درآمد
در ابتدا قصد داشتم مطلبی در باره فاجعه چارلی ابدو بنویسم و درباره ابراز احساسات و اظهار مواضع برخی ایرانیان به ویژه آنها که اسلام را جدا از امر سیاست به حیطۀ تصور خود راه نمی دهند، با وجود این ـ لابد برای رضای خدا ـ گاهی هم از دموکراسی و مردم سالاری و جامعه مدنی و اصلاح امور مُلک دم می زنند.
و نیز در باره اعلام مواضع شرمناک و توسری خوردۀ برخی از هم وطنان عزیز بگویم که روزگاری سری در اوراق لنین و لبی به خمره مارکس یا دستی بر آتش انقلاب جهانی داشته بوده اند و ازین رو هم در حوزۀ سیاست و هم در بستر اندیشه جایگاهی رفیع تر از عوالم آن گروه نخستین برای خود قائل اند، اما مواضع آنان در برابر تروریسم اسلامیستی با گروه نخستین سنخیتی غیرقابل انکار دارد و به زحمت می توان میان افکار یا داوری های این دو گروه تفاوت چشمگیری یافت!
باری جای شکرش باقی ست که همۀ آنان دست کم در حیطۀ نظر، تروریسم و خشونت اسلامیستی را محکوم می کنند و از قاتلانی بیزاری می جویند که هیئت تحریریۀ نشریه فرانسوی را با بربریتی خاص اسلامیسم خشونت ورز بی منطق، کشتار کرده و نویسندگان و کاریکاتوریست هایی را با نعرۀ «الله اکبر» به قتل رسانده اند که بعضی از آنها ۵۰ سال سابقهء تصویرگری داشتند و حاصل کار آنها تاریخ مصور و طنزآمیز جامعۀ فرانسه و جهان به شمار می رفته است. کابو و ولینسکی و شارب از بزرگان کارتون و کاریکاتور جهان در قرن بیستم بوده اند.
می خواستم در بارۀ قطره اشکی سخن بگویم که برخی از این محکوم کنندگان به دیده گان می نشانند و در عین حال چندین قطره سالوس و ریای اسلام گرایانه یا روشنفکرمآبانۀ «ساخت ایران» در آن تعبیه کرده اند.
در این خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای می فروشان
می خواستم به اشارتی کوتاه در باره تناقضاتی بنویسم که جامعه سیاسی و فکری و فرهنگی ایرانیان را از درون پریشان داشته و شاید این تناقضاتند که منشاء و محل صدور اینهمه سالوس و ریایی هستند که در واپس ماندگی فکری ریشه دارد و نیز ناشی از ارادت قلبی اهل سیاست و اهل روشنفکری به بتِ سنت است و به کهنگی ها و گندیدگی های تاریخی باج می دهد یا از خصلت فرصت طلبی های عوام گرایانه و مصلحت اندیشی های سیاستبازانه ای منتج است که همواره منفعت جویی های فردی و گروهی را بر سرنوشت ملتی گرفتار و تحقیر شده رجحان نهاده و صد البته برای همۀ اینها توجیهات تئوریک چند ده ساله یا نورسیده و از زرورق برون آورده نیز دارند و با همین گونه توجیهات است که بیش از سه دهه است تا کشور و سرنوشت ملت و آیندۀ جوانان این آب و خاک را به انواع توجیهات سیاسی و تاکتیکی و ایدئولوژیک و دینی و عرفانی و فلسفی و اخلاقی و فامیلی و تجاری در برزخ میان مرگ و زندگی نگاه داشته اند و اینگونه دار و ندار ایران را به ملاها تسلیم کرده اند.
می خواستم در باره این «بد است، اما»ها، این «با کشتن مخالفیم، اما»ها و این «ترور قبیح است، اما»ها که این روزها در میان برخی ایرانیان مثل سکهء ولی فقیه رواج دارد، سخنی بگویم که امروز سرانجام بعد از چند روز انتظار یک شماره شارلی ابدو ـ که تیراژش به نزدیک هفت ملیون رسیده اما همچنان نایاب است ـ به دستم رسید. وقتی سرمقاله را خواندم خود را از نوشتن چنان مطلبی بی نیاز یافتم. زیرا دیدم که سردبیر شارلی ابدو آنچه را که من می خواستم در این زمینه به عرض هم وطنان برسانم، بسیار دقیق تر و گویاتر به عرض جهانیان رسانده است.
از این رو دست به ترجمۀ مطلب بردم و حاصل آن را همینجا می خوانید تا ضمن آن که اندکی با طرز فکر نویسندگان و خط و ربط قلمزنان و ترسیمگران این نشریه اومانیست و ضدنژادپرستی و آزادیخواه و عدالت طلب و طرفدار به حق لائیسیته و آزادی که خواهران توأمان یکدیگرند آشنا می شوید، خواهید دانست که چرا اما و اگر آوردن در برخی داوری های خطیر، نازیبا، ناسزاوار و خلاف رأی انسانیت آگاه و خردورز است به خصوص هنگامی که بر مردم عقل ورز روشن است که حق در کجا و ناحق در چه جامه ای پنهان شده و چه نیرویی بازدارنده و ویرانگری گرداگرد این نا برحق حصار کشیده است!
م.س
پاریس ۱۹/۱/۲۰۱۵
***
آیا بازهم «بله، اما»هایی در کار خواهند بود؟
فقط لائیسته! نقطه! سرِ خط
روی جلد شماره جدید “شارلی ابدو”
طی یک هفته شارلی روزنامه خداناشناس (آته) بیش از مجموعه قدیسان و پیامبران معجزه کرده است.
اعجازی که ما بیش از همه به آن مفتخریم همین روزنامهای ست که شما در دست دارید و ما همواره آن را انتشار میدادیم با کسانی که همواره در این امر با ما همراه بودند.
آنچه ما را بیش از هرچیز دیگری خندانید، ناقوسهای نوتردام بودند که به افتخار ما به صدا درآمدند.
طی یک هفته شارلی در سراسرجهان سربرافراشت سربلندتر از همهء کوهساران.
طی یک هفته ـ همانگونه که ویلم+ به شکوهمندی تمام آن را رسم کرده است ـ شارلی فراوان دوستان تازه یافته دارد:
گمنام و نامدار بر گسترای کرۀ خاکی، نادار و دارنده، لامذهب و مرجع دینی از صمیمی و محتال. همه را برای دوستی همیشگی خود نگاه خواهیم داشت تا زمانی که آنان از عابران سریع گذرِ لحظهای نباشند:
امروز ما پذیرای همهء آنها هستیم، ما فرصت سبک و سنگین کردن و انتخاب نداریم. با اینهمه آنقدرها فریفته هم نیستیم .
از همه کسانی که در اعداد میلیونی خواه شهروندان ساده بودهاند، خواه نهادها را نمایندگی میکردهاند به دل و جان سپاسگزاریم که واقعا در کنار ما هستند، که خالصانه و عمیقاً «شارلی هستند» و خود را در «شارلی» باز مییابند و ما با هم موی دماغ و خار راه دیگرانی میشویم که به هر صورت، خیالیشان نیست…
با وجود این یک پرسش در وجود ما میخلد و آن این است که سرانجام چه زمانی واژۀ بدخیم و پلید «لائیک چی ی جزمیت گرا» + از فرهنگ واژگان سیاسی و روشنفکری ناپدید خواهد شد؟
آیا سر انجام اختراع دانشمندان در امور پیچاندن معنای واژهها را متوقف خواهند کرد؟ واژه سازانی که به قاتلان همانگونه اعتبار معنایی میدهند که به قربانیان آنان؟
طی سالهای اخیر، ما اندکی احساس تنهایی کردیم. احساس تنهایی از اینکه بتوانیم مدادهامان را برای پس زدن برخی خباثتها و ناروهای روشنفکرمابانه بر کاغذهامان بساییم. ناروها و خباثتهایی که پیوسته بر چهره ما و بر چهره دوستان ما، که مدافعان پایدار لائیسیتهاند فرو میبارید: اسلام هراسی، مسیحیت هراسی، آشوبگر، بیمسئولیت، نفت بر آتش ریز، نژادپرست، خودکرده را تدبیر نیست…
بله! ما تروریسم را محکوم میکنیم، اما…
بله تهدید به مرگ کردن هنرمندان ترسیمی کار بدی است، اما…
بله! آتش زدن یک روزنامه کار خوبی نیست، اما…
ما همۀ اینها را شنیدیم و دوستان ما نیز.
ما خیلی مواقع کوشیدیم به آنها بخندیم برای اینکه خنده آن چیزی ست که ما آن را از هر کار دیگری بهتر بلدیم.
اما حالا ما دوست داریم به چیز دیگری بخندیم، برای اینکه تازه دوباره کار ما شروع شده است.
خون کابو، شارب، اُنوره، تنگو، ولینسکی، الزا گـَ یا، برنار ماریاس، مصطفا اوراد، میشل رونو، فرانک برین سولارو، فردریک بواسو، احمد مرابه، کلاریسا ژان فیلیپ، فیلیپ براهام، یوهان کوهن، یوآو هتاب، فرانسوا میشل سعدا هنوز خشک نشده بود که تیری میسان برای مریدانش در فیسبوک توضیح میداد که: روشن است که این موضوع یک توطئۀ یهودی آمریکایی ـ غربی ست.
پیش از این اینجا و آنجا از دهان برخی ظریفان شنیده میشد که کسانی در برابر تجمع یکشنبۀ گذشته اخم و تخم کردهاند در حالی که از گوشه دهنشان کف بذله گویی و نکته پرانیهای همیشگیشان جاری میشد.
باری هدفشان ظاهراً آن بوده است در عین حال هم بزرگداشت مأموران پلیس (= اس اس!!) را ناسزاوار بنامند و البته رو راست یا خجلت زده، تروریسم و فاشیسم مذهبی را توجیه کنند.
خیر! در این کشتار، هیچ کُشتهای نداریم که مرگش نسبت به مرگ دیگری ناعادلانهتر باشد.
«فرانک» + که در محل و مقر شارلی مرده است و همۀ همکاران تیرباران شدۀ ما طی این هفتۀ بربریت، همه برای دفاع از ایدههایی جان باختهاند که شاید حتی متعلق به همۀ آنان نبوده است.
باوجود این ما خواهیم کوشید تا خوشبین بمانیم، هرچند فصل، فصل خوشبینی نباشد.
ما خواهیم کوشید تا امیدوار بمانیم که بعد از این هفتم ژانویه ۲۰۱۵ دفاع بیچون و چرای لائیسیته برای همگان یک امر طبیعی باشد.
به شکلی که سرانجام همگان بپذیرند که به نام موقعیت خاص و با حسابگریهای انتخاباتی یا به دلیل جُبن و بیعرضگی به امت گرایی یا به نسبی گرایی فرهنگی مشروعیت نبخشند و در برابر آن سپر نیندازند چراکه این دو پدیده راهگشای یک چیزند: توتالیتاریسم مذهبی!
آری، کشمکش اسرائیلی ـ فلسطینی یک واقعیت است.
آری ژئوپولیتیک بین المللی، تداوم ضربههای پی در پی بر طرفین است.
آری در فرانسه وضعیت اجتماعی ـ به قول معروف ـ «مردمان مسلمان تبار» همچنان ناعادلانه باقی مانده است.
آری بیوقفه میباید با نژادپرستی و تبعیض پیکار کرد.
خوشبختانه ابزار و اسباب فراوانی برای کوشش در گره گشایی از این مشکلات خطیر وجود دارد اما همه این ابزار فاقد کارآیی هستند اگر یکی از آنها یعنی لائیسیته در میانه نباشد.
نه «لائیستهء مثبت»، نه «لائیسیتۀ درخود نهفته»، نه لائیسیتهء نمیدانم چه! بلکه لائیستهء تنها [و بدون مخلفات]. تمام شد و رفت!
لائیستهٔ تنهاست که کارگشاست زیرا اوست که با همگانیت و جهانشمولی ی (یونیورسالیسم) حقوق آدمی سرِ آشتی و مهر دارد و به تمرین آزادی و برابری و برادری و خواهری مجال میدهد.
تنها لائیسیته به آزادی کامل وجدان مجال میدهد: آزادیای که کمابیش همۀ مذاهب به وضوح و بر طبق مواضع تبلیغاتیشان به محض آنکه از پهنۀ خلوص فردی خارج میشوند تا میدان سیاست را اشغال کنند در پی نفی آن هستند.
تنها لائیسته است ـ و خالی از طنزی نیست ـ که به مؤمنان و به دیگران فرصت زیستن در آرامش و صلح را ارمغان میکند.
همهء کسانی که مدعی دفاع از مسلمانان هستند و در عین حال، از گفتارهای توتالیتر مذهبی دفاع میکنند، درحقیقت از جلادان آنها دفاع میکنند.
نخستین قربانیان فاشیسم اسلامی در درجه اول خود مسلمانند!
ملیونها انسان ناشناس، همۀ نهادها، همۀ سران کشورها و دولتها همهء شخصیتهای سیاسی، روشنفکران و اهل رسانهها همهء مشایخ ادیان که در این هفته اعلام داشتند که «من شارلی هستم» باید بدانند که معنای آن عبارت از آن است که «من لائیسیته هستم».
ما اطمینان داریم که برای اکثریت مدافعان ما این یک امر طبیعی ست. دیگران را به حال خود میگذاریم تا خود را از شر این مسئله خلاص کنند.
آخرین حرف آنکه ما میخواهیم در این هفته پیامی برای پاپ فرانسوا که او هم «شارلی است» بفرستیم:
ما نمیپذیریم که ناقوسهای نوتردام برای ما بنوازند الاّ آنکه فمنها آنها را به صدا درآورند.
Willem+
Laicard intégrist+
Franck+
Communautarisme
Relativisme culturel
ــــــــــــــــــــ
http://msahar.blogspot.fr/