یادداشت پیرامون سخنان اخیر اکبر گنجی در زمینهء وقایع مصر
در همه عمرم مقاله نویسی با این همه استعداد در به هم بافتن و چسباندن و ترکیب کردن مطالب گوناگون به هم دیگر به قصد ثابت کردن یک فرضیه غلط و ثابت نشدنی ندیده ام! انصافا اکبر گنجی در آوردن قیاسات مع الفارق، در سفسطه گری و در چیدن (به قول امروزی ها «چیدمان») مطالب نامربوطی که بنا به عمد و از روی غرض قبلی در آنها مبالغه و بزرگنمایی کرده یا باز هم از سر عمد و غرضِ قبلی کوچک و تقلیل یافته شده اند استاد است. او در لباس یک روزنامه نگار، مثل یک ایدئولوگِ دستگاه ها و اداره های سیاسیِ یک دولتِ حاکم، برای وارونه جلوه دادن حقایق و برای نتیجه گیری های خاص در جهت هدف های از پیش تعیین شده می نویسد. محال است که از نوک قلم او، خاصه در مطالب سیاسی سالهای اخیرش، شما با یک نویسندۀ روشنفکر و اهل دردی روبرو شوید که اندیشه ای اصیل و دردی ریشه دار او را به گفتن و نوشتن برانگیخته باشد.
مثلا، در مقاله اخیرش به نام «کودتای مصر: محور عقلانیت علیه ارتجاع»، آسمان و ریسمان را به هم می بافد و از قول «دیپلمات های غربی» (کی هستند معلوم نیست!) یا مقامات اسرائیلی یا فلان سناتور یا بهمان سیاستمدار ناشناخته یا شناخته شده و فلان روزنامه یا ماهنامه غربی یا فلان روزنامه نگار و بهمان تحلیلگر هرچه دلتان بخواهد مطالب می آورد که به درد کار خودش می خورد و در جهت نتیجه گیری و اثبات فرضیه سیاسی خودش انتخاب شده است. او طوری از این افراد نام می برد که گویی همه را از نزدیک می شناسد و به صحت عقاید و نظرات آنان اطمینان تام دارد. ضمنا استعداد شگرفی در تصحیف و در تبدیل افکار یا منتسب کردن افکار خود یا خودی های حکومتی به مخالفان حکومت را دارد. مثلا، در نتیجه گیری اش موضوع قطب بندی جامعه به سکولار و مسلمان که ساخته حکومتی ها و به ویژه اصلاح طلب های حکومت اسلامی از جمله خود گنجی است را به دیگران و به مخالفان جمهوری اسلامی نسبت می دهد؛ و همه مردم مخالف نظام آخوندی را «ضد دین» می نامد، و همه مسلمانان جهان را معارض و مخالف با حکومت غیردینی می نمایاند.
این شیوه در نگاه اوست، و در بسیاری از مقالات او از جمله در همین هم به صورت چشمگیری خودنمایی می کند. او می کوشد مثلا در مورد مصر، اخوان المسلمین را به جای مسلمانان یعنی به جای همه ملت مصر بنشاند، و در طرف مقابل همه آن بیست میلیون مصری تظاهرکننده (که با تحریف، قصد تقلیل آنها به چند ده هزار تن را دارد) را(به طور زیرکانه و غیرمستقیم) «سکولار» و ضد دین می شمارد ؛ و ارتش مصر که به قول او «کودتاگر» است را «سکولارها» می نامد و با همه مخالفان حکومت دینی در جهان در یک صف قرار می دهد؛ و حتی گاهی آنها را کنار هیتلر و موسولینی می نشاند و همه را یکجا «حکومت سکولارها» می نامد! در مورد ترکیه هم همینطور تحریف می کند؛ در مورد صندوق رأی و دموکراسی تحریف می کند و بازی با صندوق و سوء استفاده متحجرین اسلامیست از اشکال فرمل و ابزار دموکراسی را عین دموکراسی می داند؛ و انتخاباتی از نوع انتخاب مرسی یا الجزایری های بنیادگرا یا طالبان افغانی را دموکراتیک می داند؛ در حالی که خود این اسلامگراها و به ویژه گنجی بهتر از هر کسی می دانند که میان فرهنگ دموکراتیک و حقوق انسان و حقوق دموکراتیک فرد در جامعه با اندیشه اسلامیستها (از نوع خمینی و شاگردانش و از نوع اخوان المسلمین و از نوع طالبان) هزار سال اندیشه و تعمق و فرهنگ و ادب و انقلابات سیاسی و اجتماعی و رنسانس فکری و فرهنگی فاصله است.
او انتخاب مرسی را «دموکراتیک» می نامد، و حق ملت مصر در برکناری او را به رسمیت نمی شناسد؛ اما از خود نمی پرسد این اخوان المسلمین که نگاه داشتن مرغ و خروس را در خانه به خاطر «عمل قبیح خروس» حرام می شمارند، و یکی از سران آنها چند سال پیش زن استاد دانشگاهی (نصر حامد ابوزید) را بر طبق یک فتوی به خاطر اظهار نظر علمی این استاد بر او حرام و بر خود حلال شمرد، و جریان متعصب قشری عقب مانده ایست که تروریست های بن لادنی از آنجا تغذیه کرده و سربازگیری می کنند (محمد عطا، یکی از نوزده نفر تروریست های ۱۱ سپتامبر، در ارتباط با اخوان المسلمین بود) اکنون چگونه دموکرات شده اند؟! کدام یک از آثار ولتر و دالامبر و روسو و مونتسکیو و توکویل و کانت و اسپینوزا و سایر فلاسفه و اندیشمندان آزادی و دموکراسی در محافل مذهبی آنها تدریس شده و در کجا مشق دموکراسی کرده اند؟!
آنها از کی به چرخشِ قدرتِ در حکومت معتقدند؟ آنها از کی به خود اجازه می دهند که «حکومت خدا و قرآن» را که از طریق صندوق رای به دست آورده اند، دوباره به «کفار حربی» یعنی به ملت مصر بازگردانند؟ مگر خمینی بازگرداند که مرسی بازگرداند؟ مگر یکی از سیاستمدارانِ نظام خمینیستی (علاالدین بروجردی) همین چند هفته پیش نگفت که مرسی باید ارتشی ها را خلع می کرد و مثل ما سپاه پاسداران درست می کرد و همه را از دم تیغ می گذراند و ملت مصر را فاقد ارتش ملی می ساخت تا با خیال راحت اسلامیسم قرون وسطایی اش را به قول خمینی «پیادَه کند»؟!
اکبر گنجی خیلی راحت «خمینیگری» را حق دموکراتیک حزب الله می شمارد؛ و تنها به صرف این که زمانی در اکثریت بوده اند و در یک رفراندومِ ضدمردمی و سراپا شیادی و شارلاتانیسم پایه های استبداد دینی شان را در ایران ریخته اند، ویران کردن کشور و نابودی حقوق ملت ایران را حق آنها می داند؛ و مخالفان حکومت بیدادگر و وحشی آخوندی را ضد دین می نامد تا راحت بتواند مردم مؤمن را به جان آنها بیندازد. در این طرز برخورد، سلامت فکر و «روشنفکری» وجود ندارد؛ و آنچه بالکل غایب است حقیقت جویی و راستگویی و صداقت فکری است. او اسلامیسم را به جای اسلام می نشاند، و اگر کسی جایی گفته باشد حکومت اسلامیستی و اسلامیسمِ سیاسی راه به توحش می برد، وی برای فریب عوام و برای تحریک مردم مؤمن فریاد بر می آورد که «مخالفان اسلامیسم، مخالفان اسلام و مخالفان دینند!»؛ و به خیال خود «سکولارهای دین ستیز» را به «مؤمنان خداگوی و خداجوی» جهان معرفی می کند!
اینها اندیشه و فکر سالم نیست! آقای گنجی!
این غرض و مرضهای سیاسی و فکری که با انگیزه حفظ و تداوم حکومت آخوندها و بالطبع تداوم فلاکت و بدبختی ایرانیان و نسل های آتی در ایران ترویج می شوند را متوقف کنید! شما عجیب رفتار دوگانه ای دارید. مثل این که سخت نمک گیر نظامی هستید که زمانی پاسدار آن بوده اید!
بشکنید آن نمکدان را! خدمت به ملت ایران ارجمندتر از خدمت به تداوم نظام آخوندی است. وقت آن رسیده است که پاسدار آزادی «ملت ایران» باشید، چرا که پیش از این ها به اندازه کافی از «نظام» پاسداری کرده اید! بشریت ایرانی از این حکومت رنج بسیار برده و زخم های عمیق بر تن دارد؛ اگر مرهمی نیستید، لااقل نمک پاش دل ریش ملت ایران نباشید. یک زمانی نشان می دادید که قصد کمک به ایجاد تحول در جامعه را دارید؛ اما مدتهاست ، یعنی چند سالی است که کوشش های شما خیلی زیرکانه برای نجات نظام آخوندی یعنی در جهت نابودی ملت ایران پیگیری می شود؛ (این دو بنیاداً با یکدیگر در تعارض اند) و ازین بابت برای شما متأسفم!
قلمتان و فکرتان و آرمانتان را با ارش های انسانی و ملی و با انگیزه های آزادیخواهانه و با سعادت نسل های آتی ایران هماهنگ و هم سو کنید، اگر بتوانید. دل از گذشته تان برکنید. شما به خمینیسم بدهکار نیستید اما به ملت ایران چرا!
اکبر آقای گنجی! می دانم که شما به واژۀ «کلنگی» خیلی علاقمندید، و اتفاقا با خواندن این مطلب شما به نظرم رسید که اصولا سبک و استیل شما در نگارش مقالات و تحلیل های سیاسی به خصوص نوشته هایی که به آن «اوجب واجبات» مربوط می شوند یک شیوۀ نگارش کلنگی است؛ به این معنی که قلم در دست شما همچون کلنگی برای «کلنگی کردن حقیقت» به کار می رود! در این مقاله، خوب حقایق مربوط به وقایع اخیر مصر و خواست های آزادیخواهانه مردم این کشور را کلنگی کرده اید! مرسی و اخوان المسلمین شایستگی آن را ندارند که آرمانهای آزادیخواهانه و شریف ملت مصر به پای آنها قربانی بشود؛ همانطور که ملاهای کشور ما بی ارزش تر از آن بودند که همه آرزوها و آرمان های آزادیخواهانه صد و پنجاه ساله ملت ایران را به پای آنها بریزیم، که با کمال تأسف ریخته ایم!
م. سحر
http://msahar.blogspot.fr