یادی از «مرغ طوفان»

چهارم تیر، زادروز شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر پیش از «انقلاب اسلامی» در ایران است. در افسانه‌ها از پرنده‌ای یاد شده که «مرغ طوفان» خوانده می‌شود. گفته‌اند این پرنده‌ی بزرگ تنها هنگامی می‌تواند پرواز کند که طوفانی سهمگین برخاسته باشد. از این‌رو به نقطه‌ی بلندی می‌رود و در انتظار طوفان می‌نشیند. هنگامی که طوفان رسید، این پرنده بال می‌گشاید و آن وقت است که شکوه و زیبایی پرواز خود را آشکار می‌سازد. شاپور بختیار در یکی از «طوفانی‌ترین» ادوار تاریخ سرزمین ما در شعری به این پرنده اشاره کرده و گفته بود که مانند او از طوفان نمی‌هراسد. به همین دلیل هم او را «مرغ طوفان» نام نهادند و چه نام شایسته‌ای!

هنگامی که بختیار پست نخست‌وزیری را پذیرفت، ابرهای تیره آسمان ایران را پوشانده بودند و از طوفانی سهمگین خبر می‌دادند. بختیار می‌دانست که نام خود را گرهبند آبروی نظامی می‌کند که در تمام آن سال‌ها دهان مشروطه‌خواهانی چون او را بسته، آنان را به زندان انداخته و مورد اذیت و آزار قرار داده بود. با چنین تصمیمی، یاران سابقش او را تنها گذاشتند و حتی او را از جبهه‌ی ملی اخراج کردند. اما جایی که پای منافع کشور و ملتی در میان بود، جای درنگ و محاسبات شخصی نبود و بختیار نه تنها آماده بود نام، بلکه همچنین جان خود را فدا کند و این کار را کرد.

«مرغ طوفان» به پرواز درآمد، اگر چه می‌دانست این گردباد هولناک ممکن است او را در خود فروکشد و نابود کند. او فاجعه را پیش‌بینی کرد و در فضای افسون‌شدگی جمعی‌، در برابر عروج هیولای اسلام‌گرایی ایستاد. زنگ‌خطرهای او بلند بود هنگامی که گفت باید مراقب بود که «دیکتاتوری نعلین» جای «دیکتاتوری چکمه» را نگیرد. وقتی بختیار صریحا اعلام کرد که قم را به واتیکان تبدیل خواهد کرد، هیچ کس حتی «روشنفکرانی» ـ که خود عمدتا جاده‌صاف کن قدرت‌یابی روحانیان شیعه در ایران بودند ـ هنوز نمی‌فهمیدند «حکومت الهی» یعنی چه و حامل چه فلاکت و نکبتی خواهد بود!

اما بختیار که در مهد لائیسیسم دانش آموخته بود، در صف میهن‌پرستان فرانسه در مقابل ارتش نازی جنگیده بود و با محافل روشنفکر آن دیار نشست و برخاست داشت، با شناخت تاریخی و درایت و هوش سیاسی خود دریافته بود که اگر دین و حکومت در هم آمیزند، چه فاجعه‌ای به بار خواهد آمد. به همین دلیل دلیرانه به مقابله با روندی رفت که سرنوشت محتوم جامعه‌ی ایران به نظر می‌رسید. گفتنی است که بختیار عمیقا به لائیسیته باور داشت و از همان جوانی نگران چنگ‌اندازی روحانیان به قدرت در ایران بود. او یکی از رهبران جبهه‌ی ملی بود که نگذاشت در سال ۱۳۴۲ بیانیه‌ای از سوی این جبهه در پشتیبانی از بلوای خمینی در ۱۵ خرداد صادر شود، بلوایی که ظاهرا برای مخالفت با اصلاحات شاه برپا شده بود، اما در واقع نخستین زورآزمایی اسلام‌گرایان برای تسخیر قدرت در ایران به شمار می‌رفت.

با اوجگیری امواج اعتراضی در سال ۵۷، بختیار خوب می‌دانست که در «دقیقه‌ی نود» وارد میدان بازی شده است و فرصت زیادی ندارد. او بلافاصله پس از نخست‌وزیری به یکسری اصلاحات جدی دست زد: زندانیان سیاسی را آزاد و از آنان اعاده‌ی حیثیت کرد، مطبوعات را آزاد و سانسور را حذف کرد، دستور تدارک انتخابات آزاد را صادر کرد و برگزاری اجتماعات را آزاد گذاشت تا از شور انقلابی جامعه بکاهد که مانند سیلی بنیان‌کن در راه بود. یکی دیگر از اصلاحات او محدود کردن آن بخش از فعالیت‌های ساواک بود که به ایجاد فضای خفقان در جامعه انجامیده بود. او وعده داد که به بازماندگان قربانیان رژیم غرامت پرداخته شود.

بختیار پیش از خروج شاه از ایران از او خواست که امیران ارتش در حضور شخص شاه قول دهند که از دولت او حمایت خواهند کرد. بختیار که سیاستمداری لائیک و مرد قانون بود و خود را «وارث افکار مصدق» می‌خواند و در عین حال از تعلل‌های مصدق در بزنگاه‌های تاریخی انتقاد کرده بود، عزم خود را جزم کرده بود که در صورت لزوم، حرکت مسلحانه‌ی اسلام‌گرایان و نیروهای پشتیبان آنان را با قهر نظامی سرکوب کند. اما او برای این کار نیازمند پشتیبانی ارتش بود. نظامیان شاه به او قول پشتیبانی دادند، ولی با آمدن ژنرال هایزر به ایران ورق برگشت. آمریکا و غرب تشخیص داده بودند که سلطنت در ایران رفتنی است و داشتند روی اسب برنده شرط‌بندی می‌کردند؛ یعنی می‌خواستند راه را برای خمینی هموار کنند تا سپس بتوانند در اوج فضای جنگ سرد از او به عنوان مهره‌ای ضدکمونیستی در مبارزه با شوروی استفاده کنند. نام این استراتژی را هم “ایجاد کمربند سبز به دور اتحادشوروی” گذاشته بودند.

بر این پایه، دولت بختیار برای آمریکا موضوعیت‌اش را از دست داده بود. بیهوده نبود که ژنرال هایزر دور از چشم بختیار و بدون اطلاع او به ایران آمد و فقط خواست امرای ارتش را ببیند و دستور و توصیه‌ی پنتاگون را به آنان ابلاغ کند. در واقع واشنگتن تصمیم‌اش را به نفع خمینی گرفته بود و به دولت بختیار پشت کرده بود. ایالات متحده بعدها هم با نپذیرفتن شاه آواره‌ی ایران به خاک خود در آن وضعیت بیماری نشان داد که وقتی منافعش ایجاب کند، با متحدان دیرینه‌ی خود چگونه رفتار می‌کند. اما «اتاق‌های فکر» پنتاگون همه چیز تولید می‌کردند بجز «فکر»؛ و شعور درک این را نداشتند که با برآمد اسلام‌گرایی شیعی در ایران، چه روند نکبت‌باری در کل منطقه‌ی خاورمیانه آغاز خواهد شد. آری، ژنرال هایزر به ارتشبد قره‌باغی و دیگر امرای ضعیف‌النفس و بی‌شخصیت ارتش توصیه کرد که «بی‌طرفی» اعلام کنند و بدین سان دولت بختیار کاملا تنها ماند. خود بختیار در کتاب «یکرنگی» تمام این رویدادها را توضیح داده و از جمله گفته که در روزهای سرنوشت‌ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن تمام امرای ارتش به دستور ژنرال هایزر به سوراخی خزیده و خود را پنهان کرده بودند تا بختیار نتواند با آنان تماس بگیرد. و بدین سان فاجعه تکمیل شد!

بختیار پس از سقوط نظام سلطنتی مدتی در ایران زندگی مخفی داشت و سپس به فرانسه رفت و مقیم آنجا شد. با تحکیم پایه‌های رژیم تازه، موضوع کشتن مخالفان در خارج از کشور در دستور کار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت. بختیار هدف شماره یک جمهوری اسلامی بود، و این به شخصیت فرهمند (کاریسماتیک) او بازمی‌گشت و نقشی که می‌توانست در سازماندهی و اتحاد مخالفان رژیم در خارج از ایران بازی کند. با آشکار شدن روزافزون فجایعی که نظام اسلامی در ایران مرتکب می‌شد، اندک اندک عده‌ی بیشتری به خود آمده و فهمیده بودند که پیش‌بینی بختیار درباره‌ی خطرات «حکومت دینی» در ایران درست بوده است. این بر وجهه‌ی بختیار می‌افزود و هراس و کینه‌ی رژیم خمینی از او را بیشتر می‌کرد. رژیم بارها تلاش کرد او را به قتل برساند. سیاست جمهوری اسلامی در آن سال‌ها محو و نابودی همه‌ی شخصیت‌های اپوزیسیون در خارج از کشور بود و کماندوهای ترور جمهوری اسلامی مرتب در اروپا جولان می‌دادند و مخالفان را یکی پس از دیگری نابود می‌کردند.

در آن سال‌ها افزون بر شاپور بختیار، افراد سرشناس دیگری چون شهریار شفیق، تیمسار اویسی، فریدون فرخزاد، عبدالرحمان قاسملو، عبدالرحمان برومند، صادق شرفکندی و ده‌ها تن دیگر که به طیف‌های گوناگون مخالفان رژیم تعلق داشتند همه ترور شدند. دولت‌های غربی با خونسردی و بدون واکنش جدی این جنایات را نظاره می‌کردند و گاهی حتی برای «رفع دردسر» قاتلان را خودشان فراری می‌دادند، چون نمی‌خواستند روابطشان با جمهوری اسلامی تیره شود. اما بعد از ترور صادق شرفکندی رهبر وقت حزب دمکرات کردستان ایران و یارانش در رستوران میکونوس برلین ورق برگشت چون آنها مهمانان کنگره‌ی احزاب سوسیال دموکرات در آلمان بودند. دولت آلمان به این ترور حساسیت زیادی نشان داد و در محاکمات طولانی در «دادگاه میکونوس» ثابت شد که رهبران طراز اول جمهوری اسلامی چون خامنه‌ای و رفسنجانی و ولایتی و دیگران پشت همه‌ی ترورها در خارج از کشور هستند. رژیم ناچار شد پس از این حکم تاریخی دست و پای خود را جمع کند و آدمکشانش را در خارج از کشور فراخواند.

بختیار در زمان نخست‌وزیری هنوز یک مشروطه‌خواه بود و معتقد بود که شاه باید فقط سلطنت کند و نه حکومت. او افسوس می‌خورد که در سرزمینی دلبسته‌ی سیاست است که «سیاست در آن در انحصار کسانی است که از آن چیزی نمی‌دانند». به همین دلیل هم پست نخست‌وزیری را پذیرفت، چون آن را در تداوم راه مصدق می‌دانست و می‌خواست از بروز انقلابی با آینده‌ای نامعلوم در ایران جلوگیری کند. ولی سال‌ها بعد خودش نیز به این باور رسیده بود که برای جامعه‌ی ایران یک نظام جمهوری پارلمانی از همه بهتر است. گفتنی است که بختیار خود را یک سوسیال دموکرات می‌دانست و واقعا هم اگر گذشته‌ی او و زندگی در پاریس و پیوستن او به جنبش مقاومت فرانسه علیه نازیسم و فاشیسم و همچنین مناسباتش با شخصیت‌های روشنفکری جامعه‌ی فرانسه‌ی آن زمان را در نظر بگیریم، به این نتیجه می‌رسیم که او از نظر مشرب و مسلک سیاسی، واقعا یک جمهوریخواه سوسیال دموکرات است.

آیا بختیار اشتباهاتی هم داشت؟ پاسخ بی‌تردید مثبت است، زیرا تنها مردگان اشتباه نمی‌کنند. اما همه‌ی کسانی که امروز می‌کوشند سیمای او را لکه‌دار کنند، باید نخست بگویند زمانی که بختیار یکتنه در برابر امواج ویرانگر «انقلاب اسلامی» ایستاد، خودشان کجا بودند و چه می‌کردند؟ بختیار در آن زمان چیزی را دید و گفت، که حتی اکثر قریب به اتفاق «روشنفکران» و «نخبگان» ما به دلیل کورذهنی قادر به دیدن آن نبودند. اما مدت زمان زیادی نگذشت که گردوغبار سوداگری‌های سیاسی و ایدئولوژیک فرونشست و تاریخ از او اعاده‌ی حیثیت کرد.

امروز صحت بسیاری از دیدگاه‌های او بر همگان آشکار شده و نام او از جایگاه و اعتبار بالایی برخوردار است. بختیار از فلز خاصی برخوردار بود که او را از دیگر شخصیت‌های سیاسی و اجتماعی ایران متمایز می‌کرد. اما این ویژگی چه بود و شناختن آن امروز به چه کار ما می‌آید؟ شاید بتوان توضیح این ویژگی را در این عبارات خود بختیار بازیافت: «اگر من بتوانم برای خود یک صفت قایل شوم، این است که همیشه در عقایدی که آنها را درست می‌پندارم، پایداری و ثبات قدم نشان داده‌ام و امیدوارم که در وطنم، هم‌وطنان نیز این صفت را برای من قائل باشند. من به آزادی، به این سرآمد موهبات، مؤمنم. من به حرمتی که لازمه‌ی تشخص بشری است، مؤمنم. به گمان من هر دولتی می‌بایست این دو اصل را در تمام امور رعایت کند، به علاوه امکان رشد و شکوفایی را برای شهروندانش فراهم آورد».

شهاب شباهنگ

از: بالاترین

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل