«غزل رنجکش» یکی از شناختهشدهترین قربانیان شلیک هدفمند نیروهای سرکوب به سر، صورت و چشمهای معترضان طی اعتراضات اخیر است؛ زنی که با چند جمله، پرده از هدفمند بودن این جریان در رابطه با خود برداشت: «چرا من را زدی؟ چرا لبخند روی لبهایت بود؟»
«ایرانوایر» پیشتر در گزارشی خبر داد که طی بیش از دو ماه تحقیق روی پروندههای آسیبدیدهها از ناحیه چشم، میتوان اتهام «جنایت علیه بشریت» را برای جمهوری اسلامی مطرح کرد. برخی از آسیبدیدهها را در شبکههای اجتماعی میتوان پیدا کرد، اما شمار بیشتری از آنها با نامهای مستعار و ارسال مدارک و مستندات، پرده از جنایتی که در حقشان روا داشته شده برداشتهاند.
غزل رنجکش یکی از آسیبدیدههایی است که در فضای عمومی و صفحه اینستاگرام خود در اینباره نوشت و دادخواهی را برای چشمهایی که دیگر نور ندارند، به عرصه عمومی کشاند.
در این گزارش درباره غزل میخوانید؛ زن جوانی که نور را از چشم راستش گرفتند، اما مقاومت و دادخواهی، ادامه مسیر او شد.
***
با دو دسته موی رها در وسط کتابفروشی نشسته است. کلاهی سفید به سر دارد. از زیر عینک، شیلد پلاستیکی سفید روی چشم راستش دیده میشود. کتاب «کوری» را در دست دارد که ماجرای کوری یکشبه تمام مردم یک شهر است. یک ماه از رفتن نور چشمانش میگذشت.
کلمات غزل که خود را در اینستاگرام «نویسنده» معرفی کرده است، کنار این تصویر به چشم میخورد: «سی روز از آخرین تصویری که چشم راستم ثبت کرد گذشت… تو این سی روز، هربار خواستم اشک بریزم، با خودم گفتم اگه اون آدم تونست تو همچین موقعیتی لبخندش رو حفظ کنه، یا چشماش برق بزنه؛ چرا منی که حتی وقتی ازم پرسیدن پیداش کردی کدوم چشمش رو نابینا میکنی؟ گفتم رنگ چشماش قشنگ بود حیفه؛ اشک بریزم؟!»
آنچه او در این سی روز از سر گذرانده بود، در لابهلای کلماتاش به چشم میخورد. غزل نوشته است که وقتی به پزشک معالج خود گفته بود که باور داشته، نور از میان زخمهایش وارد میشود، اما نشده، پزشک او برای چشم غزل اشک ریخته است.
اما پیش از اینها بود که غزل در اینستاگرام خود پرده از جنایت برداشت. اما به دلایل امنیتی، ناچار به حذف پست اینستاگرام شد و در پستی دیگر نوشت: «اونی که منو زد نمیدونست من ضد گلولهام، نمیدونست روح و جسم من فراتر از اینه که با دیدن تفنگ تو دستش دلم بلرزه، عقب بکشم تا مبادا تیر به مادرم بخوره…!»
در این پست میگوید: «نه؛ من غزل، کسیام که وقتی از درد چشمم نفسم بالا نمیومد؛ تنها جملههایی که از دهنم بیرون اومد این بود – مامان تیر خوردی؟ حالت خوبه؟»
و ادامه میدهد: «من هنوز کتابامو چاپ نکردم.»
غزل بعدتر در استوری اینستاگرام خود توضیح داده است که دو سال میشود مشغول نوشتن یک کتاب با موضوعی تاریخی، درام و تخیلی است.
چشم و اژدها
«چشمهایم را بلد باش | باید بدانی | زبان چشمها را»
خودش نوشته است که دو سال پیش کلمات را چنین کنار هم چیده بود و او بود که ثبت کرد: «صدای چشمها بلندتر از هر فریادیست.» و حالا به گفته خودش از بازی با کلمات و از نقش محوری چشم در این نوشته و از اینکه چرا همیشه راجع به چشمهایش مینوشته، شگفت زده شده است.
این روزها «صدای چشمها بلندتر از هر فریادیست»، به شعاری اعتراضی در حمایت از آسیبدیدگان از ناحیه چشم تبدیل شده است.
کلمه «چشم» چنان همیشه در متنهای غزل پررنگ بوده است که در یکی از استوریهای خود به معنای اسمش پرداخته است؛ ملغمهای از چشم و زیبایی: «این نام فارسی برای دخترانی است که چشمانی زیبا و موهایی زیبا دارند و همچنین نوعی شعر است که در فرهنگ ایرانی بسیار رواج دارد.»
خودش گفته صفحه اول دفترچه یادداشتی که همیشه به همراه دارد، نوشته است: «گریه کن، گریه کن غزل، تو اگر گریه نکنی نمیتوانی چشمهای قشنگی داشته باشی!»
مخصوصا چشم راستش که حالا به قول خود او «غریبهای»، یعنی یک چشم مصنوعی جای آن نشسته؛ مهمتر هم بوده است. چشم چپ غزل وقتی کودک بود، طی یک حادثه، صدمه دیده بود و بیناییاش به شدت کاهش یافته بود.
غزل، چشمهایش و خرمن موهایش، یک اژدها هم دارد. او در کنار تصویر خود در توییتر و پستهایش در اینستاگرام، از نقش یک اژدها استفاده میکند.
او در یکی از پستهایش نوشته است: «ممنونم که صدای من بودین، ازتون ممنونم که اون اژدهایی شدین که من بعدِ از دست دادن چشمم به دستش آوردم؛ قربون تکتکتون میرم.»
داستان اژدها در یکی از استوریهای صفحه اینستاگرام او واضحتر میشود. به نظر میرسد غزل پیش از این قصد نوشتن کتابی با مضمونی مشابه داستان «بازی تاج و تخت»، اثر «جرج مارتین»، نویسنده آمریکایی را داشته است. در این داستان که ماجرای چند خاندان در زمان و مکانی نامعلوم است، یکی از اعضای خانواده «تارگرین»، یکی از چشمهای خود را میدهد تا اژدهایی بگیرد. برای غزل، مردمی که در مقابل حکومتی که چشم او را گرفته است، از او حمایت میکنند، همان اژدها هستند؛ اژدهای امید و قدرت برای ادامه دادن.
لبخند ماندگار؛ سلام بر ۲۱ سالگی
۱۸ سپتامبر، یعنی دو روز پس از کشته شدن «مهسا [ژینا] امینی» بود که غزل به مناسبت جشن تولد ۲۱ سالگیاش ویدیویی در اینستاگرام خود منتشر کرد با عنوان «سلام بر ۲۱ سالگی»، و در ادامه خطاب به خودش نوشت: «برای تو مینویسم، برای تویی که هنوز لبخند میزنی، هنوز به همه انرژی میدی؛ هنوز برای هدفات، برای حال خوبت میجنگی. خیلی ممنونم که هزار بار لب پرتگاه رسیدی و سقوط نکردی؛ خیلی از بیمعرفتیها رو دیدی و لبخند زدی…»
غزل هنوز هم لبخند میزند. حالا که بیش از چهار ماه از آن قتل، تولد و آغاز اعتراضات سراسری میگذرد، غزل همچنان لبخند میزند.
همانطور که در آخرین پست اینستاگرام تا لحظه انتشار این گزارش و توییتر خود نوشت: «وقتی تو فاصله دو متری به من شلیک کردی و لبخند زدی؛ فکر میکردی زنده بمونم و جواب لبخندت رو بدم؟!»
اگر پستها و نوشتهها و عکسهای غزل رنجکش پس از آسیبدیدن مملو از کلماتی است که «مقاومت» و «امیدواری» را تجلی میکند، نوشتهها و پستهای پیشین او پر است از مهر و زیبایی؛ از موسیقی تا دستههای گل در دستانش.
مروری بر تکتصویرهایی از زندگی غزل، گاهی او را در لباسهای رنگارنگ محلی نشان میدهد و گاهی نشسته بر صندلی پشت پیانو. بقیه عکسهایش هم سرشار از شور زندگی است؛ موهای سیاه و بلندش را رها کرده، بر بام ساختمانی بلند نشسته و دسته گلی به دست گرفته است.
ثبت شکایت و تقاضای قصاص
غزل رنجکش در توییتر خود از ثبت شکایت و تقاضای قصاص نوشته است. او در ۲۱دسامبر (۱۰ دی) در حساب کاربری خود نوشته است: «خیلیها گفته بودین: رنگ چشماش قشنگ بود حیفه یعنی چی؟! باید انتقام بگیری. من توی وجودم برای درد خودم هیچ کینهای ندارم؛ اما “شکایت” کردم و تقاضای قصاص دارم، به نمایندگی از هزارن چشم تخلیه شده… برای اونایی که چشمهاشون رو از دست دادند و گمنام زجر میکشن…»
تنها دو ماه پس از آغاز اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ در ایران، گروهی از پزشکان خبر دادند که تنها در سه بیمارستان تهران دستکم ۵۰۰ نفر، و صرفا در استان کردستان دستکم ۸۰ نفر از ناحیه چشم هدف گلولههای سرکوبگران قرار گرفتهاند. طبق تحقیقات «ایرانوایر» در بیش از دو ماه گذشته، شلیک به چشمان معترضان گسترده در شهرها و استانهای مختلفی جریان داشته است، همچنین ماموران و مقامات از این مساله آگاهی داشتهاند و بنا به مستندات، این روش سرکوب هدفمند و نظاممند، باعث آسیبهای جدی یک یا دو چشم معترضان شده است.
غزل رنجکش دوازده روز بعد از پستی که برای آسیبدیدگان گمنام چشم گذاشت، خطاب به همدردانش، نوشت: «بدون شیلد قشنگ ترین؛ چیزی برای پنهان کردن نیست…»
روزها از آن شبی که غزل چشم خود را از دست داده، گذشته است. حالا، همانطور که خودش میگوید، او باید تمام خاطراتی را که بیست و یک سال با دو چشم خود ثبت کرده است، با یک چشم به یاد بیاورد.