ترکیب ایمان و قدرت همواره ضد آزادی و عدالت است. هیچ دین و مذهبی وقتی که به قدرت و سیاست نیامیخته باشد نمیتواند آزادی و حقوق شهروندی را سرکوب کند. اما ترکیب ایمان و قدرت معجونی ضد آزادی، تبعیض گر و خشونت پیشه به بار میآورد. هیچ استثنایی هم بر آن متصور نیست و در این مساله هیچ دینی از دگری بهتر و یا بدتر نیست. به اعتبار همین حقیقت که حاصل تجارب تلخ و خونین بشری است، امروزه همه جامعه شناسان و نظریه پردازان دموکراسی بر این عقیدهاند که اصل جدایی دین و ایدئولوژی از دولت یکی از پیش شرطهای لازم برای تحقق دموکراسی و برپایی جامعهای است که همه شهروندان از هر مذهب، عقیده و جنسیتی در برابر قانون و فرصتهای اجتماعی برابر باشند.
هولوکاست، جنایت دولتی است که به ایدئولوژی نژاد پرستانه ایمان آورده بود. ایمان به وجود نژاد برتر آلمانی یا آریایی، منطقا ملتها و اقوام و مردمان دیگر را پست به شمار میآورد. پیروان این اندیشه هرچه در عقیده و ایمان خود راسخ تر باشند نسبت به آنان که مثل او نیستند و دیگری (غیرخودی) به حساب میآیند بی رحم تراند. ادامه منطقی ایمان به برتری ما بر دیگران سلطه ما را بر دیگران به حق طبیعی ما تبدیل میکند. و برای تحقق آن هر خشونتی مجاز میشود. هولوکاست برای آلمان هیتلری ضرورتی بود که هر آلمانی که خود را شایسته نام نازی میدانست باید به آن افتخار میکرد. چرا که ریشه کن کردن یهودی پازلی از سناریوی بزرگ آنان برای سلطه نژاد خالص آریایی بر اروپا و جهان محسوب میشد و طبعا آن که در این راه دستش به تردید میلرزید، از سلسله مراتب قدرت حذف میشد و در انظار نازیهای خائن به مقدسات محسوب میشد.
قتل عام زندانیان سیاسی، هولوکاست جمهوری اسلامی است. این جنایت محصول ایمان به حقانیت حاکمیت دین و جزئی از پروژه تحکیم و تکمیل سلطه بلامنازع روحانیون ولایت مدار بر ایران و گسترش انقلاب اسلامی به سرزمینهای اسلامی بطور عام و توسعه سریع آن به مناطق شیعه نشین منطقه بطورخاص بوده و هم چنان هست. به سخن دیگر همه کشتارها بویژه قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان۶۷ جزیی از پروژه نافرجامی است که حکومت ولایت مطلقه فقیه همچنان در پی تحقق آن در ایران و منطقه است. تغییر هویت ملی ایرانیان، و تبدیل ملت به امت اسلامی بخشی از این پروژه است.
تقلیل این هولوکاست جمهوری اسلامی به عصبانیت آیت الله خمینی بخاطر عملیات ماجراجویانه مجاهدین خلق و یا بزرگ کردن نقش قاضیان هیات مرگ که وظیفه جلادی را برعهده داشتهاند، منحرف شدن و منحرف کردن تلاشهای حقیقت جویانه است.
هولوکاست آلمان نازی از ماهیت و گوهر تفکر نازیسم سرچشمه میگیرد. نقش سران آلمان نازی حتی شخص هیتلر در این قضیه نسبت به ماهیت اندیشه نژاد پرستانه حاکم فرعی است و زمانی که این ایدئولوژی به حاکمیت رسید افراد صرفا در چگونگی تحقق فاجعه و حداکثر در اندازه ابعاد و شدت و ضعف آن موثرند.
قاضیان هیات مرگ مجریان اراده دولت دینی جمهوری اسلامیاند. بزرگ نمایی نقش این چهار جنایتکار بر سرچشمه تولید و بازتولید جنایت سایه میاندازد و به شدت انحرافی و خطرناک است. از همین رو بود که من با القابی مثل آیت الله قتل عام که توسط برخی از تحلیل گران جعل شد موافق نیستم.
ایمان به ایدئولوژی ولایت فقیه و برتری روحانیون و شیعیان باورمند به جمهوری اسلامی بر دیگران، اندیشهای خطرناک است که وقتی با قدرت درآمیزد غیر خود را سرکوب میکند. این تفکر با تکثر ملی در تضاد است و همه را مثل خود میخواهد. هم از این رو اهل مدارا نیست و با دگر اندیش و غیر خود دشمنی آشتی ناپذیر دارد و هر جا و هر زمان که مصلحت آن اقتضا کند و برای حفظ قدرت لازم ببیند مخالفان خود را را کشتار میکند.
نه فقط این تفکر تبعیض آلود دینی همچنان ایدئولوژی قدرت در ایران زیر یوغ جمهوری اسلامی است، بلکه دستگاه ولایت مطلقه فقیه با صدها سخنگو و بلندگو این تفکر را ترویج میکنند. در آلمان و سایر کشورهای اتحادیه اروپا پس از جنگ با وجود محاکمه و اعدام آمران و مجریان درجه اول هولوکاست، مورخان و جامعه شناسان بر آن هستند که برای اجتناب از تکرار این فجایع حافظه جمعی و وجدان عمومی جامعه باید مدام آن را به یاد داشته باشد و بحث و ریشه یابی درباره قدرت گیری تفکری که به این جنایات منجر شد در نظام آموزشی و نهادهای فرهنگی جاری باشد. این مساله برای قانون گذاران کشورهای اروپایی به حدی حائز اهمیت بوده که انکار هولوکاست ممنوع شده و جرم تلقی میشود. فلسفه این کار نیز در آن است که انکار میتواند مقدمه به فراموشی سپردن باشد و فراموشی میتواند راه را بر به کار افتادن چرخه بازتولید و سازمان یابی نژاد پرستی و در نتیجه سلطه مجدد آن بیانجامد.
اما در ایران کسانی پیدا شدهاند که میگویند “ببخش و فراموش کن” و یا در نوع تعدیل شده آن “ببخش، اما فراموش مکن” اما بخشیدن و بدتر از آن فراموش کردن قتل عام زندانیان سیاسی آنهم به روزگاری که همان تفکر منشاء جنایت حاکم است و مجریان آن افتخار میکننند که “حکم خدا را اجرا کرده اند” چه معنایی دارد؟
بزرگداشت و احترام به جان باختگان این ۳۹ سال و مهمتر از آن راه اجتناب از تکرار فجایع مشابه مستلزم آن است که:
نه جنایت فراموش شود و نه آمران و عاملان آن تا زمانی که به جای نشستن بر صندلی اتهام بر اریکه قدرت تکیه دارند بخشوده شوند.
برخی از تحلیل گران، کشتار و خونریزیهای ۴ دهه گذشته را به گردن عوامل فرعی میاندازند و اصل نظام دینی را مبرا از فجایع گذشته جلوه میدهند.
مثلا میگویند اگر مجاهدین خلق و برخی از جریانات چپ به خشونت متوسل نمیشدند فجایعی مثل قتل عام زندانیان سیاسی اتفاق نمیافتاد.
در حالی که از نخستین روزهای پس از انقلاب این نظام نوبنیاد جمهوری اسلامی بود که خشونت و اعدام علیه مخالفان آغاز کرد، برای نمونه در زمانی که نظام نوبنیاد جمهوری اسلامی هر روز دستهای از فرماندهان ارتش و مسئوولان رژیم پیشین را اعدام میکرد و خلخالی در کردستان سرگرم کشتار بود مجاهدین نه فقط هیچ اعتراضی به آن کشتارها نداشتند، بلکه مخالفان را به فعالیت سیاسی در چارچوب قوانین نظام جمهوری اسلامی فرا میخواندند. اما به گواه اسناد و شواهد زنده و غیرقابل انکار این نظام جدید بود که همه راهها را بر این جریان و گروههای چپ بست و موفق شد مجاهدین را به همان دامی بیندازد که برای آن تدارک دیده بود.
اما فرض کنیم که اعضا و هواداران مجاهدین صرفا بخاطر توسل به خشونت و ترور قتل عام شدند. اعدام اعضای سازمان حزب توده و سازمان فدائیان خلق (اکثریت) را چگونه میتوان توضیح داد؟ اعدام بهائیان که هیچ گناهی مگر بهائی بودن نداشتند را به چه حسابی میتوان گذاشت؟ حزب توده و اکثریت از خط امام “حمایت” میکردند و نه فقط سازمان مجاهدین که به قهر متوسل شده بودند بلکه جریانات مخالف جمهوری اسلامی که با قهر و خشونت مخالف بودند نیز مورد نقد و سرزش قرار میدادند. آنها آیت الله خمینی را رهبر انقلاب و خط امام را پرچمدار مبارزه “ضد امپریالیستی” و عدالت جویانه معرفی میکردند. آنها حتی در مخالفت با جریانات موسوم به لیبرال مثل جبهه ملی و نهضت آزادی نیز گوی سبقت از “خط امام” ربوده بودند. آنها چرا اعدام شدند؟
در گردهمایی اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت) سازمان فدائیان خلق که بطور مسالمت آمیز در میدان آزادی برگزار شده بود، کمیته انقلاب اسلامی بمب گذاری کرد. عدهای مجروح شدند. اکبر دوستدار صنایع عضو کمیته مرکزی سازمان نیز یک پای خود را از دست داد. یک کودک ده ساله نیز یک چشم خود را از دست داد. هرچند سخنگوی سازمان میدانست که آن بمب گذاری را کمیته انجام داده اما رسما و در مصاحبه تلویزیونی مدعی شد که این اقدام جنایتکارانه را مائوئیستها انجام دادهاند. اما هیچ یک از این روشهای خفت آمیز مانع از سرکوب و کشتن اعضای حزب توده و اکثریت نشد.
به گواه رفتارهای خشونت آمیز دستههای سرکوبگر سازماندهی شده توسط نظام جدید، و به گواه تحریکات صریح خمینی علیه گروههای سیاسی ملی و چپ و اعدام هایی که از نخستین روزهای پس از انقلاب آغاز شد و در قتل عام تابستان ۶۷ به اوج رسید. و به گواه فجایع پس از آن از جمله سرکوبهای خونین ۸۸ و جنایات کهریزک مسئولیت تمام و کمال همه کشتارهایی که از بدو انقلاب تا به امروز در ایران رخ داده برعهده تفکری است که ولایت مطلقه فقیه را بر ایران حاکم کرده است.
در کتاب “آخرین فرصت گل” که به همت مهدی اصلانی سامان دهی و به چاپ رسیده وصیت نامه ۱۳۷ تن از کسانی که از نخستین روزهای قدرت گیری روحانیون تا مقطع کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی به قتل رسیدهاند، انتشار یافته است. وصیت نامههای نقل شده در این کتاب نشان میدهد که بسیاری از کشته شدگان صرفا بخاطر عقاید سیاسی و یا مذهبی خود بدون آن که کوچکترین اقدامی علیه جمهوری اسلامی مرتکب شده باشند به قتل رسیدهاند.
اگر منتظری به ولایت میرسید؟
این مدعا که اگر به جای خمینی طالقانی و یا منتظری به رهبری جمهوری اسلامی میرسید این فجایع رخ نمیداد تا چه حد اعتبار دارد؟
خمینی پیش از به قدرت رسیدن در فرانسه به روزنامه نگاران میگفت من به دنبال یک دموکراسی هستم شبیه آن چه شما هم اکنون دارید. میگفت کمونیستها هم آزاد خواهند بود. حتی پس از آن که به ایران آمد و مهندس مهدی بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد میگفت روحانیون نمیخواهند قدرت به دست گیرند. خود او هم پس از پیروزی انقلاب مدتی در قم اقامت گزید، اما کم کم روحانیت با پشتیبانی مستقیم خمینی همه اهرمهای قدرت را به دست گرفت و حتی جریانات مذهبی ملتزم به قوانین نظام جدید از جمله نهضت آزادی، جاما و جنبش مسلمانان مبارز را هم تحمل نکرد.
ظاهر مدارا جویانه پیش از انقلاب خمینی از الزامات اسلام سیاسی برای تسخیر قدرت بود، اما بستن فضای سیاسی به روی دگر اندیشان و تشدید گام به گام سرکوب که کشتار ۶۷ اوج آن بود از الزامات حفظ و تحکیم دولت دینی پس از تسخیر قدرت بود. روحیه توفنده و اقتدارگرای خمینی هم برای پیروزی انقلاب اسلامی و هم برای تحکیم جمهوری اسلامی شرط ضروری بود. اگر به جای خمینی شخصی مثل طالقانی در رهبری روحانیت جای میگرفت معلوم نبود که قدرت به تسخیر روحانیت درآید و اگر هم چنین میشد حکومت ولایت فقیه در ایران تاسیس نمیشد، مگر آن که طالقانی اساسا تغییر فکر و رویه میداد و مثل خمینی به ایدئولوگ نظام ولایت فقیه تبدیل میشد. خمینی رهبر و ایدئولوگ نظام دینی ولایت فقیه بود. اقدامات سرکوبگرانه او از اعدامهای نخستین روزهای پس از انقلاب تا عزل بنی صدر و اعدامهای دهه ۶۰ برای سلطه ایدئولوژی دولت دینی بر نظام جدید و و تحکیم قدرت روحانیون ضرورت حیاتی داشت. در چنین نظامی با چنین تفکری، امثال طالقانی و منتظری یا باید به خمینی دگردیسی پیدا کنند یا از گردونه قدرت حذف شوند تا آن کسانی که در آزمون سرکوب و بیرحمی موفق شدهاند، جای آنان را بگیرند. بنابراین طالقانی و منتظری با آن مشخصاتی که میشناسیم نمیتوانستند جانشین خمینی باشند و به همین دلیل نیز از گردونه قدرت حذف شدند.
از: گویا