در پی اشغال سفارت آمریکا داراییهای ایران در آمریکا مسدود میگردد، تحریمها تصویب میشود، حمایت از صدام در جنگ با ایران در دستور کار قرار میگیرد ولی در همان حال قضیه مک فارلین با آن انجیل و کلید رخ میدهد. از یک سؤ حکومت اسلامی شعار نا بودی اسرائیل سر میدهد ولی در همان حال در زمان خمینی با چراغ سبز آمریکا اسرائیل به ایران اسلحه صادر میکند و مهدی هاشمی (برادر داماد آیت الله منتظری) بر سر افشای این راز سر خود بر باد میدهد.
در همین مسیر روزی اتحادیه اروپا با محور قرار دادن رفسنجانی به عنوان عنصری عملگرا (پراگماتیک) باب گفتگوهای انتقادی باز میکند و روزی دیگر حکومت اسلامی در کنار حکومت صدام و کره شمالی در محور شرارت قرار میگیرد. یک روز پیش پای خاتمی در کاخ الیزه فرش قرمز پهن میشود و روزی دیگر به احمدی نژاد که جهت شرکت در نشست فأئو (سازمان خوار و بار و کشاورزی جهانی) به ایتالیا رفته چنان بی محلی میشود که از شرم بجای حضور در برنامه شام سران مجبور میشود در اتاق هتل شام به خورد.
یک روز اوباما برای خامنهای محرمانه نامه فدایت شوم میفرستد، در چند سال متوالی پیام تبریک نوروزی مزیّن به اشعار حافظ، فردوسی و سعدی برای ملت ایران ارسال کرده و در همان حال سختترین تحریمهای کمر شکن در حوزه نفتی و بانکی برقرار نموده به نحوی که رژیم را در تنگنای نفس گیر به نرمش قهرمانه مجبور میکند. همه این مواضع بعضا متناقض به راستی از کجا ریشه میگیرد؟ در پاسخی اولیه همه این تناقضات که غربیها پیچیدگیهای ساختار قدرت در حکومت اسلامی مینامند نیاز به وا کاوی دارد.
گرهگاه اول
غربیها قریب ۴۰۰ و یا ۵۰۰ سال پیش مساله منشأ مشروعیت قدرت سیاسی را حل کردند. همین غربیهای استعمار گر و به درستی ظالم (دست کم به جنایات بلژیکیها در کنگو توجه شود) در مناسبات داخل کشور خودشان توانستند اصل و منشأ مشروعیت قدرت سیاسی را از کلیسا به صندوق آرا مردم منتقل کنند. در اواخر قرن بیستم و اکنون اوایل قرن بیست و یکم با نگاه بدین اصل اساسی یعنی منشأ مشروعیت قدرت سیاسی به درستی در شناخت ساختار قدرت در حکومت اسلامی {آنهم حکومتی که در یک نقطه بسیار حساس سوق الجیشی (جئوپلتیک) قرار گرفته و بر یک تنگه ۳۵ میلی که بیش از پنجاه در صد ذخایر انرژی جهان از آنجا صادر میشود} دچار خبط بصر شده اند.
گرهگاه دوم
غربیها بر اساس نظریات ماکس ویبر منشأ مشروعیت قدرت سیاسی را در سه محور میبینند؛ نخست سنتی که پسر جای پدر مینشیند، دوم فر کیانی (کاریزما) و سوم ساز و کار یا چفت و بستهای جدید سیاسی و حقوقی که شخصی به نام اوباما را به کاخ سفید میبرد. آنها در ارتباط با خمینی در پائیز ۱۳۵۷ میخواستند او را در یکی از این سه طبقه بندی جای دهند. سفیر وقت آمریکا در سازمان ملل با بی خردی کامل او را قدیس نامید. دیگر غربیها با مشاهده لباس روحانی خمینی و سخن گفتن او به سبک جدید از جمهوری به شکل جمهوری فرانسه احساس کردند یافتههای آنها در خصوص انتقال منشأ مشروعیت قدرت از کلیسا به صندوق آرا مردم اشتباه بوده است و چه بسا ممکن است از زیر قبای روحانیت نیز به نوع نوینی از دموکراسی رسید که تا کنون اندیشمندان غربی از آن غافل بوده اند.
گرهگاه سوم
در طول دهه اول عمر حکومت اسلامی که خمینی قدرت قاهرداشت منشأ مشروعیت قدرت در هالهای از قدوسیت و فرمان روایی فر کیانی مخلوط بود. خمینی هم فر کیانی داشت و هم رهبریت مرجع شیعه. بگذریم از اینکه چگونه با توسل به قدرت سیاسی سیلی به صورت مرجعی عالیقدر (آیت الله شریعتمداری) نواخت و قدوسیت او در مقابل جیفه دنیوی (قدرت پرستی) رنگ باخت. در این مرحله غربیها اندکی هشیار شدند که علی آباد خرابه آن چنان هم که میگویند شهری نیست. با این همه همچنان در توهم بودند چون عنصری به نام رفسنجانی آنها را به مغلطه میانداخت.
گرهگاه چهارم
دوم خرداد شکل گرفت. غربیها فهمیدند فرضیه قدوسیت و صندوق آرا مردم نیز چندان هم سنخ نیستند. در این مرحله اصل تناقض در قانون اساسی رژیم آفتابی شد. آنها فهمیدند موضوع اساسی (منشأ مشروعیت قدرت سیاسی) که سدهها پیش در جهان غرب حل شده در ایران امروز هنوز محل مناقشه است. این مناقشه آنها را به آن چیزی که امروز پیچدگی ساختار قدرت در حکومت اسلامی نامیده میشود رساند.
گرهگاه پنجم
با صحنه پردازی رفسنجانی جهت رهبری خامنهای و قتل سید احمد خمینی به ظاهر همه چیز در مسیر آنچه انتقال قدرت در سنت شرقی به صورتی که پدر (شاه عباس صفوی پسر را کور میکند) به بهای کور کردن پسر بر سر قدرت میماند در اذهان غربیها شکل گرفت. دریغ که آنها از تو در توی قدرت در حکومت اسلامی غافل مانده و آن را به شکل قدیم شرقی تفسیر کردند. به هر روی در مسیر مکانیزم جا به جایی قدرت از یک سؤ پسر (احمد خمینی) حذف شد و از سوی دیگر محللی به نام رفسنجانی (علیرغم بر کناری از سمت ریاست مجلس خبرگان و انحلال صلاحیت او در رقابت پیشین ریاست جمهوری) همچنان بر قرار ماند.
گرهگاه ششم
اصل ولایت فقیه با آن همه قدرت در دست فردی به نام خامنهای چه میکند؟ در این میان جایگاه فردی به نام روحانی در کجا قرار دارد؟ این همه سر و صدا پیرامون آنچه نشست “دل واپسان” در آمفی تئاتر سفارت سابق آمریکا به چه دلیل است؟ دست آخر اینکه سر نوشت ایران در دستان این افراد به کجا خواهد کشید؟
وا کاوی این پرسشها ممکن است اندکی به حل معمای قدرت در حکومت اسلامی مدد رساند. با عنایت به تطور اصل ولایت فقیه از خمینی به خامنهای میتوان گفت سی و پنج سال حکومت اسلامی اثبات نموده این اصل ستون پایه قدرت در نظام اسلامی میباشد. نخستین تفاوت تطور اصل ولایت فقیه در این امر نهفته که بر خلاف ولی فقیه اول، خامنهای نه از قدوسیت خمینی بر خوردار است و نه از فر کیانی او بهرهای دارد. فقدان این دو عنصر اساسی اصل منشأ مشروعیت قدرت و به تبع آن شکاف موجود در کلیت نظام را در میان مدعیان میراث خمینی دامن زدّ.
بی هیچ شبههای سر منشا کشاکش درون رژیم از وقتی پدیده اصلاح طلبی باب شد هیچ چیز نبود جز آنکه به دلیل اختلاف بر سر تقسیم میراث خمینی تناقض موجود در قانون اساسی رژیم مبنی بر اصل مشروعیت قدرت سیاسی دستمایه کسانی قرار گرفت که خود را به اندازه خامنهای میراث دار خمینی میدانستند. اختلاف بر سر تقسیم این میراث به تولد جنبش اصلاحات منجر شد. چنین تناقضی در دوران خمینی نیز آشکار بود ولی او توانسته بود با تکیه بر دو عنصر قدوسیت و فر کیانی به خوبی بر این تناقض سر پوش بگذارد و برای یک دهه قدرت بلا منازع باشد. خمینی رفت ولی میراث نا میمون او پایههای کشمکشی را بنا کرد که تا امروز ادامه درد.
گرهگاه هفتم
از آنجا که جانشینان خمینی از کف خیابان و منبر نشینی به تخت کیخسروی رسیده بودند نتوانستند میراث به ارث رسیده را مثل “دزدانی با مرام” به تساوی تقسیم کنند به همین دلیل کار به مرافعه کشید. اولین مدعی (احمد خمینی) بی سر و صدا حذف شد ولی مگر میتوان همه مدعیان را حذف کرد؟ در این مرحله که خامنهای میرفت تا همانند خمینی قدرت بلا منازع شود رقیب سر سخت او (رفسنجانی) که چه بسا بیش او خود را میراث دار خمینی میدانست (و میداند) از خاتمی سال ۱۳۷۶ حمایت ضمنی کرد. گروهبانهای جبهه اصلاحات با غفلت از این ظرایف رفسنجانی را در طول انتخابات مجلس ششم سکّه یک پول کردند و فرصتی که بدان مناسبت ملت ایران ممکن بود خود را از چنگال دزدان میراث دار خمینی رها ساخته سوزاندند چون با دید عوامانه فکر میکردند سیاست پدر و مادر ندارد.
به خوبی روشن بود در طول قدر قدرتی رفسنجانی بیش از ۱۰۰ مخالف سیاسی از جمله سعیدی سیر جانیها جان باخته بودند ولی نگارش کتابی زیر عنوان “عالیجناب سرخ پوش” در آن مرحله که دزدان حاکمیت ملی بر سر تقسیم میراث خمینی با هم دعوا داشتند اصل نا بخردی بود. به یقین آن گروهبانها امروز با تورق در آثار اندیشمندان سیاسی متوجه شده اند امر سیاست در مفهوم عوامانه به “پولتیک زدن سرکار استوار” ختم نمی شود بلکه سر نوشت میلیونها انسان در گیر همین سیاسی ورزی است.
گرهگاه هشتم
پدیده احمدی نژاد چیزی نبود جز آنکه در دعوای بر سر تقسیم میراث خمینی، خامنهای به رقبا ضرب شصت نشان داد و چنین القا کرد که در راه تثبیت جایگاهی به مرتبت خمینی و از میدان بدر کردن رقیب / رقبا حاضر است حتا به افشای فساد مالی و پرونده سازی نزدیکان رقیب از جمله مهدی هاشمی رفسنجانی دست به زند. اصل پروژه جراحی جریان اصلاح طلبی با توسل به مهره بی مقداری به نام احمدی نژاد نه تنها نتیجه نداد بلکه زمینه را برای رو یا رویی گسترده تر فراهم ساخت. این بار میدان معارضه از صحبتهای در گوشی در راهروهای قدرت به کف خیابان کشیده شّد، صدها نفر کشته شدند و صحنه کشمکش بین مدعیان میراث خمینی روشن تر شد. نخست وزیر محبوب امام و یکی از یاران غار خمینی یعنی شیخ مهدی کروبی به حصر افتادند و مدعیان دیگری مانند رفسنجانی و خاتمی به لقب سران فتنه مفتخر شدند.
همه این تمهیدات نتوانست زور آزمایی دزدان حاکمیت ملی را به سود یک طرف فیصله دهد. حصر موسوی و کروبی همچون استخوان در گلوی رژیم گیر کرده است. اشخاصی مثل رفسنجانی و خاتمی همچنان ساز نا ساز کوک میکنند. در این میان خرداد ۱۳۹۲ فرا رسید. در حالیکه پروژه جراحی اصلاحات به دست احمدی نژاد شکست خورده بود فشارهای ناشی از ژستهای به اصطلاح استکبار ستیزی که خامنهای میخواست بدان وسیله ادای خمینی را در آورد و با کوبیدن مشت به دهان استکبار جهانی وزنهای هم وزن خمینی پیدا کند نه تنها سفره مردم را خالیتر کرد و زنگ خطر شورش گرسنگان را به صدا در آورد بلکه بر اثر تحریمهای نفتی و بانکی حتا مواجب گروههای تندرو فلسطینی مثل حماس نیز تقریبا قطع شد. انتخابات خرداد ۱۳۹۲ فرصتی به دست داد تا در پس نا کامیهای پی در پی خامنهای رقبای او صحنه نبرد دیگری را آرایش دهند. جبهه موسوم به اصلاحات ژنرال حسن روحانی را به میدان فرستادند.
گرهگاه نهم
نزدیک به یک سال است که صحنه جنگ میان میراث داران خمینی آرایش جدیدی پیدا کرده است. بسیاری از تحلیلگران افزایش نبرد میان آنچه مجموعه دولت روحانی با اصولگرایان خوانده میشود را به حساب زرنگی خامنهای واریز میکنند با این تصور که او با اتخاذ موضع فرا جناحی همانند خمینی دهه ۱۳۶۰ نقش توازن بخشی بین جناها را ایفأ میکند. این تحلیل ممکن بود درست بنظر رسد اگر خامنهای به مانند خمینی در پی انقلاب میلیونی مردم با شعار “خمینی عزیزم بگو تا خون بریزم” به قدرت رسیده بود. ولی واقعیت گویای امری دیگر است. او با محللی رفسنجانی و ارتقای یک شبه از حجت الاسلامی به آیت اللهی در مقام ولی فقیهی نشسته است.
برخی تصور میکنند تقابل دولت مستظهر به اصلاح طلبان با اصولگرایان به اشاره خامنهای جریان دارد تا به جهان غرب که طرف مذاکره هستهای و رفع تحریمها هستند بفهماند جمهوری اسلامی حکومتی دمکراتیک و چند صدایی است و در همین حال توافقات ما با شما منوط به تجمیع نظر “نمایندگان” است.
واقعیت آن است که خامنهای اقتدار خمینی را ندارد. در جریان آزاد کردن دیپلماتهای به گروگان گرفته شده و امضای آن بیانیه خفت بار (بیانیه الجزایر- بدین دلیل بجای قرارداد نام بیانیه بر آن گذاشتند تا از تصویب همان مجلس نیمه فرمایشی بی نیاز گردد) که میلیاردها دلار به جیب آمریکاییها ریخت هشت نفر از نمایندگان مجلس وقت از وزیر خارجه پیرامون آن سوال کردند. خمینی در یک سخنرانی کوتاه با گفتن این جمله که بعضیها از درون مجلس صدای اسرائیل شده اند چنان آنها را خفه کرد که دیگر تا آخر دوره مجلس جرات نکردند پشت میکروفون بروند. خامنهای نیز آرزو دارد بتواند با یک جمله کوتاه کسانی که ظریف را جهت پاسخگویی به مجلس میکشند مرعوب کند ولی او اقتدار خمینی را ندارد. تمامی این صحنهها که یکی از به اصطلاح نمایندگان از ظریف سوال میکند و ظریف هم با کف به دهان آوردن خیال میکند به راستی در مجلسی به مثابه کنگره آمریکا در صدد قانع کردن نماینده کالیفرنیا میباشد برای این مهرهها جدی بنظر میرسد در حالیکه از دید عاقلان نبرد واقعی جای دیگری جریان دارد.
گرهگاه دهم
در میانه نبردی چنین سهمگین فاکتوری به نام ملت ایران در کدام زاویه قرار دارد؟ آنچه مسلم بنظر میرسد اینکه تاریخ سی و پنج ساله کلیت رژیم نشان میدهد تنها عاملی که در دوران قدر قدرتی خمینی و همینطور دوره بیست و پنج ساله پس از مرگ او که با رنگ آمیزی دعوای بین میراث داران میراث خمینی رنگ شده هیچ آثاری از رنگ پر الوان ملت ایران وجود ندارد مگر رنگ سرخی که با خون ۱۵۰ هزار کشته جنگ بی حاصل با عراق، هزاران کشته خشم خمینی در تابستان ۱۳۶۷ و صدها جوان جان باخته همچون اکبر محمّدی و فرزاد کمانگر رنگ شده است.
اگر اصلاح طلبان با اتکأ بر اهرم ملت و حق حاکمیت ملی مجلس ششم را فتح کردند به محض فتح آن قله و همینطور در اختیار داشتن قوه مجریه آنچه برای آنها مهم نبود مطالبات مردم از جمله باز گرداندن حق حاکمیت ملی بود. آنها در مقابله با اصل ولایت فقیه که در تناقض آشکار با حق حاکمیت ملی قرار دارد به امید حفظ کرسیهایهای سبز مجلس آنقدر وادادگی نشان دادند که دست آخر به دستور ولی فقیه با اردنگی از مجلس بیرون رانده شدند. اصلاح طلبان متوهم تصور کردند با تحصن در صحن مجلس میتوانند با اتکأ بر اهرم ملت حریف را تحت فشار قرار داده و دوباره از مردم استفاده ابزاری کنند در صورتیکه حتا ۱۰۰ نفر در حمایت از آن تحصن به بهارستان نرفتند. مردم دوغ را از دوشاب تشخیص میدهند.
اکنون ایران در کجا قرار دارد؟
صحنه سیاسی ایران امروز متشکل از مثلثی است که در دو زاویه آن میراث داران خمینی نشسته اند و در زاویه سوم مردم ایران قرار دارد. اگر میراث داران خمینی را به زبان کامپیوتر به دو بخش سخت افزاری و نرم افزاری تشبیه کنیم به یقین کمپ ولایت فقیه با زیر مجموعههای ریز و درشت از جمله اصولگرایان، جبهه پایداری، عماریون و نمایندگان فرمایشی مجلس بر سه سخت افزار یعنی سپاه، نیروهای اطلاعاتی و بنگاههای اقتصادی فربه از تولیت آستان قدس رضوی گرفته تا بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام و دهها بنگاه دیگر که به کلی از کنترل دولت خارج است تکیه دارد. این مجموعه که بخش غیر منتخب ساختار قدرت در رژیم اسلامی را تشکیل میدهد تقریبا هیچ نیازی به رای مردم ندارد. آنها با اهرم سخت افزاری اعمال قدرت میکنند و به اندازه کافی نیز از سخنان متناقض بجا مانده از خمینی از جمله اینکه “آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند” برای خود پشتوانه تئوریک جور کرده اند.
بخش نرم افزاری میراث داران خمینی را میتوان در قالب اصلاح طلبان به شمول تمامی چهرهٔ هایی که با کمپ ولایت فقیه زاویه دارند از جمله رفسنجانی، سید حسن خمینی و مراجعی مانند آیت الله صانعی، بیات زنجانی و دستغیب طبقه بندی کرد. این مجموعه سخت به رای مردم نیاز دارد. حمایت آنها از نامزدی روحانی در انتخابات خرداد ۱۳۹۲ و پیروزی روحانی ضرب شصتی به کمپ ولایت فقیه و در راس آن شخص خامنهای بود. در حقیقت اعضای این مجموعه رانده شدگان از درگاه ولایت میباشند که جز روی آوردن به مردم انتخاب دیگری ندارند. آنها نیز به مدد برخی سخنان مردم پسند خمینی از جمله اینکه “میزان رای ملت است” برای خود پشتوانه تئوریک جور کرده اند.
دوران ریاست جمهوری روحانی با توجه به دو انتخابات پیش رو یعنی مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان به احتمال قوی سر نوشت این بازی را رقم خواهد زد. نگاهی به یک سال کارنامه روحانی نشان میدهد تا به حال که یک چهارم بازی طی شده دو طرف به زبان فوتبال یک به یک مساوی هستند. از یک سو کمپ ولایت فقیه توانست با تکیه بر توان سخت افزاری اعدامها را افزایش داده و در آخرین مورد با سامان دادن حمله به زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین به جامعه و همچنین طرف مقابل بفهماند که هیچ چیز عوض نشده و از سوی دیگر بخش نرم افزاری ساختار قدرت با استقبال از هیئتهای اروپایی حتا زمینه ملاقات نا راضیان سیاسی با آنها را در سفارت خانههای یونان و اتریش فراهم ساخت. بعلاوه نگاهی به مواضع روحانی در یک ماه اخیر نشان میدهد او به عمد دقیقا ۱۸۰ درجه خلاف نظریات خامنهای موضع گیری کرده است. اگر خامنهای میگوید علوم انسانی غربی نباید تدریس شود روحانی میگوید علوم جغرافیا نمی شناسد و سخن گفتن از علوم اسلامی نا مفهوم است. اگر خامنهای میگوید نگران فضای فرهنگی هستم، روحانی میگوید باید فضای نقد را باز کرد. رفسنجانی حتا میگوید چرا باید میدان را از یک خانم زیبا رو بگیریم.
در حال حاضر روحانی خط وسط بخش سخت افزاری و نرم افزاری ساختار قدرت در نظام اسلامی بشمار میرود. کمپ ولایت فقیه با تنظیم فیلم “من روحانی هستم” میخواهد هم گذشته انقلابی او را یاد آوری کند و هم به حامیان اصلاح طلب او به شمول رفسنجانی به فهماند روحانی مهره ما است نه شما. تنشهای هر دو سوی جبهه روز به روز شدیدتر میشود. از یک طرف اهالی کمپ ولایت فقیه “دلواپس” هستند و از طرفی دیگر توپخانه رسانهای دولت نیز طرف مقابل را به کار شکنی و تضعیف دولت متهم میکند.
سخن آخر اینکه هنوز بیش از سه چهارم دوران ریاست جمهوری روحانی باقیمانده است. میزان تنشهای یک سال گذشته به خوبی گویای عمق در گیری جدی در ساختار قدرت میباشد. روحانی نقشی بسیار پر رنگ در مسیر تعیین سر نوشت این کشمکش دارد. با توجه به تجربه اصلاح طلبان که جرات نکردند از پتانسیل عنصر مردم جهت مقابله با زیاده خواهیهای کمپ ولایت فقیه بهره ببرند و در نتیجه از کّل ساختار قدرت جارو شدند بنظر میرسد روحانی جسارت دارد در موقع لزوم مردم را به خیابان فرا خواند. دست کم دو هفته گذشته با ذکر اینکه اگر کسانی رای اکثریت را نادیده بگیرند باید به مردم رجوع کرد زمزمه جبران اشتباه مهلک دوران اصلاحات که همانا عدم بهره گیری از عنصر مردم در خیابان بود را سر داده است. به احتمال قوی نقطه نمود عملی این زمزمه زمانی خواهد بود که رایزنیهای پشت پرده جهت رفع حصر موسوی، رهنورد و کروبی به نتیجه عملی نرسد. در صورت صدور فرا خوان و رفع حصر به یاری مردم، میتوان گفت افول فصلی از تاریخ ممهور به مهر سیاه ولایت مطلقه فقیه فرا رسیده است.
درویش رنجبر
از: گویا