تا به کِی مرغِ سحر ناله سر کند
داغِ تو داغِ مرا تازه تر کند
تا به کِی سوزِ آه سینه سوزِ ما
سینه را سوزد و زیر و زبر کند
—–
هر زمانی که سری بر دار است
مرغِ پرکنده بورسِ بازار است
میفروشَندَش با تنبک و دف
میخرندَش به شور و شوق و شعف
ما به جان آمده از ناله و آه
تا پسِ گردنمان رفته کلاه
وقتِ آن است که مَن مَن نکنیم
پای در کفشِ تهمتن نکنیم
همصدا با صدایِ آزادی
همقدم رو به سوی آبادی
قفلِ هر بند و هر قفس شکنیم
مشت بر دامِ ظالمانه زنیم
تا که پر گیرد و رها گردد
رهنمای من و تو ما گردد
ور نه خونخواره باز برخیزد
خون ز منقارِ مرغکان ریزد
ونکوورـ بریتیش کلومبیا ژانویه ۴۲۰۲