با استعفای آقای ظریف و بازگشت مجدد او، و در پی حمله سردار سلیمانی به برجام دو و سه، یک بار دیگر ضرورت روی میز گذاشتن مرکزیترین مساله در سیاست خارجی مطرح میشود. سردار سلیمانی درست میگوید. برجام ۲ و ۳ در سمت خشک کردن ریشهی تعصب و گروهبندی مذهبی غربستیز در سیاست خارجی ایران بوده است. پایان دادن به سیاستهای انقلابی حزباللهی و اجرای سیاست عرفی و حل تضاد با آمریکا و اسرائیل راهیست که با برجام های سه گانه میتوانست هموار شود. آنهایی که میخواهند به حساب این تعصبها و تضادها حکومت کنند از برجامها نفرت دارند و آنهایی که ایران را در نظر میگیرند نمیتوانند بیش از این عمده کردن این مساله را به عقب بیندازند که مسیر سیاست باید حل مشکلات و نزدیکی به غرب باشد. متأسفانه آنهایی که بیشترین روابط را با جمهوری اسلامی دارند، همسایه شمالی ما روسیه و طرف معامله ما چین خود زیر فشار و آماج تحریم هستند و در این زمینه کمک نمیتوانند بکنند.
شاهبیت قویترین جریان اصلاحطلب در جمهوری اسلامی پیشنهاد آقای خاتمی برای گفتگوی فرهنگها بود. در بطن این پیشنهاد تمامی پیش شرطهایی که طراحان ستیز فرهنگها مطرح میکنند وجود دارد. چرا؟ چون حرف اول ستیزندگان فرهنگی باور به تفاوت سرشتی فرهنگها و قائل شدن مرزهای جغرافیایی و قومی و نژادی برای فرهنگ است. حرف اول پیشنهاد آقای خاتمی نیز صحه گذاشتن بر همین باور است. اساس این پیشنهاد جدا دانستن فرهنگها از یکدیگر و تفاوت اساسی آنها بر پایه میزان درآمیزی مذهب با سیاست و زندگی مردم است.
محاسن پیشنهاد ایشان معایب مهمتر آن را استتار نمیکند. این تفکر که موجودیت خود را در رقابت و مبارزه با غرب معنی میکند بزرگترین هزینهی تاریخی را برای تولید توهماتی به عنوان شناخت مکتبی بر عهدهی ایران گذاشته است. آیا اصلاحطلبان بهرهبری حزب مشارکت برنامه روشنی برای حل مشکل سیاست خارجی دارند؟ آیا آنها فکر میکنند فضای باز سیاسی کافیست تا این مشکلات حل شود؟ آنها تا چه میزان توانستند در طراحی سیاستهای خارجی از قشریگری دور و به سیاست عرفی نزدیک شوند؟ آیا این همه دوری آنها از سیاست عرفی صرفا به دلیل ترس از بیان نظر است؟ نه! این قشریگری که کسی برود پشت تریبون سازمان ملل متحد و از جانب ایران اعلام جدافرهنگی کند و به آن گفتگوی فرهنگها نام دهد ریشه در تفکر سنتی دارد.
متأسفانه جریان عمده اصلاحطلب در جمهوری اسلامی تا کنون نشان نداده است که با برنامههای موجود خود قادر به حل مشکلات اساسی ایران است. آنها اغلب درگیر مسایل حاشیهای هستند. همیشه این توجیه را دارند که با حل یکرشته مسایل مقدماتی باید به مسایل اصلی نزدیک شد. طرح مسایل اصلی تابو شده است. این مسایلی اصلی کدام هستند؟ اصلیترین مسأله در سیاست خارجی کدام است؟
مشهورترین حرف آقای خمینی در سیاست خارجی این بود که، آمریکا شیطان بزرگ است. مهمترین مساله سیاست خارجی امروز تبدیل این شیطان فرضی به دوست بزرگ ایران است. یعنی، خداپرستان اصلاحات در سیاست جز سازش با آن شیطان هیچ راه دیگری برای نجات کشور ندارند. اگر این شیطان شیطانی واقعی است میتواند دست همه را بخواند. نمیتوان با گول زدن او با وی دوست شد. باید بهروشنی و با صدای بلند، طوری که گوش کر شیطان به خوبی بشنود، ضروت اساسی و فوری حل اختلافات و آغاز دوستی همه جانبه با او را مطرح کرد واین را به عمدهترین وجه تمایز آشکار بین نیروی اصلاح و ضد اصلاح بدل کرد تا از کمک دموکراسی غرب هم برخوردار شد.
در میان جریانهای اصلاحطلب جمهوری اسلامی محور روحانی- ظریف بیش از همه به درک مساله نزدیک شده است و ظرفیت پیشبرد این سیاست را دارد. سیاست برجامی سیاست نزدیکی به شیطان بزرگ و حل مشکل معاول اول آن اسرائیل نیز هست. در چارچوب ظرفیت نیروهای اصلاحات در جمهوری اسلامی، مثلث برجامی مهمترین گام بهراستی اصلاحطلبانه در سیاست خارجی بود. یک ضلع این مثلث ختم بحران برنامه هستهای، یک ضلع آن باز کردن فضای سیاسی و دادن ابتکار به دولت و ضلع سوم آن حل مساله آمریکا و اسرائیل بود. ممکن است تندترین کمونیستها نیز در تحلیل ماهیت سیاستهای آمریکا و اسرائیل با آقای خامنهای همنظر باشند. اما، دوران مبتنی کردن سیاست بر ارزشیابیها گذشته است. اگر دولت در تحلیل به این نتیجه برسد که سیاست آمریکا مبتنی بر زورگویی خالص است، که هست، این دولت نمیتواند مثل قدیم با اعلام این امر اعلام مبارزه با آمریکا بکند. سیاستی که منافع کشور را مبنا قرار میدهد تحلیل را نزد خود نگه میدارد و سیاست خنثی کردن این زورگویی و تبدیل دشمنی به دوستی را پیش میبرد. یکوجه سیاست درست و موفق زدودن دشمنیها به خصوص با قدرتهای بزرگ است. سیاستی که بخواهد از دشمنیها تغذیه کند کشور را به نابودی میکشاند. گربهی اقتصاد و سیاست باید موش بگیرد، چه سرخ چه سفید و چه سبز.
شاید مفید باشد که بگویم، شناختی که من از نسل خود دارم، شناختی که از نظام ارزشی نیروهای انقلابی پیش از انقلاب اعم از چپ یا مسلمان دارم، همه مبین این است که این نیروها برای درک شرایط امروز دچار مشکلات عظیمی هستند. اکثر این نیروها کماکان ایدئولوژیک و جنبشی و انقلابی فکر میکنند و سیاست حرفهای را درک نمیکنند. بسیاری از اینان سیاست عرفی و حرفهای را دون شأن خود میدانند. اینان همچنان حماسی و رؤیایی فکر میکنند و علاقه زیادی به شعار و رجزخوانی و غیرت و غرور سیاسی دارند. آقایان خامنهای و خاتمی و موسوی و کروبی و بسیاری دیگر از جرگه همین نیروها هستند. واقعیت این است که اگر عقربه زمان را به سی چهل سال پیش برگردانیم چنین گرایشی جای بسیار بالاتری در ذهن بسیاری از همنسلان خود پیدا میکنند. اما امروز چنین گرایشهایی مخل سیاستورزی واقعبینانه هستند. اصلاحطلبان باورمند طرفدار راه غیر سرمایهداری و آلترناتیو اسلامی به پایان دوره خود رسیدهاند. آقای خامنهای لازم نیست از آقای خاتمی بترسد. من دموکرات از آقای خاتمی و از رفسنجانیسم میترسم، چون اصلاحات ایدئولوژیک معطوف به تداوم درآمیزی دین و دولت نه برای ولی فقیه بلکه برای آیندهی ایران خطرآفرین است. این که اصلاحطلب واهمه دارد همهی حرف خود را بزند تفاوت دارد با این که یک اصلاحطلب مدام روی منبر برود و جدایی دین از دولت را برای ایران ناممکن اعلام کند. اینها حرفهای بیمنطق و غیر ضروری است.
محور روحانی و ظریف آن سمتگیری اصلاحطلبانهایست که در جریان بحران هستهای تکوین پیدا کرد. ایندو تفهیم شدهاند که باید از شعارها دور و به واقعیت نزدیک گردند. متأسفانه با دشمنی حکومت و جناح راست و قشری امروز این محور از پا افتاده است. آقای ظریف با حرکت اخیر خود و با تشکری که از سردار سلیمانی و دیگر حامیان حکومتی کرد نیازمند نگاهی در آیینه شده است. ایشان و آقای روحانی به جای این که ذوب بشوند بهتر است خود را حرام نکنند و تمام حرف خود را بزنند و بگذارند تا اخراج شوند، نه این که قهر کنند. حرکت ظریف اصلا ظریف نبود. او میتوانست عدم دعوت خود به دیدار اسد را یک وسیله تبلیغ برای سیاست برجامی کند. اما رفتن و با تشکر از سردار منتقد خویش برگشتن فاقد نتیجه مثبت است.
اصلاحطلبی برای زنده و مؤثر کردن خود باید روشن و آشکار سیاستگری عرفی را به مصاف نگاه ایدئولوژیک اربابان حوزه و سرنیزه بکشاند و حل مساله آمریکا و اسرائیل را با واضحترین کلام روی میز بگذارد. بدون در پیش گرفتن سیاست مبتنی بر نگاه به غرب متأسفانه شعارها از هر سویی که باشند حلال مشکل نخواهند بود. غرب نه دین عیسی است و نه یک منطقه جغرافیایی. غرب شامل تمام جهان پیشرفتهی سکولار و دموکرات میشود. جهانی که عمدهترین منشأ تحول جهان معاصر است و رهبر سمتگیریهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی این جهان است. ایران نیازمند آن است که صف اصلاح و تحولخواهی با نگرش به غرب مشخص و شناخته شود. ایران به لحاظ فرهنگی و تاریخی با غرب گره خورده است. حوزه روشنفکری و فکری ایرانی یک قلمرو غربی است. امروزه فرهنگهای مختص و محدود به کشورها و قومها نداریم. در هر کشوری جریانهای متعلق به فرهنگ سنتی و یا مدرن وجود دارند. فرهنگ مدرن ایران یک فرهنگ غربگرا است و برای تکوین و تکامل خود رو به سوی غرب دارد.
پایان کلام این که، در مسیر انتخابات جدید دوباره انتخاب نباید موضوع انتخابات بشود. اصلاحطلب قبل از آن که به شرایط و امکانات و سهم خودش در انتخابات بپردازد باید برنامه روشن خود را در سیاست خارجی و داخلی مطرح کند و به کمک آن برای گرفتن امکان تلاش کند. مهمتر از شرکت کردن و انتخاب شدن داشتن برنامه و سیاست روشن و اعلام علنی و قاطع یک سیاست حلکنندهی مشکلات و ایستادن روی آن است. سیاستهای آلوده به قشریت و حرفهای چندپهلو و سکولارستیزی و تملق و تکدی حمایت از ولیفقیه سیاست اصلاحی نیستند. اصلاحات از آنجا شروع میشود که مبنا ایران باشد و سیاست عرفی باشد و معنای حرف با زبان شجاعت و شفافیت و مبرا از تملق و حقارت به گوش همگان برسد. ایران دیگر وقتی برای تلف کردن ندارد.
از: ایران امروز