روند دینی شدن انسان
در جامعه، دیندار شدن اتفاقی نیست، بلکه نتیجه عملکرد انواع و اقسام عوامل ذهنی و روانی و تربیتی و روانشناسانه و جامعه شناسانه و نتیجه یک تاریخ اجتماعی است. یک فرزند وقتی در خانوادهای دینی متولد شد، دارای احوال و عواطف مذهبی میشود و سپس احساس دینی او توسط عوامل ذهنی و عینی و اجتماعی پرداخته میشود و این امر در مرحله بعدی، در مدرسه و محیط تدارک بیشتر میبیند. این سوژه اجتماعی در ابعاد اجتماعی و فضای عمومی به فرد مذهبی تبدیل میگردد و خود میتواند فعالانه عمل کرده و اعتقاد دینیاش را مستحکم نموده و پایه ایدئولوژیکیاش را تنظیم نماید. بطور عموم فرزند در خانواده یهودی، یهودی میشود و در خانواده مسلمان، مسلمان میشود. ادیان، با میراث خانوادگی از یک امتیاز بزرگ برخوردار هستند زیرا از آنجا که امر «مقدس» تلقی میگردند با تمام قوای روانی و عاطفی به فرزندان انتقال پیدا میکنند. بقول کارل گوستاو یونگ، روانکاو سوئیسی، شعور انسان از ناخودآگاه انسان رشد میکند و در این ناخودآگاه تمامی حالات و احساسات شکل میگیرند. افزون برآن بگفته رنه ژیرار، جامعه شناس فرانسوی، فرد در یک روند «میمیک» یا تکرار ناخودآگاه و مکانیکی عادت رفتاری قرار میگیرد. فرد هنجار اجتماعی و فرهنگی و دینی را تکرار میکند و اجتماع دوری و نزدیکی هنجار را کنترل میکند یا مورد تنبیه و انظباط قرار میدهد. رفتارهای ارزشی و اجتماعی مانند احترام به قران، صلوات فرستادن، نمازخواندن، روزه گرفتن، اشک ریختن برای حسین، آداب مقدس، عمل گناه آمیز و غیره از همان لحظه اول وارد زندگی و ذهنیت میشود. در این روند، ذهنیت نقاد عمل نمیکند بلکه جذب بشکل «میمیک» و غیرآگاهانه انجام میشود.
برپایه این گفته فرد مسلمان شیعه از همان ابتدا با ناخودآگاه خود در این فضا شکل میگیرد و انسان به انسان دینی تبدیل میشود. فرد در یک فضای فرهنگی و سمبولیک، با کدها و قواعد خاصی، متولد شده و از همان ابتدا مورد پرداخت شخصیتی قرار میگیرد. در فقدان افکار و باورهای گوناگون، ذهنیت بطرز یکجانبه رشد کرده و در زیر سلطه دگماتیسم، هر گونه قدرت انتقادی را از دست داده و خمیرمایه خود را با دین همآغوش میکند. در خانواده مسلمان هنگامیکه فرزند متولد میشود اولین اقدام در گوش نوزاد دعا و آیه قرآنی میخوانند و اذان میگویند و اینگونه آداب و رسوم و تربیت و عادات، تا پایان عمر ادامه دارد. هنگامیکه کسی میمیرد و در لحظهای که پیکر به زیر خاک میرود، برایش دعا میخوانند و در درون گور برایش اشهد میخوانند. جسم و روان فرد در سراسر عمر، توسط دین و عوامل دینی، ساخته میشوند و شکل میگیرند و هویت دار میگردند. این توتالیتاریسم تربیتی ایدئولوژیکی دینی، انسان را از هر نوع مقاومت فکری و روانی تهی کرده و تمام عنصر دین را به امری کاملن طبیعی و همیشگی و عادی و ابدی تبدیل میکند.
ماکس وبر میگوید انسان دین را میپذیرد زیرا دین برای او معنابخش است. حال پیش از آنکه این «انتخاب ماکس وبری» صورت گیرد و روند پذیریش آگاهانه در ذهن انسان عمل کند، ناخودآگاه انسان با تمام قدرت در حال جذب کردن سمبولها و پیامهای اجتماعی و روانی و تاریخی است. در جامعه روند روانشناسانه و روانکاوانه و قدسی گرایی و احساسی و هیجانی در تاثیرپذیری دینی با قدرت بی مانندی عمل میکند و روند و انتخاب آگاهانه نقشی فرعی دارد. انسان محصول روند ایدئولوژیکی و خانوادگی و دینی و فرهنگی و احساسی ویژه ایی است که پیش از تولدش در جامعه جاری است. توده دین را انتخاب نمیکند بلکه تسلط دینی و فضای دینی، انسانها را در خود فرومی برد. در چنین شرایطی فرد دینی و توده معتقد، به یک واقعیت اجتماعی تبدیل میگردد. کلودلوی استروس، جامعه شناس فرانسوی، میگوید دین خود یک «توهم» نیست. بزبان دیگر از نظر این جامعه شناس دین یک توهم آبستره نیست، بلکه دین خود از موهومات سرشار است ولی خود دارای یک واقعیت اجتماعی و مادی میباشد. در طول تاریخ انسان دین را میآفریند ولی در این مسیر دین به آدم سازی میپردازد.
ماشین ایدئولوژی دینی
بنابراین دین اسلام با جبر روانی و فرهنگی خود، با بار عظیم موهومات و خرافات و افسانهها و احکام خود بر ذهن تحمیل میشود. قرآن دین اسلام هیچگونه پرورش خودمختارانه و چندگرایی را نمیپذیرد و تنها ملاک، قبول تعبدی دین و روح عبادت و اظهار بندگی است. در سوره بقره میآید که در موضوع خدا جای بحث و جدال نیست (آیه ۱۳۹) و بارها تاکید میشود که انسان مطیع و تسلیم خداست. قدسی گرایی و خرافه گرایی و دگماتیسم مسلمانان بصورت قطعی و محکم عمل کرده و فرد را از هرگونه نرمش و انعطاف فکری دور میکند. ابعاد عظیم جمود فکری در جهان اسلام و تروریسم و سلفی گری شیعه و سنی و عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی، نتیجه همین روند روانی و تعبدی است. اسلام به رشد فردیت مدرن و رشد آزادانه فکر نمیانجامد بلکه برعکس به خاطر تعبدگرایی و جزمگرایی، فراهم کننده سقوط روانی و فکری انسان است.
در تاریخ ایران عنصر دین ساختار پرور بوده است. تهاجم عرب و تسلط دین استعماری اسلام هویت ایرانی را مسخ نمود. دستگاههای صفوی و قاجار و دوران دوم پهلوی و جمهوری اسلامی، با همکاری تنگاتنگ دستگاه روحانیت و تمامی نخبگان ریز و درشت و عمامه دار و فکلی و همچنین محیط خانوادگی و مدرسه و مکتب، اغلب ایرانیان را مسلمان و شیعه نمودند. سموم خرافی دستگاه دینی و دستگاه ایدئولوژیک دولتی و سنت روحانیت در تمامی اجزای ذهن و جامعه رخنه کرده و ذهنیت خردسال و بزرگ سال را مدام مورد تهاجم تبلیغاتی دینی قرار میدهند. تبلیغ ایدئولوژی قداست یعنی تبلیغ فکرنکردن، خط اصلی در جامعه است. ذهنی که تنبل است و حس کنجکاوی را از دست داده، ذهنی و روانی که تقدیرگرا گشته و توانایی واکنش به بدی و تجاوز را از دست داده، نمیتواند مقاومت کند و مستقل باشد و انتقاد گر باشد. بعلاوه استبداد و آدمکشی و هجومهای متعدد تاریخی و اجتماعی، اراده فردی را درهم شکسته و زمان و قدرت فکرکردن نمیدهد. تجاوز عرب و مغول و دیگران و ماشین دین سازی صفویه و آسیب دیدگی روان ایرانی، شیعه گری را غلبه داد.
دین اسلام فطری نیست بلکه محصول تجاوز و خشونت ایدئولوژیک و محصول فلج نمودن تفکر است. از جمله عوامل خشونت، حوزههای روحانیت و مدارس دینی و دستگاه شبکهای آخوندها هستند. از دیر باز حوزههای قم و تهران، مدارس دینی و آموزشی و تبلیغی، نهادهای برگزاری مراسم عاشورا و ماه رمضان، نظام خطبههای دینی و رسالههای آخوندها و مجلس روضه خوانی آخوند، تولیدگران دین شده و میلیونها مغز را به گیرندههای رسم و عادت و پیام دینی خود تبدیل نمودند. چهره و شخصیت جامعه ایران بمرور تغییر یافت.
البته قرآن و نهج البلاغه، تنها مرجع نیست. بخصوص برای شیعه و تمایل آن برای جدا کردن خود از اسلام سنی، انبوهی آثار وجود دارد که جریان شیعه را بعنوان یک جریان دینی و سیاسی مستقل معنا میبخشد و توجه میدهد. ویژگی این آثار نه در کیفیت فکر و ارزش تاریخی، بلکه در اسطوره سازیها و موهومات و روایاتی است که به خاندان بنی هاشم و دستگاه ایدئولوژیک شیعه گری متصل شدهاند و نقش آنها بازتولید وابستگی روانی و احساسی و شهید پرستی و مرگ ستایی است. جعلهای شگفت انگیز دین سازی و امام سازی و کورذهنی در فقه شیعه به اوج میرسد. این کتابها کدامند؟
«کتب اربعه» چهار کتاب حدیثی شیعه است که توسط «عالمان متاخر» جمع آوری شده است: «الکافی» از یعقوب کلینی، «تهذیب الاحکام» و «الاستبصارفیما اختلف من الاخبار» از شیخ طوسی، «من لایحضره الفقیه» از شیخ صدوق. این مجموعه بزرگ با ۴۱۲۶۳ روایت و احادیث غیر تاریخی و غیر علمی، انبوه روایاتی را تشکیل داده که طی قرون در اسلام بوجود آمده است. باید افزود که این «کتب اربعه» با مجموعه «جوامع ثانویه»، قرن دهم و یازدهم، دربرگیرنده «الوافی» از محمد حسین فیض کاشانی، «وسائل الشیعه فی تحصیل مسائل الشریعه» از شیخ حرعاملی، «بحارالانوار» و «حلیه المتقین» از محمد باقر ابن محمد تقی مجلسی، میباشد. بر این لیست باید «نهج البلاغه»، خطبههای منسوب به علی ابن ابی طالب که در قرن چهارم هجری توسط سیدرضی تهیه شده، «صحیفه سجادیه» حاوی دعاهای زین العابدین علی بن الحسین، «مفاتیح الجنان» شامل دعاها و مناجات و زیارات پیامبر و امامان از شیخ عباس قمی و «صحیفه مهدیه» حاوی دعاهای منسوب به حجت بن الحسن امام دوازدهم، و غیره را اضافه نمود. در لیست کتابهای مرجع شیعه باید کتابهای زیر را نیز گنجاند: کتاب فقه کاشف الغطاء از شـیـخ جـعـفر کاشف الغطا، کتاب مصادر الجتهاد از سید محمود هادی غضنفری خوانساری، کتابهای متعدد سید هاشم بحرانی و از جمله «البرهان فی تفسیر القران»، کتاب «التبیان فی تفسیر القران» از شیخ طوسی، کتاب «المیزان فی تفسیر القران» از سید محمد حسین طباطبائی. حال به همه این کتابها، مجموعه آثار و رسالات عملیه فقها مانند: آیت الله بروجردى، خوئی، میرزای نائینی، محقق اصفهانی، حکیم، شیخ کاظم شیرازی، شیخ عبد الکریم حائری، سید محمد صادق روحانی، گلپایگانی، خامنهای، روح الله خمینی، سیستانی، فاضل لنکرانی، لطف الله صافی، محمد تقی بهجت، وحید خراسانی، منتظری، و دیگران را بیافزائید.
نقش این کتابها چیست و کدام ارزش فکری از آنها استخراج میشود؟ این کتابها مروج فلسفه و راسیونالیسم فکری نیستند، این کتابها پایه هنر و معماری و دانش نیستند، این کتابهای فاقد جنبه علمی و تاریخی هستند. این کتابها گاه جنبه عرفانی و «تئوزوفی» دارند ولی یک مجموعه زیان آور را تشکیل میدهند. نقش این کتابها ایجاد مردم مقلد و تولید کورذهنی، ایجاد رفتار اطاعت، بردگی و مسخ ذهنی است. نقش این کتابها ایجاد تسلیم در برابر الله و نفی خرد و اندیشه انتقادی و آزادی انسان است. نقش این کتابها تشویق به جنایت است زیرا بازتولید مکرر و پردامنه تبعیض، حس برتری ایدئولوژیک دینی، سلطه تعبد دینی بر روان، انسان را به بدی و شرارت نزدیک میکند و کشتار کافر و مشرک و مرتد و منافق و محارب با خدا و تجاوز به زنان را، عادی و مقدس و الهی میکند. میراث شیعه گری جز خرافه پرستی و جعل و دین سازی چیز دیگری نیست.
ماشین دینی کردن انسان با مکانیسمهای پیچیده ایدئولوژیک عمل کرده و شخصیت فرد را به زیر سلطه درمی آورد. فضای دینی و رازآمیز خانواده و جامعه و مجموعه نهادهای ایدئولوژیک و دولتی در جامعه از فرد موجودی مطیع دین میسازد. روشن است که در جامعه بسته و مستبد و در فقدان اندیشه گری و انتقاد، تاثیر این فضای ایدئولوژیکی منکوب کننده تر است.
گسست از اسلام
اسلام عامل انحطاط است زیرا این دین در برابر خرد و فلسفه و درک انتقادی همیشه ایستاده است. قرآن فاقد عنصر علمی و نوآوری و خلاقیت فرهنگی و تمدنی است. نتیجه مهم اسلام رشد تعبد و دگماتیسم و فکرنکردن بوده است و آنجا که بزرگانی در قلمرو اسلامی به فکرکردن پرداختند، مورد تکفیر و بی اعتنایی قرار گرفتند. شکاکیت خیام و ناباوری رازی، آنها را در برابر اسلام مقاوم ساخت. تمام بزرگانی مانند ابوعلی سینا و فارابی و ابن رشد و نیز حافظ و مولوی باعتبار خلاقیت شخصی و شناخت و تلاش خود و محیط خانوادگی یا اجتماعی خود، درخشیدند. این بزرگان در فضا و دنیای اسلامی بزرگ شدند و به مکتب رفتند، ولی کسب دانش و روحیه شخصی اشان، آنها را به نفی جزمیت اسلامی کشاند و آنها را وادار ساخت تا عنصر فکر و تخیل و فلسفه را وارد بینش خود نموده و زایش جدیدی را فراهم سازند. روشن است که فکر آنان گسست از اسلام نیست ولی دارای عنصر تفکر و تخیل و شهامت است. دیوان حافظ و مثنوی مولانا از قرآن نمیآید، ازشیعه گری الهام نیافته است بلکه نتیجه نوآوری انسانی و تاریخ است. ابن رشد و ابوعلی سینا و فارابی از فلسفه یونانی وام گرفتهاند و در دنیای بسته اسلام، جزمیات حاکم را سست میکنند و به این خاطر است که آنها در پی پیوند زدن ایمان و عقل هستند.
دین مسلط و فرهنگ دینی پیوسته در برابر اندیشه سد آفریده و تخیل را مرعوب میکند. در این فضای دینی ایدئولوژیک تنگ و خفقانی، روان جستجوگر این بزرگان به حرکت درآمده و به تولید میپردازد. تمام نفرت دستگاه روحانیت و تازیانه تکفیر آنها علیه این اندیشمندان بی سبب نیست. ایدئولوژی قرآنی و اسلامی در پی حاکمیت مطلق ایمان است حال آنکه بینش این اندیشمندان بدون نفی دین، در پی هموار نمودن رشد عنصر عقل است. البته کار این متفکران تلاش در انطباق دادن فلسفه به دین است و این تلاش نمیتوانست راه گشا باشد زیرا دین، عنصر فکری را منهدم میکند و این دو پدیده به یک حقیقت نمیرسند. فشار دین و روحانیت و سنت مذهبی و استبداد سیاسی یک مجموعه سنگین سرکوب را ایجاد نموده و در چارچوب این خفقان، کار فکری مستقل دشوار یا ناممکن است.
دوران ما، دوران خردگرایی، دوران نقد مدرنیته بر پایه اومانیسم، دوران نقد سلفی گری و تاریک اندیشی، دوران اکولوژِی و جهان دیجیتالی و فروریزی ارزشهای آرکائیک اجتماعی است. دوران ما، دوران جامعه سیالیتهای روانی و اجتماعی و فرهنگی است. دوران ما، دوران آزادی از هر قیدوبند دینی پدرسالارانه و اعتلای روحیه شادی و موسیقی و مناسبات خانوادگی و جنسی غیر دینی است. دوران ما، دوران آزادی زن و حقوق بشر و نقد خدا و مذهب است. این دوران در تناقض آشکار با قواعد جامعه قبیلهای و خشونت بار و تبعیض گرای اسلامی و در تناقض با قصاص و احکام دینی و شریعت اسلامی است. آلترناتیو پیشنهادی نواندیش دینی الگوی اسلامی بشیوه دیگر است. این آلترناتیو تکرار سقوط ماست. دوران ما میطلبد که تفکر کانت و خردگرایی و نظریه داروین و فیزیک نیوتن و انیشتن و علم ژنتیک و نورولوژی و تجربههای علمی انسان شناسی و تئوریهای جامعه شناسانه و تاریخ شناسی و تکنولوژی انترنتی و پارادایمهای اکولوژیکی، راهنمای ما باشد و از خرافه گرایی شیعه بپرهیزیم، ولی نواندیشان دینی ما را به تجربه مجدد اسلام و قدسی گری شیعه فرامی خوانند و تاریک اندیشی فقه شیعه و آیات قرآنی را در دستور کار جامعه قرار میدهند. آنچه برای جامعه ایران حیاتی است گسست از دین اسلام است ولی نواندیشان مانند آیت اللهها ما را به ماندن در اسلام تشویق میکنند.
نواندیشان دینی، مانع آزادی فکری
در دوران معاصر کار نواندیشان دینی در همین زمینه چگونه قابل ارزیابی است؟ آل احمد جامعه را بسوی اسلام و علیه غرب و مدرنیته بسیج کرد. علی شریعتی ایدئولوژی تهییجی شیعه گری را بر بخشی از جامعه مسلط کرد. عبدالکریم سروش، از فلسفه حرف زد ولی در اساس افکار ضد علمی را گسترش داد و اعلام کرد که قرآن خواب و رویای محمد بوده و به این ترتیب او علیه تمام تحقیقات علمی هرمنوتیک در باره قرآن شورید.مجتهدشبستری اعلام کرد که حقوق بشر را باید به شیعه افزود تا اسلام مدرن شود. اینگونه فعالیت فکری اعتقادی نواندیشان در همان مدار دین و فقه نفس میکشد و به پرسشهای فلسفی و مدرنیته اعتنایی ندارد. پیشنهادهایی مانند الگوی خلافت اسلامی، ایدئولوژی شیعه، عرفانگرایی و افزودن عناصری از تجربه غرب به شیعه گری، بمعنای درجا زدن ما در اسلام است. حال آنکه مسئله مرکزی ما بیرون آمدن از حالت ازخودبیگانگی و مسخ شدگی کنونی ماست. اسلام عامل سقوط تاریخی و فرهنگی است و در تناقض با خردگرایی و فلسفه گرایی است. این بن بست یک کار تاریخی ضروری را در برابر ما مینهد. این کار میطلبد تا نقد همه جانبه از دین و تمامی پراتیکها و رفتارها و سنتها و تربیتهای دینی صورت گیرد. جامعه ما باید خود را وارد روند انتقاد از دین کند. دانشگاهیان باید به کار علمی و آکادمیک پژوهشی تاریخ دین دست زنند و اندیشمندان لائیک و ناباور باید شجاعانه تولید فکری کنند و در عرصههای گوناگون بنویسند. روشن است که دنیای روشنفکری متنوع و باز است و بنابراین همه دارای یک مشغولیت فکری نیستند. ولی تاکید من در اینجاست که یکی از عرصههای اساسی، کار فکری نقادانه در بررسی دین و فرهنگ دینی و کنشهای رفتاری دینی و خرافی در جامعه و نزد نخبگان، میباشد. حال نواندیشان دینی در کنار روحانیت حاکم، جامعه را با دین و برای دین مهار میزنند. این نواندیشان دینی با برخی شیوههای حکومتی یا احکام فقهی اختلاف نظر دارند ولی توافق اصلی آنها با روحانیون نظام، در باره دین و قرآن و فقه شیعه و امامزادهها و رسالههای مراجع و حفظ اصول و سنتهای مذهبی، پابرجاست.
تاریخ و تمدن ما دارای پستی و بلندیهای فراوان بودهاند. تمدن یک روند پیچیده و متضاد میباشد و عناصر سازنده آن موجب رشد و عناصر پست آن منجر به خاموشی و فروکشی میشود. هر تمدنی از پویایی خود و از محیط پیرامونی خود تاثیر پذیر است. تاریخ ما در تمدن کهن، با رفتار و کردار زشت درگیر نیز بوده است. با اسلام فروتر افتادیم. ما دارای دین خوئی بودیم، ولی با اسلام زخم روان ما عمیق شد و ما برای خدمت به دشمنان استعماری خود، ذهن خود را به قرآن سامی و انبوه فقه شیعه بنی هاشم و ایدئولوژی امامان معصوم و رساله آخوندی، واگذار نمودیم. ما از خودبیگانه شدیم و قدرت خلاقه مستقل خود را بمیزان زیادی مضمحل ساختیم. خودسانسوری و تنبلی فکری و همزیستی ارگانیک با ایدئولوژی شیعه، مانند سرطانی ما را از درون متلاشی کرد. هر زمان که نویسنده ایی مانند صادق هدایت و علی دشتی و عبدالحسین زرین کوب، در نقد و تحلیل دین اسلام حرفی گفتند و تحلیلی ارائه نمودند، با کارزار خصمانه و بدبینی و انگ «ناسیونالیسم»، مواجه شدند. آن زمان که هجوم اسلام و منافع بنی هاشم و خرافات شیعه، به رویداد «با برکت» تبدیل شد، ما هوش و هویت فکری مستقلانه و فرهنگی ویژه خویش را از دست دادیم، به دشمنان فرهنگی خود عادت کردیم و از خودبیگانه شدیم. ما طی حوادث تاریخی و زیر سلطه ایدئولوژی اسلامی و خفقان و آدمکشی مستبدان بالا و پائین، مسخ شدیم و بدی به خوبی تبدیل شد و زشت به مقدس ارتقا یافت. جامعه در خدمت اسلام قرار گرفت و شاه و شیخ و نواندیش دینی هریک بسهم خود، ما را در ایدئولوژی اسلامی به بند کشاندند.
بیرون آمدن از تاریکی
ما میخواهیم در دنیای امروز زندگی کنیم و خود را برای فردا آماده تر سازیم. ما میخواهیم با پارادایمهای عصر کنونی مشغول باشیم. حال آنکه نواندیش دینی و روزنامه نگاران شیفته آنان، ما را به عقب میراند و ما را مجبور میکند تا با موضعها و پرسشها و فضای دینی آنها خو کنیم و روان خود را انطباق دهیم. این تناقض تنها میان روند نوگرایی جامعه و نواندیشان دینی نیست. این تناقض را ما میتوانیم میان روند نوگرایی جامعه از یکسو و از سوی دیگر بخش مهمی از چپ گرایان و دمکراتها و جمهوری خواهان و سلطنتیها و ملی گرایان و روشنفکران دین خو و اسلاموفیل، نیز مشاهده کنیم. بسیاری از این نیروها بیشتر با نواندیشان و حافظان شریعت همساز میباشند. این همسویی عمیق و ساختاری است.ذهنیت دین خود تمامی نیروهای سیاسی و اجتماعی را دربرگرفته است. منافع سیاسی کوتاه مدت آنها، به محافظه کاری روشنفکری و روانپریشی تهییجی منجر شده است. آنها به ایدئولوژی دینی حاکم تمکین کرده و در برابر نقد رادیکال از دین و موهومات اللهی و امامیه قرار میگیرند. البته این نیروها خود را «رئالیست و واقع بین» معرفی کرده و هرگونه انتقاد از دین را ذهنیگری و آنارشیستی و چپ روانه ارزیابی میکنند.
پرسش اینجاست که «رئالیسم» یعنی چه؟ اگر ما رئالیسم را واکنشی در برابر احساسگرایی تلقی کنیم و آنرا تلاشی برای رویکرد به واقعیت دادهها ارزیابی کنیم، امر مفیدی است. بنابراین واقعیت ستمگری، خرافه گرایی، عقب ماندگی ذهنی جامعه، عادات و رسوم کهنه گرا و خردستیز، از جانب ما بمثابه یک واقعیت نفی نمیشود. هر چند رئالیسم بعنوان تنها ملاک حقیقت جویی کافی نیست، ولی بعنوان یک روش جستجو میتواند بکار گرفته شود. در ارتباط با درک دین خویان باید مطرح ساخت که اختلاف بر سر رد واقعیت نیست. تمام مطلب در اینستکه در برخورد به واقعیت چه باید کرد. نظر ما برآنست که واقعیت موجود، مقدس نیست و برعکس این واقعیت باید مورد بررسی علمی و نقد آشکار گیرد. در برابر واقعیت اسلام و تمام رفتارهای ناشی از آن، بر پایه ارزشهای نقد روشنفکری، باید مبارزه فکری توسعه یابد. ما هم میگوئیم به واقعیتها باید توجه کرد و این واقعیت ناهنجار خرافه و موهومات جامعه را باید مورد بررسی نقادانه قرار داد. کرنش در مقابل واقعیت خرافه و ایدئولوژی خشونت بار و تبعیضگرای قرآنی و شیعه، بمعنای فراموش کردن اصل روشنفکری است. یکی از ویژگیهای برجسته روشنفکری باید نقد علمی باشد و هیچ امر مقدسی وجود ندارد که مانع این نقد بشود. هر گونه قدرت دینی و سیاسی و اقتصادی، پیوسته باید مورد انتقاد باشد زیرا عدم انتقاد جز گندیدگی و سقوط معنای دیگری ندارد.
بدین ترتیب درمی یابیم که دین اسلام و شیعه گری نه تنها توسط دستگاه روحانیت و قدرت سیاسی حفاظت میشود بلکه تمام نیروی فکری و روانی و احساسی نواندیشان دینی در این عرصه بسیج شده است و نکته آخر اینکه تمامی این مجموعه ایدئولوژیکی و روانی و احساسی، توسط بخش وسیعی از نیروهای سیاسی و روشنفکری غیر دینی اسلاموفیل، مورد حمایت عاطفی و روانی و ایدئولوژیکی قرار میگیرد. ریشه مشترک تمامی این جبهه حکومتی و غیر حکومتی، دینی و غیر دینی، همان ایدئولوژی قدسی، همان ایدئولوژی توتالیتر است که نقد را نمیپذیرد.
نواندیشان دینی تفسیری دیگر از اسلام ارائه میدهند. ولی خواست ما بیرون رفتن از پارادایم اسلامی است، ما نمیخواهیم در درون مقولات اسلامی و قرآنی نفس بکشیم و نیروی فکری خود را در این چارچوب بکار گیریم. چهارده قرن در درون این فضا ساخته شدهایم. دینداران سرنوشت ما را پیوسته در همین فضا تفسیر و بازهم تفسیر میکنند. حال آنکه ما نیازمند یک گسست قطعی هستیم. آیت الله محمد رضا نکوم نام و حجت الااسلام مجتهدشبستری از ضرورت مدرن شدن اسلام میگویند و برآنند که حوزهها باید شکل علمی پیدا کنند. آقای سروش به نقد فقه تمایل دارد و محمد را پیامبر و قرآن را رویای محمد و عرفان را دورنمای سعادت ما میداند. سقف خواست و نیاز ما، سقف بینش نواندیشان دینی نباید باشد. جامعه ایران از بینش اسلامی باید خارج باشد و بدون رجوع به قرآن و اسلام، باید به فلسفه و دانش روی آورد. تا زمانیکه ذهنیت و سوبژکتیویته ما در این بینش دینی غوطه ور هستند و زندگی را در دین میبینند، از سکولاریسم فکری دور هستیم. نواندیشان خواهان انسان مدرن نیستند آنها «انسان تازه در امت» را میپسندند. انسان مدرن از دین، منشا هستی اجتماعی نمیسازد، بلکه هستی اجتماعی و بودن فکری را در تاریخ و در حرکت فکری خودمختار و توانایی هوش و خرد انسان میبیند. نواندیشان مخالف این روند هستی گرای خودمختار میباشند. آنها همیشه زندگی را به منشا دینی و فقهی نزول میدهند و شایستگی و والایی انسان را به سقوط میکشانند.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس
از: گویا