نکاتى پیرامون مقالات جلال ایجادى و یوسفى اشکورى

١- من خواننده ى همیشگى مقالات آقاى دکتر ایجادى و جناب یوسفى اشکورى هستم و بسیار از آن ها مى آموزم. مهم نیست که مطالبى که این آقایان مى نویسند باب طبع من و منطبق با نظر و دیدگاه من هست یا نه؛ مهم این است که در رشته ى تخصصى خود مطالبى را بیان مى کنند که جالب توجه است. شاید آقایان تصور کنند که ورود من به این مباحثات نوعى دخالت بى جاست، اما حقیقت آن است که بسیارى از مطالب، ناگفته مانده و نیاز به بازگویى آن ها از جانب شخص سومى هست. در این مطلب روى سخن ام بیشتر با جناب اشکورى است. طبیعى است که این مطلب منعکس کننده ى نظر شخصى من است و پاسخگویى از طرف دکتر ایجادى به جناب اشکورى نیست که قطعا خود پاسخ لازم را به ایشان خواهند داد.

٢- جناب یوسفى اشکورى محور بحث اخیر شان دو چیز است: الف- روشنفکران مسلمان به کسانى که غیرمحققانه و توهین آمیز سخن مى گویند پاسخ نمى دهند. ب- محققى که مطلبى در باره ى اسلام مى نویسد لااقل باید از مراجع دست اول استفاده کند و نه کتاب ها و مقالات دست چندم که به صورت مونتاژى سر هم بندى شده است (نقل به مضمون).

٣- من، شخصا، به عنوان کسى که در یک خانواده ى مسلمان و معتقد بزرگ شده، نظر بسیار ساده اى در باره ى دین پدرى ام دارم: دین «باید» یک امر شخصى باشد و هیچ گونه دخالتى در حکومت و دولت و قواى قانون گذار و قضایى نداشته باشد. «هیچ کس» تحت هیچ عنوانى نباید دین و یا هر ایدئولوژى دیگرى را اعم از خداپرستانه یا غیر آن به کسى تحمیل کند. البته این ها هیچ یک به تنهایى عامل سعادت بشر نیست ولى مانع بزرگى است در مقابل بدبختى و فلاکت حتمى بشر.

۴- این مواردى را که عرض کردم، مى توانم با ارجاع به کتب و اسناد دست اول ثابت کنم، مشروط بر آن که، طبق عادت دیرین ما ایرانى ها، این امرْ ثابت نشده و به پایان نرسیده، به شاخه ى دیگرى نپریم و بحث را از حیز انتفاع نیندازیم.

۵- باز با مراجعه به آثار دست اول مکتوب و مضبوط مى توان به سادگى اثبات کرد که هر جا دین -هر دینى- صاحب قدرت سیاسى شده، باعث بدبختى و فلاکت مردم شده، و خون و خون ریزى و قتل و آدمکشى و زیر پا نهادن حقوق انسان، جز لایتجزاى آن بوده است. البته بیشتر از آن که من بخواهم چیزى را ثابت کنم، آقایانى که معتقدند دین عامل سعادت بشر است باید یک نمونه در کل تاریخ بشر نشان دهند که انسان با حکومت دینى خوشبخت و سعادتمند شده و این خوشبختى و سعادت به قیمت بدبختى جماعتى دیگر نبوده است.

۶- موضوع احترام به دین و دین داران، از موضوعاتى ست که همواره از زبان دین داران معتقد مى شنویم. علت آن هم تعداد میلیاردى مسلمانان جهان است. به عبارتى چون جمعیت زیادى به این دین و آورندگان و رشد دهندگان آن معتقدند، لذا باید احترام این دین را حفظ کرد. بله. اگر دین امرى شخصى باشد، باید احترام فرد معتقد را حفظ کرد تا زمانى که با دین اش نخواهد کسى یا چیزى را به زور عوض کند. این که یک شخص به تنهایى چه اعتقادى دارد، کارى به کار حکومت و میلیون ها انسان دگر اندیش ندارد. ولى وقتى دینى سیاسى شد، و به خیابان آمد، و ماشین وحشت و آدمکشى به راه انداخت، در این جا دیگر احترام معنى ندارد (هر چند فعالان سیاسى جدى همواره در عین مبارزه با عوامل جهل و عقب افتادگى اجتماع جانب ادب را نگه داشته و خواهند داشت، ولى بایدى در کار نیست). به دین کسى که هر مخالفى را به زندان مى افکند، او را به شکل وحشیانه شکنجه مى کند، او را به ناجوانمردانه ترین و ناعادلانه ترین شکل ممکن به قتل مى رساند ضرورتى ندارد که احترام گذاشت. اگر هم احترامى گذاشته مى شود براى رعایت حال کسانى است که دین دولتى را قبول ندارند و به دین شخصى خودشان معتقدند. کسى با بار شیشه، نباید وارد بازار مسگرها شود، و اگر شد، حق شکایت از آسیب هاى احتمالى نخواهد داشت.

٧- سخن رایج دیگر این است که اسلام خوبى هم دارد. چرا از آن سخن گفته نمى شود. ما هم با قصه هاى مذهبى پدر و مادرمان و نیز داستان هاى شیرین دینى که در کتاب هاى درسى آمده بود، با این «خوبى» ها آشنا شدیم. اما عمل اسلام سیاسى چیز دیگرى را به ما نشان داد؛ چیزى کریه و تهوع آور. وقتى تن نازک جوانان ما به خاطر عقیده، بر بالاى دار آونگ شد، تمام آن داستان ها دود شد و به هوا رفت. اصلا گیرم که نود درصد اسلام سیاسى خوب و فقط ده درصد آن بد است. به قول آن هنرمند امریکایى چه کسى حاضر است پا در استخرى نهد که در کف آن قطعه اى مدفوع افتاده است؟

٨- گاه سخن از تبعیت از اکثریت به میان مى آید. باز با اسناد درجه ى اول مى توان ثابت کرد که «عقیده» اکثریت مى تواند به شدت اشتباه باشد و موجب فجایع باورنکردنى گردد. یک نمونه ى روشن انتخاب هیتلر به عنوان منجى المان و حتى جهان بود. مورد دیگر همین جمهورى اسلامى و راه افتادن اکثریت مردم به دنبال خمینى بود. اگر این نظر صحیح باشد، آن وقت باید به اسلام هم ایراد گرفت که چرا خود را بر اکثریت بت پرست آن زمان عربستان تحمیل کرده است.

٩- اساتید محترم اسلام شناس اصلاح طلب ایرانى، اکنون در کدام یک از کشورهاى مسلمان مشغول تحقیق و تدریس اند؟ آقاى دکتر سروش آیا در عربستان یا اردن یا قطر یا عمان ساکن اند یا در امریکا به دانشجویان و اساتید درس ارائه مى دهند و از امکانات فرهنگى و علمى و آزادى بى حد و حصر و تساهل و تسامح امریکایى هاى مسیحى براى گسترش اسلام رحمانى بهره مى برند؟ خود جناب یوسفى اشکورى چطور؟

١٠- جناب اشکورى داناتر از آن هستند که متوجه سخنان ساده و بى پیرایه ى من نشوند. هیچ بى ادبى در این مطلب که تبویبى مى تواند باشد بر بحث هاى مشخص و دسته بندى شده ى آتى وجود ندارد. ولى نه تنها آقاى اشکورى بلکه اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران مسلمان، علاقه اى به ورود به بحث باافرادى چون ما ندارند. بهانه شان هم این است که یا سواد امثال ما کافى نیست، یا ما اهل هتاکى و فحاشى هستیم، یا بحث آکادمیک نمى دانیم چیست، یا اصلا طرف مقابل عددى نیست که بخواهیم پاسخگو باشیم و امثال این ها… به عبارتى با تحقیر و کوچک نشان دادن طرف مقابل، گریبان خود را از چنین دیالوگ هاى صاف و پوست کنده اى مى رهانند. شاید یکى از دلایل عدم رشد اصلاح طلبان دینى همین وارد بحث هاى خلاق نشدن با مخالفان فکرى و عقیدتى باشد. این دوستان، تا زمانى که پشت شان به چند میلیون جوان ایرانى مسلمان که راه گریز از حکومت اقتدار طلب دینى را در پیوستن به اصلاح طلبان دینى مى بینند، گرم است، به امثال ما نیازى ندارند، چون در ظاهر اکثریت با آن هاست. اما این اکثریت از روى ناچارى و به خاطر دین پدرى به آنان روى خوش نشان مى دهد، نه محاسن ذاتى و قدرت جذب این دوستان. و این نکته ى ظریفى ست که متاسفانه این دوستان خیلى دیر و وقتى کار از کار گذشت متوجه آن خواهند شد.

از: گویا

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

خروج از نسخه موبایل