هر چند نرودا با اشعار بسیار عاشقانه و انسانی و متفاوت نزد ملتها و فرهنگهای مختلف و به ویژه در ایران محبوب است اما احتمال قتل او به دست عوامل رژیم پینوشه با تزریق آمپول هم از او شخصیت خاص و متفاوتی ساخته است زیرا ما هم در تاریخ معاصر خودمان نام منحوسی چون پزشکاحمدی را داریم که در زندان منتقدان سرشناس را با تزریق می کشت تا مرگ آنها طبیعی جلوه کند و البته به همت و پی گیری دختر عبدالحسین تیمورتاش مرد شماره دو حکومت رضاشاه که خود قربانی دسیسه شد و به قتل رسید پزشک احمدی را بعد از شهریور ۲۰ به تهران آوردند و محاکمه کردند و به دار آویخته شد.
در محبوبیت نرودا نزد ایرانیان همین بس که بسیاری از اشعار او در حالی در فضای مجازی وشبکه های اجتماعی دست به دست میشود که چه بسا برخی ندانند از اوست و خیلی ها باور نکنند که اشعاری بسیار انگیزشی که تمام ریههای آدم را پر از اکسیژن زندگی و عشق می کند کسی سروده که بر سر اعطای جایزه نوبل ادبیات به او نه به خاطر شاعرانگی که به سبب تمایلات کمونیستی اختلاف بود اما آنچه در شعر او نیست کمونیسم است و یک سره عشق است و شور زندگی و انسان گرایی.
کافی است تا مشهورترین شعر او در زبان فارسی را که احمد شاملو برگردانده و بارها خوانده و نشر شده نقل کنیم تا اگر نرودا را نمیشناختید ناگهان فریاد برآورید: وه! او گفته؟ این شعر زندگی مرا تغییر داد:
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند
دوری کنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاهایت نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
نگذار که به آرامی بمیری
شادی را فراموش نکن
همین قطعه و شعر ضرب المثل شده «هوا را از من بگیر، خنده ات را نه» برای معرفی نرودا بسنده است و نیاز نیست مثل کسانی که اطلاعات فوتبالیشان را با نام طول و دراز و اصلی «پله» به رخ میکشیدند یادآوری کنیم نام اصلی او قطاری از چند کلمه بوده چون به سهولت قابل جستوجوست و به درد کسی هم نمیخورد.
نرودا تنها شاعر نبود. سیاستمدار و سناتور و سفیر هم بود و تلفیق دو عالم متفاوت واقعیت و خیال کاری نیست که از هر که برآید. او دوست نزدیک دکتر سالوادور آلنده رییس جمهوری سوسیالیست شیلی بود و چند روز بعد از سقوط و قتل او در پی کودتا که به قصد درمان باید به خارج از کشور میرفت بدرقه جمعیت انبوه به مثابه مخالفت مردم با پینوشه تلقی شد و گویا همانجا تصمیم گرفتند اگر به مرگ طبیعی از دنیا نرفت کلک او را بکنند تا اسباب دردسر نشود زیرا دو سال قبل نوبل ادبیات گرفته بود و چهره بینالمللی به حساب میآمد و حذف او باید طبیعی جلوه میکرد.
تا سالها همه میپنداشتند مرگ او طبیعی بوده اما ۱۲ سال قبل راننده او ادعا کرد نرودا را با تزریق در بیمارستان کشتهاند وگرنه سرطان او چنان پیشرفته نبود تا به سرعت او را از پا بیندازد.
با این که ۴۰سال گذشته بود برای کشف حقیقت جسد را دوباره آزمایش کردند اما چه بافتی باقی مانده بود در پی ۴۰ سال و زمان بسیاری سپری شده بود تا پزشکان بتوانند به نتایج قطعی دست یابند ضمن این که تشخیص و تفکیک داروهایی که به قصد درمان خورانده شده از تزریق مشکوک هم دشوار بود.
راننده اما پیرانه سر نفعی از دروغبافی نداشت و اسنادی هم به دست آمد که شهرت و محبوبیت جهانی نرودا را تهدید حکومت پینوشه در شیلی میدانستند و احتمال قتل را افزایش داد. (آیا روح پزشکاحمدی بعد از ۳۰ سال در اطراف بیمارستان پرسه میزده و میگفته خود گفته بود: هوا را از من بگیر؟!)
هر قدر در شعر نگاه انسانی و تخیلی و غیر سیاسی داشت در اظهار نظر سیاسی اما ضد آمریکایی بود اگرچه پیشبینی مشهور او درباره نابودی آمریکای سرمایهداری در سال ۲۰۰۰ محقق نشد چرا که حتی او ندانست سرمایه داری غرب از نقدها برای ترمیم حفرههای آسیب خود استفاده میکند.
در تاریخ نوبل هنوز سخنرانی او در سال ۱۹۷۱ در زمره بهترینهاست تا جایی که گفته شد اگر ذرهای در حقانیت اختصاص جایزه به او تردید وجود داشت از شدت شاعرانگی در آن گفتار برطرف شد و در آنجا هم رسم رفاقت به جا گذاشت واز دوست خود نام برد و گفت سهم او بود و به من دادند.
منتقد جدی حمله آمریکا به ویتنام بود و به همین خاطر در سفری نمی خواستند به او روادید دهند اما آرتور میلر به انتقاد از این رفتار پرداخت و به آمریکا هم سفر کرد. امثال نرودا و استوریاس و مارکز در آمریکای لاتین از یک نظر ما را یاد سعدی و حافظ و مولانای خودمان میاندازند که در اوج ناامیدی به خاطر تلاطمات سیاسی و حتی حمله مغول عشق را فرو نگذاشتند و آثار جاودانه خلق کردند.
در همان نطق نوبل میگوید:
«درست پیش از آنکه به مرزی که مرا سال ها از وطنم جدا کرد برسیم، شب را در میان کوهستان در آخرین منزلگاه گذراندیم. ناگهان درخشش آتشی را دیدیم، نشانه مطمئنی از حضور انسان و چون نزدیک تر شدیم خود را در میان خانه های مخروبه و کلبه های فقیرانه یافتیم که متروک می نمود.
داخل یکی از آنها شدیم و دریافتیم آتش از تنه درختی شعله می کشد که در کف اتاق افتاده بود و شب و روز می سوخت و دودش از سوراخهای سقف اتاق بیرون می زد و همچون پرده ای کبود در دل تاریکی شب به آسمان برمی خاست. مشکهای پنیر را دیدیم که معمولاً مردم این ارتفاعات می سازند. در کنار آتش چند مرد مثل خورجین در خود فرو رفته بودند. در آن سکوت نوای گیتار و کلمات سرودی را باز شناختیم که از دل خاکستر و تاریکی زاده می شد و نخستین صدای انسان بود که در این سفر دراز می شنیدیم. سرود عشق و فراق بود، ناله عشق و اشتیاق به بهار دوردست، از شهرهایی که از آن دور افتاده بودیم.
سرود زندگی بود در غنای سرشارش. آنها ما را نمی شناختند، از فرارمان چیزی نمی دانستند، هرگز نام مرا و یا شعرم را نشنیده بودند، و یا شاید هم شنیده بودند، شاید هم ما را می شناختند ولی آنچه واقعاً روی داد این بود که ما هم کنار آتش با آنها سرود خواندیم و غذا خوردیم و آنگاه در دل تاریکی به اتاقهای ماقبل تاریخ رفتیم. در میان این اتاق ها آب گرمی جریان داشت، آب گرم معدنی که در داخلش شست و شو کردیم ، گرمایی که از دل سلسله جبال ها برمی خاست ما را در آغوشش پذیرا شد.»
برای آن که بدانیم چقدر نگاه او انسانی بوده همین عبارات کافی است: بهترین شاعر انسانی است که نان روزانه ما را تدارک میبیند:
«نانوای همسایه ما که خود را به هیچ روی خدا نمیداند. کارش پرشکوه و بیتظاهر است، آرد را خمیر میکند، در داخل تنور میگذارد، در رنگهای طلایی میپزد و نان روزانه را تحویلمان میدهد و این همه را صرفاً وظیفه صنفی خود میداند. و اگر شاعر هم به این آگاهی ساده دست یابد دست یافتهاش بدل به جزیی از فعالیت عظیم بشری خواهد شد.
فعالیتی که به صورتی ساده یا پیچیده در ساختمان جامعه دخیل است و اوضاع و احوالی را که بشر را در چنبره خود دارد دگرگون میکند و فرآوردههای بشری را از نان و شراب و حقیقت بپیوندد و وظیفهاش را، کوشش و ذوق و حساسیتش را به کار روزانه تمامی انسان ها بگستراند و دست به دست بگرداند ناگزیر است در عرقریزی روح، در نان و شراب و در تمامی رؤیاهای انسانی شرکت جوید و شرکت خواهد جست.
آری تنها از این راه ناگزیر انسان عادی شدن است که می توانیم بار دیگر آن نفحه پر توش و توان را به شعرا برگردانیم که ذره ذره در هر دورهای از آن زدوده شده است، همچنان که خود ما نیز در هر دورهای تکیده تر و کاستهتر شدیم.»
در پنجاهمین سالگرد درگذشت شاعر بزرگ عشق و انسانیت و شادی شک نکنید که همان شعر «به آرامی آغاز به مردن میکنید…» را اگر دوباره بخوانیم و به کار بندیم زندگیمان تغییر خواهد کرد و گرنه به آرامی آغاز به مردن میکنیم.
میدانم! همین حالا کسانی به طعنه خواهند گفت خبر نداری! چندی است که مابه آرامی آغاز به مردن کردهایم. اما نباید چنین باشد. پس به توصیههای نرودا عمل کنیم…
———————————
* پسانگارش: راستی اگر میخواهید درباره پابلو نرودا بیشتر بدانید یا بخوانید یا بشنوید در دنیای مجازی سراغ اردشیر رستمی بروید که با شعر او زندگی کرده و یکی از بهترین برنامههای کتابباز تلویزیون با حضور او به یاد نرودا رقم خورد. هر چند مدیران امروز صدا وسیما سروش صحت را هم برنتافتند و احتمالا به دنبال مدل/بدل ایدیولوژیک او هستند اما در تلوبیون و یوتیوب میتوان دو سه برنامه جذاب با شرکت اردشیر رستمی درباره نرودا را تماشا کرد و همین هم گامی است تا به آرامی آغاز به مردن نکنیم! شعر نرودا را هیچ کس مثل او خوب و حسی نمیخواند.