عامل و کارگزار انقلاب را باید خود شاه دانست

dr. mehrasa

امروز فکر می کنم این انقلاب را یک نوع الزام و اجبار اجتماعی – سیاسی به جلو میراند و همراهی می کرد و این ضرورت تاریخی برای ایجاد انقلاب قابل پیشگیری نبود. و تمام علتها در وجود و کردار و رفتار شاه تجلی می کرد؛ و به ترتیب دلائل و یا علتها را بر می رسم

چندی پیش مقاله ای نوشتم با این تیتر: «ای کاش انقلاب نکرده بودیم»، این نوشتار ایرادهای مثبت و منفی را از جانب خوانندگان به همراه داشت. اما هم میهنی به نام آقای رضا پرچی زاده در فیس بوک پرسشی مطرح کرده بود که مرا تحریک کرد به علتهای ضرورت انقلاب ۱۳۵۷ بپردازم. پس این بار می خواهم از لونی دیگر سخن بگویم.

در آن نوشتار اعتقادم این بود و بر این باور بودم که اگر محمدرضا شاه بیماری خود را که مهلک و کشنده بود، از ملت پنهان نمی کرد و مانند تمام رؤسای کشورهای راقیه وضع مزاج خود را با ملت در میان می نهاد، امکان داشت خمینی و انصار آخوندش موفق نشوند و چنان جمعیت انبوهی به خیابانها بریزند. چون دیدیم که شاه در ۵ مرداد ۱۳۵۹ یعنی یک سال و چند ماه بعد از پیروزی آن انقلابی که به فتنه منجر شد، رخت از این جهان بربست و به سرای مردگان شتافت؛ و ماهها پیش از آن نیز مرتب برروی تخت بیمارستانها و زیر اعمال جراحی بود و پزشکان معالج خارجی مدتها بود مرگ او را در زمان نزدیک پیش بینی کرده بودند.

باور من این بود و هست که خانم فرح دیبا شهبانو، که به علت سن کم ولیعهد در آن زمان هنوز نایب السلطنه بود، رسمی دیگر می نهاد و به شیوه ای دموکرات کشور را به دست مردم و رأی نمایندگان آنان می سپرد. درنتیجه امروز هم ایران از آزادی و دموکراسی برخوردار بود و هم خاورمیانه چنین آشفته و شخم زده نبود. و به یقین این دستجات قاتل سنی قشری که از خوف تشیّع به کشتار خاص و عام مشغولند به همان دلیل توسعه مذهب تشیّع به وجود نمی آمد.

اما امروز فکر می کنم علیرغم آن اتق، این انقلاب را یک نوع الزام و اجبار اجتماعی – سیاسی به جلو میراند و همراهی می کرد و این ضرورت تاریخی برای ایجاد انقلاب قابل پیشگیری نبود. و تمام علتها در وجود و کردار و رفتار شاه تجلی می کرد؛ و به ترتیب دلائل و یا علتها را بر می رسم:

۱- آخرین پادشاه ایران یعنی محمد رضا شاه فردی جبون و ترسو بود؛ با وجودی که همیشه با مردم میهنش با استبداد رفتار می کرد و سینه را جلو می داد و نخوت و تکبر سلاطین قرون پیشین را طبیعی یا مصنوعی جلوه می داد، به هیچ وجه اهل مبارزه با رقیب و حریف نبود و نیروی مقابله با بحرانها را نداشت. به همین جهت به محض اینکه اوضاع کشور را اندکی نا به سامان می دید، چمدانها را می بست و راه فرار و سفر را در پیش می گرفت. این اتفاق در ۳۷ سال سلطنتش چهار بار رخ داد و به اقرار زنده یاد داریوش همایون که همواره فردی سیاسی بود و سیاسی ماند و در دستگاه سلطنت مسئول هم بود، او چهار بار می خواست کشور را جا بگذارد و فرار کند. گوئیا دو دفعه را اطرافیان و دوستانش مانع شدند؛ و یک دفعه را کودتای امریکا و انگلیس منجی شد و برش گرداند. ولی بار چهارم بسیاری از آن دوستان معمر مرده بودند و حتا دوست گرمابه و گلستان و خلوت و خوشباشی هایش یعنی امیر اسدالله علم نیز رخ در نقاب خاک کشیده بود و کسی نمانده بود که او را از فرار مانع شود. محمد رضا شاه به کسانی امثال دکتر صدیقی و بختیار و علی امینی و احسان نراقی و … اطمینان نداشت. سخنهایشان را می شنید ولی به آن عمل نمی کرد. زیرا بنا به اقرار خودش در خاطرات وزیر دربارش علم، ترسش از جبهه ملی و مصدقیها بیش از هر مخالف دیگر بود. او به نظر دشمن به هواداران قانون اساسی مشروطه می نگریست. می دانیم غیر از این چند نفر در سال ۱۳۵۷ از میان رجال استخواندار و آگاه به سیاست و جامعه، کسی دیگر در قید حیات نبود که هم مورد وثوق او باشند و هم به او مشورت بدهند و راه و چاه را بنمایانند.

۲- نخستین سنگ بنای انقلاب را کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی نهاده بود. این کودتا تنها جمعی از سلطنت طلبان را که در دوران آریامهر به مقاماتی رسیده بودند، فارغ از جمع مال و ثروت، مقام و شغل برایشان بسیار پر اهمیّت بود، خوشنود و شادمان کرده بود؛ که حکماً شامل ژنرالهای بازنشسته زمان نخست وزیری مصدق نیز می شد. البته بسیاری از روستائیان نیز هنوز پادشاه را سایه خدا می دانستند و به او علاقه نشان می دادند فقط چون اینها از سیاست و اوضاع جامعه نا آگاه بودند، تأثیری در سیاست جامعه نداشتند. اما با این کودتا تمام بازاریها که با خانواده هایشان دو سوم جمعیّت شهر نشین را می ساختند از شاه و سلطنت و دربار متنفر شدند. بازاریها که در زمان زنده یاد دکتر مصدق همواره پشتیبان دولت بودند و مرتب طومار در پشتیبانی از مصدق امضا می کردند و خیزش سی تیرماه ۱۳۳۱ را به وجو آوردند، با آن کودتا به شدت مخالف بودند و حتا در زمان زاهدی چند روزی به پشتیبانی مصدق بازار را بستند. در مقابل این عمل، حکومت نظامی زاهدی و تیمور بختیار با عمله و کلنگ سقف بازار را بر سر مغازه ها خراب کرد و بازاریان مجبور شدند مغازه ها را باز کنند.

۳- شاه ایران از همان ابتدای ملی کردن صنعت نفت با این عمل و هر نوع تغییر در قرارداد زمان پدرش و هرگونه ضدیّت با بریتانیای کبیر مخالف بود؛ و تنها به خاطر افکار عمومی قانون ملی شدن نفت را که در هر دو مجلس به اتفاق آرا تصویب و قبول شده بود، توشیح کرد. وگرنه؛ به کل با درافتادن با امپراتوری بریتانیا راضی نبود و نمی خواست انگلیسیها را که هم پدر را به سلطنت رسانده بودند و هم او را وادار به استعفا و تبعید کرده و سرانجام بعد از استعفای رضا شاه با پادشاهی محمد رضا با ناخوشندی نیز موافقت کرده بودند، از خود ناراضی کند. به این جهات بیشتر مایل بود هرچه بریتانیا در آن قرارداد دیکته می کند انجام شود. نخست وزیر کردن قوام السلطنه در واقعه ۳۰ تیر ماه ۱۳۳۱ نیز به دستور بریتانیا بود! دیدیم که در خاطرات علم نیز شاه از ترور رزم آرا خوشنود است. چون او هم با بریتانیا ساخته بود که رشوه ای معادل دو میلیون پوند بگیرد و قرارداد ۵۰-۵۰ را به تصویب مجلسین برساند. همچنین در همین خاطرات از زبان شاه می خوانیم که:«بدترین ایام سلطنت من زمان نخست وزیری دکتر مصدق بود…»

۴- شاه از همان ابتدای سلطنت با مجلس ملی و نمایندگان منتخب مردم مخالف بود و توسط دربار و خواهرش اشرف، به ارتش و ژاندارمری دستور می داد که هرکس را که او مایل بود و یا پولی به وزارت دربار پرداخته بودند، از صندوقهای رأی بیرون بکشند. نیمی از سناتورها را خود شاه منصوب می کرد و این قانون بود؛ قانونی که البته خودش دستور وضعش را داده بود.

بعد از آن تیراندازی دستوری! به شاه در محوطه دانشگاه تهران در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، به دستور شاه، در سال ۱۳۲۸خورشیدی یک مجلس مؤسسان فرمایشی تشکیل شد و متمم هائی به قانون اساسی اولیه مشروطه اضافه کردند که همه برای افزودن بر قدرت بیشتر شاه بود. به این ترتیب که مجلس سنا نیز درست شد که سرتاپا مطیع اوامر ملوکانه بود. همچنین به شاه اختیار دادند که هر یک از دو مجلس و یا هر دو را باهم تعطیل کند.

۵- شاه از آن زمان که با سماجت و دستور امریکا آن تقسیم اراضی ناشیانه را کرد، هم مالکان بزرگ را که سابق مطیع او بودند و به فرمان او رعیتها را وادار به انتخاب نماینده شاه فرموده می کردند، به دشمن مبدل ساخت، و هم روستائیان نیز از تقسیم اراضی بهره ای نگرفتند و همه برای عملگی راهی شهرهای نزدیک و دور شدند و دهات از کشاورز خالی ماند. شاه با انقلاب سفیدش به جای رخنه در دلها، در مقابل ملت قرار گرفت و بدون آنکه خودش متوجه باشد به ویرانگری تبدیل شده بود که به جای محبت تولید انزجار می کرد. زیرا قطعه زمینی به یک دهاتی رسیده بود که ۳-۴- و یا ۵ فرزند داشت. با مرگ آن روستائی، این زمین می باید بین ورثه تقسیم می شد. اما مشکل اینجا بود که هیچ کدام از ورثه نمی توانستند بهره ای از آن ارث داشته باشند زیرا زمین به ۵ بخش تقسیم شده و بخشها بسیار کوچک بودند و به جای سود تولید زیان می کرد. از اینرو ناچار روستائیان چند قطعه زمین افراد یک ده را به کسی – شهری یا روستائی – اجاره می دادند و خود راهی شهرها برای کارهای ساختمانی می شدند. بنابراین هم مالک سابق دشمن شاه شده بود و هم زارع به زمین رسیده ناراضی که هنگام انقلاب به دشمن بالقوه و بالفعل دربار تغییر مسیر دادند.

۶- زمانی که با ماده ای از انقلابش گفت که صاحبان کارخانه باید ۵۱% سهام کارخانه را به کارگران بفروشند، دیگر نه سرمایه داری رغبت سرمایه گذاری در کارخانه داری کرد و نه کارگری می توانست سهام را بخرد. درواقع نوعی اغتشاش اقتصادی!
برعکس بهای خانه و مستقلات بسیار بالا رفت و پولدارها متوجه زمینهای داخل شهر و اطراف شهر شدند تا در این راه سرمایه گذاری کنند که تنها سودش به خودشان بر می گشت و با فلان مادۀ انقلاب سفید اعلیحضرت کاری نداشت.

۷- بالا رفتن بهای نفت در ابتدای دهه پنجاه توسط قدرت و فشار اعراب نفت فروش؛ و یا سماجت شاه خودپسند و گرسنه شهرت جهانی، و یا هر دو، ایران فقیر و فاقد قدرت اقتصادی را کم کم در زمره کشورهای پولدار و ثروتمند قرار داد و چشم و حواس مفتخواران کشورهای فقیر؛ و طماع کاران کشورهای غنی به دست و لب شاه خیره شده بود و هر کدام به نوعی می خواستند از این خوان یغما لقمه ای بربایند. به این جهت هر روز مسافری نامدار از سران کشورهای مخصوصاً فقیر، در فرودگاه مهرآباد از هواپیما پائین می آمد و جناب هویدا مجبور بود از آنان استقبال کند و با مراسم خاص به مهمانسرا تحویل دهد. بعضی اوقات اگر مسافر نامدارتر و با اهمیّت تر بود، خود اعلیحضرت بود که به پیشواز می رفت تا به عنوان قرض الحسنه و یا هبه پول ملت را به خزانه آن دولتها بریزد. من که در سر پل تجریش داروخانه داشتم، مرتب می دیدم که افسران راهنمائی به ما تذکر می دادند که اتوموبیل خود را از خیابان پهلوی برداریم و به جائی دیگر تغییر مکان دهیم. چرا…؟ چون یکی از سران مفتخوار که برای گدائی آمده است، عازم کاخ نیاوران یا سعدآباد است و باید با اسکورت حرکت کند و در سر راهش هیچ اتوموبیلی دیده نشود.

۷- خرید اسلحه که برای شاه درواقع حکم اسباب بازی را داشت(هرچند بعدها در جنگ با عراق به کار آمد) سبب شده بود که ثروت شاه و مباشرش ارتشبد طوفانیان عامل خرید اسلحه، از حق العمل و دلالی به رقم نجومی برسد. اغلب میهمانان نیز برای همین فروشها راهی ایران می شدند.

۸- درحالی که در سازمان برنامه و بانک مرکزی حقوق کارمند از ده هزار تومان کمتر نبود، حداقل حقوق معلمان ۶۰۰ و حد اکثر از ۱۴۰۰ تومان تجاوز نمی کرد.

این گونه نارسائیها و نا به سامانیها و تفرق و تبعیضهای روشن و بدیهی و بسیاری دیگر… به درستی محیط را آماده هرگونه خیزش مردم کرده بود و تنها یک جرقه لازم بود که این منبع بنزین را مشتعل سازد. جرقه اش را نیز ملاهای تشنه پول و قدرت زدند و شد آنچه که حاصلش فساد و دزدی و ارتشا و فحشا و…بار آورد و نامش خوشبختانه حکومت اسلامی است که مردم را از دین متنفر کرده است.

پس عامل و کارگزار انقلاب را باید خود شاه دانست که خیزش را الزامی کرده بود.

دکتر محمدعلی مهرآسا
کالیفرنیا

از: گویا

یک دیدگاه

  1. دلیل محکمی نداریم که اگه شاه بیماری خودش رو اعلام می کرد اوضاع بهتر می شد. همینطور که اعلامیه “صدای انقلاب شما رو شنیدم” که شاه قرائتش کرد نه تنها وضع رو بهتر نکرد بلکه باعث شعله ور شدن آتش انقلاب شد. یعنی همان قاعده اشک کباب موجب طغیان آتش است عمل کرد.

    بیماری شاه مربوط به ۳-۴ سال قبل از انقلاب بود و خیلی معنی دار نبود که در حالی که نشانه های تزلزل در رژیم پیدا نبود شاه اعلام کنه من مریضم و میرم کنار و فرح هم کلید تشکیل مجلس موسسان رو می زد و به قول نویسنده این مقاله سرنوشت امور رو به دست نمایندگان مردم می سپرد. گیرم هم که چنین می شد یعنی اتفاقی بهتر از سال ۵۷ می افتاد؟ امکان توافق اسلام سیاسی و مارکسیسم و سایرین در یک بستر دموکراتیک با توجه به تاریخ پیش از اون و آینده پس از اون که نمودار اوصاف جامعه ایران هستن نزدیک به مهال بود. احتمالا اول مباحثاتی انتقادی شروع می شد و بعد رادیکالیزه می شد و بعد به آشوب کشیده می شد و بعد هم با یک رقابت خونین یکی پیروز می شد. به نظرم در شرایط طبیعی ممکن بود مارکسیستها با ائتلاف با مارکسیستهای اسلامی پیروز بشن ولی با وجود شرایط جنگ سرد و مصالحه آمریکا و شوروی در قالب منطق جنگ سرد یعنی همون تئوری بالانس طرفینی بین اردوگاه شرق و غرب, اسلام سیاسی که شعارش این باشه: “نه شرقی, نه غربی، جمهوری اسلامی” به پیروزی می رسید. چون تنها این روش بود که با نظم بین الملل در اون روزگار سازگار بود.

    نویسنده در اینکه ۱۰۰ درصد مسئولیت انقلاب رو فقط به یک عامل نسبت میده بی انصافی می کنه. البته شاید هم اسمش بی انصافی نیست, شاید خطای ادراکیه و فقر علمی. خطای ادراکی ناشی از اصرار بر ندیدن نقش گروه خودش هرچه که بود و کینه ورزی مفرط نسبت به شاه. خطای علمی هم به این معنا که از بین مجموعه ای از علل و عوامل فقط یکی رو انتخاب می کنه و اسم اون عامل رو میگذاره شاه. نوعی راحت طلبی فکری اگر در مقام محقق این متن رو نوشته باشه. اگه هم در مقام فردی با سلیقه سیاسی خاص نوشته باشه که هیچ, تکلیف قضیه روشنه.

    شاه ترسو بود و مرد بحران نبود: این گزاره رو قبول دارم. گویا یک بار ازش می پرسن اگه شاه نبودی دوست داشتی چیکاره باشی. گفته بود: رییس یک اداره. که ساعت ۴ برگردم خونم و شب با خانواده شام بخورم و برنامه ورزشی شب رو تماشا کنم و شب هم راحت بخوابم. شاه رهبری تحسین بر انگیز بود اما شجاعت در سرشتش عنصر ضعیفی بود که این نقطه ضعف با بیماریش هم تشدید شده بود.

    بی اعتمادی به امینی و صدیقی: در بی اعتمادی به امینی حق داشت. امینی, نوه مظفر الدین عامل نگارش نامه اول خمینی به کندی در سال ۴۲ بود. امینی این کارو از طریق کمره ای که امام جماعت مسجد فخر الدوله بود که با پول مادر امینی ساخته شده بود و اداره می شد انجام داد. اون هم وقتی خمینی در خونه آقای روغنی در تهران بود و زیر نظر ساواک. شاه با مردان قجر چون قوام و مصدق و امینی کار کرد و مثل سلاطین قجر که خاندان های قبل از خود را نابود کردند این کارو نکرد اما یک بی اعتمادی طبیعی همیشه بین اونا حاکم بود.
    اما در مورد دکتر صدقی به گمانم اینجور نیست که نویسنده میگه. شاه به صدقی پیشنهاد نخست وزیری داد. صدقی به شرط موندن شاه در ایران حاضر به قبول نخست وزیری بود, هر چند از تکفیر جبهه ملی و مریدان مصدق هم می ترسید. اما فکر می کنم آدم شریفی باید بوده باشه.

    ۲۸ مرداد: با ادعای نویسنده موافقم. در ایام منتهی به ۲۵ مرداد مصدق برنامه ای منسجم رو برای از بین بردن سلطنت پهلوی پیش می برد. انحلال مجلس, اخذ اختیارات فوق العاده از مجلس, تصفیه در ارتش و اخراج بیش از ۲۰۰ افسر عالیرتبه, تصفیه در دادگستری, اعزام مادر و خواهران و برادران شاه به خارج از کشور و … نهایتا وقتی شاه حکم عزل مصدق رو صادر کرد اما از جرات کافی برخوردار نبود تا با قدرت پشت حکمش بایسته و از مملکت خارج شد, طرفداران مصدق و توده ای ها مجسمه های شاه رو شکستن و فاطمی وزیر خارجه مصدق در میدان بهارستان اعلامیه ملغای سلطنت پهلوی رو قرائت کرد. معلوم نبود فاطمی چیکاره بود, یه تنه مجلس موسسان بود و یا حسب سیادت میراثدار جد مکرمش بود و ولایت داشت که چنین کاری کرد! به هر حال چند دسته در این واقعه ۲۸ مرداد خودشون رو شکست خورده می دیدن. هم فئودال های طرفدار مصدق و برخی از قجری مسلک ها و هم حزب توده این گروه ها خواستن که این شکست رو در بهمن ۵۷ جبران کنن و بطور مقطعی هم موفق شدن اما خوب به خاطر دلایل مختلف از جمله منطق جنگ سرد و فقدان سنت های رقابت دموکراتیک و فرهنگ دموکراسی از صحنه سیاسی خارج شدن. ولی اونچه مهم بود از بین بردن سلطنت پهلوی بود و همه رفتن سر خونه و زندگیشون در اروپا و آمریکا و اکثریت مردم موندن در جهنمی که به دست آخوند شیعه ساخته شد.

    ساخت و پاخت شاه با بریتانیا: تو این فقره نویسنده باز بی انصافی می کنه و یک حقیقتی رو که بی چاره موحد راجع به ش سه جلد کتاب نوشته و دیگران هم قلم فرسایی کردن با چنتا جمله مغرضانه سر و تهشو هم میاره. داستان رزمآرا هم جالبه. قاتل رزمارا رو با قانونی که نمایندگان جبهه ملی می گذرونن در مجلس تبرئه می کنن که مداخله در کار قضا بود و در کتاب موحد هم اومده. اتفاقا مصدق رزمارا رو در روزهای قبل از ترورش تهدید به قتل کرده بود. در مجلس و در جلسه عمومی. قانون ملی شدن صنعت نفت اشتباه مهلک مصدق بود و خیلی بهتر از این می شد با هزینه ای حد اقلی منافع ایران رو برآورده کرد و در دراز مدت به شریک استراتژیک بریتانیا تبدیل شد. اما مصدق شاید از روی شناخت کم و شایدبا جهات پوپولیستی اینطور عمل کرد. مثل خمینی و احمدی نژاد. در اون فضا کسی هم جرات نداشت فرمول جایگزین ارائه بده. از ترس تکفیر و تهمت و همین جریان های پوپولیستی. حتی ممکن بود چنین شخصی جونشو از دست بده. مثل رزمارا که به دست فداییان و با خواست و حمایت بعدی جبهه ملی و مصدق انجام شد. رزمارا فردی بسیار برجسته بود.

    تیر اندازی دستوری به شاه: چرا دستوری؟ کدوم ادله اینو ثابت می کنه؟

    حق انحلال مجلس برای شاه: عجیبه که نویسنده اشاره ای به انحلال مجلس توسط مصدق نکرد که غیرقانونی بود اما تعلق این حق به شاه رو محل اشکال می بینه. به این میگن معیار دوگانه.

    اصلاحات ارزی: موافقم که این کار خیلی بهتر از اونچه که انجام شد می تونست انجام بشه. اما درایت شاه بیش از اون نبود و دولت ایران هم فاقد بدنه سیاستگذاری متخصص بود. اگه شاه فرصت این رو می داشت که از نظرات تحلیلی آیندگان بهره مند بشه این کارو بهتر انجام می داد.

    شریک کردن کارگران در کارخانه: اطلاعاتم در این زمینه کمه. نمی دونم شاه مقرر کرد که سهام کارخانه و اون هم تا ۵۱ درصد به کارگران فروخته بشه یا سود سهام؟ ولی فکر کنم این هم از اون طرح هایی بود که می شد بهتر انجام بشه. البته هر طرحی در همه جای دنیا نسخه اولش ناقصتر از نسخ دومشه و در نسخه های بعدی نقاط قوت نسخه قبل رو تقویت می کنن و سعی می کنن نواقص و عیوبش رو از بین ببرن. این طرح سهام کارخونه هم از همین جملست. ولی اگه عینا همین جور باشه که ایشون میگه انتقادش درسته و ناشی از فقدان تفکر سیستمی در نوشتن این طرح.

    بالا رفتن قیمت نفت: عامل گرونی نفت فرمان نیکسون بود برای پایان برابری دلار و طلا و ربطی به شاه و اعراب نداشت. اما اوپک با کنترل عرضه و سیاست منسجم به رهبری شاه از سقوط قیمت نفت جلوگیری کرد. این مساله هم باعث نارضایتی غرب از شاه بود. توقع اونها این بود که به رغم سقوط ارزش دلار که با فرمان نیکسون اتفاق افتاده بود قیمت نفت به همون منوال سابق باشه که ممکن نبود و با منطق اقتصادی سازگار نبود. ولی این نویسنده به اشتباه فکر می کنه شاه نفتو گرون کرده. این ناشی از فقر اطلاعاتی بسیار شدید نویسندست. بقیه مواردی که تو بند ۶ اومده هم آبدوغ خیاریه. آقا ناراحته که چرا پلیس می گفته ماشینتو نذار تو خ. پهلوی و مثلا ببر بذار یه جای دیگه. بعد هم قضاوت می کنه که گداها میومدن پول می گرفتن می رفتن. البته نقد از منظر سیاست و استراتژی خارجی حتما قابل تامل خواهد بود.

    خرید اسلحه: میگه اسلحه برای شاه حکم اسباب بازی رو داشت و بلافاصله حرفش رو نقض می کنه و میگه هر چند در جنگ عراق به کار آمد. پس یه کارشناس امور نظامی و استراتژیک باید در این زمینه تحلیل ارائه بده و حتما نظری با منشا کارشناسی باز هم مثل مورد قبل قابل تامل خواهد بود.

    عدم مساوات در حقوق: هیچ جای دنیا و هیچ زمانی حقوق متعلق به مشاغل مختلف مساوی نیستن و در یه سلسله مراتب قرار می گیرن. شاید سازمان برنامه مجبور بوده برای جذب بهترین استعدادها حقوق و مزایای بیشتری رو پرداخت کنه و مجبور بود با شرکتهای خصوصی و شرکتهای خارجی برای جذب منابع انسانی کارامد رقابت کنه. دامنه تاثیر کارمندان سازمان برنامه هم خیلی فراگیر بوده و تعدادشون کم. با این حال این قضیه هم با کسب نظر از متخصصین منابع انسانی و مدیریت حتما قابل بررسیه.

    خوب گیرم همه اینها تقصیر شاه, بشارت نامه جبهه ملی و زانو زدن سنجابی در مقابل خمینی و تعهد دادن به اون بدون تعهد گرفتن ازش تقصیر کی بود؟ اینکه سنجابی از لحاظ هوش سیاسی زیر متوسط بود هم تقصیر شاه بود؟

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل