پروفسور داود غلام آزاد(*)
داوود غلام آزاد
ترجمه از آلمانی با کمک هوش مصنوعی
در این نوشتار، به این پرسش میپردازم که جمهوریخواهانِ دموکرات چگونه میتوانند در شرایطِ حاکمیتِ تمامیتخواهِ اسلامی و پراکندگیِ جهانیِ ایرانیان، خود را بهمثابهٔ بدیلی اثرگذار و نیرومند سازمان دهند.
نقطهی آغاز: بیریشگیِ دوگانه
ایران امروز تنها با یک نظامِ تمامیتخواه روبهرو نیست، بلکه با فروپاشیِ حسِ مشترکِ زندگی و آگاهیِ جمعیِ خود نیز درگیر است.
تمامیتخواهیِ اسلامی نه فقط سیاست، بلکه ذهن و زبانِ مردم را ویران کرده است. آنچه زمانی از راهِ دین، قومیت یا فرهنگ میانِ ایرانیان پیوند میآفرید، به سلسلهمراتبی از پاکی و گناه و لعنت تبدیل شد.
در این نظم، انسان ناچار است میانِ بقا و کرامت، میانِ ایمان و ریا، میانِ ترس و خودفریبی یکی را برگزیند. نتیجه، شکافِ درونیای است که اعتمادِ انسان به دیگری را از ریشه میخشکاند.
در کنارِ این وضعیت، پراکندگیِ میلیونها ایرانی در سراسرِ جهان نوعی بیریشگیِ مضاعف آفریده است. آنان در زبانها و نظامهای گوناگون زندگی میکنند و دیگر مرکزِ معناییِ واحدی وجود ندارد که تجربههایشان را به هم پیوند دهد.
ایران امروز مجموعهای از خاطرات و تجربههای پراکنده است که تنها از راهِ بازسازیِ معنای مشترک میتواند دوباره به زندگی بازگردد.
تمامیتخواهیِ اسلامی بهمثابهی ویرانیِ معنا
تمامیتخواهیِ اسلامی ایمان را از درون تهی کرد و آن را به ابزارِ سلطه بدل ساخت. او نهتنها آزادی، بلکه معنای واژگان را نیز نابود کرد : حق یعنی اطاعت، عدالت یعنی انتقام، و کرامت یعنی تسلیم.
زبانِ عمومی از کارکردِ اخلاقیِ خود تهی شد و کلمات دیگر حاملِ اعتماد و حقیقت نیستند. در چنین جهانی حتی اصلاحطلبی و اپوزیسیون نیز در همان چارچوبِ معناییِ قدرت گرفتار میمانند.
این بحرانِ معنا نه با انتخابات و نه با قانون اصلاح میشود، بلکه تنها از راهِ بازسازیِ نمادینِ جهانِ مشترک — یعنی از راهِ پیدایشِ معنایی نو برای آزادی و مسئولیت.
جمهوریخواهیِ امروز بیش از هر چیز وظیفهای نمادین است: باید نشان دهد که آزادی دشمنِ ایمان نیست، بلکه صورتِ متمدنِ مسئولیتِ انسان در برابرِ دیگری است.
پراکندگی: چالش و فرصت
دیاسپورای ایرانی فقط پیامدِ سرکوب نیست، بلکه شکلی تازه از حیاتِ اجتماعی است — نشانهای از ویرانی و در عینِ حال نشانهای از امکانِ نوزایی.
برای نخستینبار، جامعهای ایرانی بیرون از دولت و کنترلِ مستقیمِ آن شکل گرفته است.
اما این آزادی دو چهره دارد::
میتواند به بیریشگیِ فردگرایانه منجر شود یا به خودسازماندهیِ مسئولانه.
تجربهی پراکندهی ایرانیان زمانی ثمربخش میشود که به رابطهای متقابل و ساختارمند تبدیل گردد — نه از راهِ شعارِ وحدتِ ملی، بلکه از راهِ تمرینِ عملیِ همکاریِ دموکراتیک.
جنبشِ جمهوریخواه باید خود را نه به قلمرو، بلکه به ارتباط متکی کند.
وطنِ آینده نه در خاک، بلکه در شبکهی گفتوگو و همکاری ساخته میشود؛ وطنی مبتنی بر احترام و تفاهم، نه بر خون و فرمانبری.
وظیفهی سازمانی در تبعید
برای تبدیلِ پراکندگی به نیروی جمهوریخواهانه، نیاز به حزب نیست، بلکه به شبکهای چندمرکزی است.
چنین شبکهای باید::
۱. بر پایهی موضوعها سازمان یابد (حقوقِ بشر، زنان، آموزش، محیط زیست، اخلاقِ رسانهای و غیره))
۲. با شفافیت کار کند (صورتجلساتِ باز، منابعِ مالیِ روشن، انتخاباتِ قابلِ پیگیری))
۳. در مدیریت گردش داشته باشد (رهبرانِ موقت، نه دائمی)
۴. در سطحِ منطقهای مستقل عمل کند اما در اصولِ کلی هماهنگ بماند.
این ساختار باید نشان دهد که تمرکززدایی نشانهی ضعف نیست، بلکه بلوغ است؛ تصویری زنده از جامعهای که در برابرِ دولتِ پدرسالارانه و مرکزگرا — چه سلطنتی چه دینی — ایستاده است.
پیششرطِ روانی: از گناهِ دینی تا مسئولیتِ مدنی
مانعِ اصلی در درونِ انسانهاست، نه در نهادها. تمامیتخواهی به ایرانیان آموخت که هرگاه آزادانه عمل کنند، باید احساسِ گناه کنند. این درونیسازیِ فرمانبرداری مؤثرترین ابزارِ سلطه بود.
بسیاری از ایرانیان این الگو را با خود به تبعید بردهاند. از همین رو، حتی در دیاسپورا نیز همان سازوکارهای استبدادی تکرار میشود: قهرمانپرستی، طرد، و دوپارگیِ اخلاقی.
جنبشِ جمهوریخواه باید این چرخه را بشکند و آن را به تمرینِ احترامِ متقابل تبدیل کند — نه از راهِ اعتراف، بلکه از راهِ شناساییِ دوسویه.
فضیلتِ اصلیِ جمهوریخواهی ایمان نیست، بلکه مسئولیت است؛ این آگاهی که آزادی از جایی آغاز میشود که انسان خود را در سرنوشتِ جمعی شریک بداند.
راهبرد: جمهوری بهمثابهی جامعهی مدنیِ جهانی
اکنون که مرکز ویران شده، جمهوری باید از پیرامون زاده شود — از جایی که انسانها در آزادی زندگی میکنند.ایرانیانِ خارج نخستین پایهگذارانِ فرهنگِ جمهوریاند؛ باید پیش از بازگرداندنِ آن به ایران، در عمل آن را بیافرینند.
هر شبکه و انجمنِ ایرانی در تبعید میتواند به کارگاهِ جمهوری تبدیل شود، به شرطِ آنکه الگوهای کهنهی ستیز — دینی در برابرِ سکولار، قومی در برابرِ ملی — را تکرار نکند.
بهجای شعارهای ایدئولوژیک، باید همکاریهای عملی شکل گیرد: رسانههای مشترک با مسئولیتِ روشن، صندوقهای شفاف برای کمکهای اجتماعی، و مجامعِ دموکراتیک با مدیریتِ چرخشی.چنین تمرینهایی، پایهی فرهنگی نوین میسازند که بر تمدن استوار است، نه بر ناجیگرای.
فرجام: جمهوری بهمثابهی بازسازیِ کرامت
جنبشِ جمهوریخواه تنها زمانی اعتبار مییابد که بتواند به انسان کمک کند کرامتِ ازدسترفتهی خود را باز یابد — نه در قالبِ شعار، بلکه در تجربهی زیسته.بازسازیِ کرامت یعنی بازگرداندنِ پیوندِ گسستهی میانِ احساس و معنا، میانِ احترامِ به خویشتن و مسئولیت در برابرِ دیگری.
جمهوری نه شکلی از حکومت، بلکه شیوهای از زیستن است که بر احترامِ متقابل بنا میشود — نقطهی مقابلِ تمامیتخواهی.
جمهوری از آنجا آغاز میشود که انسان از انتظارِ نجاتدهنده دست میکشد و درمییابد که خود پدیدآورندهی سرنوشتِ مشترک است — در تهران، برلین، تورنتو یا سیدنی.
Glossar – کلیدواژهها
۱. تمامیتخواهی – نظامی که نه فقط سیاست، بلکه ذهن و احساس و زبان را تحتِ سلطه میگیرد.
۲. کرامت – احساسی از ارزشمندیِ درونی که پایهی آزادی و مسئولیتِ انسانی است.
۳. جمهوریخواهیِ نوین – کنشی اخلاقی و فرهنگی برای بازسازیِ احترام و اعتمادِ متقابل.
۴. پراکندگی (دیاسپورا) – وضعیتِ پراکندهی ایرانیان در جهان که میتواند به بیریشگی یا به سازمانیافتگی بدل شود.
۵. مسئولیتِ مدنی – خودآگاهیِ شهروند نسبت به نقش و سهمِ خویش در ساختنِ سرنوشتِ جمعی.
۶. تمرکززدایی – واگذاریِ قدرت به شبکههای خودگردان بهجای تمرکز در یک مرکزِ سیاسی.
۷. جامعهی مدنیِ جهانی – عرصهای از همکاریِ آزاد میانِ انسانها که از مرزهای جغرافیایی فراتر میرود.
۸. بازسازیِ معنا – ایجادِ چارچوبی تازه برای فهمِ آزادی، ایمان و عدالت بر پایهی گفتوگو.
۹. احترامِ متقابل – بنیانِ اخلاقیِ جمهوری که جایگزینِ فرمانبری و ترس میشود.
۱۰. کارگاهِ فرهنگی – عرصهای برای تمرینِ اندیشیدن، گفتوگو و همکاری در جهتِ ساختنِ جهانِ مشترک.
هانوفر، ۲۶ اکتبر ۲۰۲۵.
https://gholamasad.jimdofree.com/kontakt/
(*) داود غلام آزاد پروفسور باز نشسته رشته جامعه شناسی در دانشگاه هانوفر آلمان است. از ایشان نوشته ها و کتب متعددی در زمینه مشکلات دموکراسی در ایران موجود میباشد.
متن آلمانی نوشته:
Wie sich demokratische Republikaner unter den Bedingungen islamischen Totalitarismus und weltweiter Zerstreuung als wirkungsmächtige Alternative formieren können
- Ausgangspunkt: Die doppelte Entwurzelung
Der Iran steht heute nicht nur unter der Last einer totalitären Herrschaft,
sondern unter der Last eines zersprungenen kollektiven Selbstbewusstseins.
Der islamische Totalitarismus hat die soziale und symbolische Ordnung so tief deformiert,
dass selbst die Vorstellung des „Gemeinsamen“ zerstört wurde.
Was einst religiös, ethnisch oder kulturell verband,
wurde in eine Hierarchie der Reinheit, Schuld und Verdammnis verwandelt.
Der Totalitarismus im Iran ist kein bloßes politisches Regime –
er ist eine totalisierende Beziehungsordnung,
die in die psychische Struktur der Menschen eingedrungen ist:
Er zwingt zur inneren Spaltung zwischen Überleben und Würde,
zwischen Glauben und Heuchelei,
zwischen Angst und Selbsttäuschung.
Diese Spaltung hat den Menschen nicht nur das Vertrauen in den Staat,
sondern auch das Vertrauen zueinander genommen.
Gleichzeitig hat die Zersplitterung der iranischen Gesellschaft durch Flucht, Migration und Exil
eine zweite Entwurzelung geschaffen:
Millionen Iraner leben heute in verschiedenen Ländern,
unter verschiedenen Sprachen, Rechtssystemen und Lebensformen –
und erfahren täglich, dass es kein gemeinsames Zentrum mehr gibt,
das die Erfahrung zusammenhält.
Damit ist der Iran zu einer verstreuten Erfahrungswelt geworden,
deren Menschen zwar miteinander verbunden sind,
aber ohne gemeinsames Symbol, das sie integriert.
- Der islamische Totalitarismus als Zerstörung des Sinnzusammenhangs
Der islamische Totalitarismus hat den religiösen Glauben instrumentalisiert,
um Kontrolle zu erzeugen,
und damit den Menschen die symbolische Grundlage ihrer Selbstachtung genommen.
Er hat nicht nur die politische Freiheit zerstört,
sondern auch die Bedeutung der Worte –
den Sinn von Wahrheit, Verantwortung, Schuld und Gerechtigkeit.
In dieser Welt verliert die Sprache ihre moralische Funktion:
„Recht“ heißt Gehorsam,
„Gerechtigkeit“ heißt Rache,
„Würde“ heißt Unterwerfung.
Die Folge ist eine allgemeine symbolische Desorientierung,
in der selbst Opposition und Reformismus
oft im selben semantischen Rahmen verbleiben wie das Regime selbst.
Ein solcher Zustand lässt sich nicht durch Wahl oder Verfassung korrigieren,
sondern nur durch einen neuen symbolischen Rahmen des Gemeinsinns,
der den Menschen wieder ermöglicht,
sich aufeinander zu beziehen,
statt sich übereinander zu erheben.
Darum ist die republikanische Aufgabe zugleich eine symbolische:
Sie muss zeigen, dass Freiheit nicht das Gegenteil von Glauben ist,
sondern die zivilisierte Form der Verantwortung füreinander.
- Die Zerstreuung als Herausforderung und Chance
Die iranische Diaspora ist keine bloße Folge politischer Repression,
sondern eine neue soziale Formation.
Sie ist zugleich Ausdruck der Zerstörung und der Möglichkeit der Erneuerung.
Denn zum ersten Mal in der Geschichte des Landes
existiert ein Iran außerhalb des Staates,
frei von dessen unmittelbarer Kontrolle.
Aber diese neue Freiheit ist ambivalent:
Sie kann sich ebenso leicht in egoistische Entwurzelung verwandeln
wie in verantwortliche Selbstorganisation.
Die zerstreute Erfahrung der Iraner kann nur dann politisch fruchtbar werden,
wenn sie in eine strukturierte Gegenseitigkeit überführt wird –
nicht durch Appelle an „nationale Einheit“,
sondern durch die gemeinsame Praxis demokratischer Verfahren.
Das bedeutet:
Die republikanische Bewegung darf sich nicht an einem Territorium orientieren,
sondern an einer globalen Kommunikationsfigur,
in der Iraner in allen Ländern
gemeinsame Normen, Diskussionsformen und Projekte aufbauen.
Sie muss nicht „heimkehren“,
sondern den Begriff von Heimat neu schaffen:
als Netzwerk zivilisierter Verständigung jenseits von Gehorsam und Blut.
- Die organisatorische Aufgabe in der Diaspora
Um aus dieser Zerstreuung eine republikanische Kraft zu formen,
braucht es keine Partei, sondern ein polyzentristisches Netzwerk.
Ein solches Netzwerk muss:
- thematisch gegliedertsein (Menschenrechte, Frauen, Bildung, Umwelt, Medienethik etc.);
- transparent kommunizieren(offene Protokolle, öffentliche Finanzen, nachvollziehbare Wahlen);
- regelmäßig rotieren(keine dauerhaften Führerfiguren);
- regional autonom agieren, aber normativ kohärent bleiben–
also gemeinsame Prinzipien, aber unterschiedliche Ausdrucksformen haben.
Diese Organisationsform muss zeigen,
dass Dezentralität kein Zeichen der Schwäche,
sondern der Reife ist.
So entsteht ein praktisches Gegenbild
zum zentralistischen, paternalistischen Staatsverständnis,
das sowohl die Monarchisten als auch die Islamisten verbindet.
- Psychologische Voraussetzung: Von religiöser Schuld zu ziviler Verantwortung
Die tiefste Hürde liegt nicht in den Institutionen,
sondern in der psychischen Struktur der Menschen.
Der Totalitarismus hat den Iranern beigebracht,
sich moralisch schuldig zu fühlen,
sobald sie frei handeln.
Das war die effektivste Form der Kontrolle:
die Internalisierung des Gehorsams.
Viele tragen dieses Muster – oft unbewusst – ins Exil weiter.
Daher entsteht selbst in der Diaspora
eine Wiederholung autoritärer Dynamiken:
Heldenkult, Ausschluss, moralische Spaltung.
Eine republikanische Bewegung muss diese Dynamik bewusst machen
und in Übung der Selbstachtung überführen:
nicht durch Bekenntnis, sondern durch wechselseitige Anerkennung.
Die entscheidende republikanische Tugend ist nicht „Glaube“,
sondern Verantwortung:
das Bewusstsein, dass Freiheit nur dort beginnt,
wo man sich selbst als Mitverursacher des Ganzen versteht.
- Strategischer Weg: Republik als globale Zivilgesellschaft
Da das Zentrum zerstört ist,
muss die Republik von der Peripherie her entstehen –
aus den Orten, an denen Menschen bereits in Freiheit leben.
Das bedeutet:
- Iraner im Ausland müssen die erste republikanische Kulturbilden,
bevor sie sie in den Iran tragen. - Jede Gemeinde, jedes Netzwerk im Exil
kann zum „Labor der Republik“ werden –
vorausgesetzt, sie spiegelt nicht die alten Konfliktformen (Religiöse vs. Säkulare, Ethnische vs. Nationale) wider. - Statt ideologischer Bekenntnisse müssen praktische Kooperationsformenentstehen:
gemeinsame Medienplattformen mit redaktioneller Rechenschaftspflicht,
Fonds für transparente Hilfsprojekte,
demokratische Foren mit rotierender Moderation.
Diese globalen Lernfelder schaffen eine neue politische Kultur,
die nicht auf Erlösung, sondern auf Zivilisierung beruht.
- Schluss: Republik als Wiederherstellung menschlicher Würde
Eine republikanische Bewegung kann nur dort glaubwürdig werden,
wo sie den Menschen hilft,
ihre verlorene Würde zurückzugewinnen –
nicht als abstraktes Ideal,
sondern als soziale Erfahrung.
Dafür muss sie das zerstörte Band zwischen Gefühl und Bedeutung,
zwischen Selbstachtung und Verantwortung,
wiederherstellen.
Denn die Republik ist keine Staatsform,
sondern die Form einer gegenseitigen Achtung,
die das Gegenteil des Totalitarismus ist.
Sie entsteht dort,
wo Menschen aufhören, nach Erlösung zu verlangen,
und beginnen, einander als Mitautoren ihres gemeinsamen Schicksals zu begreifen –
in Teheran, Berlin, Toronto oder Sydney gleichermaßen.
