۲. لنینیسم و مساله ملی
در این بخش، موضوع بحث، مقدمتاً بررسی زیربنای فکری طیف چپ میهن ما و برخی سازمانهای معروف به «ملی – دموکرات» در مسئله ملی و ریشهیابی خطای معرفتی آنها در رویکرد به مسئله است. پایه تئوریک آنها در رویکرد به «مسئله ملی» عموماً برخاسته از تفسیر و توضیح لنینی ازاصل «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» است. لازم به یادآوری است که طرح گسترده مقولههایی نظیر «ایران کشور کثیرالمله است» یا تمسک به «اصل لنینی» حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و قید آنها در برنامههای احزاب گوناگون در کشور ما، کم و بیش پس از ماجرای «فرقه دموکرات آذربایجان» وارد ادبیات و فرهنگ سیاسی ایران شده است. ماجرای فرقه به دستور استالین و درجهت تأمین منافع توسعه طلبانه این ابرقدرت، ساخته و پرداخته شده بود. در کمال تأسف باید گفت که چپ ایران این «کالاهای» وارداتی را چشم بسته به جان خرید و بیآنکه کاوشی انجام دهد و بررسی بکند که آیا با واقعیت تاریخی – فرهنگی و مردم شناسی ایران همخوانی دارد یا نه؛ کورکورانه مدافع و مبلّغ آن شد. درحقیقت، اگر نیک بنگریم، نه ایران موزاییکی چندملتی است و نه میتوان برای پاسخ به مشکلات واقعی اقوام ساکن آن بر پایه انطباق مکانیکی اصل حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حرکت کرد.
بنابراین در بادی امر، ضرورت دارد مقولههایی نظیر ملت، ملیگرایی و اصل حق ملل در تعیین سرنوست خویش را شناخت و به ویژه با موضع و دیدگاههای لنین آشنا شد که آبشخور نظری چپ سنتی در باره این مقولهها بوده و هنوز نیز دُر به همان پاشنه میچرخد!
من در بررسی و نقد نظریات و رویکرد لنین به مسئله ملی، آثار کامل ۴۵ جلدی او به زبان فرانسه را از نظر گذراندم وهمه نوشتهها و حتی اشارههای او به موضوع را مطالعه کردم، با این دغدغه فکری که مطلبی از نظرم دور نمانده و این کار پژوهشی که در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد، حتیالمقدور با خطای کمتری صورت گرفته باشد.
لنین برخلاف معمول، تعریفی از ملت ارائه نمیکند و فقط از روی نوشتهها و انتقادهایش، تلقی ویژه او از این مقوله به دست میآید. لنین کلاً تعریف استالین را میپذیرد و همان را پایه استدلال و نظریهپردازیهای خود قرار میدهد. میگوید: «میهن و ملت مقولههای تاریخیاند» (۱۷) مرحله تاریخی را هم که ملت درشکل مدرن «دولت – ملت» (Nation – Etat) پا به حیات میگذارد و تشکیل دولتهای ملی عمومیت پیدا میکند، دوران تسلط سرمایهداری میداند و مینویسد: «در تمام جهان، دوران پیروزی نهائی سرمایه داری بر فئودالیسم با جنبشهای ملی توأم بوده است» (۱۸) و گرایش خاص هر جنبش ملی عبارت است از «تشکیل دولتهای ملی تا بتوانند خواستهای سرمایهداری معاصر را به بهترین وجه تأمین کنند» (۱۹). با حرکت از همین برهان، سوسیالیسم را دوران ادغام ملتها و در واقع مرحله زوال آن میبیند! و براین باور است که روند «جدا شدن از مجموعه ملتهای غیرخودی و تشکیل دولت ملی مستقل» (۲۰) در سوسیالیسم جای خود را به گرایش معکوسی یعنی نزدیکی ملتها و ادغام آنها در یکدیگر میدهد: «هدف سوسیالیسم تنها این نیست که به تکه تکه شدن جامعه بشری به گونه دولتهای کوچک و به متمایز کردن ملتها از طریق ویژگیهای ملی، پایان بخشد. هدف سوسیالیسم نه تنها نزدیک کردن ملتها به یکدیگر، بلکه همچنین ادغام آنها در یکدیگر نیز هست.» (۲۱)
لنین مقولههایی چون ملت و فرهنگ ملی را، چون طبقات اجتماعی در جامعه سرمایه داری، به دو صف متخاصم تقسیم میکند. به این حکم او توجه کنید: «ما به همه اجتماعیون ملیگرا (les national – sociaux) میگوییم که هر ملت معاصر در برگیرنده دو ملت است. هر فرهنگ ملی در برگیرنده دو فرهنگ ملی است» (۲۲). ( تکیهها از من است ) او در همین مقاله تأکید میکند: «شعار فرهنگ ملی فریب بورژوایی است….شعار ما عبارت از فرهنگ بینالمللی دموکراتیسم و جنبش کارگری جهانی است». سپس اضافه میکند: «هر فرهنگ ملی از عنصرهایی هرچند توسعه نیافته تشکیل میشود: یکی فرهنگ دموکراتیک و سوسیالیستی است. زیرا در هر ملت، تودهای زحمتکش و تحت استثمار وجود دارد که شرایط زندگیاش در او، ایدئولوژی دموکراتیک و سوسیالیستی خلق میکند. اما در هر ملت، فرهنگی بورژوایی هم وجود دارد که (در اکثر موارد فوق، ارتجاعی و کلیسایی است) که صرفاً در حالت «عنصری» نیست، بلکه نقش فرهنگ مسلط را دارد. بدین جهت، به طور کلی، «فرهنگ ملی» متعلق است به مالکان بزرگ ارضی، روحانیت و بورژوازی» (۲۳). ( تأکیدات ازمتن اصلی است )
ملاحظه میشود که لنین فرهنگ ملتها را تا حد ایدئولوژی طبقات تقلیل میدهد و به مبارزه طبقاتی مربوط میسازد. در حالی که فرهنگ هر ملت در برگیرنده عناصر پایدار و سخت جانی است که عصرها وگاه هزارهها را پشت سرگذاشته وبا تارو پود ملتها؛ مستقل از تقسیم بندی جامعه به طبقات، عجین شده است. فرهنگ هر ملت، مجموعه درهم پیچیدهای از اندیشهها، سنتها، آداب و رسوم و اخلاقیات و وظایف و احساسات همسبتگی و همبودگی و احساس عمیق تعلق به آب و خاک و جامعه معین و تاریخ مشترکی است که درپیدایش و تکوین و شکوفائی آن، آحاد ملت در طول تاریخ مشارکت داشتهاند. ویژگی فرهنگ هر ملت، اتفاقاً در این است که از ورای سدهها و هزارهها گذشته و صورتبندیهای اجتماعی – اقتصادی مختلفی را با طبقات مربوطه شان، پشت سر گذاشته و همچنان پابرجا مانده و چون صخرهای استوار ایستاده است.
لنین با برداشت طبقاتی خود از ملت و فرهنگ ملی و یکسان گرفتن آن با ایدئولوژی بورژوازی و مآلاً با حرکت از انگیزههای مبارزه طبقاتی با هدف سرنگونی بورژوازی به جنگ و مقابله با فرهنگ ملی میرود. مینویسد: «مسئله عبارت از این است که بدانیم آیا برای مارکسیستها جایز است که مستقیم یا غیرمستقیم، شعار فرهنگ ملی را بپذیرند یااینکه مطلقاً و درتمام زبانها با طرح شعارانترناسیونالیسم کارگران و «انطباق» آن بر همه ویژگیهای محلی و ملی به مقابله با آن برخیزند». (۲۴)*
لنین، با تقسیم «هر ملت معاصرمورد بحث» به «دوملت»، آشکارا مقوله ملت را طبقاتی میکند و با این کارمفهوم ملت و سایرمفاهیم درارتباط با آن را مخدوش میسازد. تصادفی نیست که وقتی سخن از «حق ملل درتعیین سرنوشت خویش» میرود، تأکید وی براین است که «ما به سهم خود نه درفکر و ذکرتعیین سرنوشت خلقها و ملتها، بلکه برای پرولتاریا درهر ملیت ایم». (۲۵)
لنین از همان اولین نوشتههایش درمسئله ملی، خط فکری خود را نشان میدهد. دربرخورد با مانیفست اتحاد سوسیال دموکراتهای ارمنی که برای آینده روسیه خواستار«جمهوری فدراتیو»بودند، پرخاش جویانه چنین میگوید: «وظیفه پرولتاریا نیست که فدرالیسم وخودمختاری ملی را بستاید. این گونه دعاوی که ناگزیر به دعوی تأسیس دولت خودمختارطبقاتی منجرمی شود، به پرولتاریا ربطی ندارد. وظیفه پرولتاریا آن است که صفوف عظیم و فشرده کارگران همه ملیتها را هر چه فشرده تر متحد سازد تا بتوانند بر وسیعترین زمینه ممکن، برای برقراری جمهوری دموکراتیک و سوسیالیسم مبارزه کنند.».. (a ۲۵)
توضیح اشاره واراین نکته ضرورت دارد که مخالفت لنین با «خودمختاری ملی» به معنای مخالفت او با خودمختاری در چارچوب یک کشور نیست. وی قویاً ازخودمختاری استانهایی که ویژگی اقتصادی دارند یا به مناسبت نوع زندگی و ترکیب ملی متمایزند، حمایت میکند. به عنوان نمونه، در«یادداشتهای انتقادی درمسئله ملی» مینویسد: «کاملاًروشن است که بدون وجود چنین خودمختاری برای همه مناطقی که تا حدی ویژگیهایی چه درزمینه اقتصادی و چه درنوع زندگی دارند یا دارای ترکیب ملی خاص اند، نمیتوان نماینده دولت مدرن واقعاً دموکراتیکی بود. اصل مرکزیت چون ضرورتی برای پیشرفت سرمایه داری، به هیچ وجه با چنین خودمختاری (محلی یا منطقهای) به خطرنمی افتد. بلکه در سایه آن است که به شکل دموکراتیک و نه بوروکراتیک به کارمی رود.» (منبع ۲۲ صفحه ۴۱)
۲. ۱- مبارزه در راه سوسیالیسم بر مسئله ملی اولویت دارد
این حکم از مبانی اصلی نظری لنین درمبحث ملی است. در نوشتهای که برای اولین بار به توضیح برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه در مسئله ملی میپردازد، نظریهای را مطرح سازد که تا آخرین نوشتههایش، همچون اندیشه راهنما در مسئله ملی به آن وفادار میماند. و آن عبارت است از:
اولویت دادن مبارزه طبقاتی پرولتاریا در راه سوسیالیسم بر مسئله ملی که شامل کشورها و ملتهای زیر سلطه نیز میشود. اندیشهای که در نظریات مارکس و انگلس نیز قویاً وجود داشته است. لنین از همان آغاز فعالیت قلمی خود در مسئله ملی موضوع را چنین مطرح میکند: «آیا سوسیال دموکراسی باید همیشه و بدون قید وشرط خواستاراستقلال ملی باشد، یا اینکه چنین کاری را باید تحت شرایط معین صورت دهد؟ در آن صورت تحت چه شرایطی؟» (۲۶) به حزب سوسیالیست لهستان که به سؤال بالا پاسخ مثبت و بی قید و شرط میدهد، طعنه میزند که از لحاظ آگاهی تئوریک بی مایه است و پیوندش با مبارزه طبقاتی پرولتاریا ضعیف! واضافه میکند: «منافع همین مبارزه (منظورمبارزه طبقاتی پرولتاریا) است که باید خواست بیان آزادانه اراده ملی را تابع آن سازیم.» (۲۷)
لنین در سخنرانیهایش از ۹ تا ۱۳ ژوئیه ۱۹۱۳ در شهرهای مختلف سویس برای بلشویکها و سایر سوسیال دموکراتها، همین اندیشه را تکرار میکند. پس از اشاره به «فریب بورژوازی» که سخنان شیرینی درباره «میهن» میگوید، به ضرورت مبارزه مشترک پرولتاریای همه ملیتها میپردازد و نتیجه میگیرد: «کارگری که اتحاد سیاسی با بورژوازی ملت «خود» را بالاتر از وحدت کامل با پرولتاریای همه ملتها قرار میدهد، علیه منافع خاص خویش، علیه منافع سوسیالیسم و علیه منافع دموکراسی عمل میکند» (۲۸). در نوشته اساسی دیگری میگوید: پرولتاریا «درعین حال که برابری حقوق و حق مساوی در تشکیل دولت ملی را قبول دارد، در همان حال، اتحاد پرولتاریای کلیه ملل را بالاتر و ذی قیمت تر از همه میداند و هرگونه جدائی ملی را از زاویه مبارزه طبقاتی کارگران ارزیابی میکند». (۲۹)
۲.۲- اشکال نظریه لنین در کجاست؟
ممکن است درذهن خواننده چنین تداعی بشود که با طرح تئوریک مسئله به گونهای که لنین بیان میکند و بر ضرورت انقلاب سوسیالیستی و دراولویت قراردادن آن پای میفشرد، بیان احکام واعلام مواضعی از نوع آنچه دربالا آمد ، تا حدی منطقی است!
اگرازخیالبافانه وغیرواقعبینانه بودن رویکرد لنین به مسئله، حتی برای کشورهای پیشرفته سرمایه داری و دولتهای سوسیالیستی تخیلی او چشم پوشی کنیم. باید توجه داشت که اساساً بحث اصلی بر سر کشورهای پیشرفته سرمایه داری با چشم انداز سوسیالیسم نیست، بلکه برسرمستعمرات و ملل تحت انقیاد است. به همین جهت، غیرواقعی و نامربوط بودن این تزها وقتی ملموستر میشود که مستقیماً درارتباط با موضوع بحث ما مورد بررسی قرار بگیرد و با در نظر گرفتن واقعیت ملتها و پرولترهای کشورهای تحت سلطه و مستعمره به سنجش در آید. موضوع بحث ما، جنبشهای رهاییبخش با هدف تشکیل دولتهای ملی و مستقل ازنظرسیاسی است و کشورها و سرزمینهای مورد بحث ما، مستعمرهها یا ملل تحت سلطهاند که بهزور به دولتهای دیگرالحاق شدهاند.
پس! صحت و سقم اندیشه راهنمای لنین در مسئله ملی را، حتی در امپراتوری روسیه، باید میان چنین ملتهایی و درشرایط ویژه آنها به داوری گذاشت، وضعیت و مناسبات ملتهایی که از نظر تاریخی، به دنبال جهانگشاییها و جنگهای مستعمراتی، به زور به امپراتوری روسیه محلق گشته بودند. لذا مسئله عمده و اساسی آنها، کسب استقلال ملی بوده است. لنین در برخی از نوشتههایش درصحبت از وضع امپراتوری روسیه، صریحاً به وجود روابط مستعمراتی بین اَبَرروس و سایر ملتهای تحت انقیاد روسیه اشاره میکند. میگوید: «روسیه بهدرستی این ویژگی را عرضه میکند که تفاوت میان «کلنیهای» «ما» وملتهای تحت ستم «ما» مبهم، مجرد وفاقد حیات است» (۳۰).
وانگهی، اساساً تحولات اجتماعی – سیاسی هم که این کشورها بر بستر آن درحرکت بودند، مضمون بورژوا – دموکراتیک داشته است. کارگران و زحمتکشان این کشورها و سازمانهای سیاسی شان، اگر نمیخواستند به گروهی منزوی و منفور ملی مبدل شوند، باید در اتحاد با همه نیروهای ملی و از جمله بورژوازی ملی خودی، به طور واقعی و در عمل، علیه ملت ستمگر که ناگزیرشامل طبقه کارگرآن نیز میشد، بپاخیزند.
در حقیقت، جز در تفکر تجریدی و ناب تئوریک و در لابراتوار ذهن لنین، چگونه ممکن است از پرولتاریای ضعیف و کم رشد این کشورها انتظار داشت اتحاد با پرولتاریای کلیه ملل و از جمله پرولتاریای ملت ستمگر خویش را بالاتر و ذی قمیتتر از همه بداند؟!
برای مردم این کشورها و از جمله کارگران آنها، آنچه دردرجه اول مطرح بوده، استقلال وکسب هویت ملی و رشد اقتصاد ملی درمسیرسرمایه داری تا مدتها بوده است. نظر وتئوری لنین نیزدرمسئله تعیین سرنوشت، معطوف به همین ملتهای تحت سلطه بوده است. اگرنوشتههای خود وی را مبنا قرار دهیم، دربرخی از آنها بروجود «دودوره سرمایه داری» تأکید میکند که «ازلحاظ جنبشهای ملی به طوراساسی ازیکدیگر متمایزند» (۳۱). ویژگی دوره اول را با مبارزه علیه فئودالیسم واستبداد مطلق مشخص میکند که در آن، همه مردم و تودههای دهقانی و عقب مانده شرکت میکنند. دوره دوم را با فقدان جنبش تودهای بورژوا – دموکراتیک وتضاد آشتی ناپذیر بین سرمایه درمقیاس بین المللی و جنبش بین المللی کارگری مشخص میسازد. درصفحات بعد، دربخش مربوط به «حق ملل درتعیین سرنوشت خویش» نشان خواهیم داد که وی، کشورهای جهان را یک باربه دو گروه و بار دیگرحتی به سه گروه کاملاً متمایز از یکدیگر تقسیم میکند و قانونمندیهای هر کدام را در ارتباط با مسئله ملی توضیح میدهد.
بااین تفاصیل ، سوال اساسی دیگری به ذهن خطور میکند: چرا لنین ازیکسو برویژگی کشورهای تحت سلطه و مستعمره، تأکید میورزید وبرشناسائی حق ملل درتعیین سرنوشت خویش اصرارداشت؛ ولی ازسوی دیگر، وهمزمان؛ داوری درباره صلاح بودن یا نبودن جدایی این یا آن ملت را منوط به «اهداف عمومی برای دموکراسی و قبل ازهمه، منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا برای سوسیالیسم» (۳۲) میکرد و تابعی ازآن میدانست ؟ وآنهمه برای مجاب کردن مخاطبان خود، درتلاش بود؟
آخرچگونه ممکن است در کشوری که مردم آن هنوزفاقد استقلال ملی و محروم از دولت و حاکمیت ملیاند، پرولتاریای آن کشور بتواند پرچم سوسیالیسم راعلم کند وبین تودههای مردم به تبلیغ بپردازد وآن را برترازخواست عمومی برای کسب استقلال ملی وتشکیل دولت بداند؟ مگراینکه منظور وی احیاناً سوسیالیسم درکشورمتروپول وبرای ملت سلطهگر بوده! که نقض غرض است.
این حکم لنین که «هیچ مارکسیستی بدون آنکه از اصول اساسی مارکسیستی و سوسیالیسم به طور کلی بگلسد، نمیتواند منکر شود که منافع سوسیالیسم بر حق ملل در تعیین سرنوشت خویش تقدم دارد»؛ (۳۲) در بهترین حالت میتواند در مورد مارکسیستهای کشورهای مستقل و پیشرفتهای صادق باشد که تشکیل دولت ملی را پشت سر گذاشته و بر این پندارند که دستیابی به سوسیالیسم در دستور کاراست، یا به سوسیالیسم دست یافتهاند ومی خواهند به هر قیمت از آن پاسداری کنند. حال آنکه، مارکسیستی که این حرف را در شرایط کشوری مستعمراتی بزند در واقع ازروح مارکسیسم گسسته است و صرفاً در ورای واقعیتها شعار میدهد. میدانیم که برخی ازاحزاب کمونیست کشورهای مستعمره، نظیرهندوستان والجزایر، با پیروی از نظریه نادرست لنین، دچار خطاهای جبران ناپذیر شدند.
۲. ۳- ریشه معرفتی خطا
بی تردید، خطای لنین معرفتی بوده است زیرا مشکل بتوان تصور کرد که وی مسئله را از موضع شوونیسم روس مطرح میکرده است. چراکه ازآن نفرت داشت و همکاران خود را از سقوط در شوونیسم روس بر حذرمی داشت. شک نیست که وی مسئله ملی را چون بخشی از کل سیستم نظری اش، از دیدگاه انقلابی مارکسیست روس مطرح میساخته است. به نظر من، پاسخ به سؤالات بالا و اساساً علت العلل تناقض گوییهای لنین را باید درهمین ویژگی او جستجو کرد.
برخلاف مارکس و انگلس که در بسیاری از زمینهها فراملی فکر میکردند، لنین در گفتار و کردار، اساساً انقلابی مارکسیست روس بود و فکر و ذکر و وسوسه دائمی اش، برپائی انقلاب بورژا- دموکراتیک در روسیه و تازاندن بلافاصله آن به انقلاب پرولتری بود. بنابراین، دائماً در جستجوی راه حلی برای از میان برداشتن معضلات کشوری عقب مانده و دهقانی و اوضاع واحوال امپراتوری بزرگی بود. ازجمله این مشکلات، تناقضی بود که در یک قطب آن ناسیونالیسم ملتهای تحت ستم در امپراتوری روسیه قرار داشت که در تکاپوی رهایی از سلطه ظالمانه ولیکاروس (؟) بودند و قصد و اراده شان جدایی و تشکیل دولتهای ملی و مستقل بود و در قطب دیگر، عزم واراده آهنین لنین بود که با بی تابی میکوشید به هر قیمتی، در یک ششم کره زمین، با تجرید ازآن همه معضلات، از جمله مشکلات ملی، درروسیه که«زندان خلقها» بود، با متحد کردن پرولتاریای سراسر روسیه به آرمان انقلاب پرولتری جامه عمل بپوشاند.
ازجمله عوامل بازدارنده برای تحقق سوسیالیسم در روسیه، مانعه الجمع بودن همین دو گرایش و خاستگاه بود. لنین به نوعی به این مشکل توجه داشت و میگفت: «اشکال تا درجه معینی از اینجا بوجود میآید که درروسیه، پرولتاریای ملت ستمکش و ملت ستمگر در کنارهم مبارزه میکنند و باید هم در کنار هم مبارزه کنند. وظیفه عبارت است از حفظ وحدت مبارزه طبقاتی پرولتاریا در راه سوسیالیسم ودفع انواع نفوذ ناسیونالیسم بورژوازی و فوق ارتجاعی» درصفوف پرولتایا (۳۴). ولی دامنه مشکلات بهمراتب از آنچه در این نقل قول آمده، فراتر بوده است. زیرا حل مسئله ملی کار و وظیفه پرولتاریا به تنهائی نیست، بلکه کار هر ملت در تمامیت آن است. بگذریم از اینکه درعمل و در واقعیت «پرولتاریای ملت ستمکش درتمامیت آن و پرولتاریای ملت ستمگر در کنار هم» مبارزه نمیکردند، بلکه حتی در چارچوب حزب واحد پرولتاریا در روسیه نیز ازهمان آغاز و تا مدتها، اختلاف نظر جدی وجود داشت. لذا همان قدر که حزب پرولتاریا را (که حتی دراولین هفتههای بعد ازانقلاب فوریه ۱۹۱۷ تعدادش از ده هزار نفر تجاوز نمیکرد) به جای پرولتاریای سراسرروسیه گرفتن نادرست بود، تعمیم پرولتاریای روسیه به ملتهای ساکن این امپراتوری ۱۳۰ میلیونی که بیش از پنجاه درصد آن غیرروس بود، نادرستتر و غیرواقعیتر بوده است.
از سوی دیگر، ملل مختلف ساکن امپراتوری روسیه را، چون زیرسلطه دولتی خودکامه روسی قرار داشتند، فقط میشد در حد مبارزه با همین خودکامگی و استقرار جمهوری آزاد متحد کرد نه در راه سوسیالیسم. به ویژه آنکه چنین مبارزهای خاص پرولتاریا نبود وهمه اقشار جامعه، ازجمله بورژوازی لیبرال روسیه و تقریباً تمامیت بورژوازی کشورهای زیر سلطه تزاریسم را در بر میگرفت و به طور طبیعی، انتظار ملل زیر یوغ این بود که سقوط دولت خودکامه تزاری به آزادی شان بینجامد. چراکه وجود این ملل در ترکیب روسیه تزاری نتیجه قهر و زور و جنگهای الحاق طلبانه بود.
چنانچه در قسمت بعدی، در توضیح موضع لنین در مقوله «حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» نشان خواهیم داد، وی براین خوشباوری بود که صرف شناسایی این حق، کافی است تا ملتهای تحت ستم و «کلنی»های روسیه با آغوش باز و این بار به دور روسیه سوسیالیستی گرد آیند! غافل از آنکه کینهها و نفرت ملی انبان شده طی سدهها را نمیشود با یک اعلامیه، ولو از روی حسن نیت باشد، برطرف ساخت. تلاش لنین برای حل تناقضات عینی و واقعی فوق الذکر درمسئله ملی در روسیه در ذهن وی، به صورت فرمولها و احکام متناقض و ناسخ و منسوخ به اشکال مختلف درگفتارها و آثار وی در مسئله ملی منعکس است. گاه به گاه، حتی در یک نوشته این تناقضگویی مشاهده میشود. یک جا حمایت ازمبارزه «بورژوازی ملت ستمکش با ملت ستمگر» را ضروری میداند و مؤکداً میگوید: «در هر ناسیونالیسم بورژوازی ملت ستمکش، مضمون دموکراتیک عمومی ضد ستمگر وجود دارد و درهمین مضمون است که ما بی قید و شرط از آن پشتیبانی میکنیم.» (۳۵) اما کمی دورتر، در همان نوشته، برای «منافع طبقه کارگر و مبارزه ضد سرمایه داری» از آنان میخواهد: «به سیاست ناسیونالیستی بورژوازی، ازهرملیتی که باشد، جواب دندان شکن بدهند» ! و استدلال میکند: زیرا برای کارگران علی السویه است که استثمار کننده شان بورژوازی اَبرروس باشد یا بورژوازی لهستان! کارگران درهر دو حالت استثمار میشوند. او به آنان توصیه میکند: «لازمه مبارزه موفقیت آمیز ضد این استثمار، وارستگی پرولتاریا از ناسیونالیسم است و میتوان گفت، رعایت بی طرفی کامل پرولتاریا در مبارزه بورژوازی ملتهای مختلف برای برتری جوئی است.» (۳۶)
دراین حکم جهانشمول که در نمونه و مورد لهستان بیان شده است، آشکارا، آرزوها و انگیزههای ذهنی به جای واقعیتها گذاشته شده است وگرنه تصور آن مشکل نمیبود که برای کارگران لهستان، درشرایط بیدادگریهای ابرروس تزاری، بورژوازی «خودی» و «غیرخودی» نمیتوانست علی السویه باشد. از سوی دیگر، مبارزه بورژوازی لهستان و دموکراتهای آن کشور برای استقلال ملی و رهایی از قید ابرروس، مبارزه برای برتری جوئی در قبال بورژوازی روس نبود بلکه دربهترین حالت، برای تأمین حقوق برابر و تحقق استقلال سیاسی و تأمین حاکمیت ملی لهستان بوده است. لذا توصیه «بی طرفی» به پرولتاریا، در نمونه لهستان، درمبارزه بورژوازی آن کشورعلیه ستمگریهای ابرروس، نادرست وغیرواقعی بوده است. زیرا آنچه بورژوازی لهستان میخواسته است، حاوی همان «مضمون دموکراتیک عمومی ضد ستمگر» بوده که خود لنین در جای دیگر به آن اذعان داشته است. منتهی منطق لنین برای تحقق انقلاب پرولتری در امپراتوری روسیه درعمل وی را به تجرید از مسائل ملی درسطح امپراتوری و مالاً به مقابله با هرگونه احساس ملی گرایی سوق داد.
تناقض گوییهای فراوان او هم ازهمین جا ریشه میگیرد. بی دلیل نیست که لنین میکوشید به کارگران ملل تحت سلطه القا کند که حساب خود راازمنافع ملت خودی جدا کنند واتحاد با پرولتاری سایرملل، درحقیقت با پرولتاریای ملت ستمگرروس را که دغدغه اصلی ذهن لنین بود، برقرارسازند! لنین دررویکرد غیرواقعبینانه و وهمی خود تا آنجا پیش میرود که میگوید: «مارکسیسم با ناسیونالیسم آشتی ناپذیر است، هرقدرهم که این ناسیونالیسم، «عادلانه»ترین، «ناب» ترین، ظریفترین و متمدنترین نوع آن باشد. مارکسیسم به جای هر ناسیونالیسمی، انترناسیونالیسم را ادغام همه ملتها در واحدی عالی راقرار میدهد» (۳۷). (تأکید ازمن است)
لنین درآخرین سالهای حیاتش، درتزهای مربوط به مسئله ملی ومستعمراتی که به کنگره دوم انترناسیونال کمونیستی عرضه میکند، به احزاب کمونیست این کشورها چنین توصیه میکند:
«جدا کردن صریح منافع طبقات ستمکش، یعنی زحمتکشان و استثمار شوندگان از مفهوم کلی منافع ملت که به طور اعم عبارت از منافع طبقه حاکم است» و مؤکداً میخواهد: «در رأس تمام سیاست کمینترن درمورد مسئله ملی ومستعمراتی باید نزدیک شدن پرولترها وتودههای زحمتکش همه ملل و کشورها برای مبارزه انقلابی مشترک درراه سرنگون ساختن ملاکان و بورژوازی قرارداده شود» و ازاحزاب کمونیست میخواهد «به طوردائم توضیح دهند که فقط نظام شوروی قادراست تساوی حقوق ملل را عملاً تأمین کند». (۳۸)
این رهنمودها در دورانی گفته شده است که تقریباً سرتاسرآسیا وافریقا و خاورمیانه به صورت مستعمرات دردست دو یا سه دولت بزرگ دراسارت بودهاند. دراین اوضاع واحوال، به پرولتاریای هندوستان وویتنام و الجزایر(که نیروی بی نهایت کوچکی را نسبت به جمعیتهایشان تشکیل میداده اند) توصیه میشود با پرولتاریای انگلستان وفرانسه، متحداً برای سرنگونی ملاکان وبورژوازی مبارزه کنند! لنین، به جوامعی چنین توصیههایی میکند که مراحل اولیه وحتی جنینی سرمایه داری را میگذرانده اند! کشورهائی که حتی صورتبندیهای اجتماعی – اقتصادی ماقبل سرمایه داری درآنها تسلط داشته است!
نتیجه این سیاستها و رهنمودهای کمینترن به آنجا کشید که حزب کمونیست هندوستان تا مدتها به جنگ جواهر لعل نهرو رفت. حزب کمونیست الجزایر تا مدتها چون شاخهای از حزب کمونیست فرانسه عمل کرد و هرگز موفق نشد تودههای زحتمکش شهر و روستا را به خود جلب کند ودرنتیجه، از جنبش رهایی بخش ملی عقب ماند و هیچگاه نتوانست این تأخیر تاریخی را جبران کند.
کمونیستهای ایرانی نیز با الهام از لنینیسم و باوربه این رهمنودها بود که دچار چپ رویهای هلاکتبار شدند. رهبری حزب توده ایران درسالهای جنبش ملی کردن صنعت نفت و حکومت ملی دکتر مصدق، به جای تمرکز نیرو و امکانات خود بر پشتیبانی از تلاشهای وی، تا مدتها و با از دست دادن فرصتهای طلایی، شب و روز در تخطئه و تضعیف وی کوشید و در شرایط محاصره اقتصادی و تحریم مالی از سوی استعمار انگلستان، دائماً در کار راه انداختن اعتصاب در کارخانههای دولتی و فلج کردن اقتصاد کشور و به خیال خود، درکار«مبارزه طبقاتی» وجدا کردن حساب خود از«مفهوم کلی منافع ملت» بود! چپ رویهای هلاکت بار کمونیستهای ایرانی درجنبش جنگل وایجاد «جمهوری شوروی گیلان» نمونه دیگر آن است.
۲. ۴- نتیجه گیری
ازآنچه گفته شد، میتوان چنین نتیجه گیری کرد که خطای معرفتی در سیستم فکری لنین درمسئله ملی، محصول تناقضاتی بوده است که ازوسوسه ذهنی وی برای تحقق انقلاب پرولتری درامپراتوری کثیر المله روسیه سرچشمه میگرفت. زیرا امپراتوری روسیه، کشوری عقب مانده و نیمه آسیایی و دولتی بهغایت خودکامه و استبدادی و درارتباط با موضوع مورد بحث ما، «زندان ملل» بوده است. درعین حال، مرحله تحولات سیاسی اجتماعی که امپراتوری روسیه از سرمی گذراند، بورژوا – دموکراتیک بود. لنین اذعان داشت که روسیه و خاور دررشته زنجیرحوادث وجنبشهای ملی با مضمون بورژوا- دموکراتیک قراردارد و درتلاش برای تشکیل دولتهای مستقل و ملیاند. به همین دلیل و نیزبرای جلب حمایت زحمتکشان ملل زیریوغ روسیه، قید اصل«حق تعیین سرنوشت خویش» را که معنای آن پذیرش حق جدایی ازروسیه و تحقق استقلال سیاسی و ملی بود، در برنامه حزب سوسیال دموکرات روسیه لازم میدید.
اما این واقعیت و وفاداری به آن، با وسوسه ذهنی لنین برای انقلاب سوسیالیستی درامپراتوری روسیه درتناقض قرارمی گرفت زیرا روسیه برای سوسیالیسم آماده نبود وحتی پپشرفته ترین بخشهای این امپراتوری، چون فنلاند و لهستان وکشورهای بالتیک و حتی خود روسیه، فرسنگها از پیش شرطهایی که مارکس برای گذارجوامع سرمایهداری به سوسیالیسم الزام آورمی دید، فاصله داشتند، چه رسد به سرزمینهای آسیایی و ماوراء قفقاز و عقب ماندهتر روسیه تزاری!
لذا تحقق سوسیالیسم درامپراتوری روسیه جزبا اراده گرایی وماجراجویی و پریدن ازمراحل تاریخی و مآلاً، توسل به قهر وبرقرای رژیم خودکامه، امکان پذیرنبوده است. ازسوی دیگر، میان خواست ملل تحت سلطه برای رهایی ازیوغ روسیه وتشکیل دولتهای جداگانه و مستقل، با وسوسه ذهنی لنین برای برپایی انقلاب سوسیالیستی سرتاسری، تناقض جدی وجود داشت. لنین میخواست با «تئوری بافی» و تبلیغ و القای ایدئولوژیک، چون: «اتحاد پرولتاریای کلیه ملل، بالاتر و ذی قیمتترازهمه» است، یا «منافع طبقه کارگر ومبارزهاش علیه ضد سرمایه داری» بر«حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» اولویت دارد، مسئله را حل کند، آن هم در میان مللی که رهائی ملی مشغله عمده فکری آنها بود. ازآن بالاتر، لنین میخواست این تناقض را به نفع انقلاب پرولتری و برقراری سوسیالیسم روسی حل کند.
نقطه حرکت لنین براین توهّم استوار بود که میتواند مسئله ملی درامپراتوری روسیه را نیز ارادهگرایانه با شعار وحدت پرولتاریای این ملتها حل کند و به اتکای آن، سیاست ادغام ملتها در یکدیگر را فیصله دهد. مواضع و نظریههای انتقادی و منفی وی نسبت به مقولههایی چون ملت و ملی گرایی و فرهنگ ملی و کم بها دادن به بارفرهنگی- سیاسی چنین مقولههایی در حافظه تاریخی ملتها و در رفتار و منش آنها، گذرا دیدن پدیده ملت و باور سادهاندیشانه به امکان ادغام ملتها در یکدیگر و بالاخره، خلاصه کردن همه مسائل جامعه، بهویژه در ارتباط با فرهنگ ملتها در مبارزه طبقاتی پرولتاریا با بورژوازی، از همان خطای اصلی معرفتی ناشی میشود که قبلاً به آن اشاره کردیم.
اندیشههای پایهای لنین نسبت به ملت و ملی گرایی و مسئله ملی به طور کلی و تا حد زیادی ریشه در مارکسیسم داشت. وی همواره به آنها اشاره میکند، از آنها به دفاع بر میخیزد و جا به جا از نوشتههای پایه گذاران مارکسیسم کمک میگیرد. با این تفاوت که مارکس و انگلس دراندیشه و عمل واقعاً فراملی بودند و سوسیالیسم مورد نظر آنها نیز در ارتباط با کشورهای کاملاً پیشرفته سرمایه داری مطرح میشد که دوران تحولات بورژوا – دموکراتیک را پشت سر گذاشته بودند. حال آنکه مشغله فکری اصلی لنین، روسیه بود که هم کشوری عقب مانده و نیمه آسیایی بود و هم زندان واقعی خلقها. به همان اندازه که تئوری مارکس درباره ضرورت همزمان انقلاب پرولتری در قاطبه کشورهای کاملاً پیشرفته سرمایه داری دستکاری و«نوسازی» میشد تا ازآن، انقلاب پرولتری درکشوری عقب مانده و بهغایت دهقانی چون روسیه، توجیه تئوریک شود . به همان اندازه هم در مسئله ملی، اندیشه والای مارکس: «خلقی که برخلق دیگرستم روا میدارد، آزاد نیست» ۲* که تکیه کلام لنین نیز بود، به نیت زمینه سازی تئوریک برای انقلاب در امپراتوری روسیه، آن قدر زیر و رو شد تا از آن، سیستم فکری پرتناقض لنین سر بر آورد. به نحوی که با شعار شناسایی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش آراسته شد ولی در عمل به نفی آن منتهی گشت و به اسارت مجدد ملل تحت انقیاد روسیه، ولی این بار در نظام نوین «دیکتاتوری پرولتاریا» منجر شد.
توضیح و تحلیل مطلب اخیر، موضوع بحث بعدی است.
بابک امیرخسروی
۲۹/۰۹/۲۰۱۲
—————————
منابع فصل دوم
۱۷- لنین «نامه سرگشاده به بوریس سووارین» آثار کامل به فرانسه جلد ۲۳ ص ۲۱۶
۱۸- لنین «درباره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» آثار منتخب دو جلدی به فارسی، جلد اول قسمت دوم صفحه۳۶۹
۱۹- همان منبع ۱۸
۲۰-همان منبع ۱۸
۲۱- لنین «انقلاب سوسیالیستی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» (تزها). ژانویه -فوریه ۱۹۱۶ جلد ۲۲ صفحه ۱۵۹
۲۲- لنین «یادداشتهای انتقادی در مسئله ملی» (اکتبر – دسامبر ۱۹۱۳)، آثار کامل جلد ۲۰ صفحه ۲۵
۲۳- منبع ۲۲ صفحات ۱۶ و ۱۷
۲۴- منبع ۲۲ صفحه ۱۷
۲۵- لنین «درباره مانیفست اتحادیه سوسیال دموکراتهای ارمنی» آثار کامل به فرانسه جلد ۶ (۱۵/۰۲/۱۹۰۳) صفحه ۳۳۵
-a 25 همان منبع ۲۵
۲۶- لنین «مسئله ملی در برنامه ما» آثار کامل به فرانسه جلد ۶ ( ۱۵/۰۷/۱۹۰۳) صفحه ۴۷۷
۲۷- منبع ۲۶
۲۸- لنین «تزهایی درباره مسئله ملی» آثار کامل به فرانسه جلد ۱۹ ( ۰۹-۱۳/۰۷/۱۹۱۳)
صفحه ۲۵۷-۲۵۸
۲۹- منبع ۱۸ صفحه ۳۹۰
۳۰- لنین «کاریکاتوری از مارکسیسم و درباره اکونومیسم امپریالسیتی» آثار کامل به فرانسه جلد ۲۳ (ژانویه -فوریه ۱۹۱۶)، صفحه ۱۶۳
۳۱- منبع ۱۸ صفحه ۳۷۵
۳۲- منبع ۲۸ صفحه ۲۵۶
۳۳- لنین «مشارکت در بحث تاریخ یک صلح بدفرجام» آثار کامل به فرانسه جلد ۲۶ (۱۹۱۸/۱/۷) صفحه ۴۷۲
۳۴ -منبع ۱۸ صفحه ۴۴۷
۳۵- منبع ۱۸ صفحه ۳۹۱
۳۶-منبع ۱۸ صفحه ۴۰۸
۳۷- لنین «یادداشتهای انتقادی در مبحث ملی» آثار کامل جلد ۲۰ (اکتبر- دسامبر ۱۹۱۳)، صفحه ۲۷
۳۸- لنین «طرح اولیه تزهای مربوط به مسائل ملی و مستعمراتی برای دومین کنگره انترناسیونال کمونیستی» (ژوئن ۱۹۲۰) آثار منتخبه دوجلدی به فارسی. جلد ۲ بخش ۱ صفحه ۵۵۹
۱* در همین رابطه از جمله به مقاله «لیبرالها و دموکراتها در مسئله زبان» آثار کامل لنین جلد ۱۹ صفحه ۳۸۲ مراجعه شود.
۲ * ناگفته نماند که اندیشه زیبای نقل شده مارکس که درباره ایرلند بیان کرده، متأسفانه از چارچوب اروپا فراترنمی رفته است. مواضع مارکس و ایضاً انگلس درباره مستعمرات نظیر هند و الجزایر گاهی به قدری منفی و زننده است که مشکل بتوان باور کرد که از قلم چنین انسانهای والائی جاری شده باشد. منتهی چون موضوع اصلی این نوشته نیستند، من از پرداختن به آنها احتراز و به همان حدی که در بخش اول آمده است اکتفا کرده ام. بخصوص اینکه حجم رساله از این هم طولانیتر میشد. فکر میکنم همین اندازه اشاره کافی باشد.
از: ایران امروز