آیا به «پایان روشنفکری» رسیده ایم؟

روشنفکر کیست و روشنفکری چیست که حال همه از انتساب به آن و هر نوع رابطه با آن هراس دارند؟ آیا وابستگی های ایدئولوژیک روشنفکران که برای مدت زمانی نسبتاً طولانی به جای آزاداندیشی و رهایی از قید و بندهای مسلکی و مذهبی نشست و هنوز هم رسوبات آن کم و بیش به چشم می خورد، باعث سرخوردگی و گاه گوشه نشینی آنان شده است؟

اتفاق عجیبی افتاده است! اگر تا دیروز دیگران، خاصه آنان که در جایگاه قدرت اند و پیرامون آن، روشنفکران را به “خیال پردازی” و “غربزدگی” و گاه حتی به “خیانت” متهم می کردند، امروزِ روز، این روشنفکرانند که چپ و راست به نقد و انتقاد از خود برخاسته‌ ند و مانیفست خبط و خطاهای گذشته شان را در ملأ عام منتشر می کنند که سهل است، گاه در “نقدِ خود” از هم پیشی می گیرند. اگر روشنفکران، تا همین دو سه دهه گذشته، خود را محور و مرکز ثقل جهان می انگاشتند و هر یک به تنهایی، با نسخه ای و نقشه ای از پیش آماده شده، برای “برپایی بهشتی بر روی زمین” هل‌من‌مبارز می طلبیدند و از نبود تریبونی برای ارایه طرح های خود فریاد و فغان سر می دادند، امروز، کم‌وبیش، گوشه عزلت گزیده اند و طرفه آنکه، هرگاه نیز تریبونی در اختیارشان قرار می گیرد و در گفتاری یا گفت‌وگویی و یا در رسانه ای امکان ابراز وجود می یابند، در همان سخن اول، از “اشتغال به شغل شریف روشنفکری” تبرا می جویند. هیچ کس دیگر نمی خواهد روشنفکر باشد. همه یا فقط نویسنده اند یا شاعر و هنرمند، استاد دانشگاه و پژوهشگراند فقط، و یا مورخ، متفکراند یا متکلم. “روشنفکر”؟! آن دیگری بوده است و نه من!

راستی چه اتفاقی افتاده است؟ روشنفکر کیست و روشنفکری چیست که حال همه از انتساب به آن و هر نوع رابطه با آن هراس دارند؟ آیا رفتارها و کنش های اجتماعیِ نه چندان موفقیت‌آمیز و کمتر افتخارآفرین آنان در گذشته های دور و نزدیک، سبب تبرا جستن شان از روشنفکری شده است؟ آیا وابستگی های ایدئولوژیک روشنفکران که برای مدت زمانی نسبتاً طولانی به جای آزاداندیشی و رهایی از قید و بندهای مسلکی و مذهبی نشست و هنوز هم رسوبات آن کم و بیش به چشم می خورد، باعث سرخوردگی و گاه گوشه نشینی آنان شده است؟ البته بگذریم که هنوز تکلیف اصطلاح “روشنفکر” مشخص نشده است، گروه هایی با افزودن صفتی و پسوندی به آن، خود را “روشنفکر سکولار”، “روشنفکر لائیک”، “روشنفکر چپ”، “روشنفکر متعهد”، “روشنفکر دینی” و یا به تعبیری “نواندیش دینی” می خوانند و به گونه ای با این عناوین جدید می خواهند خود را از “پیشینه نه چندان افتخارآمیز” مفهوم “روشنفکری” متمایز کنند.

اینکه نه تنها در ایران، بلکه در حال حاضر حتی در جوامع اروپای غربی نیز، که خاستگاه و مهد روشنفکری محسوب می شوند، روشنفکران دیگر نه آن جایگاه برجسته و نه آن تأثیرگذاری چشمگیر گذشته را دارند، واقعیتی است چنان آشکار که نیازی به اثبات ندارد. برای مثال نقشی که ژان پل سارتر (۱۹۰۵ تا ۱۹۸۰ میلادی) و تنی چند از روشنفکران فرانسوی در رویدادهای سال ۱۹۶۸ میلادی و به خصوص در جنبش دانشجویی و ناآرامی های ماه می همان سال داشتند، در حال حاضر برای هیچ روشنفکر فرانسوی قابل تصور نیست. دیگر آن دوران که ادوارد سعید (۱۹۳۵ تا ۲۰۰۳ میلادی) با کتاب “شرق‌شناسی” خود توانست گفتمانی گسترده نه تنها در میان روشنفکران جهان، بلکه در عرصه سیاست جهانی براه اندازد، سپری شده است. امروز برای سخنان شعارگونه نوام چامسکی (۱۹۲۸ میلادی) و انتقادهای او از سیاست های آمریکا گوش شنوایی نیست، حتی در میان همکاران او.

آیا به “پایان روشنفکری” رسیده ایم؟ و یا برای مفهوم روشنفکری، در آغازه های هزاره سوم میلادی، باید “تعریفی تازه” به دست داد و برای روشنفکران “وظایفی جدید” در نظر گرفت؟ آیا ساموئل هانتینگتون (۱۹۲۷ تا ۲۰۰۸ میلادی) با نظریه “برخورد تمدن ها” و یا فرانسیس فوکویاما (۱۹۵۲ میلادی) با نظریه های “پایان تاریخ” و “پایان انسان” خود، نمونه بارز “روشنفکران هزاره سوم”اند؟ آیا این تعریف تازه و وظیفه جدید را می توان در شخصیتی چون “استفان هِسِل” بازیافت؟ آیا این مدافع پُرشور و کهنسالِ حقوق بشر و شاید آخرین بازمانده از نسل روشنفکران اروپایی را، که هنوز از جنگ و بی‌عدالتی و فقر برآشفته می شود و به پا می خیزد، می توان نمونه روشنفکر قرن بیست و یکم میلادی دانست؟ او که بعد از فاجعه تروریستی یازده سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی، به آمریکا و قدرت های اروپایی از “برخورد تمدن ها” و آغاز جنگ و لشکرکشی هشدار داد و همواره با انتقاد از سیاست های اسرائیل در سرزمین های اشغالی، حل مسئله فلسطین و برقراری صلح در خاورمیانه را نقطه آغاز حل بسیاری از بحران های جهانی می داند، نمونه روشنفکر زمانه ماست؟ آیا استفان هِسِل، مردی که در محله های فقیرنشین پاریس و حومه شهرهای بزرگ به میان جوانان سرکش فرانسوی و نسل سوم از مهاجران سرزمین هایی می رود که زمانی مستعمره کشورهای اروپایی بودند و با آنان به گفت‌وگو می نشیند و آنان را به ایستادگی و مبارزه بی خشونت دعوت می کند، هنوز به آرمان های روشنفکران نسل خود که روشنگری و انتقاد از وضع موجود و دعوت به ایستادگی را سرلوحه زندگی اجتماعی خود قرار داده بودند، وفادار مانده است؟ یا روشنفکری است که هنوز در حال و هوا نوستالژیکِ “نهضت مقاومت فرانسه” بسر می برد و امروز، پیرانه سر، در حسرت گذشته و آرمان های به بار ننشسته ژان پل سارتر و دیگر اگزیستانسیالیست های فرانسوی، یک تنه به میدان مبارزه با بی عدالتی و فقر و تبعیض آمده است؟

استفان هِسِلStéphane Hessel دیپلمات، نویسنده و شاعرِ آلمانی تبارِ فرانسوی، زندگی پُرماجرایی دارد: او در سال ۱۹۱۷میلادی، در بحبوحه جنگ جهانی اول، در خانواده ای آلمانی در شهر برلین به دنیا آمد. هفت ساله بود که با خانواده اش به فرانسه مهاجرت کردند و در شهر پاریس ساکن شدند. استفانِ جوان با شروع جنگ جهانی دوم و بعد از آنکه نیروهای نظامی آلمانِ هیتلری، فرانسه را اشغال کردند، به عضویت نهضت مقاومت فرانسه درمی آید تا علیه اشغالگران مبارزه کند. گشتاپو، پلیس مخفی رایش سوم، در سال ۱۹۴۴ میلادی، هِسِل را حین عملیاتی در فرانسه دستگیر و روانه اردوگاه‌ مرگ بوخن والد در آلمان می کند. او را شکنجه می دهند و به جرم جاسوسی به مرگ محکوم می کنند. اما هِسِل به طرزی معجزه آسا موفق به فرار می شود و از مرگ حتمی نجات می یابد. پس از پایان جنگ، در سال ۱۹۴۶ میلادی، رئیسِ دفتر جانشین دبیرکل سازمان ملل متحد می شود و دو سال بعد، در سال ۱۹۴۸ میلادی، دبیر کمیسیون حقوقِ بشر سازمان ملل. استفان هِسِل یکی از همکاران هیئت تدوین کننده “منشور جهانی حقوق بشر” و آخرین بازمانده این هیئت دوازده نفری است. او که یکی از مدافعان حقوق بشر و از شخصیت های سرشناس فرانسه است، در نود و سه سالگی، جُستاری نوشته است که در اواخر سال ۲۰۱۰ میلادی به صورت کتابچه ای و با عنوان “برآشوبید!” در فرانسه منتشر شد. او با انتشار این کتابچه سی و چند صفحه ای که تنها در فرانسه، در عرض یک سال، یک میلیون نسخه از آن به فروش رسید، به شهرت جهانی رسید. ترجمه این کتاب به زبان های دیگر، و از آنجمله انگلیسی، آلمانی، اسپانیایی، ایتالیایی و ژاپنی، در فهرست کتاب های پرفروش سال قرار گرفت. افزون بر اینها، متن ترجمه انگلیسی آن در مجله “دی نیشین” (The Nation) نیز به چاپ رسید.

هِسِل در این کتابچه جوانان را به برآشفتن و ایستادگی در برابر جنگ طلبی و خشونت و فقر و بی عدالتی و به دفاع از حقوق اقلیت ها و پناه‌جویان فرا می خواند. این “برآشوبیدن”، همان عنصر الهی، همان نخستین جرقه در وجود مادی انسان است که، به باور ویکتور هوگو، به خاموشی نمی گراید. هوگو، این عنصر الهی را در کالبد ژان والژان، شخصیت رُمان “بینوایان” دمید و حال هِسِل جوانان را به بیداری این عنصر الهی در وجودشان فرامی خواند. جستار هِسِل، که در واقع پیامی است خطاب به جوانان، در کمتر از دو سه ماه، به گفتمانی فرهنگی و اجتماعی تبدیل شد و بازتابی گسترده در کشورهای اروپای غربی یافت و نه تنها در اروپا، بلکه در آفریقای شمالی نیز با استقبال جوانان روبرو شده است. شگفت آنکه کتابچه هِسِل چند ماه پیش از آنکه جنبش های مردمی، با مشارکت گسترده جوانان، در برخی از کشورهای شمال آفریقا و خاور میانه آغاز شود، انتشار یافت؛ تا جایی که شاید این احتمال را هم نتوان نادیده گرفت که دعوت به برآشفتن و ایستادگی، که با نشر و گسترش متن خطابه هِسِل در شبکه های اجتماعی، به گوشه و کنار جهان و از جمله به میان جوانان کشورهای تونس، مصر، یمن، سوریه و … راه یافت، در برپایی “روزهای خشم” مردمان این سرزمین ها بی تأثیر نبوده است.

او که پیشتر از خط قرمز اغلب جوامع غربی گذشته و مردم فرانسه را به تحریم کالاهای اسرائیلی دعوت کرده بود، حال در “برآشوبید!” که به “مانیفست ایستادگی مدنی” می ماند، با برشمردن ناهنجاری های اجتماعی و بحران های مالی و اقتصادی جهان و با انتقاد شدید از گسترش نئولیبرالیسمِ مکتب شیکاگو، به دفاع از سوسیال دموکراسی و دولت رفاه اجتماعی برمی خیزد. او نه در صدد ارائه نظریه های پیچیده اجتماعی است و نه با سخنانی پُرطمطراق و فریبنده، مخاطبانش را به ناکجاآباد و خشونت گرایی می کشاند، بلکه با زبانی روشن و رسا – و در عرصه عمومی و نه فقط در محافل روشنفکری- به نقد ناهنجاری های موجود می پردازد و خواهان بازگشت به ارزش های انسانی و آزادی های شناخته‌شده در منشور جهانی حقوق بشر است. برای او دمکراسی به معنای مشارکت و نظارت مردم در امور جامعه است. او حق آزادی عقیده و بیان و نیز نقد قدرت (قدرت سیاسی، قدرت های اقتصادی و قدرت های رسانه ای) و نافرمانی مدنیِ عاری از خشونت را از پایه های اصلی حقوق بشر می داند.

آیا دعوت این روشنفکر کهنسال به “برآشوبیدن” و پیگیری علل آنچه موجب “برآشفتن” ما می شود و نیز تأکید او بر نشان دادن کنش اجتماعی در برابر بی‌عدالتی ها، همان رفتاری است که امروز از روشنفکران انتظار می رود؟ استفان هِسِل، این موجود لطیف و “اثیری”، با شوخ‌طبعی شاعرانه اش، با فروتنی سقراط‌وار خود، با شکیبایی و بینایی و بصیرت مثال زدنی، و با شور و شوق فراوان، با مخاطبانش به گفت و گو می نشیند: “من برای هر یک از شما انگیزه ای برای برآشفتن آرزو می کنم. این امر بسیار باارزش است. هرگاه چیزی شما را برآشفته می کند، مانند زمانی که نازی ها مرا به خشم آوردند، روحیه ایستادگی و شهامت در شما جان می گیرد و نیرومند و فعال می شوید”. سخنان او برخاسته از “دانشی کتابی” نیست، بلکه ریشه در تجربه زندگیِ طولانی و پُرماجرای او دارد و نشان از فرزانگی و فرهیختگی. هِسِل می گوید: “آینده از آنِ خشونت پرهیزی و آشتی فرهنگ ها و تمدن های گوناگون است… خشونت، به هر شکل که بروز کند، نتیجه ای دربر ندارد و همواره به شکست می انجامد. خشونت پرهیزی اما روشی مطمئن برای پایان بخشیدن به خشونت است. ما باید توان درک این واقعیت را داشته باشیم که خشونت بمثابه پشت کردن به امید است. فراموش نکنیم که وضع موجود، به هر وخامتی هم که باشد، فقط لحظه ای از تاریخ طولانی تکامل بشر است، و امید یکی از مهمتر انگیزه های جنبش و پیشرفتِ انسان. امید عنصر اصلی آینده است… مردان و زنانِ عرصه های سیاست و اقتصاد و فرهنگ و تمام افراد جامعه نباید از مسئولیت پذیری شانه خالی کنند و تحت تأثیر دیکتاتوری بازار مالی جهانی، که صلح و دمکراسی را تهدید می کند، قرار بگیرند. بی اعتنایی به وضع موجود بدترین نگرشی است که می توان در پیش گرفت…. با علاقه ای عمیق به زنان و مردانی که قرن بیست و یکم را خواهند ساخت، می گوئیم: آفرینش، ایستادگی است و ایستادگی، آفرینش است”.

حال این پرسش پیشِ روی ما قرار می گیرد که با وجود چنین روشنفکرانی در عرصه همگانی که ما را به آزاداندیشی و رواداری و “برآشوبیدن” بر زورگویان و ایستادگی در برابر بی عدالتی و کنش اجتماعیِ بی خشونت فرامی خوانند، آیا می توان سخن از “پایان روشنفکری” به میان آورد؟ آیا با دیدن شور و سرزندگی و ایستادگی کسانی چون استفان هِسِل، می توان با خوشبینی به آینده امیدوار بود؟ یا باید با بدبینی اذعان کرد که نه تنها دوران تأثیرگذاری روشنفکران به پایان رسیده است، بلکه خِرَدگریزی و افراط گرایی سکّه روز شده و زمانه گریز از گفت و گو و تمایل به تنش فرارسیده و نظریه ساموئل هانتینگتون در اجتناب ناپذیری “برخورد تمدن ها”، به واقعیت های موجود در جهان و روح زمانه نزدیک‌تر است؟

ز: گویا

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل