومأجوراهل پژوهش ،از طریق مقابله نسخ متعدّد به نحوى

منقّح وپاکیزه کتاب لطائف الطوائف را در سال ١٣٣۶ خورشیدى تصحیح کرده و با  تعلیقات مفیدش از  تاریکى هاى  سایه گستر  برکتاب  ومؤلفش  پرده برگرفته است .(١٧)

ابواب وفصول کتاب لطائف والطوائف:

———————————

کتاب لطائف الطوائف مشتمل برچهارده باب است .وهرباب متشکل از فصول متعدّد ومتغیر چند گانه است.

باب اول: در مورد نیکو بودن ِلطیفه گویى وذکر بعضى از سخن هاى  شادى بخش حضرت پیغمبر (ص) است .مشتمل بر فصول هشتگانه اى ،که حسن خُلق پیامبر اکرم را حین گفتگو با خویشاوندان ویاران ونزدیکان نشان مى دهد.

باب دوم :پیرامون لطیفه گویى هاى نکته سنجانه ى امامان در دوازده فصل نگاشته شده است.

باب سوم : در ذکر حکایات خوش ملوک ونکته سنجى هاى ظریف سلاطین است .در ده فصل تدوین گشته است.

باب چهارم: نقل لطائف شنیده شده از امیران و وزیران و دیوانیانست . در شش فصل فراهم آمده است

باب پنجم: شرح پاره اى از خوش سخنى هاى به موقع ادیبان ومنشیان وسپاهیان ودلیران در مجلس پادشاهانست . در شش فصل جمع آورى شده است  .

باب ششم: در لطائف اعراب ونکات فصحا وبلغا وذکر حِکَم و امثال ایشانست .مشتمل بر پنج فصل است.

باب هفتم: مواردى ازلطیفه ها واندرزهاى مشایخ طریقت و علماء وفقها وقضات را شرح مى دهد که در هشت فصل مرتِّب کرده است .

باب هشتم: در لطائف حکماء متقدِّم ومتأخر وحکایت هاى شکفت انگیز  منسوب به ستاره شناسان وتعبیر کنندگان خوابهاست. در هشت فصل جمع آورى شده است .

باب نهم: شمه اى از شوخى کردن هاى شعرا ،بدیهه گوئى هاى ایشان وبعضى از صنایع شعرى عجیب و ابتکار هاى شگفت انگیز وخنده دار آنها به قصد نو آورى هاى فکریست .مشتمل بر نه فصل است.

باب دهم: پیرامون  سخن هاى با مزه ى زنان ومردان ظریفه گوست. مرکب از یازده فصل است.

باب یازدهم: شرح لطیفه گویى هاى بخیلان وپر خوران وطفیلیانست . که در پنج فصل نگاشته است.

باب دوازدهم : حرف هاى خنده دار منسوب به طمّاعان ودزدان وگدایان وکران وکورانست .که در هشت فصل جمع اورى کرده است .

باب سیزدهم:لطیفه هاى منسوب به کودکان و غلامان و کنیزکانِ زیرک است . متشکل ازهفت فصل  است.

باب چهاردهم: ذکر لطائف و حکایات ابلهان و دروغ گویان ومدعیان پیامبرى ودیوانگانست.در هفت فصل مدوَّن گردیده است.

نمونه اى از حکایت هاى مندرج در کتاب لطائف الطوائف:

————————————————

                              فصل سوم

              در لطائف دزدان وحکایات ایشان

               —————————

در شهر حلب در میان کاروانسرایى که مال بسیار در آنجا بود چاهى بود عمیق ،که آب از آنجا مى کشیدند .و در پهلوى کاروانسرا حمّامى بود. یکى از عیّارانِ حلب نقبى زد.از گلخن حمّام به جانب کاروانسرا که سر از روى آب آن چاه به در کرد . و در دل شب که در کاروانسرا را بسته بودند ،وقفل گران برآن زده،عیّاربادست یاران خود بآن نقب در آمد واز آن چاهبالا آمد وحجره یى را که در آن مال بسیار بود از نقد وجنس خالى کرد وار قعر چاه به در برد ،على الصّباح غوغا از کاروانسرابرآمد وشورى در شهر افتاد که مال از کاروانسرا برده اند .مردم شهر روى بدانجا نهادند،وداروغه وعسسان شهر جمع آمدند وملاحظه کردند که در ِکاروانسرا مضبوط بوده،واین نقدوجنس هم از درون غائب شده،متحیّر فروماندند ،در آخر راى همه بر آن قرار گرفت که این کار کار کارونسرا دار وفرزندان اوست. وى پیرى بود امین که مستأجر آن کاروانسرا بود ،اورابا فرزندان گرفتند . وبر در کاروانسرا آغاز شکنجه کردند ومردم شهر آنجا جمع آمدند ،هرچند پیر و فرزندان زارى مى کردند ،کسى پرواى ایشان نمى کرد.و آن عیّار که این کار کرده بود ،با بعض دستیاران خود در آن مجمع حاضربود.با خود گفت از جوانمردى نباشد،که این گناه من کرده باشم ودیگران عذاب کشند ،پس قدم پیش نهاد و بانگ بر عسسان زد که دست ازین بیگناه وفرزندان وى بدارید که ایشان را درینکار دخلى نیست .واینکارازمن صادرشدست. عسسان دست از شکنجه ى پیر وفرزندانش بداشتند ودرونظر کردند ،جوانى دیدند ،بلند بالا که تاجى از برّه ى سیاه بر سر داشت . وقبائى از صوف در بر ومیانِ خود به شدّه ى١ قیمتى چست بسته،وخنجرى آبدار بر میان زده ،و پاى افزار نوپوشیده،روى بدو آوردندوگفتند چون خود اقرار نمودى،بگو این مال را چه کردى وبه کجا بردى؟ گفت هم درین کاروانسراست. ودر قعر این چاه پنهانست ، طنابى بیاورید تابرمیان بندم وبه چاه فرو روم و مالها را بالا دهم ،بعد از آن برآیم وهرحکم که پادشاه در حق من کند قبول دارم. چون این سخن بِگُفت ،غریو از آن مجمع بر آمد ،ومردم او را بدان فتّوت و جوانمردى آفرین گفتند. وعسسان فى الحال طنابى آوردند واوبرجست وسَرین ٢طناب محکم بر میان بست.و عسسان آن سر طناب به دست گرفتند. وجوان به آن چاه فرو رفت . وطناب از میان گشاده، روانى٣ از آن نقب بیرون رفت . وسر خود گرفت. عسسان زمانى بر سر چاه منتظر بودند. وهیچ اثرى وصدائى از آن چاه بر نیامد. چون انتظار از حد گذشت ،کسى به چاه فرو فرستادند. و او فریاد بر آورد که در ته این چاه نقبى است.گفتنددر آى وببین که از کجا سر بدر مى کند و آن شخص مى رفت تا از گلخن سر به در کرد . ونزد ایشان آمد . همه انگشت تحیّر به دندان گرفتند وگفتند این حریف ِ عیّار عجب نقشى باخت . وغریب کارى ساخت که هم خود رفت ، وهم مال را برد، وهم

بیگناهان را خلاص کرد.(١٨)

١:شَدّه : ریشه و طرّه ،شالى که بر کمر بندند   ٢: سَرین بر وزن برین ، مقابل پایین ، از سوى سر، منسوب به سر

٣: روانى:  زود ،بآسانى

اهمیت و ارزش ادبى وتاریخى اجتماعى کتاب لطائف الطوائف :

——————————————————

این کتاب که مجموعه اى غنى از لطیفه ها ودادستان ها واقوال پند آموز پیشینیان ماست ، گنجینه اى باقى مانده از ابتکار فکرى و خوش ذوقى نسل هاى  متوالى مردمانى است که تا پیش از مولانا فخرالدّین على صفى در حوزه فرهنگى نجد ایران زیسته اند ،نوادر افکار ابکار خویش را به قصد شادى خاطرى که مقرون به پند آموزى واندرز گویى است، در تلو لطیفه هاى مؤثر بیان کرده اند . مؤلف کتاب میراث فرهنگى پیشینیان را به انضمام لطائف شنیده شده اش از مولانا  جامى ودیگر بزرگانى که با آنان همزبان وهم سخن بوده ،به نثرى روان و بى تکلّف نگاشته است.کتابى فراهم ساخته  که  مزید برشادى بخشى و پند آموزى به خواننده ، او را با  چگونگى   حالات  روحى ومشرب فکرى  وذوقى گذشتگان آشنا مى سازد. چنانکه روایات منقول و لطائف منسوب به حضرت پیامبر وائمه، مُبَیِّن ِاین نکته است، که شادزیستن وخوش خُلق بودن از سنن سنیه نبى اکرم وفرزندان وصحابه ى ارجمند اوست .

 همچنین ،مشرب فکرى ورویه عملى  مولانا فخرالدّین مؤلف شیعه مذهب کتاب  که  در عین  علاقه وخلوص اعتقاد وپایبندى به اهل بیت ، ازمریدان ِخواجه ناصرالدّین عبیدالله احرار نقشبندى شیخ المشایخ  سنى مذهب ماوراءالنهر نیز بود، وبا نواده ى شیخ سعد الدین کاشغرى از اصحاب خواجه عبیدالله احرارازدواج  مى کرد.وبامولاناجامى روابط  نزدیک خانوادگى داشت ، یکایک ،نشان دهنده ى سعه صدر عارفانه ایست که در قرن دهم هجرى بین مشایخ ِمذاهب رائج بود. هدایت وارشاد خلق را فریضه اى تلقى مى کردند، که در نظرشان وراى  ظواهر باز دارنده  بود . علقه وتعلّق به نحله اى ،مانع وسعت مشرب نمى شد  .از ایفاى وظیفه تذکار وارشاد عامه و حصول  به مقاصد  غائى تزکیه ى  نفس بازشان نمى داشت .

سایرتألیفات فخرالدین على صفى به قرار زیر است:

——————————————–

١- رشحات عین الحیات ، در احوال سلسله ى نقشبندى که در هند به طبع رسیده ومحمّد بن محمّد الشّریف ، آنرا به ترکى ترجمه کرده است

٢- انیس العارفین در اندرزو پند

٣- حرزالامان من فتن الزمان ،در خواصّ آیات و حروف مقطّعه ى قرآنى

۴-کشف الأسرار که ملخّص وشرح اسرار قاسمى از تألیفات پدروى مولانا حسین کاشفى واعظ است . ودر هند منتشر شده است

۵-  منظومه محمود وایاز که بر وزن لیلى ومجنون نظامى است ( مفعول مفاعلن مفاعیل )( هزج مسدّس اخرب مقبوض ).

منوچهر برومند  م ب سها 

پاریس ١٣ خرداد ماه ١٣٩۵

زیر نویس ومآخد ومستندات:

————————-

١:  معصوم علیشاه ، کتاب طرائق الحقائق ،ج سوم ص ۴۵ تا ۴٩).- در کتاب : الأنوارالقدسیّه فى مناقب السادات النقشبندیه چاپ مصر، ١٣۴۴ص١٣٧ در باره ى وفات وى چنین نوشته شده :”وتُوُفِّىَ فى ظاهِرِ هَراتَ و نُقِلَ نَعْشُهُ اِلَیْهاوذلِکَ سَنَه تِسْعٍ وثَلاثینَ وتِسْعِمِاَئه”

٢- مقدمه ى مصحح بر کتاب لطائف الطوائف ،تهران ،چاپ اقبال ،سال ١٣۶٢،صص شش وهفت).

٣- لطائف نامه ،ترجمه ى مجالس النفائس ص ٩٨).

۴- تحفه ى سامى ص۶٨ ).

۵- ریحانه الادب ج ٣ ص ١٩۶).

۶-مقدمه ى مواهب علیّه ص٢۵).

٧-محمد رضا جلالى نائینى در مقدمه ى کتاب مواهب علیّه،ج اول ص ٢۶ ( توضیح آنکه کتاب مواهب علیّه ،تالیف مولانا حسین

کاشفى واعظ پدر مولانا فخرالدّین على صفى است و زنده یاد،جلالى نائینى مصحح کتاب است)

٨- پیشین

٩-مقدمه ى مصحح ، پیشین ص یازده).

١٠-پیشین

١١-خلاصه التواریخ- جهان آرا – أحسن التواریخ – منتظم ناصرى

١٢- الأنوارالقدسیّه فى مناقب السادات النقشبندیه،چاپ مصر،١٣۴۴ص ١٣٧به نقل از مقدمه مصحح ،ص نه).

١٣-صص١تا٢لطائف الطوائف،چاپ چهارم ، نشر اقبال ،تهران ،١٣۶٢

١۴- ص٢ ، پیشین

١۵- على اصغر حکمت ، جامى” مُتضمّن تحقیقات در تاریخ واحوال وآثار منظوم منثور خاتم الشعراء نورالدین عبدالرحمان جامى” ،تهران ،  انتشارات وزارت فرهنگ ، در سال ١٣٢٠ ،ص ١٠۵ ).

١۶- سیّد محمد رضا جلالى نائینى، مقدمه ى کتاب مواهب علیّه ،تالیف مولانا حسین واعظ کاشفى ،تهران ١٣٢٩، اقبال، صص(٢٧و ٢٨)٠

١٧-فخرالدین على صفى،لطائف الطوائف، به سعى وهتمام احمد گلچین معانى ،انتشارات اقبال ،چاپ چهارم ١٣۶٢ ).

١٨-صص ٢۶۵تا٢۶٨، پیشین

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل