رادیو فردا
گوگوش، شاهماهی موسیقی پاپ ایران، سال ۱۴۰۳ را با کنسرتهای «فصل آخر» در حضور خاطره کمرنگی از آلبوم ۲۱ و همکاری با سیاوش قمیشی به پایان برد.
حاصل این سال هرچه بود، برای خوانندهای که چند نسل را به هم پیوند داده است، «چندان دلنشین نبود». اما گوگوش برای ۱۴۰۴ میخواهد «در لحظه، بهترین خود باشد».
در این گفتوگو، گوگوش از آنچه گذشت، آنچه میآید، سینما، رادیو فردا و کتاب خاطراتش گفته است. این گفتگو را میتوانید همینجا بشنوید، متن کامل آن هم در ادامه میآید.
خانم گوگوش، بگذارید از فصل آخر شروع کنیم؛ این فصل تمام شد یا همچنان ادامه دارد؟
دو سه کنسرت دیگر باقی مانده که در تدارک برگزاری آن هستیم.
در این چند کنسرت باقیمانده به کجا سفر خواهید کرد؟
میدانم آخرین کنسرت در لسآنجلس خواهد بود.
پس دیگر به اروپا و اطراف ایران برنمیگردید؟
شاید یکی از کنسرتها احتمالاً در شارجه باشد.
اواسط کنسرتهای فصل آخر یک اتفاقی افتاد که پرسشهای بسیاری را برای همه پیش آورد. چطور شد یکدفعه کنسرتها متوقف شد و شما با رهبری بابک امینی که قبلاً هم با او همکاری داشتید و در اولین حضور شما بعد از سالها سکوت شما را به عنوان رهبر ارکستر همراهی میکرد، روی صحنه رفتید؟
به هر حال چون مدیریت برنامههایم را تغییر دادم و مهمتر اینکه دلم میخواست بقیه تور را با همکاری بابک امینی عزیزم به اتمام برسانم؛ چون با او شروع کردم و ترجیح میدهم که با او هم به پایان برسد.
حالا فرق دو بابک در چیست، بابک امینی و بابک سعیدی وقتی با هم کار میکنید؟
به هر حال چون مدیریت عوض شد، ترجیحاً بابک امینی انتخاب اول من است.
مدیریت کلاً عوض شد؛ منظورتان این است گروهی که با شما کار میکرد کاملاً تغییر کرد؟ یعنی از بابک سعیدی, رها اعتمادی و دیگران؟ یا نه، این اتفاق در خصوص افرادی افتاد که پشت صحنه را مدیریت میکردند و حالا ارکستر که رهبرش بابک سعیدی بود؟
کلاً همه عوامل عوض شدند. فقط برگزارکنندگان همانهایی هستند که قبلاً کنسرتهای «فصل آخر» را باهم برگزار کردیم، به جز رابرت (دهنوشی) که یکی از برگزارکنندهها بود و متأسفانه به قتل رسید.
اشاره خوبی کردید به موضوع ایشان، اصلاً مشخص شد دلیلش چه بود؟ چون بعد از آن دیگر هیچ خبری نیامد. چرا ایشان هدف قرار گرفت و خب در عکسهای بسیاری به عنوان برگزارکننده کنسرت در کنار شما بود.
متأسفانه اطلاعی ندارم از اینکه چه کسی یا کسانی این قتل را انجام دادند. احتمالاً از سمت کسانی بود که با خود رابرت مشکل داشتند. حالا مشکلشان فکر میکنم بیشتر مالی بود.
شما فصل اعظمی از کارتان به ویژه اگر بر گردیم به آلبوم ۲۱ که آخرین آلبوم شما است با همکاری سیاوش قمیشی در مقام ترانهسرا، همه کارها از رها اعتمادی بود. این تغییر تأثیری روی فعالیت شما با رها اعتمادی در مقام ترانه سرا میگذارد یا گذاشته است، یا اینکه نه، همچنان رها اعتمادی همانطور که پیشتر گفته بودید، ترانه سرای اول شماست.
نه! به طور کل همه چیز تغییر کرد.
کلاً رویه و روش را تغییر دادید. مخاطبان همیشه سؤالشان این بود و انتقاد میکردند به ادامه روند همکاری شما با رها اعتمادی ولی خب الان میگویید این روند را تغییر دادهاید، خودتان انتقادهایی را که از طرف بخشی از مخاطبان شما بود و میگفتند که این ترانهها چندان مناسب خانم گوگوش نیست، منصفانه میدانید؟
به هر حال نظرات متفاوت است، یک دورهای بود که این دوره به پایان رسید. همانطور که خب قبلاً هم با آهنگسازان و ترانهسراهایی که همکاری داشتم، تغییر کردند. الان هم به این صورت است. البته من ترجیحاً سعی میکنم اگر قرار است ترانه جدیدی ضبط، اجرا و به بازار عرضه کنم، از ترانهسراها و آهنگسازان دیگری استفاده کنم.
یک فصل طولانی هم بود به نسبت دیگر همکاریهایتان که حالا بعد از انقلاب رخ داده بود. این همکاری را شما به چند دوره تقسیم می کنید و چه کیفیتی برایش قائل هستید؟
در هر دورهای مردم نظرات و علایقی که نسبت به ترانهها یا آلبومهایی که داشتم منعکس میکنند، در کیفیت کارهای من تأثیر داشته است. فکر میکنم موفقیت کمتری در این دوره اخیر از نظر ترانه و آهنگ و به خصوص آلبوم داشتم. من آلبوم آخرم که ۲۱ است و آن را در همکاری با آهنگساز خوبمان سیاوش قمیشی داشتم، کمتر آن بازتاب را داشت که این را میشود از انتخابهای مردم در شنیدن و دنبال کردن کارهای اخیر من متوجه شد.
اتفاق فصل آخر تا چه حد تصمیمی بود که خودتان به آن رسیده بودید؟ بعضی از هنرمندان مثل خانم حمیرا مدتهاست دیگر حضوری روی صحنه ندارند. شاید اینطور به نظر برسد که میشد با اجراهای محدود یا به شکل کنترلشده همین فضا را به مخاطب انتقال داد به جای اینکه بگویید، من میخواهم از صحنه خداحافظی کنم.
من این تصمیم را از قبل گرفته بودم. موضوعی هست که دوست عزیزم نویسنده و روزنامهنگار درجه یک خانم هما سرشار یکبار صحبت بود گفتند، «قبل از اینکه قلم من را کنار بگذارد، ترجیح میدهم من قلم را کنار بگذارم». با این صحبت ایشان، در مورد خودم این فکر را کردم، قبل از اینکه صحنه و کنسرتها را مرا کنار بگذارند، یواش یواش من صحنه کنسرت را کنار بگذارم.
البته میخواستم این میان راجع به دوست هنرمندم آقای صدا ابی عزیز هم نکتهای را اشاره بکنم. من در یکی از کنسرت های آخرم یک شوخی روی صحنه با ابی عزیز داشتم که فکر میکنم به طرفداران ایشان برخورده بود. منباب مزاح و شوخی صحبتی روی صحنه داشتم که البته فقط جنبه شوخی داشت. ولی من واقعاً صدای ابی را بسیار دوست دارم و همیشه طرفدار صدایش بودم و هستم. کما اینکه یک تور(نوستالژی) موفق هم با او داشتم و همیشه به نیکی از او یاد کردم.
حتی زمانی که من در ایران بودم با او ارتباط تلفنی داشتم و از من خواست که ترانه ای از من را روی صحنه اجرا کند. الان خاطرم نیست که ترانه «پل» بود یا ترانه «منو گنجشکا» ولی به هر حال بعدها شنیدم که تور کنسرتی با ترانه های من داشت. البته قسمتی از کنسرتش ترانه هایی بود که با صدای من پخش شده بود و بعدش هم آلبومی با این ترانه ها منتشر کرد که بسیار هم زیبا اجرا کرده بود.
فکر کنم آلبوم «تاج ترانه» بود. ولی جدای از آن خانم گوگوش، چیزی که من در فضای مجازی دیدم، واکنش همسرشان بود، خیلی به ایشان برخورده بود. خود آقای ابی واکنشی نشان نداد. ضمن اینکه داستان آقای ابی و خداحافظیشان از صحنه در فضای مجازی همیشه موضوعی بود که به آن پرداخته میشد. خب ایشان چندین و چند بار گفته بودند که خداحافظی میکنند. ولی هر بار این کنسرت ها ادامه پیدا کرد و این تنها شما نبودید که به این ماجرا پرداختید.
بله، یک شوخی در همین زمینه بود.

کتاب خاطرات گوگوش؛ «داستانی که باید گفته میشد»
اما خانم گوگوش، یکی از فصلهای زندگی شما، فصلی که جدا از کار موسیقی متوقف شد، سینما بود. البته فصلی هم بود که چون موسیقی بخش عمده فعالیت شما بود، شاید خودتان خیلی جدیش نگرفتید. سینمای گوگوش؛ سینمایی که حالا جدا از اینکه بهخاطر ترانههایی که خوانده می شود و ما شنیدیم، خاطره است. به واسطه همکاریهایی که داشتید، بخش نمادینی از دوران پیش از انقلاب هم هست. خودتان هم یادم میآید در گفتوگویی که با هم داشتیم. گفتید که «من اول خودم را بازیگر میدانم، بعد خواننده». اما چرا به سینما هیچوقت آنطور که باید و شاید نپرداختید. حتی در میان بعضی نظرات منتقدان، به ویژه بعد از فیلم «بیتا» گفته بودند که بازی خانم گوگوش درخشان بوده و حتی میگویند این بازی در میان هنرپیشگان زن نظیر نداشته و شما استعداد بزرگی در بازیگری هستید. چرا این در همان زمان خودش ادامه پیدا نکرد.
فکر میکنم فیلمسازانی که آن زمان مطرح بودند و فیلمسازان درجهیک و خوبی بودند، آنها ترجیحاً میخواستند که با هنرپیشههایی کار کنند که این اسم خواننده بودن و اصلاً اسم گوگوش در فیلمهایشان جایی نداشته باشد و نداشت. ترجیحاً با هنرپیشههای سینما و بعضی وقتها با هنرپیشههای تئاتر بیشتر کار میکردند تا با یک خواننده که در خوانندگی بیشتر مطرح است تا در سینما. آن زمان شاید یا بازیهای من را در سینما ندیده بودند، به آن توجه نکرده بودند، یا اینکه فیلمهایی که بازی کردم و از من نمایش داده شد، فیلمهای درخور توجه فیلمسازان مطرح نبود.
ولی همان حضور اولیه شما، ۱۱ سالتان بود که وارد سینما شدید؟
نه، هشت سالم بود.
هشت سالتان بود که «بیم و امید» را بازی کردید؟
بله اولین فیلمم که نقش اول را هم داشتم، فیلم «بیم و امید» بود. بعد بلافاصله فیلم «فرشته فراری» هر دو به کارگردانی گرجی عبادیا…
کارگردانی بود که مقداری با سینمای مصر رابطه داشت. داستان هر دو فیلم تقریباً میشود گفت که مضامین غیر تکراری دارد، اما چیزی که در مورد شما در هر دو فیلم صدق میکند، انگار جوری آینده شما را تصویر میکند. شما قبلاً برایم گفته بودید که ترانههای خوانندههای دیگر را میخواندید، مثلاً در «بیم و امید» شما ترانه «شانه» از خانم پوران را میخوانید.
بله و خانم دلکش را…
و اینکه در هر دو فیلم کنار پدر حضور دارید، شاید این فرصت نابی برای یک هنرمند است که بتواند تصویری از پدرش در آن سالها داشته باشد.
نمیدانم! این را شما باید بگویید که آیا واقعاً اینطور بود. نقش این دختربچه در آن زمان… قصد فیلمساز قصه این کودک بود، چون فکر میکنم آقای عبادیا خودشان نمیدانم مصری بودند یا اهل یکی از کشورهای عربزبان، فکر میکنم، قصههای این دو فیلم را از یکی- دوتا از فیلمهای مصری اقتباس کرده بودند.
در «فرشته فراری» اسم شما در عنوانبندی فیلم اول میآید. خب این خیلی برای گوگوش کم سن و سال در این فیلم به عنوان هنرپیشه اهمیت دارد. همیشه جدال اسمها در سینما بوده…
برای اینکه من نقش اول را داشتم.
ولی در آغاز کارتان این امکان به شما داده میشود. ضمن اینکه در همین فیلم «بیم و امید» ما شاهد چیز دیگری هستیم. برای اولین بار شاید تصویری بی آلایش از جغرافیای آن روز تهران می بینیم، از میدان ارگ.
شما یک موضوعی را میدانید؛ برایتان راجع به «بیم و امید» بگویم. «بیم و امید» اولین فیلم خیابانی سینمای ایران بود. فیلمی بود که اکثر سکانس های فیلم در خیابانهای تهران میگذشت. بازار، میدان فردوسی، خیابان شاهرضای سابق که الان میخورد به میدان آزادی، میدان شهیاد سابق که آنموقع نبود، آن خیابانی که کارخانه پپسی کولا آنجا بود.
در آن خیابان فیلمبرداری میشد. یک پسر دوچرخهسوار که رو دوچرخهاش بالانس میزند و من را سوار دوچرخهاش میکند و مخصوصا بازار تهران داروخانهای که این دختربچه داروی پدرش را اجباراً میرود از داروخانهای که در بازار است، خریداری کند. اولین فیلم خیابانی ایرانی بود.
به خوبی میتوان جغرافیای آن روز تهران را در این فیلم دید. هیچ شباهتی دیگر به تهران جوانی و نوجوانی من ندارد و خب تهران امروز که اصلاً هر کسی از راه میرسد میگوید اصلاً چیز دیگری شده یعنی نه خیلی شبیه دوره ماست و نه دوره شما.
بله… حتی فروشگاه فردوسی که تازه افتتاح شده بود، در فیلم «بیم و امید» محل کار پدر این دختر در آنجا فیلمبرداری شده است.
ولی خانم گوگوش، گفتید کارهایی که بازی کردید شاید مورد توجه فیلمسازان- میدانم منظورتان فیلمسازان موج نو است- قرار نگرفت، ولی با فیلم «طلوع» برای شما اتفاق تازهای میافتد، در کنارش چند فیلم خوب دیگر هم دارید مثلاً بازی شما در «سه دیوانه» هم خوب است.
بله میخواستم همین را بگویم. «سه دیوانه» اولین فیلمی بود که من مشتاقانه در این فیلم با جلال مقدم که برای من بسیار کارگردان با ارزشی بود، همکاری داشتم. با اینکه «سه نخاله» سینما نقشهای اول این فیلم را بازی میکردند. ولی برای من یک فیلم متفاوت بود. از فیلمهایی که قبلاً و حتی بعداً بازی کردم.
شما گفتید «سه نخاله» برای آنهایی که شاید ندانند، بگویم منظور شما گرشا، سپهرنیا و متوسلانی است که از میان آنها آقای گرشا در قید حیات نیستند. آقای سپهرنیا آمریکا هستند و آقای متوسلانی بین ایران و آمریکا در تردد. بعد از «سه دیوانه» شما «طلوع» را بازی کردید، «طلوع» هم فیلم خوبی است و بعد «پنجره» که دومین همکاری شماست با جلال مقدم که فیلم خوبی است، ضمن اینکه بسیاری از چهرههایی که بعدها نامشان را بسیار شنیدیم مثل احمدرضا احمدی(شاعر) در آن فیلم حضور دارند.
بله درست است… ماشاالله به شما که اینقدر هم حضور ذهن دارید و هم مطالعه دارید راجع به تمام این مسایل.
ممنون! از «طلوع» و «پنجره» چیزی در یاد دارید که بخواهید بگویید، اتفاق خاصی که در این فیلمها افتاده باشد، همکاری با کارگرداناناش، حضور در کنار ستارگان مختلف، اتفاقاً در «پنجره» شما ترانه نمیخوانید، ولی آنجا خانم سوسن حضور دارد و ترانه میخواند.
بله درست است. پنجره برای من از دو جهت مغتنم بود، اول اینکه برای دومین بار با جلال مقدم کار کردم، یعنی من را برای نقشآفرینی در مقابل بهروز وثوقی انتخاب کرد و همینطور بازی در مقابل بهروز که آن زمان نامزد دوست عزیزم پوری بنایی بود. و من تازه پسرم را به دنیا آورده بودم و آن زمان دوستی خیلی عمیقی بین من و پدر کامبیز(محمود قربانی) و پوری و بهروز بود. و حتی برای وضع حمل و این جور مسائل شخصی، این دو نفر خیلی یار و رفیق راه من بودند. در پنجره حضور بهروز و کار با جلال مقدم برای من خیلی مغتنم و عزیز بود.
هیچگاه فکر میکردید که بعدها با بهروز وثوقی به زوج هنری موفقی تبدیل شوید که همچنان همان چند فیلمی که از شما در دسترس است بارها و بارها دیده شود و هر کسی میبیند از دیدن آن خسته نمیشود.
نه هیچوقت فکر نمیکردم، هیچوقت.
متفاوتترین فیلم کارنامه شما «بیتا» است که شما به خوبی این شخصیت را به وجود آوردید و پرورش دادید. میتوان گفت که این چه مقدار تحت تأثیر هژیر داریوش کارگردان فیلم بوده است. چون وقتی ما بازی شما را میبینیم در برابرش نقشآفرینی بازیگر مقابل شماست، اینجا احساس میشود، اگر حضور کارگردان در نقش آفرینی خانم گوگوش حتی عزتالله انتظامی و خانم شهابی تأثیرگذار بوده است، چرا آنطرف شخصیتی مثل کورش را میبینیم که بازیاش یکبعدی، خشک و انعطافناپذیر است.
اولاً خوب است که یک یادی از هژیر داریوش عزیز و مرحوم بکنم که بازی در این فیلم و فرصتی که به من داده شد را مدیون هژیر داریوش هستم، بهخصوص قصهنویسی و دوستی با گلی ترقی عزیز که همسر ایشان هم بودند؛ در کنار فیلمبرداری بسیار زیبای هوشنگ بهارلو. اینها همه اتفاقات و کسانی بودند که برای من بسیار ارزشمند بود که من در این فیلم کار بکنم. به خصوص عزت انتظامی عزیز و زنده یادمان.
خود آقای داریوش به شما پیشنهاد داد، از اینکه شما گوگوش هستید، نترسید که چنین نقشی را به شما بدهد؟ بسیار نقش پیچیدهای است. چه تصویری بود که باعث شد برای ایفای چنین نقش سختی به سمت شما بیاید و با شما صحبت کند.
خود آقای داریوش به من پیشنهاد کرد. یک شب آمد به کاباره میامی، آن زمان من در میامی برنامه اجرا میکردم. وقتی خلاصهای از قصه را برای من تعریف کردند، بلافاصله یعنی بدون هیچ تردیدی پیشنهاد را قبول کردم. به مرور بازیها را برای من هژیر میگفت و من اجرا میکردم بدون اینکه تکراری در پلانها داشته باشیم. خیلی اتفاقات عجیب و غریبی در روند «بیتا» افتاد. اولاً آخر قصه عوض شد. آخر قصه این سکانس بود، ولی شکلش جور دیگری بود که عوض شد.
میتوانید بگویید به چه شکلی بود؟
قرار بود که خودش را زیر ماشین بیندازد. ولی عوض شد. اگر درست خاطرم باشد، به شما بگویم… اول این را که یادم هست بگویم. اولین روزی که فیلمبرداری شروع شد یعنی اولین سکانسی که فیلمبرداری شد صحنه ای بود که «بیتا» بعد از مرگ پدرش به خانه عشقش میآید که خانه خالی است تنهایی مینشیند، سفره پهن می کند و سه بشقاب میگذارد، یکی برای پدرش، یکی برای خودش و یکی برای عشقش که فقط خودش پای آن سفره است که مشروب میخورد و مست میکند. منظورم سکانسی است که در آن خانه فیلمبرداری شد.
این موضوع را هم بگویم که آن آپارتمانی که بعداً دکور زدیم و در آنجا فیلمبرداری کردیم که آپارتمان عشق «بیتا» بود، آن آپارتمان منزل زندهیاد داریوش مهرجویی بود. آپارتمانش را در اختیار گروه فیلمبرداری گذاشت. طبقه پایین آن خانه هژیر و گلی مینشستند و طبقه بالا داریوش مهرجویی.
خانم گوگوش یادتان هست کدام خیابان بود؟
خیابان پهلوی. یک خیابان فرعی، کوچهای بود روبهروی خیابان فرشته.
بازی چطور بود، بازی مقابل کدام یک از این هنرپیشهها راحتتر بود، مقابل عزتالله انتظامی مهین شهابی و حالا…
سناییان… یک اسم اینجوری بود ایشان کارمند تلویزیون بودند، هژیر نمیتوانست از یک هنرپیشه معروف استفاده کند چون هیچ هنرپیشه معروفی حاضر نبود بیاید نقش دوم را در مقابل من بازی کند. در نتیجه هژیر تصمیم گرفت یکی از کارکنان تلویزیون را که قیافهای هم داشته باشد و بتواند جلوی دوربین بیاید انتخاب کرد. که همین آقای ….
سنا ضیائیان فکر کنم…
سنا ضیائیان، بله! ایشان را انتخاب کردند که خیلی هم طفلی دستپاچه بود در مقابل من، حالا نمیدانم در مقابل من دستپاچه بود یا اینکه به طور کلی برای نقش آفرینی در این نقش دستپاچه بود. چون هژیر به من می گفت، یک کم با این سنا ضیائیان، صمیمی باش که این یخش باز شود و بتواند در مقابلت راحتتر بازی کند.
به هر حال آنی درآمد که بود ولی زیباترین و بهترین سکانسهایی که داشتم اولینش صحنههایی بود که با عزت انتظامی عزیز داشتم، کوتاه بود ولی هم برای من و هم فکر میکنم در طول فیلم بسیار تأثیرگذار بود و همینطور مهین شهابی عزیز که او هم درجه یک بود. مشکلی با بقیه بازیگران نداشتم چون هر کدام نقشهایشان را به زیبایی ایفا کردند.
بعد از «بیتا» شما تا پایان تقریباً با کارگردان های خوبی کار میکنید. بعضی از آنها کارگردانهایی هستند که متعلق به موج نو نیستند و کارگردانهایی هستند که میان سینمای تجاری و موج نو کار میکنند. یکی از این همکاریها به خاطر نقش متفاوت شما «شب غریبان» است. چون میدانید گوگوش بودن اصولاً شاید ایجاب کند که آدم یک خطرهایی را نکند، ولی اینکه یکدفعه گوگوش شلوار جین بپوشد و شیوه حرف زدنش تغییر کند و اینکه فرزان دلجو هم این دفعه تصمیم بگیرد آیلین حضوری نداشته باشد و گوگوش شخصیت اصلی زن فیلمش باشد، اینها همه اتفاقات جذابی است…
البته، فکر میکنم این انتخاب، انتخاب علی عباسی تهیه کننده فیلم بود، مطمئن نیستم. علی عباسی از قدیم دوست خیلی خوبم بود و دلش میخواست در فیلم فرزان دلجو من بازیگرش باشم. ترجیح میدهم شما این سئوال را از فرزان عزیز بپرسید.
میتوانم از فرزان بپرسم و یا حتی آقای علی عباسی چون ایشان هم فرانسه هستند. فکر نمی کنم شما آنموقع فرزان دلجو را میشناختید. فرزان دلجو هم آنموقع یک کار انجام داده بود، چطور اعتماد کردید، حالا میشود اینطور هم بررسی کرد شما در همان مجموعه فیلم هایی که بازی کردید و به آنها نقد دارید با کارگردانهایی کار کردید که سابقهای نداشتند و یا متعلق به نوعی سینمای تجاری بودند، مثل نظام فاطمی و یا احمد نجیبزاده. ولی درباره فرزان دلجو چگونه به این نتیجه رسیدید که میتواند فیلم خوبی بشود، چون فیلم خوبی است الان هم که نگاه میکنیم فیلمی است که نگاه و بیان سینمایی متفاوتی دارد.
خب فکر میکنم قبل از این که «شب غریبان» را فرزان و امیر مجاهد کارگردانی بکنند و بسازند، قبلش فیلم موفقی داشتند که آیلین عزیز بازی می کرد.
«یاران» و بعد هم «علفهای هرز»…
بله! خب در نتیجه تا حدودی فرزان دلجو برای من کمی شناخته شده بود و اینکه فیلمهایی که ساختند و فرزان بازی کرد موفق بودند و جوانها از فیلمهایشان استقبال کردند. ولی کمی برای من سخت بود با کارگردان و هنرپیشهای هم بازی شوم که جوان و کم تجربه است، ولی علی عباسی…
به او اعتماد داشتید دیگر، چون شما «پنجره» را هم به تهیهکنندگی او کار کرده بودید.
به همین دلیل به خاطر رفاقتی که با او داشتم قبول کردم، حتی زمانی که فیلم «نازنین» را به من پیشنهاد کرد و کارگردانی را به من معرفی کرد که هیچ حافظه ذهنی از او نداشتم و نمیشناختمش، از علی عباسی هم یک کمی دلگیر شدم که چرا من را با کارگردانهایی که اصلاً تجربه ندارند و یا تجربه کافی ندارند در تنگنا میگذارد که بخواهم با این افراد کار کنم. اما خوشبختانه در طول فیلمبرداری که با علیرضای داوودنژاد عزیز کار کردم، اوایل یک مقدار مشکوک بودم، به خاطر پیش زمینههایی که قبل از جلوی دوربین رفتن با من و چنگیز وثوقی داشت که یکذره عقب کشیدم؛ اینکه چرا قبل از اینکه فیلمبرداری شروع شود، ما باید برویم در بندر پهلوی یا بندر انزلی، کنار دریا بنشینیم و هی جیغ بزنیم. این اضطرابهای درونی را با فریاد بیرون بریزیم برای اینکه می خواهیم فردا جلوی دوربین برویم و این یکذره برای من ناشناخته و غیرقابل هضم بود.
در نهایت از داوودنژاد عزیزم خواهش کردم که اجازه بدهد من بدون اینکه اینجوری تنفس داشته باشم، جیغ بزنم و اضطراب و تنش را از خودم بیرون بریزم. جلوی دوربین او بیایم و هر کاری هست، هر بازی باید بکنم آنجا جلو دوربین برایش انجام دهم که مورد قبول واقع شد و به عقیده خودم، من کارم را فکر میکنم به خوبی توانستم [انجام دهم]، چون بازی خودم را بعد از «بیتا» در «نازنین» یکی از کارهای خوب خودم می دانم.
«نازنین» هم از کارهای متفاوت شما است. در «شب غریبان» هم فکر کنم سختیهایی بود، جایی هست که شما در حین فرار میافتید در آبراهه وسط بلوار الیزابت (کشاورز).
من بعد از آن پلان یک هفته- ده روزی بیمارستان بستری شدم برای اینکه تمام اجزای بدنم عفونت شدید پیدا کرد.
کارگردانی چطوری بود؟ بیشتر روی فرزان دلجو متمرکز بود یا امیر مجاهد؛ چون فرزان دوربین هم بود بیشتر فکر میکنید کدامشان تأثیرگذار بودند؟
هر ۲ با هم اجرا میکردند و نتیجه را فرزان جلو دوربین نشان میداد.
بعد میرسیم به همان زوج هنری شما و بهروز وثوقی که نتیجهاش میشود، «ممل آمریکایی»، «همسفر» و «ماه عسل» سه فیلمی که در قالب به دلیل موضوعات اجتماعی روز که مطرح میکنند، مثل شکاف طبقاتی و جامعه مدرن شبیه به نظر میرسند. خودتان از این همکاریهایی که در این سه فیلم با شاپور قریب، مسعود اسداللهی و فریدون گله انجام دادید، کدام را پختهتر میدانید و کدام کارگردان از این میان بود که ترجیح میدادید در صورت امکان با او دوباره همکاری کنید؟
من بین این سه فیلم، «همسفر» را بیشتر از همه می پسندم و موفقیت «همسفر» را بیشتر از «ممل آمریکایی» و «ماه عسل» میدانم. ببینید «ممل آمریکایی» فیلمی نوروزی و یکذره کمدی بود و جاهایی غیرواقعی بود. «همسفر» بیشتر واقع گرایانه بود، «ماه عسل» میشد گفت یکجورهایی ملودارم بود.
«ممل آمریکایی» و «همسفر» یک شباهتهایی در نوع دیالوگگویی بهروز وثوقی از نقطه نظر طنزی که به کار میبرد به هم دارند. در «ماه عسل» هم این اتفاق میخواهد بیافتد ولی خیلی ملموس نیست، مثلاً در جاهایی که شما و بهروز دچار چالش میشوید، خودش را نشان میدهد. ولی در «ماه عسل» گله میخواهد به سمت دیگری برود. گله در سینمای ایران کارگردان متفاوتی است به واسطه فیلمهایی که ساخته بود، این تفاوت را در کارگردانی چگونه دیدید. بین آقای اسداللهی، گله و قریب کدامشان بهتر هدایت میکردند؟
من با اسداللهی بیشتر ارتباط برقرار کردم. در زمینه کارگردانی گله کمتر به حضور و شخصیت من در فیلم پرداخت داشته است. چون قبلش با بهروز «کندو» را کار کرده بود، بیشتر با بهروز در زمینه کارگردانی و بازیگری بده بستان داشت. من بیشتر درواقع وسیلهای بودم برای قصه گله. کمتر شما در «ماه عسل» [ازمن] یک کلورآپ، دیالوگ و یا مونولوگ اثرگذاری در طول فیلم [میبینید].
یک صحنه نیچهخوانی دارید که آن صحنه فکر کنم در خاطر خیلیها مانده باشد. ولی جدای از آن فیلم ترانهای هم دارد که میشود گفت به یک ترانه بسیار محبوب تبدیل شد،«پل». البته خود آقای گله به من گفتند که ترانه سانسور شده، آن قسمتی که می گوید «کسی به یاد مریمهای پرپر…» دلیلش چه بود؟ چرا یکدفعه این بیت تغییر کرد و شد، « بذار قسمت کنیم تنهاییمونو…».
ساواک! ساواک در استودیوهای ضبط آهنگ، به خصوص حساسیتهایی که نسبت به ترانههای ایرج جنتی عطایی، شهیار و اردلان داشتند. به اصطلاح ممیزی میکردند. به همین دلیل آن شاهبیت را گفتند باید عوض کنید. حتی در فیلم «همسفر» هم قصد داشتند پخش ترانهی «وقتشه» را به اصطلاح ممنوع کنند. ولی چون ترانه روی عنوانبندی فیلم پخش میشد. نتوانستند کاری برایش انجام دهند.
در«همسفر» هم باز این اتفاق میافتد، آنجایی که میگوید، «من حریص رفتنم، عاشق فتح افق، دشمن برگشتنم» دچار تغییر میشود، چون در نسخههایی که بیرون آمد دیگر نیست. ولی در ترانهای که خود آقای جنتی عطایی منتشر کرده این قسمت وجود دارد.
بله همینطور است.
و میرسیم به آخرین فیلم شما «در امتداد شب» که جدا از روابط شما و آقای صیاد و داستانهایی که بود و به شکلهای مختلف ایشان و آقای فرمانآرا مطرح کردهاند. نکته اصلی این است که شما باز اینجا چیز دیگری از خودتان نشان میدهید، اینکه اصلاً نمیترسید خطر کنید، اینجا موضوع خواننده است و به هرحال فیلم صحنههایی دارد که میتواند، بخشی از طرفداران شما را خوشحال نکند. قشر مذهبی جامعه را به شدت اذیت بکند یا قلقلکشان بدهد که آنها بخواهند واکنش نشان بدهند و در کنارش، خب فیلم تبدیل میشود به پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران تا پیش از انقلاب ۵۷.
به شما عرض کنم، زمانی که بهمن فرمانآرا به من به پیشنهاد این فیلم و این قصه را داد، اول موافقت نکردم. چون دلم نمیخواست نقش این زن را که خواننده است به عهده بگیرم. چون گفتم نمیخواهم در این فیلم خواننده باشم، چون نمیخواهم این با شغل من همخوانی داشته باشد برای اینکه فکر میکنند نقش خودم را دارم بازی می کنم. شغل این خانم را عوض کنید، شغل دیگری به غیر از خوانندگی داشته باشد.
مدتی گذشت و وقتی فرمانآرا پیش من آمد به من گفت. در زمینه های مختلف هنری کسی را نداریم که تا این حد طرفدار داشته باشد که طرفدارانش اینجور به اوعلاقهمند باشد. فکر میکنم خانم ژیلا سازگار اگر اشتباه نکنم قصه فیلم را با همراهی پرویز صیاد عزیز نوشته بودند. آن زمان دلم نمیخواست این نقش را به صورتی که بالاخره انجام شد داشته باشم. ولی وقتی گفتند که نداریم و نمیشود اجباراً قبول کردم و همان هم شد.
یعنی وقتی فیلم اکران شد اکثراً گفتند که گوگوش نقش خودش را بازی کرده است. در طول فیلم هم با آقای صیاد به مشکل برخوردم. دو قسمت مهم بود که اذیتم میکرد، یکی سکانس بزم تریاککشی و یکی اینکه باید جلوی دوربین لخت می شدم و پیراهنم را از تنم در میآوردم. من در فیلم «طلوع» و «ممل آمریکایی» مایو پوشیده بودم یعنی مشکلی از این لحاظ نداشتم ولی برهنگی…
اروتیک بازی نکرده بودید؟
هیچ وقت، سر این ماجرا با پرویز اختلاف پیدا کردم و اگر درست یادم باشد یکی-دو روز هم فیلمبرداری قطع شد، من گفتم بازی نمیکنم، ایشان گفت، من کارگردانی نمیکنم، خلاصه من را مجاب کردند که این صحنه پشت شومینه قرار است اتفاق بیفتد و آتش شومینه نمیگذارد که این صحنه اروتیک دیده شود و میشود این اتفاق به آن صورت که من نگرانش بودم نیفتد.
ولی نهایتاً این اتفاق افتاد و من هم در آن زمان با خودم به این نتیجه رسیدم که خب اگر بازیگرم، صحنههایی را که فیلم ایجاب کند باید بازی کنم. اما در همان زمان هم نگران موضوعاتی بودم که بعدها دچارش شدم. همین که عدهای از طرفدارانم یا کسانی که دوست نداشتند این اتفاق برای گوگوش خواننده بیافتد، کمی رنجیده خاطر شدند.
بعد از انقلاب هم زمانی که من در اوین و یا جاهای دیگر بازجویی می شدم، بیشترین اشکالی که به من گرفته میشد و من را مجرم تلقی میکرد همان صحنههایی بود که «در امتداد شب» داشتم.
حضور سعید کنگرانی هم بود. راحت بودید با سعید، بازیگری بود که وقتی بازی میکرد جلوی او راحت باشید.
بله، زیاد کنگرانی مسئله و مشکل من نبود، برای اینکه او تحت کنترل پرویز صیاد بود و هر آنچه که گفته میشد به خوبی اجرا میکرد.
چرا خود آقای فرمان آرا نخواستند کارگردانی کنند، ایشان که تجربه کارگردانی داشت ولی تهیهکننده فیلم شد و ترجیح داد پرویز صیاد کارگردان فیلم باشد؟
آن را باید از خودش بپرسید.
شما هیچ وقت از او نپرسیدید که چرا خودتان کارگردانی نمیکنید؟
نه، برای اینکه کارگردانی درخشانی از او ندیده بودم، فکر میکنم فیلم «شطرنج باد» بود.
«شطرنج باد» مال آقای اصلانی بود، «شازده احتجاب».
«شازده احتجاب» بله، که من آن فیلم را ندیده بودم، چون فیلم فکر میکنم فقط در حد جشنواره به نمایش درآمد.
جشنواره فیلم تهران نمایش داده شد و آنجا مورد تشویق قرار گرفت. به هر حال شما با پرویز صیاد کار کردید. با وجود همه التهابات که در فیلمبرداری بوده ولی نتیجه فیلمی شده که تا الان همچنان دیده میشود و به عنوان یکی از فیلمهای خوب سینمایی که امروز به آن میگویند سینمای بدنه شناخته می شود.
به هرحال فکر میکنم نهایت تلاشم را کردم که اگر صحنههای اروتیک داشت که مد نظرم فقط همان صحنهای که اسم بردم بود. والله بقیه سکانسهای فیلم سکانسهای خوبی بودند و بازیگیری پرویز صیاد هم برای من خیلی خوب و با ارزش بود. همینطور بازی جهانگیر فروهر و…
محبوبه بیات…
محبوبه بیات بود که البته من آن زمان با محبوبه بیات آشنایی نداشتم ولی صحنههایی که با او داشتم صحنههای خوبی بود. یک بازیگر دیگری بود که نقش نگهبان جلوی در خانه پروانه را بازی می کرد( جهانگیر صمیمیفرد) او هم خوب بود و همین طور خانم کارمن که نقش مادر سعید را بازی میکرد.
شما گفتید جهانگیر فروهر، من چند وقت پیش داشتم فکر میکردم که تقریباً شاید در سینمای ایران یا تحقیقاً لیلا فروهر و شما از نقطه نظر حضور در سینما و بزرگ شدن جلوی دوربین تا رسیدن به خوانندگی هم سرنوشتید.
نه، من اول خوانندگی را شروع کردم، بعد هنرپیشه سینما شدم.
نسلی که بعداً آمد همیشه با شما مقایسه میشد. جوانهایی مثل خانم لیلا فروهر، نوش آفرین و شهره اینها همیشه با شما مقایسه میشدند و حتی در مواقعی هم گفته میشد که میخواهند به نوعی شبیه شما باشند.
چقدر خوب که من باعث شدم خوانندههای مطرحی به عرصه خوانندگی اضافه شوند. بین کسانی که اسم بردید لیلا را بیشتر از دو نفر دیگر دوستش دارم و به زعم من موفقتر از دو نفر دیگر است. نوشآفرین هم خواننده خوبی است که کمتر حضور مداوم داشته است.
و همچنان آنطور که به من گفته بودید، بعد از انقلاب کارگردان مورد علاقهتان که دوست داشتید با او کار کنید سامان مقدم است.
سامان چون دوست خوب من بود، دستیار کیمیایی بود، از آن طریق من با او آشنا شدم و با خانوادهاش که بسیار هم دوست داشتنی بودند. و مهمتر از همه اینها، سامان بشقاب یا دیش ماهواره را در منزلم نصب کرد و توانستم برای اولین بار «ان.آی.تی.وی» را ببینم و اشک بریزم.
چرا اشک ریختید؟
از شوق که ارتباط برقرار شده بود بین ما که در ایران بودیم و دستمان از همه چیز کوتاه بود. «ان.آی.تی.وی» وارد خانههای ما شد که باید سپاسگزار ضیا آتابای باشیم. این فرستنده کاری کرد که ما بتوانیم در ایران نظاره گر باشیم، دوستان و همکاران قدیمی از دسترس دور شدهمان را بتوانیم در خانه هایمان داشته باشیم.
حالا برگردیم به سال نو. شما این روزها برای چه چیزی دلتنگ میشوید و برای چه چیزی افسوس میخورید؟
برای خودم چیزی نیست، به جز خانهام که در ایران است. ولی ناراحتی و غصهام برای مردم مملکتم است بهخصوص جوانان و از همه مهمتر برای دختران، زنان و خوانندههای زنی که نمیتوانند استعدادشان را به منصه ظهور برسانند. بسیار بسیار خوشحالم از اینکه پرستو احمدی…
بعد از پرستو هم خانم گوگوش دیدید یک خواننده زن دیگر را احضار و کنسرتش را متوقف کردند؛ فشار روی دخترانی که در داخل فعالیت خوانندگی میکنند بیشتر شده است.
بله ولی پرستو این تابو را شکست و این اتفاق افتاد. من هم خیلی متأسفم و ناراحتم از اینکه زنان مملکتم اجازه بروز استعدادها و هنرشان را ندارند. من الان نگران و ناراحت جوانان مملکتم هستم که دو- سه نسل است که جوانی نکرده پیر شدهاند-به خواسته های طبیعی شان، آزادی پوشش، آزادی اجرای هنرشان جلوی مردمی که دوست دارند موسیقی بشنوند، دوست دارند حجاب نداشته باشد- با احترام به کسانی که حجاب را دوست دارند جزو زندگی خودشان به حساب بیاورند. من برای دیگرانی هم که دوست ندارند به زور حجاب سر کنند، آرزوی روزی را دارم که آزادانه بتوانند هر جور که دلشان میخواهد زندگی کنند.
خانم گوگوش بزرگترین کاری که در ۱۴۰۳ انجام دادید چه بود؟ معمولاً وقتی سال شروع میشود، افراد یکسری آرزوها و برنامهها دارند، میگویند امسال مثلاً این کار را انجام میدهم. شما از این تصمیمها گرفتید؟
نه، نتوانستم یا به آن فکر نکردم. من ۱۴۰۳ سال خوبی نداشتم، به غیر از چند تا کنسرت در اروپا و این آخری در تورنتو و واشنگتن که کنسرتهای موفقی بودند، سال زیاد دلنشینی نداشتم.
برای امسال تصمیم خاصی گرفتهاید؟
من ترجیح میدهم در حال زندگی کنم.
نگاه «خیامی» دارید خانم گوگوش…
امیدوارم بتوانم در لحظه بهترین خودم باشم.
آیا دوست دارید وعده چند کاری که در شرف انجام است و در ۱۴۰۴ انتظارش را دارید به شنوندهها و به مخاطبان کارهای خودتان بدهید؟
۱۴۰۴ چند کار هنری به غیر از کنسرتها دارم. یکی از مهمترین کارهایی که قرار است انجام شود، کتابم است. دو کار دیگر را اجازه بدهید بعداً بگویم.
یعنی ترانهای در دستور کار نیست؟
البته، یک کار بسیار زیبا که هم شعر ترانه و هم ملودیاش ساخته دوست خوب بچگیام شهیار قنبری است، کاری هم هست که از ایران برایم رسیده اگر عمری بود آن را هم ضبطش کنیم.
یک فیلم مستند هم از شما منتشر شد، «آتشین جان»….
بله، خانمی که در آلمان زندگی میکنند و فکر میکنم از کارمندان شبکه «زد.دی.اف» آلمان هستند. ایشان در سفری که من برای کنسرت به آلمان داشتم، آمدند و مصاحبه کردند و قرار گذاشتند که بیایند و بقیه مصاحبه را در لسآنجلس با من داشته باشند و برای تلویزیون «زد.دی.اف» آماده بکنند که شنیدم و الان هم میشنوم که فیلم را در شهرها، کشورها و سینماهای مختلف پخش میکنند.
اینطور که من از صحبتهای شما متوجه شدم، در جریانش نبودید؟
قرار بر این نبود ولی ایشان دارند انجام میدهند، قبل از اینکه با من توافق کنند.
اینطور که من حس کردم شما دلخور شدید؟
راضی نیستم! به این صورت راضی نبودم و نیستم.
خانم گوگوش ما سالها با هم گفتوگو کردیم، الان شرایطی است که امیدوارم ما همچنان باشیم، حتماً شما خبرهای مربوط به رادیو فردا را هم شنیدهاید.
بله، خبرش را شنیدم و اصلاً از این خبر خوشحال نیستم. امیدوارم رادیو فردا همچنان به فعالیت خودش ادامه دهد. نبودش حتماً تأثیر خوبی نخواهد داشت. شنوندههای رادیو فردا هر روز با این رادیو از اخبار روز از اتفاقات هنری، اقتصادی، سیاسی، مصاحبهها با افراد صاحبنام [مطلع میشوند] الان هم پادکستهای خوبی میشنوم که به غیر اطلاعرسانی سرگرمکننده هم هستند برای مردمی که نیاز دارند به چنین رسانههایی حیف است که نباشند.
باعث خوشحالی دشمنان این رادیوها است. به هر حال مهمترین دشمن این رادیو جمهوری اسلامی است که البته اسمش را جمهوری اسلامی نمیشود گذاشت؛ حکومت اسلامی! من فکر نمیکنم مملکت ما جمهوری باشد که اسمش را «جمهوری اسلامی» گذاشتهاند.
خانم گوگوش ما سالها پیش با هم درباره کتاب شما صحبت کردیم و حالا کتاب در شرف انتشار است. از نظر زمانبندی ما در پاییز ۱۴۰۴ شاهد انتشار آن خواهیم بود، پیشفروش کتاب هم در برخی از سایتها مثل آمازون آغاز شده. فکر کنم همزمان هم بشود با پایان تور کنسرتهای «فصل آخر». من میخواستم برای شنوندههای رادیو فردا یک بخشی از این کتاب را با صدای خودتان بشنویم.
آقای ضرغامی این کتاب به زبان انگلیسی قرار است منتشر شود، ولی از آنجایی که من دلم میخواهد این کتاب انگلیسی به فارسی هم ترجمه شود و همیشه از سال ۲۰۰۳ مایل بودم و علاقهمند بودم که کتاب زندگیام را بدهم به دست دوست نازنینم خانم هما سرشار و این اتفاق در آن زمان نیفتاد.
الان که کتاب به زبان انگلیسی و به وسیله تارا باقری یکی از دوستان صمیمی من و دختر دوست دوران جوانی و نوجوانیام نوشته شده، خواهش کردم از همای عزیز که کتاب انگلیسی را همزمان به فارسی ترجمه کنند که همان متن انگلیسی به فارسی منتشر شود که ایشان هم با جدیت و علاقه پیگیر ترجمه این کتاب هستند.
حالا میتوانید بخشی از ترجمه را برایمان بخوانید؟
قسمتی از ترجمه فارسی… فکر کنم قسمتی را میتوانم.
پس به قول زنده یاد اسماعیل خویی، «و ما سرا پا چشم، و ما سراپا گوش میشویم، و ما سراسر همسرای تو و ما خرد و بزرگِ ما، همه گوگوش میشویم».
این قسمتی که برایتان میخوانم… در اغلب برنامهها به تنهایی می خواندم و پاپا با یکی از آلات موسیقی همراهی میکرد. در آغاز از توجه و تشویق تماشاگران دستپاچه میشدم. خیلی سریع و به دلیل اجرای هر شب برایم عادی شد. صحنه برایم زمین بازی بود و جمعیت تماشاچیان مهربان. یادم میآید ۴ یا ۵ ساله بودم، شبی در یک کافهرستوران میخواندم-البته اسم این کافه رستوران اینجا به انگلیسی برده نشده، چون کسی نمیداند اسم این کافهرستوران را نمیداند و برایشان مهم نیست- ۴ یا ۵ ساله بودم شبی در یک کافهرستوران می خواندم که دیدم ملخی روی صحنه و جلوی پایم ورجه ورجه میکند. با احتیاط گرفتمش مثل یک حیوان خانگی خیلی کوچک در کف دستم پنهانش کردم و به خواندن ادامه دادم.
اسم کافه رستوران که البته گفتم در این متن نیامده «کافه باستانی» بود در جاده قدیم شمیران. کسانی که کافه باستانی را به یاد دارند. متأسفانه یا از دنیا رفتهاند، یا دیگر ذهن شان یاری نمیکند. این کافهرستوران تابستانی بود در یک محوطه باز یک صحنهای بود که خواننده و رقصنده میآمد و اجرا میکرد. یادم میآید، خانم مهوش هم آنجا میخواند. کافه باستانی در این متن نیامده و من این متن را برایتان خواندم.
احتمالاً این توضیحات در نسخه فارسی در دسترس باشد.
نه! متن فارسی دقیقاً ترجمهای است از متن انگلیسی.
ای کاش در پانویسها برای مخاطب فارسی زبان اینها گفته میشد.
شاید، شاید، چون خانم سرشار مشغول ویرایش متن هستند برای اینکه این ترجمه تا به حال چهار- پنج بار برای [نمونهخوانی] که اشکالاتش را برطرف کنیم،چاپ شده، حتماً [تلاش میشود]جاهایی که برای خواننده ایرانی قرار است نوشته شود، قابل دسترسی و قابل فهمتر باشد.
ضمن اینکه شما میدانید، به خاطر وضعیت سیاسی حاکم بر ایران، خیلی از این اتفاقها را به لحاظ تاریخی ثبت نکردهایم. این کمک میکند که به لحاظ تاریخ شفاهی ثبت شود و ما بدانیم که روزگاری کافهای در تهران قدیم به نام کافه باستانی وجود داشته است. از این نظر مهم است که این جغرافیا برای نسلهای بعد از ما هم ثبت شود.
شاید این کار را انجام بدهیم، حتماً هم خانم سرشار به این موارد دقت کافی خواهند داشت.
ممنون از لطفتان برای شما آرزوی موفقیت میکنم و سال خوبی پیش رو داشته باشید.