بیبیسی
درگذشت فخری خوروش، بازیگر پرآوازه سینما، تئاتر و تلویزیون ایران، موجی از واکنشهای خاطرهانگیز هنرمندان را در پی داشت. خانم خوروش از سال ۱۳۸۴ و پس از حضور در فیلم «یک بوس کوچولو» ساخته بهمن فرمانآرا از صحنه نمایش و سینما کناره گرفت و به آمریکا مهاجرت کرد.
او که دهم خرداد ۱۳۰۸ در شهر کرمانشاه ایران دیده به جهان گشوده بود، سه هفته پیش در شهر لسآنجلس ایالت کالیفرنیای آمریکا و در ۹۴ سالگی چشم از جهان فرو بست.
خانم خوروش با ۶۰ سال سابقه هنری، سهم بسزایی در ایفای نقش و چه بسا خلق شخصیت و تیپهای اجتماعی فیلمها و نمایشهای هنری تاریخ ایران برعهده داشت.
یکی از نقشهای به یادماندنی خانم خوروش از جمله در نمایش «خانهی بی بزرگتر» بود که نمایشنامه آن را فریده فرجام نوشت و در سال ۱۳۴۵ به کارگردانی جعفر والی در تالار ۲۵ شهریور تهران به روی صحنه رفت.
خانم فرجام، با سه نمایشنامه «تاجماه، عروس و هوای مقوایی» در سال ۱۳۴۳، اولین درام نویس زن ایرانى است.
او همچنین اولین نویسنده ادبیات کودکان است که در خارج از ایران برای داستانش جایزه گرفت و به پیشنهاد او بود که واحد انتشارات کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان ایران، تاسیس شد.
انتشار کتاب معروف «مهمانهاى ناخوانده» خانم فرجام که در سال ۱۳۳۹ برای انتشارات فرانکلین آماده شده بود، در زمره اولین آثار منتشر شده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. این کتاب همچنین در فهرست میراث ناملموس ملی ثبت شده است.
فریده فرجام حالا در ۸۸ سالگی متاثر از درگذشت فخری خوروش و به یاد او خاطراتی را از دو نمایش «عروس» و «خانهی بی بزرگتر» به رشته تحریر درآورده است:
فریده فرجام: خانم فخرى خوروش، من از شما تشکر مىکنم
خانم فخرى خوروش، من از شما تشکر مىکنم. شما، سالها براى فرهنگِ ما، و تئاترِ ما، زحمت کشیدید. کاش میتوانستم شما را در برابرِ شاگردانتان ببینم؛ زمانی که آموزگارِ جوانی بودید.
میتوانم حدس بزنم که آنها، لحظههایی از حضور شما را، در ذهنِ خود، حفظ میکردند. من هم همین کار را کردم.
هر شب، ناظرِ هنرنمایى شما، و در کنارتان، بازیگرانِ بینظیرِ آن سا لها، در نمایشنامه «خانهی بی بزرگتر» بودم. شما، تماشاچیان را شگفت زده میکردید.
من با تحقیق در بارهى علت خراب کردنِ محلهى سنگلجِ تهران و پراکنده شدنِ ساکنین آن، نمایشنامهى «خانهی بی بزرگتر» را نوشتم. آقاى جعفر والى، بازیگر و کارگردانِ برجستهى تئاتر ما از من خواستند که آنرا، در اختیارشان بگذارم.
این نمایشنامه، با کارگردانى آقاى والى یکشنبه ۲۰ آذر ماهِ ١٣۴۵، در سالنِ نمایشِ تماشاخانهى سنگلج روى صحنه رفت. خوشبختانه، شما در دو نمایشنامهى من هنرنمایى کردید.
در نمایشنامهى «عروس» شخصّیت «بتول خانم» و در نمایشنامهى «خانهی بی بزرگتر» شخصّیتِ «زرى» را زنده کردید. اگر شما، این دو نقش را بازى نمیکردید، در جامعهى آنروز ما، صداى این دو زن بگوش کسى نمىرسید .گفت و شنودهاى نمایشنامههاى من هم بىاثر میماند.
شما به کلماتِ متن من، احترام مىگذاشتید، اما آنها را «شخصى و درونى» مىکردید. در نمایشنامهى «عروس» که دو بار در تلویزیون اجراء شد، با ریزه کارىهاى هنرى خود «بتول خانم» را شخصّیتی بازى کردید، که شجاعانه و آرام، از آنچه در زندگیش باقى مانده بود، دفاع مىکرد. مثل همهى زنانى که در جامعه ى امروز ما «قهرمانانِ زندگى روزمره» هستند.
در نمایشنامهى «خانهی بی بزرگتر» به شخصیّت و زندگى سئوال برانگیز «زرى» بُعدِ انسانى دادید. شما با کار، با تجربه، با هنر و بالاتر از همه انسان شناسى، «اسرارى» را در این دو زن کشف کردید. این «اسرار» فضاى خصوصى و دنیاى خلاقِ بازیگر است. نمایشنامهنویس و کارگردان به آن راه ندارند؛ از ان بى خبر مى مانند.
به پیشنهاد من و موافقت آقاى والى، قرار شد برویم، با سلیقه و انتخاب شما، براى زرى، پارچهى وال، پارچهى کُدرى، پارچهى چادرى، پارچهى زرشکى رنگِ ابریشمى، روسرى و کفش و جوراب بخریم.
ساعتها در بازارِ تهران گشتیم. درد دل کردیم. بحث کردیم. با فروشندهها چانه زدیم. خندیدیم. خرید کردیم. شاید، چلوکباب هم، خوردیم.