آرش جودکی: جلال آل احمد؛ زبان و اندیشه پریشان جامعه ایرانی

شنبه, 11ام آذر, 1402
اندازه قلم متن

آرش جودکی

یازدهم آذرماه مصادف است با صدمین سالروز تولد جلال آل احمد؛ نویسنده‌ای که یکی از بهترین نمودهای کشاکش سنت و مدرنیته در ایران معاصر است. آرش جودکی، پژوهشگر فلسفه، در جستار کوتاه خود نگاهی انداخته به این شخصیت پرتناقض.

جلال آل احمد
پیدایش خمینی در خرداد ۴۲ به آل احمد این نوید را داد که می‌تواند تبار آخوندی‌ و کنش روشنفکرانه‌اش را با هم آشتی بدهد عکس: khabgard

هژدهم شهریور امسال، به مناسبت سالگرد مرگ جلال آل احمد، متن کوتاهی به نام “یاد” از سوی “کانون نویسندگان ایران” منتشر شد که در پایان آن می‌خوانیم: «با مرگ نابهنگام [او] […] عرصه آزادی‌خواهی ایران یکی از ستون‌های استوار خود را از دست داد.». من نمی‌دانم عرصه که به معنی پهنه یا میدان، یا بخشِ بی‌بنای زمین است، چگونه می‌تواند ستون داشته باشد و آن هم نه تنها یکی؟ اما می‌دانم در این پنجاه و چهار سالی که از مرگ او می‌گذرد، اگر در آزادی‌خواهی پیشرفت نکرده‌ باشیم، در پرتی استعاره‌های پرداخته در سوگ او، پس‌تر رفته‌ایم.

در سطر پایانی مرثیه‌ای که شاملو سال ۴۸ برای او سرود و پس از انقلاب منکر نسبتش به آل احمد شد: “دریا به جُرعه‌یی که تو از چاه خورده‌ای حسادت می‌کند”، با همه بی‌معنایی، اگر نگوییم خنده‌داری‌اش، باز مراعات نظیری با توجه به تناسب جنس به کار رفته است. اما نویسندگان ما فراخنایی را بر ستون نشانده‌اند تا ناخواسته و نیاآگاه پیوستگی‌شان را با آل احمد به رخ بکشند که در اندیشه‌هایش از چنین نشستن‌ها و نشاندن‌هایی واهمه نداشت. و گویاترین نمونه‌اش این بود که می‌پنداشت اگر خواهان “پیشرفتی و قدمی به تکامل و تحول” در مبارزه اجتماعی هستیم، می‌باید همپایی روحانیت و روشنفکری زمان را آرزو کنیم. پیامد این همپایی اگر شاعر را ده سال پس از مرگ او به صرافت انداخت تا مرثیه‌اش را پس بگیرد، امروز در صدمین سالگرد تولدش، عرصه را بر دست، برای یاد کردن از سزاواری‌هایی که داشت، تنگ می‌کند.

سایه‌ی آنچه برآوردن آرزویش به بار آورد، چنان بر آل احمد سنگینی می‌کند که مجالی جز برای داوری‌های تند و شتابزده نمی‌گذارد. و در چنین رویکردی ناخواسته در پیوستگی با او و همسایگی او می‌مانیم که سرسری می‌دید، و نگریسته‌های سرسری خود را دانسته می‌گرفت و با شتاب می‌گفت‌شان. که به دادهایی می‌ماندند که از درد بود. دردی راستین که در پی درمان به دروغگویی می‌کشاندش. همچون دروغی که از مرگ صمد بهرنگی پرداخت. و برای راست نمایاندنش دروغی دیگر، قتل تختی را پشتوانه قبولاندن آن ساخت. خوارداشتی که آگاهی از این همه در ما برمی‌انگیزد، مانع می‌شود تا از خود بپرسیم چرا چنین وارونه‌نمایی‌هایی خریدار داشت؟

آل احمد به نسبت عمر کوتاهش تاثیر پردامنه‌ای بر همروزگاران و همگنانش گذاشت. این تاثیر را نباید تنها به پای جوش و خروش‌اش گذاشت، یا آن را به علت سرزندگی نثرش دید که به رغم تقلیدهای بسیاری که برانگیخته، باز تازگی دارد. آل احمد زبان و اندیشه ناخودآگاه جامعه ایرانی بود که نمی‌دانست چیست، چه می‌خواهد و به کجا می‌رود. کشاکش سنت و مدرنیته در شخص او جمع شده بود. پیدایش خمینی در خرداد ۴۲ به او این نوید را داد که می‌تواند تبار آخوندی‌ و کنش روشنفکرانه‌اش را با هم آشتی بدهد.

خود آل احمد از هر کسی بهتر این تضاد درونی را می‌شناخت. در ارزشمند‌ترین کارش، “سنگی بر گوری”، گفت‌وگویی درونی می‌آفریند و در چند صفحه درخشان، آگاهی‌اش از این تضاد را آشکار می‌کند. آغاز فصل پنجم کتاب گفت‌وگوی مرد شرقی درونی او و منِ نویسنده‌است که به هم “تو” می‌گویند و فعل‌هایشان را با سوم شخص جمع بیان می‌کنند. در پایان یکی از دیگری می‌پرسد: «پس چطور من و تو با هم و جلو روی هم نشسته‌ایم؟» و دیگری پاسخ می‌دهد: «اولا برای اینکه همیشه نفر سومی میان ما وساطت می‌کند. و بعد برای اینکه هنوز هیچ‌کدام‌مان از میدان در نرفته‌ایم.»

مرگ زودهنگامش و نه آنگونه که در اطلاعیه کانون نویسندگان نوشته‌اند “نابهنگام”، اگر خوب بنگریم برای شخص او بس به‌هنگام بود. چون نگذاشت خواب خوش هم‌زیستی در سنتزی که می‌پنداشت راه نجات است، به کابوس بیداری بکشد.

از: دویچه وله

 

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.