حمید فرخنده: ما در کجای جهان ایستاده بودیم؟

یکشنبه, 24ام اردیبهشت, 1402
اندازه قلم متن

وقتی خسرو گلسرخی در دادگاه گفت «ثقل زمین کجاست من در کجای جهان ایستاده‌ام؟» علیرغم پرسشگری در فرم، شعرش خطابه‌ای بود در محکومیت حکومت استبدادی شاه و سانسور و سازمانِ ساواک سرکوب.

اما واقعا در آن سال‌ها، در نیمه اول دهه ۵۰ شمسی ایرانیان عموما و نخبگان فکری آنها، محققان و اصحاب مطبوعات[به جز استثناهایی] خصوصا چه شناختی از مرکز ثقل جامعه خود داشتند؟ چه شناختی از موقعیت کشور خود و شرایط زندگی ایرانیان در محور مختصات جهان و یا مهم‌تر از آن در منطقه خاورمیانه داشتند؟

شناخت اما، از شناخت تفاوت‌ها آغاز می‌شود.

روشن است که عوامل گوناگونی در وقوع انقلاب در یک کشور دخیل هستند، چنانکه در انقلاب ۵۷ نیز ابر و بادِ شرایط داخلی و مه و خورشید و فلکِ شرایط جهانی دست در دست هم دادند تا طوفان انقلاب شکل گرفت. این گزاره که «انقلاب می‌شود» و یا اینکه «انقلاب زاده شرایط مادی و عینی است»، از قضا بیشتر از سوی کسانی که انقلاب را راه‌حل می دانند، بارها شنیده‌ایم. هیچ انقلابی اما، از انقلاب فرانسه و اکتبر روسیه گرفته تا انقلاب ایران بدون پیش‌زمینه‌های فکری و سال‌ها کارِ پیوسته روشنفکران و فعالان سیاسی و انقلابی بوقوع نپیوسته است. در ذهن و فکر کارگر و کشاورز، معلم و کارمند، استاد و دانشجو باید تصویری بهتر از شرایط مادی و معنوی زندگیِ بعد از انقلاب شکل بگیرد تا عزم حرکت و اراده شرکت در انقلاب اصولا در آنها پدیدار شود.

این تصویرِ بهتر اگر زاده تفکر آرمان‌شهری نباشد، باید زاده شرایط واقعیِ امکان باشد. پس، شرایط واقعی و امکانات را باید شناخت. شناخت اما، یعنی شناخت تفاوت‌ها.

از طنز تلخ تاریخ آنجا که امکان شناخت نداشتیم، آن همسایه ناپیدا را از راه ایمان ایدئولوژیک و تفکر آرامانشهری گویی خیلی خوب می‌شناختیم. ولی جامعه‌ای که جلو چشم‌مان بود را نمی‌‌دیدیم و سنتی که می‌بایست می‌شناختیم را اصولا قابل‌اعتنا و وقت گذاشتن نمی‌دانستیم.

در آن زمان چقدر از شرایط، فرهنگی و میزان توسعه اقتصادی و سیاسی همسایگان و نگاه آنها به تاریخ و جغرافیای ایران شیعی در وسط کشورهای مسلمان سنی داشتیم؟

انگلیسی‌ها ضرب‌المثلی دارند به این مضون: «کسی که به بیرون از لندن مسافرت نکرده باشد، لندن را نمی‌شناسد». تا دیگران را نشناسیم، خود را نخواهیم شناخت. روزنامه‌نگاری در سال‌های پیش از انقلاب چند گزارش میدانی از وضعیت اقتصادی و فرهنگی مردم عراق، لبنان، ترکیه یا دبی و پاکستان داشتیم؟

در دوران پیش از انقلاب عمدتا سه گروه از ایرانیان اهل سیاست و علوم انسانی، به اجبار یا به انتخاب به کشورهای دور و نزدیک سفر کرده یا در در آنجا ساکن شده بودند.

گروه اول توده‌ای هایی بودند که از ترس زندان و اعدام به شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی رفتند و ساکن شدند، دسته دوم دانشجویان ایرانی بودند که بعد از پایان تحصیل به ایران باز می‌گشتند و مشغول کار می‌شدند. آنها نیز که اهل سیاست بودند اغلب جذب «فعالیت‌های کنفدراسیون دانشجویان ایرانی» می‌شدند. دسته سوم اعضای سازمان‌های چریکی بودند که برای آموزش‌های چریکی و پیوستن به اردوگاه‌های فلسطینی و گاه تهیه اسلحه به لبنان، ‌عراق و کشورهای حاشیه خلیج فارس سفر می‌کردند.

حاصل مشاهدات آنها از زندگی واقعی در آن کشورها برای مردم خود چه بود؟ چقدر کتاب، مقاله، سفرنامه یا گزارش که شناخت مردم ایران بویژه فعالان سیاسی را از شرایط و امکانات زندگی مردم منطقه یا کشورهای غربی و شرقی بیشتر و زمینی‌تر کند، منتشر شد؟

توده‌ای‌ها در این میان از همه مقصرترند، چون اگر دو دسته دیگر کمک چندانی به شناخت مردم و فعالان سیاسی نکردند، اما چیزی نیز از آنها پنهان نکردند. رهبران حزب توده ولی شرایط زندگی در نظام توتالیتاریستی شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی را دیده و سال‌ها در آن‌ جوامع زندگی کرده‌ بودند، اما نه هنگامی که به کشورهای آزاد اروپایی رفت و آمد و با ایرانیان مخالف شاه ملاقات می‌کردند و نه بعد از بازگشت به ایران حتی برای رفقای چپ خود نیز واقعیت‌های تلخ آن جوامع که بسیاری آنها را آرمانشهر خود می‌دانستند، بازگو نکردند.

اعضا و فعالان کنفدراسیون نیز در کنار فعالیت‌های سیاسی علیه رژیم شاه و افشاگری در مورد کشورهای امپریالیستی تولیدی بیش از انتشار و جاسازی و ارسال کتاب‌ها و جزوات مارکسیستی ریزنویس در راستای مبارزات انقلابی به داخل کشور، نداشتند. از اعضای گروه‌های چریکی در لبنان و فلسطین یا دیگر کشورهای عربی منطقه نیز به طریق اولی بخاطر مشغول بودن به آموزش چریکی، انتقال سلاح و رعایت اصول مخفی‌کاری اصولا نه وقت این کار را داشتند و نه ذهن‌شان به این مسائل جلب و جذب می‌شد.

شاه نیز با شیوه استبدادی خویش و به سهم خود جلوی شناخت را گرفته بود. او از خطر «ارتجاع سرخ و سیاه» می‌گفت، درباره «مارکسیت‌های اسلامی» صحبت می‌کرد، ایران را در «دروازه‌های تمدن بزرگ» و ثقل خاورمیانه می‌دانست، اما در نظامش هم کتاب‌های مارکسیستی ممنوع بود و هم کتاب‌های آقای خمینی. او هم خود را از شناخت محروم کرد، هم مردم را. تجدد را می‌خواست بدون اعتنا به سنت. سرانجام خود و نظامش نیز قربانی ممانعت از شناخت شدند، زیرا او شناخت تفاوت‌ها را تاب نمی‌آورد.

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.