مهرداد عربستانی*
روزانه ممکن است با آمار و ارقام متعددی روبهرو شویم؛ ولی یکی از آنها سخت توجه نگارنده را به خود جلب کرد. بر اساس گزارش گالوپ درباره هیجانات در سطح جهان در سال ٢٠١۴، ایرانیان در کنار همسایگان عراقیشان بیشترین تکرار تجربه خشم را در جهان داشتهاند. در دیگر گزارشهای مربوط به هیجانات منفی (مثل نگرانی، غم و خشم) همچنان ایرانیان در صدر قرار دارند. در سال ٢٠١٧ حتی ما از همسایگان عراقیمان و نیز سودان جنوبی هم پیشی گرفتیم و بیشترین میزان تجربه خشم در میان کشورهای دنیا را نشان دادیم. البته شاید اماواگرهایی به روش این سنجشها وارد باشد؛ ولی در نهایت با احتساب خطاهای احتمالی در روش نیز بعید است که از رتبه اول دنیا به سطحی خیلی پایینتر، چه رسد به سطح مطلوب، برسیم. این صورت مسئله ماست: چرا ما خشمگینترین مردمان دنیا هستیم؟ چطور میتوانیم آن را توضیح دهیم؟ به لحاظ اجتماعی خشم صدایی است که باید شنیده شود. صدایی که باید آن را مانند رأس کوه یخی دانست که ریشهای عمیق و ناپیدا در لایههای زیرهوشیار دارد. گسترش خشم در اجتماع در واقع برساختهای اجتماعی است؛ امری که باید در تجربه مشترک ما ریشه داشته باشد. اگر بخواهیم تلاش کنیم که این میزان بالای خشم در کشور را تبیین کنیم، باید به دنبال علل و شرایطی بگردیم که به اندازه رتبه ایران در تجربه خشم مفرط یا منتهاالیهی باشد.
تردیدی نیست که مثلا کشور ما ناامنترین و فقیرترین کشور دنیا نیست؛ بنابراین این رتبه بالا نمیتواند بهروشنی مرتبط با وجود ناامنی یا فقر یا اموری از این دست در کشور باشد. خشم، مانند هیجانات دیگر، امری است که بر کل وجود فرد حاکم میشود و او را در خود میبلعد و بر قدرت قضاوت، رفتار و حتی حواس جسمانیاش نیز تأثیر مستقیم میگذارد. خشم هیجانی فعال است؛ یعنی میتواند محرکی برای کنش باشد و ممکن است ما را کینهجو و خودمحور کند و به سمت تخریبگری سوق دهد. در یک نگاه کلی، زمانی که مرزهای بنیادین شخصی و گروهی مورد تجاوز قرار میگیرند؛ یعنی اموری مانند تهدید استقلال یا اعتبار یا اقتدار، ناامیدی، اهانت و تبعیض، میتوانند قرین با احساس خشم باشند. بنابراین میتوانیم سؤال را اینگونه مطرح کنیم که چه چیزی باعث میشود ما بیش از مردمان دیگر کشورهای دنیا احساس کنیم که اعتبار و اقتدار و استقلالمان به چالش کشیده شده است؟ یا اینکه چه چیزی باعث میشود که احتمالا بیش از دیگران احساس یأس و اهانت کنیم؟ از طرفی چون این پیمایش با نمونهای تصادفی از گروههای مختلف اجتماعی صورت گرفته است، میتوان تقریبا استنباط کرد که این تجربه مکرر روزانه خشم الزاما و منحصرا ناظر به موقعیتهای ویژه اجتماعی (مثلا روابط بوروکراتیک یا خانوادگی یا شغلی) نیست و موضوعی کلی است که در ابعاد مختلف زندگی ساری است و به نوبه خود همه این موقعیتهای ویژه اجتماعی را تحت تأثیر قرار میدهد. ما احتمالا تنها به خاطر ترافیک سنگین یا مشکلات بوروکراتیک یا روابط اقتصادی و ناکامی نیست که خشمگین میشویم؛ بلکه احتمالا در زیر تمام این موقعیتها نوعی رویکرد وجود دارد که باعث میشود که بیشتر خشم را تجربه میکنیم. به عبارت دیگر، خشم رویکردی است که بر ذهنیت ما، تحمیل شده است. اگرچه خشم بههرحال تجربهای ذهنی است؛ ولی با نگاه انسانشناختی، ذهنیت افراد به نوبه خود حاصل تعاملی رفتوبرگشتی بین شاکلههای اجتماعی و حالات درونی است؛ یعنی تجربیات ذهنی ما برایندی از تجربه ما از دنیای غیرذهنی و بیرونی به همراه حالات و تفاسیر درونی هستند. شاید نتوان با قاطعیت از پاسخ به پرسش خشم ایرانی سخن گفت؛ ولی به نظر میرسد رابطه نامتعین با اقتدار هنجاربخش و خدشه در وفاق اجتماعی بر سر دالمحوری یا خوشه دالهای محوری که زندگی اجتماعی ما را به طور هنجاری شکل میدهند، منجر به گسترش نوعی گفتمان هیستریک- با تعریف لکانی- شده باشد. گفتمانی که فراورده جانبی آن خشم است. گفتمان هیستریک را میتوان شیوهای دانست که سوژه هویت نمادینش را مورد سؤال قرار میدهد، سؤالی که هر جایگاه اقتداری را که تلاش دارد هویت خاصی برای سوژه تعریف کند، مورد پرسش قرار میدهد. این به چالشکشیدن را میتوان در شئون متفاوت اجتماعی مشاهده کرد، از روابط خرد اجتماعی- مثل رابطه مسافر و راننده و رابطه همکاران-، تا روابط کلان اجتماعی و سیاسی. به علت نبود وفاق بر سر دال[های] محوری یا فقدان «نام پدر»، حد نهایی گسترش گفتمان هیستریک بسط نوعی انکار و نفی متقابل در جامعه است. سوژه هیستریک به خطابی که رفتاری خاص را طلب میکند و از وی میخواهد که به گونه خاصی زندگی کند و سلیقه مشخصی داشته باشد و به باید و نبایدهای معینی تن دهد، واکنش نشان میدهد. زبان حال هیستریک این است که «من آنی نیستم که تو میگویی». سوژه هیستریک به تحمیل هویت و فشارهای همگونساز حساس است و آن را تعدی به مرزهای بنیادین خود و اعتبار و اقتدارش، میانگارد. تهدیدی که خواهناخواه موجب خشم میشود. در اینجا تأکید بر وجود ذهنیتی است که چنین تلقیای از امور دارد، ذهنیتی که همان طور که گفته شد، برایند تعامل سوژه با شاکلههای عینی اجتماعی است. در حقیقت «ذهنیت» محصول نهایی همه تجربه اجتماعی ماست و هر آنچه در آن تجلی مییابد، ازجمله تجربه خشم، باید ما را عمیقا به بازاندیشی به این تجربه اجتماعی هدایت کند.
* عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
از: شرق