بهرام مشیری: مانیفست دسته ای از سلطنت طلبان

بهرام مشیری:

یک نامه ای به دستِ من رسیده است، عرض میکنم قریب ۱۵ صفحه. این نامه فقط یک نامۀ معمولی نیست، این نامه مانیفستِ یک ذِهنیّت است، نمایندۀ یک نوع ذهنیتی ست در جامعۀ ما. و چون این نامه ذهنیّتی رو نمایندگی می کند؛ من دوست دارم بعضی مطالبش رو برایِ شما بخوانم.

گروهی هستند از هم وطنانِ ما، تعدادشون هم زیاد نیست، فکر میکنم یک هفتصد/هشتصد نفری بیشتر نباشند، حالا بگیم هزار نفر، اینها بر این هستند که “مردمِ ایران لیاقت ندارند”، “مردمِ ایران” عرض میکنم که “لیاقت آزادی ندارند، اینها رو بایستی با چماق به راه آورد”. این نامه، اون ذهنیّت رو کاملاً نشان میده. و همان گروه بر این هستند که “ما نیازمندِ آزادی نیستیم. کاه و جو دارایِ اصالتی ست، که آزادی نیست”. یعنی فرض کنید اگر یک کسی آمد همۀ آزادی هایِ این مملکت رو گرفت، همۀ قلم ها رو شکست، همۀ دهان ها رو دوخت، اما موضوعِ اقتصاد رو رو به راه کرد؛ “این پسندیده است، چون ما لیاقتِ آزادی نداریم”.

همین گروه بر این هستند که “دکتر مصدق خائِنِ به این مملکت بوده” و همین گروه بر این هستند که “علّتِ انقلاب، شکم سیری یه مردم بوده و قدر ناشناسی شون بوده. و اینها بایستی بیاند پوتین به گردن بندازند، پُرِ کاه بکنند، و معذرت خواهی بکنند” و همین گروه بر این هستند که “بایستی دوباره یک کودتایی بشود و استبدادِ سابق برگردد”.

میانگینِ سنّی این گروه، شصت و پنج تا هفتاد است، معمولاً کتاب نخوانده اند. در منزل هاشون یکی/دو بار بنده سر زدم، خونه هایِ یکی/دو میلیون دلاری، یک صفحه روزنامه هم من در منزلِ این دوستان ندیدم!، چرا، چند کتاب مجانی هست این و اون می دهند، نمیدانم مثلِ عرض میکنم که غزل هایِ اون استادِ پروفسورِ نمیدونم چی چی، یک مشت غزل سر هم کرده چاپ کرده، مجانی به این و اون میده، و چند تا کتاب هستند که اینها چاپ کردند که مفتی بدهند، از اون کتاب ها هست دَرِ خونه هاشون، مفته، اما ما یک کتاب درست و حسابی در هیچکدوم از این خانه ها ندیدیم، هیچ مقاله ای ندیدیم.

این گروه معتقد به استقلالِ ایران نیستند، این گروه معتقد به تئوری دایی جان ناپلئون هستند که “یک دست هایی اون پُشت ها هست، اونها کارها رو انجام میدند”.

اینها معتقد هستند که “خارجی ها دست به دست هم دادند، و از بس ایران ترقی کرده بود، غرب به وحشت افتاده بود. و چون به وحشت افتاده بود، آمدند و سیستمِ سابق رو سرنگون کردند و بُردند” !.

این گروه وقتی صدام حسین حمله کرد به ایران، خوشحال شدند، رؤساشون شامپاین باز کردند، در منزلِ یک تیمسارِ نیرویِ دریایی شامپاین باز کردند. چه شامپاینی نوشِ جان می کردند، که “حالا صدا حسین حمله کرد به کشورِ ما” !!

من از مُفَصّلِ این قصه مُجمَلی گفتم، تو خود حدیثِ مفصل بخوان از این مجمل، که ما کجایِ کاریم؟ که یکی بیاد از روزگارِ سربازی اش زانو بزنه مقابلِ پرچمِ ایران، که از حیثیّت و شرافتِ این مملکت دفاع بکنه، بعد دشمن رو تحریک بکنه که “حمله بکن به کشورِ من، چون من دیگه مقام ندارم” !

“بُکش مردمِ ما را، حَقِشونه، اینها قدرِ ما رو ندانستند”

همین جنگِ عراق، اینها دست داشتند. یکی از این تیمسارها که بعد در پاریس کشته شد، بیست روز یکبار تشریف می برد خدمتِ صدام همۀ اسرارِ نظامی ایران رو داد به صدام حسین !. ما اینچنین ژنرال ها در تاریخِ هیچ ملّتی سراغ نداریم. ژنرال! سپهبد! سپهبد بره کشورِ خودش رو بفروشه، چون مقامش از دستش رفته!

اینها یک گروهِ خاصی هستند، و راهِ شان هم در کارِ سیاسی فُحش دادن است و ترورِ شخصیت است و اتهام زدن، فحش دادن.
وقتی زلزله میشه، اینها خوشحال میشند، “بخورند، نوشِ جونِشون” !

این نامه که از یک مُحترمی ست، که از همقطارانِ سابقِ ما هم هست، نمایندۀ این ذهنیّت است قربان. حالا بایستی ما چه بکنیم؟

در همۀ تاریخِ آلمان، در همۀ تاریخِ ژاپن، در همۀ تاریخِ آمریکا، در همۀ تاریخِ انگلیس از این آدمها پیدا نشده که “چون من منافع ام به خطر افتاده؛ بزنید مملکت رو خراب کنید، هم وطنان رو بُکشید آقا، قدر نمی دونستند اینها، قدر ناشناس اند این مردم” !.

و عجیبه که اینها همه شون مثلِ این [کله قند ی می مانند] که یک کارخونه [مثلِ] شازندِ اهواز درست کرده، اینها همه شون هم به دکتر مصدق فحش میدند. آقا این[ها] چی میخواند از جانِ این مَرد؟! یک مَرد، دو سال!، دو سال و چهار ماه اومده، حقوق هم نگرفته از خزائنِ شما، بزرگترین استعمارِ جهان که انگلیس بوده [رو] بیرون کرده، نفت تون [رو] هم ملّی کرده، این ثروت هایی که شما دزدیدید و بعد آوردین در بورلی هیلز خونه خریدین از پولِ نفت بود، خُب اقلاً دعا کنید در حقِش. اگر این نفت به همان وضعیتی که رضاشاه تمدیدِش کرده بود [می ماند]، قضیۀ دارسی، که پولی نبود شما بدزدید بیارید بورلی هیلز و نمیدونم در جنوب فرانسه و اینها قصر بخرید و فحش بدید به دکتر مصدق و ملیّون. دو سال! بدهکارِ شما نیست این مَرد.

برگرفته از برنامه ویدئویی
از ۱۵:۵۶ تا ۲۲:۱۰

از: بالاترین

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل