هیلا صدیقی: مثنوی پائیزی؛ هوا بارانی است و فصل پائیز …

شعری از هیلا صدیقی

هوا بارانی است و فصل پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز

به سجده آمده ابری که انگار / شده از داغ تابستانه سر ریز

هوای مدرسه بوی الفبا / صدای زنگ اول محکم و تیز

جزای خنده های بی مجوز / و شادیها و تفریحات ناچیز

برای نوجوانی ها ی ما بود / فرود خشم و تهمت های یک ریز

رسیده اول مهر و درونم / پر است از لحظه های خاطرانگیز

کلاس درس خالی مانده از تو / من و گلهای پژمرده سرمیز

هوا پاییزی و بارانی ام من / درون خشم خود زندانی ام من

چه فردای خوشی را خواب دیدیم / تمام نقشه ها بر آب دیدیم

چه دورانی چه رویای عبوری / چه جستن ها به دنبال ظهوری

من و تو نسل بی پرواز بودیم / اسیر پنجه های باز بودیم

همان بازی که با تیغ سر انگشت / به پیش چشمهای من تو را کشت

تمام آرزو ها را فنا کرد / دو دست دوستیمان را جدا کرد

تو جام شوکران را سر کشیدی / به ناگه از کنارم پر کشیدی

به دانه دانه اشک مادرانه / به آن اندیشه های جاودانه

به قطره قطره خون عشق سوگند / به سوز سینه های مانده در بند

دلم صد پاره شد بر خاک افتاد / به قلبم از غمت صد چاک افتاد

بگو ـ بگو آنچا که رفتی شاد هستی؟ / در آن سوی حیاط آزاد هستی؟

هوای نوجوانی خاطرت هست؟ / هنوزم عشق میهن در سرت هست؟

بگو آنجا که رفتی هرزه ای نیست؟ / تبر تقدیر سرو و سبزه ای نیست؟

کسی دزد شعورت نیست آنجا؟ / تجاوز به غرورت نیست آنجا؟

خبر از گورهای بی نشان هست؟ / صدای زجه های مادران هست؟

بخوان همدرد من هم نسل و همراه / بخوان شعر مرا با حسرت و آه

دوباره اول مهر است و پاییز / گلوی آسمان از بغض لبریز

من و میزی که خالی مانده از تو / و گلهایی که پژمرده سر میز.

” هیلا صدیقی “

چهارشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۸۸

توسط -

سایت ملیون ایران در تاریخ

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل