رازهای سکونتگاه غیررسمی«نه دره»
مشهد ـ شکل و شمایل محله شبیه خانههای پلکانی ماسوله است اما نابسامان و آلوده. پشتبام یکخانه حیاط خانه دیگری است، کوچهپسکوچههایش تنگ است و باریک و شیب تندش نفست را بند میآورد.
خبرگزاری مهر ـ گروه استانها: درست نمیدانی از کجا باید شروع کنی، قلمت را چگونه بچرخانی و از کجا سخن بگویی چون هنوز هم گیج هستی و شاید باورت نمیشود.
کمی سخت است که بپذیری درست در قسمتی از شهر تو، جایی که مردم همه مرفهنشین هستند و خیابانها محل جولان خودروهای آنچنانی و فروشگاهها پرزرق و برق و شیک، مکانی وجود داشته باشد متفاوت، بسیار متفاوتتر از ساختمانهای زیبا.
اینجا شاید ماسوله دوم ایران باشد اما اما نابهسامان و آلوده. پشتبام یک خانه، حیاط خانه دیگری است، کوچه پسکوچههایش تنگ است و باریک و شیب تندش نفست را بند میآورد، سیمهای برق از سویی به سوی دیگر کشیده شدهاند و تو باید پا بر روی پلههای باریک و کوچکی بگذاری تا بتوانی در این منطقه حرکت کنی.
این ویژگیها تنها برای این منطقه، در «حاشیه» بودن را رقم زده است، اینجا «نهدره» است.
«نه دره» و درههای تنگ زندگی
مطابق برخی تحقیقات شهر مشهد بهعنوان دومین کلانشهر کشور، در حال حاضر میزبان ۸۲۰ هزار نفر حاشیهنشین است که در ۶۰ هسته جمعیتی به وسعت سه هزار و ۲۰۰ هکتار بهصورت غیرمجاز زندگی میکنند.
وی «نه دره» ازجمله این سکونتگاههای غیررسمی است که با ۲۷ هزار نفر جمعیت و وسعت ۸۰ هکتار در محدوده منطقهی نه شهرداری مشهد قرار دارد و در حال حاضر با مشکلات و آسیبهای اجتماعی ناشی از حاشیهنشینی دست در گریبان است.
مطابق آخرین اظهارات نظر متولیان طرح ساماندهی اراضی نه دره در قالب بافت فرسوده در ارتفاعات جنوب غربی شهر مشهد به کارفرمایی اداره کل راه و شهرسازی در دست اجراست.
اما آنچه همچنان مشکلات این منطقه را لاینحل کرده است موانع و مشکلات متعددی چون نداشتن متولی مشخص، تعدد مدیریتی و ناهماهنگی بین دستگاهی، نگرشهای نادرست مدیران به اسکان غیررسمی و نبود یک مدیریت واحد است.
«عبدالرضا رحمانی فضلی» وزیر کشور در جریان سفری که سال گذشته برای بهرهبرداری از پروژههای عمرانی حاشیه شهر مشهد داشت با اشاره به اینکه مقام معظم رهبری مسئله رسیدگی به حاشیه شهرها را بهصورت شفاف و مکتوب به دولت ارجاع داده است، بیان کرد: دستگاههای مرتبط با حاشیه شهر مثل راه و شهرسازی به دنبال اجرایی کردن این مسئله هستند که در این رابطه چهار استان کشور در اولویت قرار دارند.
شهردار منطقه ۹ مشهد هم در آخرین اظهاراتی که در این زمینه داشته تأکید کرده است که رفع مشکلات «نه دره» نیازمند ورود همه دستگاهها و همراهی همه متولیان دارد و البته برای نتیجه بخشی فعالیتها نیاز به سرمایهگذاری جدی است.
وی رفع آسیبهای اجتماعی موجود در این منطقه ازجمله خریدوفروش مواد مخدر و حضور معتادان نیز درگرو پیگیری مسئولان امر در نیروی انتظامی و دستگاههای حمایتی میداند و تأکید میکند که شهرداری هم در این زمینه همکاری لازم را خواهد داشت.
برای بررسی وضعیت این منطقه راهی «نه دره» میشویم، جایی که درد و رنج ساکنانش خود گویای زخمها و مشکلاتی است که هرروز عمیق و عمیقتر میشود.
پشت خیابانهای پرزرق و برق
کافی است خیابانهای پر زرق و برق و فروشگاههای لوکس بلوار صیاد شیرازی مشهد را پشت سر بگذاری، درست کنار خیابان صابر و در انتهای خیابان شقایق میتوانی گوشه متفاوتی از حاشیهنشینی در بافت فرسوده مشهد را ببینی، حاشیهای که در دل منطقهای خوش و آب و هوا و مرفهنشین مشهد جای گرفته است.
مشهد دومین کلانشهر ایران است و پایتخت معنوی کشور لقب گرفته، اما در همین شهر بزرگ تا بخواهی سکونتگاه غیررسمی وجود دارد و یک سوم از جمعیت شهر در همین سکونتگاهها جای گرفتهاند و حالا ساکنان مناطق حاشیهای مشهد با انواع مشکلات بهداشتی، فرهنگی و اجتماعی، نبود امکانات فیزیکی و از همه مهمتر رنج بیتوجهی مواجهاند.
«نهدره» اما فقط یکی از سکونتگاههای غیررسمی شهر مشهد است و در دل خود هزاران قصه پنهان کرده است، قصههایی مملو از درد و آسیب و رنج اجتماعی که مردمانش را گریبانگیر بوده و تنها برگهای است از ماجراهای حاشیهنشینی در مشهد، اینجا اگر چه در بلندی و ارتفاعات قرار دارد اما گویی لایه زیرین شهر است.
گریه نمیکند…نباید گریه کند، آخر مادر که نمیتواند جلوی چشمان دختر خردسالش گریه کند، دختری که اکنون تمام امیدش به اوست. مادر تنها حق دارد اندوه درونش را با اشک چشمانش تسکین دهد.
چین و چروک صورتش با تو سخن میگوید، با اینکه معلوم است سن و سال زیادی ندارد اما چهره درد کشیدهاش از روزهای سختی میگوید که بر او گذشته است.
کیسه بزرگی را به سختی به دنبال خودش میکشد که در آن لوازم کارش است… دست و پاهایی پلاستیکی که قرار است با سرهم کردنشان آنها را وارد زندگی آدمها کند، در دلش می گوید چه خوب است که اینها عروسکند و جان ندارند، چه خوب است دنیا با آنها بازی نمیکند و تنها سرگرمی کودکانی خواهند بود که همچون مادری معصومند و عاری از زشتی دنیای بزرگترها.
کیسه را برای لحظاتی برزمین میگذارد و به طرف دخترکی تقریبا ۴ ساله که پشت سر او می آید، میچرخد:
-خسته شدی؟
-گرسنهام
و چه لحظهای سختتر از زمانی است که مادری در برابر خواسته کودک خردسالش سکوت کند و سر به زیر اندازد؟ اینجا صحبت از غم بیپایان چشمانی است که نمیداند پاسخ فرزند چهارسالهاش را چه بدهد.
چهره آفتاب سوخته دخترک نیز حکایت از رنجهای بیشماری دارد که خیلی زود به سراغش آمده. او نیز همچون مادرش همراهی با خودش دارد، عروسکش را آنچنان محکم در آغوش گرفته که گویی همین لحظه کسی تهدید به ربودنش کرده است.
غم بی پایان چشمان زن آنقدر زیاد است که نمیدانی با چه کلماتی سر صحبت را با او باز کنی.
-چند سال داری؟
پاسخش را نمیتوانی باور کنی اما او ۲۶ ساله است. شاید نیمی از اندوهش بهخاطر مرگ طفلی است که سال پیش بر اثر نداشتن هزینه درمان از دست داده است. لبخند تلخی بر لب میآورد که تو را از مطرح کردن پرسشت شرمنده میکند.
بغض
سکوت میکند و تو هم از بیم اینکه با پرسیدن سوال بعدی هر لحظه ممکن است بغضش بترکد ساکت میمانی، میدانی حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
زن جوان است و هنوز هم آثاری از زیبایی در چهره گذشته نه چندان دورش باقی مانده اما خودش میگوید کاش زشتترین چهره دنیا را داشتم اما سرنوشتی اینچنین سیاه گریبانم را نمیگرفت.
قصه او تکراری است، بارها شنیدهای که دختر جوانی ناخواسته به ازدواج با مردی تن میدهد و قدم در راهی میگذارد که سرانجامی جز شومی و نگونبختی ندارد.
میگویی مگر نمیدانستی معتاد است، اینبار هم لبخند تلخش تو را مجبور به فاصله گرفتن از دنیایی میکند که بینتان قرار دارد.
میگوید آدمها تا در موقعیت یکدیگر قرار نگیرند، نمیتوانند طرف مقابل خود را درک کنند. تو از دنیای من و امثال من چقدر خبر داری؟ تو چه میدانی از فقر، اعتیاد و اجبار… از بچههایی که فرق کباب و نان بربری را نمیدانند، تا با گوشت و پوست خودت حس و تجربه کنی نمیفهمی من چه میگویم.
حالا او و امثال او در «حاشیه» هستند، حاشیه یک شهر. جایی که محل گذر هیچ رهگذری نیست.
حق با اوست. اینجا نهدره است، یکی از مناطق حاشیه شهر، جایی که بهجز ساکنانش و افرادی که بابت انجام کاری خاص به اینجا پا میگذارند، همیشه و همچنان در حاشیه است، جایی که اسمش هم احساسی از خطر و ناامنی در وجود انسان رقم میزند.
این زن خیلی حرفها برایت دارد. او از زندگی زنانی میگوید که همچون خودش ناخواسته به دام اعتیاد افتادهاند و دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند، از زندگی کودکانی حرف میزند که باید ساعات زیادی را در سرما و گرما کار کنند و خم به ابروهای کوچکشان نیاورند، از اعتیاد فرزند در شکم مادر حرف میزند و چه دردناک است در «حاشیه» بودن.
او ادامه میدهد: ما با شماها فرق میکنیم، بین ما طلاق از مرگ وحشتناکتر است، این مهمترین درسی بود که در زندگی از مادرم آموختم، مثل خودش که یه عمر با پدر معتادم زندگی کرد و سکوت کرد، البته حالا که خودم به سرنوشت او دچار شدم پی به راز گریههایش بردم و مطمئنم او نیز همچون من نیمههای شب تمام دردهای روزش را به چشمانش میسپرده چون اطمینان داشته رازداری جز آنها نخواهد داشت.
او میگوید: تعداد زنان معتاد این منطقه آنقدر زیاد است که تا با چشمان خودت نبینی باور نخواهی کرد.
زن از همان ابتدای ازدواج مجبور به کار کردن شده تا خرج زندگی کثیف مردی که از گذاشتن نام شوهر بر او اکراه دارد را درآورد.
اما کاش همه رنجهایش در همینجا خلاصه میشد شوهرش به تدریج او را هم وارد دنیای آلوده خودش میکند تا به گفته خود زن، زبانش برای همیشه پیش او کوتاه بماند. حرفهای بعدیاش تکاندهندهتر است و لرزه بر اندام انسان میاندازد. آن مرد تنها به این مسئله بسنده نکرده و زن را بهدست بلاهای کشندهتری سپرده است.
طبق تعاریف زن، همسرش، او را به حضور در جمع مردانهای که افرادی همچون خودش در آنجا بودند، تشویق و پس از آن به اجبار او را وادار به مصرف مواد مخدر میکرده اما عمق فاجعه در نقطهای تاریکتر قرار دارد.
همه چیز را باختهایم
قلم شاید نتواند واقعیتهای بعدی زندگی این زن جوان را بازگو کند اما حالا تو متاسف هستی و اندوهگین که چرا تا این حد از زندگی و اتفاقاتی که برای سر مردمان، زنان و کودکان حاشیه شهرمان میآید، بیخبری و یا آن عده مطلع که حتما کم هم نیستند، چرا نسبت به آنان بیتوجهاند.
از او میپرسی: حالا که زن مستقلی هستی چرا راهی برای نجات از این وضعیت برای خودت دست و پا نمیکنی؟ هنوز جوانی و زیبا، و میتوانی مسیر زندگی ات را تغییر دهی.
اینجا زن خاموش میشود، سرخی چهرهاش حکایتی زجرآورتر از درد و دلهای قبلیاش دارد.
اینبار، سر به زیر سخن میگوید: خانم، امثال من کم نیستن. من تنها یه مورد کوچک از این زنها و مادران بیچارهای هستم که اتفاقی برسر راه شما قرار گرفتم، این صحبتها گرهای از کار ما باز نمیکند چون ما همه چیزمان رو باختهایم و راه نجاتی برایمان نمانده است.
میتوانی متوجه شوی چقدر برایش سخت است از اتفاقات ناگواری که برسرش آمده سخن بگوید، او میخواهد بگوید و فریاد بزند از اینکه همسرش حاضر است برای تهیه مواد مخدرش به هر راهی متوسل شود، چه رنجی کشیده است.
به اینجا که میرسد، زن سکوت میکند و این سکوت، میشود مهمان گفتگوی تو و زنی که از عمق وجودش رنج دیده و درد کشیده است اما این بار تو نیستی که سکوت را میشکنی، او از تو میپرسد: اینجا کسی راه نجاتی برای خود متصور نیست، بازهم فکر میکنی هنوز هم راه نجاتی برای من باقی مانده است؟
نمیدانی چه پاسخی باید بدهی، پس سری تکان میدهی و تلاش میکنی عجزت در پاسخگویی را با چشمانت به زن بفهمانی.
مرد از همسرش، از همین زنی که روبروی تو ایستاده، همانی که قرار بوده تا آخرین لحظات حیات تکیه گاهش باشد، طعمهای ساخته تا به این ترتیب زن را تا ابد برای رسیدن به اهداف شومش در اختیار داشته باشد.
برای یک زن از دست دادن آبرو و عزتش که ارزشمندترین داشتههای زندگیاش است، شاید بزرگترین رنج باشد و ممکن است دست به هرکاری بزند تا این آبرو را نزد دیگران حفظ کند، شاید تا جایی که مرد به تدریج او را هم وارد دنیای آلوده خودش کند.
زن جوان همصحبت تو اکنون تنها خودش را مادر میداند، یعنی تنها عاملی که انگیزه زنده ماندنش شده است، همین حس مادری است.
او میگوید: با تمام توانم در تلاشم تا اجازه ندهم زندگی دختر معصومم همچون مادرش رقم بخورد، او که گناهی ندارد بلکه ما او را با بیرحمی وارد بازیهای کثیف دنیای خودمان کردهایم.
میخندد و ادامه میدهد: اینها که چیزی نیست خانم، شما اگه پای درد دل زنهای اینجا بشینید تا چهل شب کابوس میبینید کابوسهایی که آنها هر شب با آن زندگی میکنند.
احساس میکنی که دیگر توانایی گوش سپردن به حرفهای این مادر جوان را نداری، گمان میکنی پر شدهای از دردهای زنان شهرت که درست در چند قدمیات زندگی میکنند اما دنیایی دارند با فرسنگها تفاوت، دنیایی پر از حاشیه در گوشیهای متفاوت از این شهر بزرگ.
مشکلات امنیتی و فرهنگی
درمیان ساکنان «نه دره» هستند بسیاری از خانوادههای آبرومندی که نه اسیر اعتیاد هستند ونه معضلات اجتماعی بلکه فقر باعث شده است که این محله را برای سکونت استفاده کنند. «م. خالقی» از ساکنان این محله است. شغلش دسفروشی است. او به همراه خانواده ۳ نفره اش چند سالی است که در این محله ساکن شده است. او میگوید مشکلات این محله تمامی ندارد. از مشکل نا امنی محله گرفته تا مشکلات بهداشتی و فرهنگی. «بچه من توی محلهای رفت و آمد دارد که به راحتی در خانهها باز است و افراد مشغول کشیدن مواد هستند. آموزش از این بهتر! شما بگویید من چقدر میتوانم بچهام را کنترل کنم که این صحنهها را نبیند. اینجا چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد. در روز روشن و شب تار خلاف در جریان است.»
حالا این سوال ذهنت را پر کرده است که آیا کسی از وضعیت مردمان «نهدره» باخبر است؟ آیا کسی میداند درست در جایی از شهر که باکلاس است و پر از انسان مرفه، کوچههایی هم وجود دارد که رنج مردمانش، دل سنگ را آب میکند و مملویی است از انواع آسیبها و دردهای اجتماعی؟
ورود آستان قدس به حل مشکلات اجتماعی و فرهنگی
رهبر معظم انقلاب اسلامی در حکم انتصاب «حجتالاسلام سیّد ابراهیم رئیسی» به عنوان تولیت آستان قدس رضوی علیهالسلام به ورود آستان قدس به موضوعات اجتماعی و فرهنگی شهر مشهد تأکید داشتند. در بند ۲ و ۳ و ۶ حکم معظم له آمده است : «خدمت به مجاوران و بویژه مستمندان و مستضعفان وظیفهی دیگری است که شایسته است به آن اهتمام ورزید. آستان قدس ظرفیت فرهنگی عظیمی است که میتواند در فضای عمومی کشور و جهان اسلام اثرگذاری کند؛ شایسته است با کمک خبرگان فرهنگی، بیشترین بهره از این ظرفیت کمنظیر در ترویج معارف قرآنی و مکتب اهلبیت علیهمالسلام گرفته شود. حفاظت از موقوفات و بهرهگیری بهینه از آن در مصارف خود که متولی فقید بدان اهتمامی ویژه داشتند و بویژه بهرهمند ساختن تهیدستان نقاطی از کشور که آن موقوفات در آن قرار دارند، بر حسب گنجایش وقفنامهها نیز وظیفهی بزرگ دیگری است.»
امید است در دوره جدید مدیریت آستان قدس رضوی، توجه ویژهای برای حل معضلات و مشکلات فرهنگی و اجتماعی شهر مشهد که این معضلات شایسته این شهر معنوی نیست با همکاری دستگاه های متولی صورت گیرد.