قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
روسریاش را سفتتر از همیشه بسته است، فقط گردی صورتش پیداست. کیف را روی شانههای لاغرش جابهجا میکند و چند بار با اضطراب سر و گردنش را به عقب برمیگرداند تا تمام کوچه را رصد کند. وقتی خیالش راحت میشود که کسی دنبالش نیست، وارد خانه کوچکی که در یکی از محله های قدیمی تهران واقع شده است، میشود.
اینجا خانه یک خانواده کمجمعیت ایرانی است که عبدالحسین روحالامینی یکی از مقامات نزدیک به حکومت اعلام کرده فرزند کوچک این خانواده به نام رامین آقا زاده قهرمانی، قربانی چهارم بازداشتگاه کهریزک است.
خبرنگار جوان وقتی وارد خانه میشود، روسریاش را کمی شلتر میکند و رو به مادر رامین آقازاده قهرمانی میگوید: آمدهام اینجا تا از زبان خودتان بشنوم که چه بر سر فرزندان آمده است. او شاید نخستین خبرنگاری باشد که این سؤال را از مادر رامین میپرسد.
مادر رامین بغض اش میشکند و در تمام طول مصاحبه یک جمله را برای خبرنگار جوان تکرار میکند؛ «نگران بچههای دیگرم هستم». خبرنگار خانه را ترک میکند. با بغضی در گلو. داستانهای زیادی برای نوشتن دارد. در تمام مسیرِ بازگشت دنبال راهی میگردد تا قصه رامین را به گونهای بنویسد که نه خطری برای فرزندان دیگر این خانه داشته باشد و نه زیر تیغ سانسور، حذف شود. میداند که راهی نیست.
پس از بازداشتهای مربوط به اعتراضهای بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، سازمان قضایی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی از محسن روحالامینی، محمد کامرانی و امیر جوادیفر به عنوان سه قربانی بازداشتگاه کهریزک نام میبرد.
تنها چند روز بعد عبدالحسین روحالامینی پدر محسن روحالامینی اعلام میکند که فرد چهارمی نیز در این پرونده وجود دارد اما مسئولان جمهوری اسلامی چون نمیخواستند وجدان عمومی جامعه جریحهدار نشود نام او را اعلام نکردهاند.
خانواده رامین آقازاده قهرمانی در خانه کوچک خود نشستهاند و نام فرزندشان را از طریق اخبار منتشر شده در مورد پرونده کهریزک میشنوند. عبدالحسین روحالامینی پس از دیدار با رهبری جمهوری اسلامی، با نشریه پنجره مصاحبهای انجام میدهد و در این مصاحبه میگوید که «پرونده رامین آقازاده قهرمانی نیز با پرونده سه مقتول دیگر کهریزک در سازمان قضایی نیروهای مسلح مفتوح است. او خبر میدهد که رامین آقازاده قهرمانی از کهریزک آزاد شده بود اما پس از آزادی بر در اثر شدتِ جراحات وارد شده جانش را از دست داده است».
مسعود علیزاده و سعید حجارها دو تن دیگر از جوانهای معترضی هستند که همانند رامین آقازاده قهرمانی از بازداشتگاه کهریزک آزاد شدهاند. آنها از سلامت بیشتری برخوردارند. به همین دلیل به دیدار خانواده کشتهشدگان کهریزک از جمله پدر محسن روحالامینی میروند و آنها را در جریان نحوه ضرب و شتم و آزار و اذیت خود و کشتهشدگان کهریزک قرار میدهند.
آنها همراه این خانوادهها به جمع شاکیان پرونده کهریزک میپیوندند. اما عبدالحسین روحالامینی از تحت فشار قرار گرفتن برخی از این شاکیان خبر میدهد. سعید حجارها یکی از آنها بود که به گفته خودش به دلیل فشارهای وارد شده از شکایت خود منصرف میشود. سعید در نخستین روزهای تشکیل پرونده کهریزک به سراغ پرونده رامین آقازاده قهرمانی نیز رفته است:
«من و مسعود علیزاده در مورد رامین آقازاده قهرمانی از مسئولان پرونده کهریزک سؤال کردیم که آنها به ما گفتند که ایشان اصلاً جزو سیاسیها نبوده بلکه جزو بازداشتیهای پرونده مواد مخدر بوده، یک پروندهای هم به من نشان دادند و عکس آن همان بود که نشانههایش را دادم و شما گفتید درست، این چیزی است که به ما نشان دادند و گفتند شما از این آدم طرفداری نکنید. این آدم بحثش جدا است و شما هم بحثتان جدا است.»
دومین سالگرد کشتهشدگان کهریزک از راه رسید و این بار برای سعید حجارها نیز همین اتفاق تکرار شد و پرونده او را نیز همانند پرونده رامین آقازاده قهرمانی از بازداشتشدگان سیاسی جدا میکنند:
«سالگرد دوم امیر جوادی فر بود که من در این مراسم سخنرانی کردم و مجدد بازداشت شدم. وقتی مردم پرسیدند چرا او را بازداشت میکنید، گفتند ایشان یک پرونده بزرگی دارد که هیچ ربطی به پرونده سیاسی ندارد و ما دنبالش بودم اینجا پیدایش کردیم؛ و مردم هم اینها را باور کرده بودند که این خیلی برای من سخت بود، خیلی برای من دردآور بود.»
حالا رسانه های بزرگتر و افکار عمومی نیز تنها نشانهای که از رامین دارند، عکس یک جوان بیست و چند ساله ایرانی است که یکی از چشمهای او انگار از چشمهای دیگرش کوچکتر است. جوانی که ظاهراً از یک مشکل مادرزادی در چشمهایش رنج میبرد اما سرانجام بر اساس آنچه وبسایت نوروز منتشر کرده است چند روز پس از آزادی از بازداشتگاه کهریزک به دلیل لختههای خون موجود در سینهاش در بیمارستان بستری میشود و سپس جانش را از دست میدهد.
خانواده رامین آقازاده تحت تدابیر شدید امنیتی فرزند خود را در قطعه ۲۱۶ بهشت زهرا به خاک میسپارند و به دلیل احساس نا امنی و نگرانی برای امنیت فرزندان دیگر این خانواده سکوت اختیار میکنند.
بعد از گذشت دو سال شماره تلفن خانه رامین آقازاده قهرمانی را پیدا میکنم و از پشت خطوط تلفن صدای زنی را میشنوم که با گریه تایید میکند عکس پرسنلی منتشر شده در وبسایتها مربوط به فرزند ۳۰ ساله او رامین است. او تصمیمش را گرفته که سکوتش را بشکند و در مورد فرزندش رامین آقازاده قهرمانی سخن بگوید:
«زمانی که کسی نمیدانست پول یعنی چی، پدر رامین پول دو تا خانه را خرج رامین کرد. چشمش نارحت بود. من دار و ندارم را من گذاشتم برای رامین که وقتی فردا بزرگ شد نگوید که مادرم این کار کوچک را برای من انجام نداد. ۲۰ روز ۲۰ روز پدرشان مأموریت بود، من هم پدر اینها بودم و هم مادر اینها بودم. پدرم در آمد تا اینها را به اینجا رساندم.
همینطوری توی کوچه بزرگشان نکردم. آخر به همین راحتی بچهات را از دست بدهی کجایت میسوزد؟ خلاصه من همیشه دعایم پشت سر اینها هست هر بلایی که این کلانتری یا هر کدامشان سر بچه من آوردند سر خودشان بیاید. تا به حال برای کسی بدی نخواستم ولی این را میخواهم. تا کسی سرش نیاید نمیفهمد ما چه کشیدیم.
پس از در درگیریهای حوادث بعد از انتخابات، مأموران از طریق دوربین مداربسته یک بانک، چهره رامین آقازاده قهرمانی را شناسایی میکنند و سپس برای بازداشتِ او به منزلش میروند. اما رامین به گفته مادرش آن روز در خانه نبود. مأموران به مادر رامین میگویند که فرزندش باید هرچه زودتر خودش را معرفی کند.»
در مصاحبهای که با مادر رامین آقازاده قهرمانی داشتم او میگوید به دلیل اینکه میدانستم فرزندم جز یک اعتراض آرام کاری انجام نداده خودم دستش را گرفتم و با هم به محلی که مأموران گفته بودند مراجعه کردیم به امید آنکه بعد از چند سؤال ساده او را آزاد میکنند:
«من با دست خودم بچهام را بردم تحویل دادم. این عذاب وجدان دارد مرا بدبختم میکند. عذاب وجدانم دارد مرا داغان میکند. با هم دیگه رفتیم، گفتم فوقش یک سؤال میکنند با هم برمیگردد. همان رفتن شد که دیگه رفتن شد. عصر که شد دیدم نیامد. گفتم بگذار بروم خیابان خرید کنم. گفتم مرا ببر آن طرف خیابان خرید کنم و یک سری هم به کلانتری بزنم. یک سری زدم گفتند خانم پسر شما را کهریزک نمیبرند. از همین جا آزادش میکنند. دنبال یک سرباز دویدم گفتم من هم مادرم جگرم دارد میسوزد، به من بگویید با بچه من چکار کردید. گفت من کارهای نیستم، اطلاعی ندارم بروید داخل سؤال کنید. رفتم داخل گفتند هیچی نیست تا غروب میآید. نگو صبحش بچهام را فرستادند کهریزک. دیگر رفتن همان شد که رفت…»
رامین آقازاده قهرمانی ۱۴ روز بعد از اینکه به همراه مادرش خودش را به نهادهای امنیتی معرفی کرد، آزاد میشود. اما مادرش میگوید که رامین وقتی به خانه برگشت دیگر آن رامین قبلی نبود. آثار ضرب شتم روی بدن رامین پیدا بود و معمولاً کمتر حرف میزد:
«پاهایش همه زخم بود. گردنش باد کرده بود… برفرض هم اگر کسی جرمی مرتکب شد آیا باید اعدامش کرد؟ باید بکشند؟ چطور این بلا را سر بچه من آوردید؟ مگر من بچهام را تحویل دادم که شما بکشید؟»
زندگی رامین ۲۷ تیر ماه ۸۸ تمام میشود. خانوادهاش میگویند در صحبتهایی که او پیش از مرگ با آنها کرده است گفته بود که پس از بازداشت ابتدا به کهریزک و سپس به زندان اوین منتقل شده بود.
عبدالحسین روحالامینی و چند تن دیگر از مقامات کشور نیز با این خانواده از نزدیک دیدار میکنند و این خانواده نیز به خانواده ۳ تن دیگر از کشته شدگان کهریزک در همان روزهای نخست از آمران قتل فرزندشان شکایت میکنند.
همزمان داریوش قنبری، یکی از نمایندگان مجلس هشتم طی یادداشتی که در وب سایت پارلمان نیوز منتشر شده است ضمن اشاره به نقش سعید مرتضوی دادستان وقت تهران در حوادث کهریزک، اعلام میکند که باید برای روشن شدن نقش احمدرضا رادان، جانشین فرمانده نیروی انتظامی نیز در این ماجرا اقدام شود.
اما مادر رامین میگوید من با دستهای خودم بچهام را تحویل همین قانون و همین آقایان دادم. آنها بدون برگزاری هیچ گونه دادگاهی فرزندم را با بدنی زخمی و کبود به من برگرداندند و نتیجه این شد که رامین این زخمها را تحمل نکرد و بی گناه جانش را از دست داد. حالا من چگونه میتوانم از کسانی که مسئول جانِ فرزندم بودند انتظار داشته باشم که قاتل فرزندم را به من معرفی کنند. چگونه هر بار به همین دادگاه و همین دستگاه قضایی مراجعه کنم، دیگر نمیکشم…
از: رادیو فردا