شرایط فعلی کشور از بسیاری جهات شبیه اواخر قاجار است که نه تنها به فروپاشی سلسله قاجاریه و ظهور پدیدهای مثل «سردار سپه» انجامید، که تغییرات مثبت و منفی عظیمی را در تمدَن ایرانی ایجاد کرد. از نظر ساختاری البته تفاوتهای بزرگی میان این دو مقطع وجود دارد. اگر احمد علمالهدی در مشهد را نادیده بگیریم، هنوز پدیدهای مثل شیخ خزعل به وجود نیامده است. حکومت مرکزی همچنان مستقر و قدرتمند است و اشرار عملاً فضایی برای خودنمایی ندارند. تفاوتهای فرهنگی و اقتصادی هم کم نیست. با این حال از نظر «شرایط عمومی»، ایران انگار به حدود صد سال قبل بازگشته است.
مثل اواخر قاجار که کاستی از «رجال و شاهزادگان» تشکیل شده بود، حالا هم طبقه نوظهوری از «سرداران و آقازادهها» شکل گرفته که عملاً مشغول بلعیدن منابع کشورند. فساد اداری و اقتصادی نظام حکمرانی را فلج کرده و شکاف حکومت – توده به درَهای عمیق تبدیل شده است. با تشکیل ائتلاف ریاض- واشنگتن- تل آویو حالا یک مولفه قدرتمند خارجی وارد معادلات داخلی شده و مطالبات نسل جوان و نوگرا به تضَاد جدی با تمایلات محافظهکارانه «دربار» رسیده است. ساختار سیاسی و اجرایی کشور حدود یک دهه است به انسداد نسبی رسیده و به غیر از حوزههای نظامی و امنیتی، تقریباً در تمام حوزهها به آتروفی سیاسی مبتلاست. از همه مهمتر اینکه مثل اواخر قاجار، حکومت دچار ناکارآمدی مزمن است.
واقعیت این است که جمهوری اسلامی درگیر بحرانهای کمرشکن مختلفی است که برای هیچکدام از آنها طرح، برنامه یا دورنمایی جز «انتظار» ندارد. سیاست خارجی ایران وارد بحرانی ترین شرایط چهل سال اخیر شده و روابط ایران با اعراب و آمریکا روز به روز وخیمتر میشود. با این حال، هیچ یک از بخشهای حکومت نمیتواند بگوید که بالاخره چه برنامه، طرح یا راهبردی برای خروج از بنبست دارد. تنها پاسخی که شنیده میشود این است که ایران تحریمها را «تحمل» خواهد کرد.
اقتصاد پوسیده کشور که در زمان احمدینژاد به اقتصاد قجری نزدیک شد، نیازمند جراحیهای جدی است. با این حال هر سه رئیسجمهوری آخر ایران حتی در تغییرات کوچکی مثل اخذ مالیات از بنیادها یا تغییر نظام بانکی هم ناکام ماندند. تمام کارشناسان میگویند ایران نیازمند صدها میلیارد دلار سرمایهگذاری خارجی است. هیچ کس اما نمیداند که بالاخره قرار است این سرمایه چگونه و چه زمانی فراهم شود. هیولای فساد مالی بر تمام شئون جامعه چنبره زده. هیچ کس اما نمیداند که قرار است با این فساد فراگیر چگونه برخورد شود.
در حوزههای سیاسی و اجتماعی نیز وضع بهتر نیست. طی هفت ماه گذشته چهارگوشه کشور صحنه اعتراضات مردمی بوده. در هسته سخت قدرت اما هیچ راهکاری جز گارد ضد شورش و هیچ فرضیهای جز فرافکنی یا تئوری توطئه شنیده نشده است. راس هرم قدرت بیست سال است سرسختانه در مقابل فشارهای طبقه متوسط ایستادگی میکند و همچنان در حال اصطکاک دائمی با زنان در خیابانهاست. دیالکتیک تاریخ میگوید این اصطکاک دائمی و پرهزینه نمیتواند تا ابد ادامه پیدا کند. با این حال ساختار قدرت نه تنها حاضر به عقبنشینی نیست، بلکه حتی توان و انعطاف لازم برای اعطای امتیازات جزیی مثل ورود زنان به ورزشگاهها را هم ندارد. تنها راهکاری که از هسته سخت قدرت شنیده میشود، فیلترینگ یا پروژههایی مثل بازداشت دختران اینستاگرامی است.
موضوع اصلاً سیاهنمایی نیست. از بحران آب و آسیبهای حاد اجتماعی مثل اعتیاد گرفته تا سیاست خارجی و اقتصاد، همه چیز در تعلیق است. همه از وجود انبوه مشکلات و نارضایتیها «مطلع» و از اینکه وضع بدتر هم خواهد شد «مطمئن»اند. با این حال کسی نمیداند که این مشکلات قرار است چه زمانی، چگونه و با چه روشی حل و فصل شوند. دولت به معنای اعم آن تنها در حال روزمرگی و تمشیت روزانه است که تازه همان هم به ناکارآمدی و فساد و هرز منابع مبتلاست. برجام تنها پروژهای بود که حداقل روی کاغذ میتوانست کشور را از سردرگمی مزمن نجات داده و دورنمای تازهای ایجاد کند. این رویا هم عملاً به دلیل مقاومت تندروهای داخلی و البته قدرت گرفتن نئوکانها در آمریکا بر باد رفت.
انسداد سیاسی باعث شده اغلب راهبردهای منطقی و کارشناسی بالاخره در نقطهای به بن بست برسند. برخی از راهکارها به دلایل ایدئولوژیک به خط قرمز تبدیل شدهاند. برخی دیگر به دلیل تضاد با منافع نهادهای قدرتمندی مثل سپاه پاسداران در نطفه خفه میشوند. بعضی از راهکارهای کارشناسی به دلایل مخالفتهای مذهبی و فشارهای حوزه علمیه قم از دستور کار خارج میشوند. بعضی دیگر نیز مثل ماجرای برخورد با فعالان محیط زیست به دلیل بدبینیهای مفرط امنیتی یا موازی کاریهای اطلاعاتی شکست میخورند. سایر طرحهای موثر هم یا به دلیل تحریمها و کمبود منابع مالی کنار گذاشته میشوند، یا در ناکارآمدی اداری و اجرایی شکست میخورند، یا به دلیل اختلافات حاد جناحی عملاً به بنبست میرسند. بگذریم از راهکارهایی مثل فاجعه سد گتوند که به دلیل تاثیرات ثانویه ناکارآمدی عملاً به ضد خود تبدیل شده و کلاف بحران را پیچیدهتر هم میکنند.
«ناکارآمدی» فعلی محصول یک فرآیند پیچیده سیاسی و اجتماعی است. از ورود نیروهای بیتجربه و حتی فاقد تحصیلات متوسطه به ساختار حکومتی در اوایل انقلاب تا موضوعاتی مثل جنگ، سیاستهای هاشمی رفسنجانی و عملکرد دولت احمدینژاد همه بر این وضعیت موثر بودهاند. با این حال، «انسداد» فعلی یک عامل اصلی بیشتر ندارد و آن هم عملکرد شخص رهبری نظام است. علاقه مفرط آیتالله خامنهای به موازی کاری، خط قرمزهای ایدئولوژیک او، اتکای بیش از حدش به سپاه پاسداران و ترفندهای پیچیدهاش برای تسلط بر نهادهای انتخابی (دولت و مجلس) باعث شده که جمهوری اسلامی به معنی واقعی کلمه درگیر بحران جهش یافتهای به نام «انسداد و ناکارآمدی» شود.
در اقتصاد معروف است که «رکود» مردم را محافظهکار و «تورم» آنان را کم توقع میکند. با این حال ترکیب این دو یعنی «رکود تورمی» میتواند آن شهروندان محافظهکار و کمتوقع را به شهروندان شورشگر تبدیل کند. در حکومتداری هم چنین است. انسداد سیاسی به خودی خود میتواند تحمل شود. نمونه روشن آن چین است. ناکارآمدی نیز به خودی خودی قابل تحمل است و حتی ممکن است الگوهای جدیدی از توسعه را ایجاد کند. نمونه روشن آن هم هندوستان است. ترکیب این دو یعنی « انسداد و ناکارآمدی» اما موجودی میسازد که ستونهای جامعه را به لرزش در میآورد. آخرین امپراتوری قدرتمندی که به این بیماری گرفتار شد، اتحاد جماهیر شوروی بود.
از: دویچه وله