چند کلمه در باره خداناباوران و خداباوران

آن چه ما امروز باید براى به نتیجه رساندن آن بکوشیم، نه خداناباور کردن خداباوران، بلکه جدا کردن ادیان خدایى و آیین ها و ایدئولوژى هاى سیاسى یى که شباهت بسیار با ادیان خدایى دارند، از امر حکومت و قدرت سیاسى است

به روى کار آمدن روحانیون مسلمان در جمهورى اسلامى، و به دست گرفتن سکان اداره ى کشور توسط این قشر خداباور و مبلغ یکى از ادیان خدایى، و مشاهده ى سى و هشت سال تبه کارى و جنایت و ندانم کارى، زمینه ى مناسبى فراهم آورْد براى رشد خداناباورى. هیچ مکتب و مسلکى نمى توانست به اندازه ى عملکرد حاکمان فعلى ایران بخشى از مردم ایران و بخصوص جوانان را به سمت خداناباورى سوق دهد. در مورد تعداد کسانى که بعد از به روى کار آمدن حکومت اسلامى به خداناباورى روى آورده اند نمى توان به طور دقیق سخن گفت چون آمار علمى در این زمینه وجود ندارد. اما برخورد با مردم و جوانان نشان مى دهد که روى آوردن به این نوع تفکر، بعد از انقلاب اسلامى شدت گرفته، و عده اى علل تمام بدبختى ها و مصائب امروز مردم ایران و جهان را ناشى از خداباورى و تحمیل خدا به باور انسان ها مى دانند.

طرح مساله ى خداناباورى، جدا از خطوط سیاسى و ایدئولوژیک معطوف به قدرت، توسط اندیشمندان جهانى، و طرح استدلال هاى منطقى و قابل فهم، به رشد روند خداناباور شدن برخى از ایرانیان کمک کرده و عامل تسریع آن گشته است. کتاب ها و گفت و گو هاى صریح و بى پرده ى دانشمندان خداناباورى چون ریچارد داوکینز، حداقل باعث طرح سوالاتى در اذهان پویاى جوانان شده و آن ها را در مقابل این پرسش اساسى فلسفه قرار داده است که مذاهبى که ظاهرا سخنان «خدا» را بازتاب مى دهند، با عملکردهاى ضد انسانى یى که تاکنون داشته اند، چگونه مى توانند انسان منصف و غیر متعصب امروزى را به سعادت رهنمون شوند. اگر خدا و مبلغان ادیان او، به قبیح ترین اعمال ضد اخلاقى دست مى زنند و انسان را بر خلاف تبلیغات شان به جاى اعتلا بخشیدن به قهقرا مى برند، آیا نبودن شان بهتر از بودن شان نیست و باور نکردن به آن ها عاقلانه تر از باور کردن به آن ها نیست؟

طرح جدى این نوع سوالات بخصوص زمانى اوج مى گیرد که مبلغان ادیان، حکومت هاى سیاسى را در اختیار مى گیرند و قوانین «خدا»یى را بر روى زمین جارى مى کنند. آن ها با در اختیار داشتن اهرم قدرت و سرکوب، هر کس را که از این قوانین «خدا»یى تبعیت نکند، از دم تیغ مى گذرانند و وحشتناک ترین شکنجه ها و آزار و اذیت ها را بر او روا مى دارند.

درد و رنجى که حکومت «خداباوران» و مبلغان خدا، بر نوع بشر اعمال مى کنند فقط جسمى نیست. این گروه، با قدرتى که در اختیار دارد، ذهن انسان را هم به اسارت مى کشد و مانع از عملکرد طبیعى آن مى گردد. ذهنى که عامل خلاقیت و آفرینش است، در زیر فشار عملکرد روحانیون و تهدیدهاى مداوم حکومت، دچار سکون و نابارورى مى شود، و رشد اجتماع بشرى که وابسته به حرکت و پویایى ذهن است متوقف مى گردد و حتى دچار پسرفت و عوارض ناشى از عدم ابراز و بیان ساخته هاى ذهن مى شود.

فجایع حاکمیت خداباوران و مبلغان خدا، بیش از این هاست که در اینجا مجال اشاره به تک تک آن ها نیست. فقط باید به گفتن این نکته اکتفا کرد که این فجایع، انسان به اسارت گرفته شده را ابتدا به شورش ذهنى و بعد به شورش اجتماعى وادار مى کند. شورشى که درهاى زندان هاى فکر و جسم را مى گشاید و فضاى لازم براى انسان بودن و انسان ماندن را به وجود مى آورد. رییس این زندان بزرگ، به خاطر عملکرد روحانیون حاکم، «خدا» فرض مى شود که بعد از فرو ریختن دیوارهاى زندان، و براى حفظ استمرار آزادى، با او نیز باید خداحافظى کرد…

اما تمام این ها، کلیاتى ست که فرد «خداناباور» بدون ورود به جزییات، رهایى اش را در اعتقاد به آن مى جوید و این کافى نیست. این گونه «خداناباور» شدن فقط واکنشى ست به عملکرد غلط و غیر انسانى خدا باوران. واکنش، یک حس و رفلکس انسانى ست و به دنبال دلیل نیست. این که آیا خدایى هست که ما به آن باور داشته باشیم یا نه، نیاز به دلایلى دارد که یافتن نوع قطعى آن ها ابدا ساده نیست. انسانِ نوعِ کنونى، در طول تاریخ چند هزار ساله ى خود، توانسته، اندک اندک و با زحمت بسیار، دلایلى براى عدم قطعیت وجود خدا بیابد و آن ها را در فضایى که در اختیار خداباوران بوده و به شدت محدود و خطرناک بوده، به صورت مکتوب یا شفاهى به نسل بعد از خود انتقال دهد.

پیشرفت علم و اکتشافات جدید علمى، و نیز دستیابى به فضاى خارج از جوّ زمین و توانایى رویت فواصل دور در کیهان و مطرح شدن نظریه ها و آزمایش این نظریه ها با امکانات جدید، آهسته آهسته پاسخ هایى براى موضوع «خلقت» و «وجود» یافته و نیاز به «خالق» و «خدا» را کم رنگ تر از پیش کرده است. اما این تمام ماجرا نیست. پرسش هایى که براى آن ها پاسخ مناسبى یافته نشده است کم نیست و انسان براى یافتن این پاسخ ها نیاز به زمانى طولانى دارد.

یکى از دلایل اعتقاد به وجود «خدا» جهل و بى اطلاعى انسان نسبت به موضوعات ناشناخته است. اگر امروز به مدد علم، از شرّ نظریه ى مرکزیت زمین و سکون آن و محور جهان بودن و اشرف مخلوقات بودن انسان ساکن این کره خلاص شده ایم، اما هزاران سوال علمى و فلسفى وجود دارد که هنوز پاسخ مناسبى براى آن ها نیافته ایم. این بدین معنى نیست که جهل ما در برابر این سوالات، وجود خدا را اثبات مى کند، و به این معنى هم نیست که پایه هاى خداناباورى به خاطر وجود این سوالات متزلزل و سست مى شود.

ما، در مقابل جهانى که به آن جهان طبیعت نام مى دهیم هنوز بسیار ضعیف یم. یک بیمارى کوچک، یک حادثه ى بى اهمیت، یک اتفاق غیر قابل پیش بینى، مى تواند به راحتى انسان را از پا بیندازد. نظریه هاى خداناباورانه، اصولا و بیشتر مواقع، در زمان «آرامش و آسایش و تندرستى»ِ شخص و اطرافیان اش مى تواند مطرح شود و استدلال هاى آن مورد بحث قرار گیرد. به عبارتى تا قدرت انسان، بر عوامل بیرونى فائق است، نیازى به قدرت ماورایى و خدایى نیست. وقتى مى توان انسانى را با یک جراحى ساده از مرگ نجات داد، نیازى به دعا و ندبه و زارى به درگاه خدا نیست. اما به محض این که علم در مقابل عوامل ناشناخته، کم مى آوَرَد، درون انسان به همان دوران چند هزار سال قبل بر مى گردد و از قدرت ماورایى و خدایى براى رفع مشکل خود استمداد مى طلبد. در چنین مواقعى، که جنبه ى لحظه اى و فورى دارد، خداناباورى نمى تواند به انسان کمک کند و چه بسا انسان، مشکلى را که برایش به وجود آمده، به خاطر خداناباورى خود و «کفر» ورزیدن به خدا بداند، و در بحرانى ترین مواقع، قسم بخورد که اگر از او در این لحظه رفع مشکل شود، خداباور باقى بماند و از خداناباورى دست بکشد.

مشخص است که عوامل بیرونى، در مواقع بحران، مى توانند بدون نقش داشتن فرد و به دلایل بسیار بسیار پیچیده اى که تجزیه و تحلیل و یافتن هزاران هزار عامل تشکیل دهنده ى آن از یک انسان عادى ساخته نیست، به ناگهان ورق را برگردانند و خواست فرد پناه برده به نیروهاى ماوراء طبیعى و خدا را بر آورده سازند، که معمولا از آن به عنوان معجزه ى الهى یا خواست خداوندى یا مستجاب شدن دعا و حُسْن نظرِ خدا یاد مى شود.

آیا، در جهانى پر از مجهولات، چنین خداباورىِ امیدبخشى بد و نادرست است؟ با در نظر گرفتن این که خداناباورانِ جدى و عالِم، موجوداتى تنها افتاده در این جهان پهناور و فضاى کیهانى هستند، و معناى زندگى و مرگ و شادى و رنج و خیر و شرّ، و مقولاتى از این قبیل، براى آن ها موضوعاتى حل شده است ولى این موضوعات براى اغلب انسان ها موضوعات مهمى هستند که حاضرند حتى به خاطر رسیدن به خیر و دفع شر، جان خود را نیز بدهند؛ در چنین حالتى، آیا گرفتن «امید» از خداباوران، و اصرار ورزیدن بر «خداناباور» شدنِ بدونِ دلیلِ کافىِ آن ها در دوران کنونى، حُسْنى به شمار مى آید؟

همین نوع خداباوران هستند که مى توانند خداناباوران کم مایه را از خود برانند و افکار آن ها را مایه آزار و اذیت روحى خویش قلمداد کنند.

به نظر ما، همان گونه که وادار کردن انسان آزاد به خداباورى از طرف حاکمان روحانى و مبلغان حکومتى دین غلط و اشتباه است، اصرار ورزیدن غیر علمى و واکنشى به خداباوران براى ترک اعتقاد خود نیز غلط و اشتباه است.

آن چه ما امروز باید براى به نتیجه رساندن آن بکوشیم، نه خداناباور کردن خداباوران، بلکه جدا کردن ادیان خدایى و آیین ها و ایدئولوژى هاى سیاسى یى که شباهت بسیار با ادیان خدایى دارند، از امر حکومت و قدرت سیاسى است. با حجم و کیفیت کنونى دانش و اطلاعات، هنوز مجهولات بسیارى در مقابل انسان وجود دارد که باید در طول دهه ها و سده ها براى آن ها پاسخ علمى و مستدل بیابد و «شاید» اگر روزى انسان بتواند از شرّ «تمام» نادانسته هاى خود رهایى یابد (که به نظر فرضى محال مى آید)، آن هنگام دیگر نیازى به خدا و اعتقاد به قدرت ماوراء طبیعت نباشد.

از: گویا

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل