آیا صلحجویان نسل های جدید اسرائیل خواهند توانست…

جمعه, 25ام فروردین, 1391
اندازه قلم متن

جمعه ۱۳ آوریل ۲۰۱۲

اخیرأ در اسرائیل، خاصه از سوی نسل جوان، و در کشورهای دیگری از جمله ایران، شاهد جنبشی فکری و اجتماعی علیه حمله ی کشور نخست به ایران، و حاکی از علائق تاریخی و فرهنگی مردم اسرائیل نسبت به کشور خود بوده ایم؛ جنبشی که به محض آغاز از طریق رسانه های اینترنتی به سرعت رو به گسترش نهاد و هر روز دامنه ی بیشتری می یابد.
همزمان با این جنبش یا پیش از آغاز آن بود که بیانیه ی سازمان های جبهه ملی ایران در اروپا* زیر عنوان « ما برنامه ی نظامی ـ سیاسی اسرائیل علیه تمامیت و موجودیت ایران را به شدت محکوم می کنیم» منتشر شد. گذشته از انعکاس وسیع این بیانیه در میان هموطنان ایرانی، اظهار نظرهای دیگری نیز از زبان برخی از سرشناسان اسرائیلی ایرانی تبار شنیده شد که هنوز بر ما روشن نیست تا چه اندازه بتوان برخی از آنها را پژواکی از آن بیانیه دانست.
پیداست که وجود چنین روحیه ای در میان بخش های مهمی از مردم اسرائیل و خاصه نسل جوانِ متحرک و متفکر آن نمی تواند موجبات خرسندی ایرانیان وطن دوست، آزادیخواه و صلحجویی نباشد که می کوشند ـ و باید هرچه بیشتر بکوشند ـ تا کابوس جنگ میان اسرائیل و کشور ما را، که نمی تواند جز از سوی اسرائیل ظهور کند، از سر ملت ایران و نیز مردم اسرائیل دور سازند.
اما برای فهم بهتر موقعیت حساس کنونی باید علاوه بر اینها، هم اندکی به علل تهدیدات جنگ طلبانه ی زمامداران اسرائیل پرداخت، و هم به رجزخوانی های سران جمهوری اسلامی علیه آن کشور که دستاویز های لازم را به جنگ طلبان دراسرائیل برای طرح نقشه ی شومشان داده است توجه کرد.
در مورد اسرائیل باید در درجه ی نخست دو امر اساسی را مورد توجه قرارداد.
نخست اینکه رهبران سنتی اسرائیل که بخشی از آنان بنیانگذاران آن کشور بودند و بخش دیگر سالیان دراز با گروه اخیر و در زیر رهبری آن در جنگ های آن با کشورهای عربی و مردم فلسطین شرکت داشته اند، شیوه ی اندیشه و زندگی آنان نیز به همین دلیل بر تجاوز به خان و مان دیگران، دفاع به هرقیمت از سرزمین هایی که به زور اشغال کرده بودند و معرفی این کار چون یک حق و وظیفه ی همیشگی هر اسرائیلی، بنا شده بود تا جایی که از مجموعه ی این رفتارها یک ایدئولوژی ساخته بودند که هنوز هم بر سیاست خارجی و حتی داخلی اسرائیل مسلط است. اما نسل این گروه از نخبگان اسرائیلی امروز در آستانه ی خاموش شدن است و نسل های جدید این جامعه به دلائل بالا و دلائلی دیگری که از این پس خواهد آمد در بازمانده ی نسل پیشین نمایندگان منافع خود و آینده ی جامعه را نمی بینند!
توضیح اینکه درتمام شصت و چهار سالی که از اعلام تاًسیس اسرائیل گذشته است عمده ی همّ مردم اسرائیل، کوشش های اقتصادی، توان مالی و گذشت های انسانی آن، تحت رهبری نسلی که از آن یاد شد، صرف امور نظامی، تسلیحاتی، سازمان های جاسوسی و تبلیغاتی در سراسر جهان می گردید و به بهای چنین فشار دائمی بر جامعه بود که رهبران اسرائیل می توانستند، همزمان با پایمال کردن تصمیمات شورای امنیت سازمان ملل متحد، سیادت ظالمانه ی خود براهالی منطقه و اراده ی خود بر مردم فلسطین را تحمیل کنند. بدیهی است، که حتی با وجود کمک های مالی بی دریغ ایالات متحده ی آمریکا که بودجه ی اسرائیل بدان وابستگی حیاتی داشته و دارد، چنین وضعی نمی توانسته ضامن شکوفایی و خود بسندگی اقتصاد اسرائیل و رفاه اجتماعی اکثریت مردم آن باشد؛ سهل است، با پیدایش هر نسل جدید بر شدت نارضایی ها و اگاهی بیشتر بر علل نامعقول سیاستی که موجب آن بوده افزوده شده است.
در واقع اتخاذ چنین سیاستی از سوی رهبران اسرائیل نمی توانسته امری تصادفی باشد. اینگونه سیاست ها که همه ی دستگاه های دولتی یک کشور را در خدمت یک مسابقه ی تسلیحاتی دائمی قرار می دهد تاکنون ویژه ی همه ی قدرت هایی بوده و هست که خواسته اند اراده ی ناحق گروهی (اعم از یک گروه قومی یا یک گروه ایدئولوژیک) را بر محیطی بس بزرگ تر از خود بطور پایدار تحمیل کنند. در ضمیر رهبران چنین قدرت هایی نگاه یک “موجود همیشه در محاصره” به صورت یک عامل ثابتِ و قابل مقایسه با برنامه ی ژنتیکی موجودات زنده نقش می بندد۱.
نخستین و کامل ترین نمونه ی قدرتی که، همراه با جنبه های امپریالیستی که از دوران تزاری به ارث برده بود، در درجه ی نخست از اراده ی ایدئولوژیکی یک گروه از نخبگان جامعه برای تحمیل نظریات خود بر کل محیط سرچشمه گرفت، تسلط حزب بلشویک به رهبری لنین و تروتسکی بر سراسر امپراتوری بیش از چهار قرنی تزارهای روسیه بود. قدرتی که به ضرب اعمالِ زور، جنگ طولانی علیه مخالفان رژیم انقلابی بر امپراتوری روسیه مسلط شد، و با برقراری رسمی “وحشت” که، به مدت دوسال از اوایل جنگ داخلی، رسمأ و با امضاء فرمانی از طرف لنین اعمال شد و به همین عنوان نیز در تاریخ باقی ماند، پایه های خود را استوار کرد. این دوران، که صدمات پردامنه ی خونین و هولناک به همه ی ملل و اقوام “اتحاد” شوروی، که قحطی های کم سابقه در تاریخ جهان یکی از مظاهر آنها بود، ماهیت ذاتی این نظام را به گونه ای رقم زد که در “برنامه ی ژنتیکی” آن برای تمام مدت عمر آن مندرج شده بود، و در ضمیر آگاه و ناخودآگاه طبقه ی رهبری کننده ی آن به صورت نگاه یک”قدرت همیشه در محاصره”، و در عین حال توسعه طلب، نقش بست.
بدین سبب بود که اتحاد شوروی سابق همواره خود را در محاصره ی “غول” سرمایه داری و مورد تهدید از سوی توطئه های آن می دید و نمی توانست یک دم از مسابقه ی تسلیحاتی برای دفاع از دژی که بدان تبدیل شده بود آرام بماند. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، با “برهانی” که جنگ تجاوزکارانه و مهیب هیتلری بر “درستی” آن نظریه ی محاصره به دست رهبران حزب کمونیست داد، این حالت باز هم شدید تر شد و زندگی مردم آن کشور را به یک مسابقه ی تسلیحاتی تمام عیار و دائمی علیه بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان، آمریکای شمالی، و متحدان آن درغرب، تبدیل کرد. اگراز برهان بر”درستی” این نظریه به لحن مشروط ومشکوک سخن می گوییم بدین دلیل است که امروز مورخان تراز اول پیدایش توتالیتاریسم هیتلری نفس وجود بلشویسم در شوروی را از علل جنگ جهانی دوم می دانند؛ آنان بر این نکته پافشاری می کنند بنا به تحقیقاتی که انجام داده اند، یکی از انگیزه های مهم هیتلر از ابتدای فعالیت سیاسی وی این بوده که وی با مشاهده ی قدرت تبلیغاتی احزاب کمونیست به شدت از شوروی و رژیم آن متوحش بوده، و ضمنأ در مخیله ی بیمار خود این پدیده را نتیجه ی یک “توطئه ی یهودی” می پنداشته است.
از آن پس نیز همه ی قدرت های توتالیتر دیگری که پا به عرصه ی تاریخ نهادند همین خصائص را به همراه داشتند، هرچند که درمورد برخی از آنها مانند کوبا انواع تهدید ها و محاصره ی اقتصادی از طرف قدرت بزرگ همسایه واقعیتی بوده که هیچگاه پایان نیافته است.
تاریخ نشان داد که علی رغم قدرت سازماندهی و مغزشویی دولت شوروی که که فقط به درون مرزهای آن نیز محدود نبود این قدرت بی سابقه ی تاریخی در نتیجه ی مسابقه ی تسلیحاتی که سرنوشت خود را بدان گره زده بود سرانجام فروپاشید و آنچه از آن برجاماند همین فدراسیون روسیه است که دموکراسی آن هنوز زیر اراده ی یک قدرت فردی و یک الیگارشی فاسد دست وپا می زند.
درباره ی اینکه همین خصوصیت در ساخت ماهوی جمهوری اسلامی هم از ابتدای تشکیل آن وجود داشته است دورتر سخن خواهد رفت.
حال برای اینکه به وضع اسرائیل بازگردیم باید بگوییم که البته ماهیت نظام آن بجای آنکه دارای خصوصیات توتالیتاریسم باشد در درون مرزها فقط به نوعی آپارتاید نیم بند و در برون مرزهای آن، تا جایی که توانایی اسرائیل اجازه داده، به آپارتایدی کامل مانده و می ماند.
وجود اکثر اصول دموکراسی در قانون اساسی اسرائیل البته با توتالیتاریسمی که بخش های متعصب مذهبی جامعه به شکل های گوناگون در صدد تحمیل آن به این کشور بوده اند سازگارنبوده و در نتیجه چنین نظامی نتوانسته هیچگاه در آن تحقق یابد.
اما در عین حال باید در نظرداشت که موجودیت اسرائیل، از دیدگاه بنیا گذاران آن، چنانکه گفته شد، نه فقط با حالت روحی یک قدرت در حال محاصره ی دائمی همراه بوده، که همواره تحت تاًثیر یک روحیه ی توسعه طلبی نیز، که گفتیم با هستی این نوع قدرت ها عجین است، قرارداشته است. توجیه این دکترین از دید اینگونه قدرت ها این است که آنان، ادعا می کنند که برای ادامه ی حیات خود را به یک حریم امنیتی، یا فضای ضد ضربه ی( “تامپون”) استراتژیک نیز نیاز دارند.
پس از جنگ جهانی دوم شوروی این حریم را با به قدرت رساندن احزاب کمونیست در بخش مهمی از کشورهای اروپای شرقی و تسلط نظام کمونیستی بر طبق الگوی خودش در این بخش از اروپا ایجاد کرد و علاوه بر تاًسیس پیمان نظامی ورشو در برابر پیمان نظامی اتلانتیک شمالی، از این کشورها به شکل بازاری نیز، که آنهم در خدمت همان مسابقه ی تسلیحاتی بکار می رفت، استفاده می کرد.
در مورد اسرائیل، به ویژه اگر ازیاد نبریم که این کشور، علی رغم آرمان برخی از پیشگامان سوسیالیست آن که “کی بوتس” ها (واحد های کشاورزی و تولید اشتراکی که امروز تقریبأ بکلی از میان رفته است) را بوجود آورده بودند، همواره عملأ مبتنی بر نظام سرمایه داری بوده است، در می یابیم که چرا این قدرت نیز، از آنجا که جزئی از جهان بزرگ سرمایه داری مدرن هم می باشد، توسعه طلبی مدرن همه ی این نظام ها را نیز که، از خصوصیات ماهوی همه ی آنها بوده و هست، در ذات خود دارد. البته بر این عامل موجود در ساخت اجتماعی ـ سیاسی اسرائیل بایست دکترین اسرائیل بزرگ را، که از ابتدا یکی از ابعاد نظری صهیونیسم بوده و براساسِ آن خاک واقعی«اسرائیل تاریخی» (مفهومی اسطوره ای ـ ایدئولوژیکی و غیر قابل اثبات!) شامل همه ی فلسطین است، نیز باید افزود. اما تصور نمی شود که در روزگار ما، جز ایدئولوگ های خشک اندیش ـ که بهتر است که آنان را “بی اندیشه” بخوانیم ـ این نظریه دیگر در میان اکثریت بزرگ مردم اسرائیل که مانند هر جامعه ی دیگری باید پیش از هرچیز در اندیشه ی نان شب فرزندان خود باشند، هواداران چندانِ دیگری داشته باشد.
چنانکه گفته شد اسرائیل در مسابقه ی نظامی خود با همسایگان عرب، علاوه بر اینکه همواره از انواع کمک های قدرت های غربی و بویژه ایالات متحده ی آمریکا برخوردار بوده، اساسأ بدون پشتیبانی مالی دائمی دولت اخیر قادر به ادامه ی این سیاست نمی بود.
تنها استثناء کوتاه مدت دراین پشتیبانی سیاسی ایالات متحده از اسرائیل نتیجه ی شرکت این کشور در برنامه ی حمله ی مشترک فرانسه و انگلستان به مصر به قصد جلوگیری از ملی شدن کانال سوئز بود۲. در این جنگ ارتش اسرائیل، با حمله به کانال سوئز و انهدام بخش مهمی از واحد های نیروی هوایی مصر(به همراهی واحد های هوایی فرانسوی که با ستاره ی داوود خود را به پوشش نیروی هوایی اسرائیل درآورده بودند) عملأ همچون پیشقراول دو ارتش استعماری انگلستان و فرانسه وارد عمل شد. نقشه این بود که پس از پیشروی کافی اسرائیل و اشغال نقاط استراتژیک کانال، انگلستان و فرانسه در ظاهر به طرفین جنگ (متجاوز اسرائیلی و مصر مورد حمله) اخطار دهند که به فوریت نیروهای خود را به فاصله ی پانزده کیلومتری کانال پس بکشند تا ارتش های آنان کانال را متصرف شوند؛ در واقع هدف طراحان کار این بود که با شروع جنگ و حمله ی هوایی و دریایی به بندر “پرت سعید” در صورت لزوم تا قاهره پیش رفته و حکومت افسران آزاد مصر به رهبری جمال عبدالناصر را سرنگون سازند. اسرائیل به نقش متجاوزانه ای که بر عهده ی آن گذاشته شده بود به خوبی عمل کرد و با پیگیری کار از طرف ارتش های دو دولت بزرگ اروپایی بود که جبهه ی مخالف این جنگ مرکب از آمریکا و شوروی بطور قاطع وارد عمل شد.
اما، پس از سالیان دراز صلح با مصر که عملأ رهبری کشورهای عربی را به عهده داشت و انهدام ارتش صدام حسین و حتی از هم پاشیدن دولت عراق، اینک سالهاست که اسرائیل دیگر حریف نظامی قابل اعتنایی در همسایگی ندارد که بتواند به بهانه ی خطرات موجود از سوی آن تنور جنگ را بتابد. هرکس نیز که کمترین سررشته ای از امور منطقه داشته باشد بخوبی می داند که نه حزب الله لبنان و نه نیروهای اسلامگرای افراطی منطقه چون جهاد و حمص در برابر قدرت نظامی اسرائیل جز نقش ایذائی جزئی در سطح تاکتیکی و سیاسی کاربردی ندارند. در نتیجه سران سیاسی و نظامی اسرائیل برای گرم نگهداشتن تنور سیاست جنگ طلبی و مسابقه ی تسلیحاتی چندین سال است که به دستاویز جدیدی نیازمند شده اند.
در چنین وضع جدیدی وجود نظامی چون جمهوری اسلامی در منطقه، با خصوصیاتی که لحن تهدید آمیز آن همیشه یکی از ابعاد عمده ی آن بوده، نمی توانست بهترین پاسخ به این مسئله ی اسرائیل و دستاویزی برای ادامه ی خشونت طلبی آن نباشد.
سابقه ی تجاوز اسرائیل، به عنوان پیش قراول حمله ی فرانسه و انگلستان، به قدرتی چون مصر که از لحاظ نظامی در آن زمان دست کم هم ارز آن محسوب می شد هرچند که از لحاظ جغرافیایی در همسایگی بلافصل آن هم قرارداشت ـ و این در مورد ایران صدق نمی کند ـ نشان می دهد که برای نسل بنیانگذاران اسرائیل، درصورت اطمینان از پشتیبانی یک یا چند قدرت بزرگ، تجاوز به یک قدرت قابل اعتنای منطقه می تواند بهترین پاسخ به نیازی باشد که از ابتدای تاًسیس این کشور پایه ی افکار این رهبران بوده؛ همان پایه ای که با آن اذهان مردم عادی اسرائیل را تغذیه می کرده اند.
مزیت این دستاویز جدید در این است که جمهوری اسلامی خود نیز به همین بیماری ذهنی” قدرت همیشه در حال محاصره” دچار است و با شعارها و رفتار دیپلماتیک خود تا کنون به اسرائیل انواع بهانه ها را، هرچند همگی سطحی و تبلیغاتی، برای آماده کردن ساده اندیش ترین اذهان جهان برای حمله به ایران داده است.
پیش از این گفتیم که در مورد نظام های توتالیتر، احساس محاصره در واقع از بیم نارضایی دائمی مردمی است که تحت فشار و وحشت آنها زندگی می کنند و این ترس از مردم در میان محافل قدرت جمهوری اسلامی امری است که از روز نخست پیدایش آن آشکار بوده است. تصور اینکه باید اکثریت مردم کشوری رسمأ با نظام آن مخالفت کنند تا سران آن از مردم در وحشت دائمی باشند پندارسیاسی نادرستی است چه چنین وحشتی جزو ذات نظام های ناحق و مبتنی بر زور است. از ساعتی که صاحبان قدرت دست به اولین اعدام غیرقانونی می زنند نشان می دهند که به قدرتی که به دستشان افتاده است اعتماد چندانی ندارند! به عبارت دیگر قدرت سیاسی برای چنین “زمامدارانی” نه در اتکاء به پشتیبانی اکثریت مردم، بلکه در قدرت کشتن بی حساب، به زندان کشیدن فارغ از قانون و قاعده و حق شکنجه، یا جنگ روحی با همگان با هدف گرفتن نمونه هایی از آنان است که باید موجب«عبرت سایرین گردند»؛ یعنی بطور کلی حکومت راندن به کمک رعب و وحشت: در اینگونه نظام ها جنگ های جسمانی ادواری با بخش هایی از مردم در حقیقت ادامه ی یک نبرد روانی دائمی با همه ی مردم است، به منظور در هم شکستن روحیه ی مقاومت در تمام ملت!
اگر آیت الله خمینی واقعأ به پشتیبانی بیش از نود در صد مردم کشور از او، آنگونه که با سخن از آراء رفراندم بدان اشاره می کرد، اعتماد واقعی داشت، برای آماده کردن فضای آن راًی گیری به آنهمه اعدام پیشاپیش متوسل نشده بود و مجازات کسانی را که در نظر جامعه مظنون به تجاوز به قانون یا فساد بودند مانند سران مشروطه پس از پیروزی (نک.پائین تر) و همانگونه که شاپور بختیار در برنامه ی دولت خود اعلام کرده بود، به بعد از برقراری حکومت قانونی جدید موکول می کرد. نه اینکه به مشتی کارگزار بی خبر از عدالت و قانون واگذار نماید. اعدام های پی در پی و بلاوقفه ای که ازهمان شب ۲۲ بهمن آغاز شد همگی نشان از وحشتِ به قدرت رسیدگان جدید از جامعه ای بود که می خواستند آن را به خط کرده و مطیع و منقاد خود سازند. نظامی که حیات آن بدینگونه آغاز شد هرگز با جامعه رفتار دیگری نخواهد کرد و به همین دلیل نیز هیچگاه به جامعه ای که در احاطه ی آن قرار دارد به دیده ی اعتماد نخواهد نگریست!
به این دلیل هم هست که جمهوری اسلامی از آغاز پیدایش خود، حتی پیش از حمله ی عراق، اولأ لحنی جز پرخاش نسبت به ایالات متحده که پیدایش خود را بیش از هر کشور دیگر مدیون برخی از رهبران آن خاصه ویلیام سالیوان سفیر آن کشوربود در پیش نگرفت و تا حد عمل بیسابقه ای در تاریخ جهان چون گروگان گرفتن کسانی که به نام اصول بین المللی و اخلاقی در پناه دولت و ملت ایران قرارداشتند پیش تاخت؛ و علاوه بر آن دست از تحریکات دائمی علیه صدام حسین که او نیز به دنبال بهانه ای برای حمله به خاک ایران و خدمتگزاری به آمریکای زخم خورده بود، برنداشت تا جایی که سرانجام آن جنگ خان و مان سوز به راه افتاد. و در اینجا هم شعار رفتن به قدس از راه کربلا را پیش کشید و با چنین ماجراجویی هایی مرگ صدها هزار جوان ایرانی را، که با پس گرفتن خاک های اشغال شده ی ایران می توانستند از بلای جنگ جان به دربرند، موجب گردید. شعارهای پرخاشگرانه اما میان تهیِ جمهوری اسلامی از زبان احمدی نژاد درباره ی قصد از میان برداشتن اسرائیل از نقشه ی جهان، که کمترین سنخیتی با واقعیت های جهان و امکانات و حتی مقاصد جمهوری اسلامی ندارد، نیز جزء دیگری از همان رجز خوانی هایی است که از ابتدای تشکیل جمهوری اسلامی بخشی از حیات ذهنی منحط آن را تشکیل داده است.
می بینیم که، با وجود تفاوت های مهم موجود میان دو قدرتی که سخن از آنها در میان است، از این نقطه ی نظر اخیر چه همانندی شگفتی میان رهبران اسرائیل و سران قدرت در جمهوری اسلامی دیده می شود. آنها، هر دو تا کنون کوشیده اند تا قدرت خود را در محاصره ی دائمی وانمود کنند. و با آنکه سران اسرائیل خود بهتر از هرکس می دانند که در حال حاضر موجودیت این کشور از سوی هیچ قدرتی در خطر نیست ـ و تنها خطر برای آینده ی آن فاصله ای است که هرروز با ادامه ی تجاوزات خود به حقوق فلسطینیان با واقعیت های دنیای خویش می گیرند ـ معذلک به علت بیماری ایدئولوژیکی یاد شده در بالا که بدان دچارند، و بقایای تاًثیر دکترین اسرائیل بزرگ که توسعه ی دائمی شهرک سازی در اندک بازمانده ی خاک فلسطین و پشتیبانی قدرت مرکزی از آن بر وجودش گواهی می دهد، ناچارند که اولأ برای “فروش” سیاسی فکر خود به مردم اسرائیل به ضرب انواع وسائل تبلیغاتی دشمن خطرناک جدیدی برای این کشور بتراشند، ثانیأ همزمان با این کار کشور و اذهان پشتیبانان آن را برای یک حمله ی ماجراجویانه به این «دشمن خطرناک» کاذب آماده سازند.
با اینهمه، چنانکه در باره ی قدرت بزرگی چون اتحاد شوروی سابق گفته شد، ایدئولوژی “محاصره شدگی دائمی” به عنوان دستاویز ادامه ی مسابقه ی تسلیحاتی برای قدرت هایی که بدان متکی می شوند آینده ی مثبت و روشنی ندارد و نشانه های بزرگ این عدم کامیابی از هم اکنون در اسرائیل هویداست.
اکثریت بزرگ مردم اسرائیل که از آثار این ایدئولوژی و سیاست جنگ و تجاوز تحت عنوان دفاع حیاتی بیش از پیش خسته شده و در رنج است تا حال چندین بار به اشکال گوناگون نارضایی خود را نشان داده است. گذشته از بخش معتنابه جامعه که تا امروز ناکامیابانه خواستار صلح بوده و خواست خود را در راه های گوناگون بیان کرده است، بزرگترین این نمایش های نارضایی تظاهراتی چند هفته ای بود که از نیمه ی دوم ماه ژوییه تا هفته ی دوم ماه اوت سال گذشته در چندین شهر اسرائیل با شرکت صدها هزار نفر از مردم برپا گردید.
در تابستان۲۰۱۱، طی ماه های ژوییه و اوت تظاهرات اجتماعی ـ سیاسی بیسابقه ای در اکثر شهرهای اسرائیل برگذارشد که صدها هزار تن در آنها شرکت جستند۳. تداوم این تظاهرات که چندین هفته در روزهای مختلف ادامه داشت نشان می داد که نه تنها اوضاع اجتماعی اسرائیل نسبت به گذشته بسیار سخت ترشده بلکه جامعه نسبت به این دگرگونی تحملی کمتر و حساسیتی شدید تر از گذشته نشان می دهد۳.
ناظران سیاسی وضع اسرائیل اظهار داشتند که از ده ها سال پیش به این سو تظاهراتی با این دامنه در این کشور رخ نداده بوده است. آخرین نمایش های بزرگ سیاسی در اسرائیل که با تظاهرات اخیر قابل قیاس باشد در سال ۱۹۸۲ بدنبال کشتار فلسطینیان غیرنظامی بیگناه در صبرَه و شتیله انجام شده بود که بسیاری از مردم اسرائیل نیروهای اسرائیلی حاضر در لبنان را که تحت فرماندهی آریل شارون قرارداشتند مسئول آن می دانستند. اگر تظاهرات۱۹۸۲از بیداری نسبی حس عدالتخواهی بخشی از جامعه ی اسرائیل در قبال اعمال غیرقانونی و تبهکارانه ی ارتش این کشور حکایت می کرد، تظاهرات سال گذشته بر وجود وضع جدیدی گواهی می دهد که، اگر گروکشی های تبلیغاتی زمامداران اسرائیل نبود، می توانست کار را به یک بحران بزرگ سیاسی مانند آنچه در بونان و اخیرأ نیز در اسپانیا رخ داد، یعنی نفی مشروعیت زمامداران و خواست یک تغییر بنیادی در رهبری سیاسی کنونی اسرائیل و بخصوص تجدید نظر کلی در دکترین حاکم بر سیاست منطقه ای این کشور دایر بر ضرورت آمادگی هر روز بیشتر برای جنگ های دیگر آینده بکشاند. بویژه اینکه اسرائیل با گسترش دائمی سرزمین های تحت اشغال خود و اعمال کنترل بر آنها، که در نتیجه ی آن، علی رغم همه ی قطعنامه های سازمان ملل، مرزهای عملی (دِ فاکتو De facto) و غیر رسمی خود را فرسنگ ها فراتر از مرزهای تعیین شده ی بین المللی قرارداده است، از حالت یک کشور دارنده ی یک سرزمین ثابت با مرزهای معین برخوردار از رسمیت بین المللی خارج است، و طرح ادامه ی این گسترش که در مُخَیله ی اکثر زمامداران آن شامل سرزمین هایی حتی بسیار وسیعتر از کل فلسطین و اردن نیزمی شود، هر روز تعارض میان این وضع و خواست های روزمره و معیشتی مردم آن را که، فارغ از تخیلات رهبران، به “اصل واقعیت” پیوند می خورد همواره شدت بیشتری خواهد بخشید. و این “اصل واقعیت” همان است که مقتدرترین رژیم های نظامی یا نظامی ـ پلیسی را، اگر به موقع از مجراهای دموکراتیک راه اصلاح در پیش نگیرند، در هم می شکند. و اگر وضع به همین منوال پیش رود که تا کنون رفته است، اضمحلال اسرائیل در شکل آزمند و زیادت طلب کنونی آن نیازی به «پهلوان پنبه های تهران» نخواهد داشت و به دست خود مردم اسرائیل عملی خواهد شد.
فراموش نکنیم که، هرچند بزرگترین جنایت هیتلر و دستگاه او از لحاظ صرفأ انسانی و اخلاقی کشتارهای مردمانی چون اقلیت های یهودی، و اسلاوها و کولی ها و همه مردمان دیگری بودکه به سلیقه ی دیوسیرتان نازی نبودند، و او همگی آنان را برپایه یک ایدئولوژی اهریمنی و جنون آمیز مادون انسانی و ناشایست برای ادامه ی زندگی می خواند، ولی جنایت بزرگتر او که به بهای جان هشتاد ملیون تن از مردم اروپا، از کشور های مورد تجاوز گرفته تا خود مردم آلمان و سربازان آمریکایی درگیردر جنگ، تمام شد برافروختن شعله ی جنگی بیسابقه در تاریخ جهان بود که او نیز آن را به نام تاًمین “فضای حیاتی” برای ملت آلمان و به بهانه ی جبران زیان های وارد شده بر آلمان در پیمان ورسای به راه انداخت و باز به همین دستاویز نیز خواست تحصیل این فضای حیاتی را به تسلط و سروری خود بر همه ی ملت های اروپا تبدیل کند. در مغز علیل او نیز ملت آلمان ملتی بود که به عنوان تجسم ” نژاد برتر” می بایست بر اروپا و انسانیت فرمانروایی کند.
خوشبختانه همانطور که همه ی مردم آلمان دچار این بیماری خوفناک نبودند، مردم اسرائیل نیز هرقدر اسطوره ی تعلق به “قوم برگزیده ی خدا” را از کودکی در مغز آنان تزریق کرده باشند، همگی اسیر اینگونه خرافات و اباطیلی که درجهان کنونی خریداری ندارد، و دست کم نباید از حوزه ی تصورات دینی و خصوصی به دنیای سیاست راه یابد، نمی باشند و می توان امیدوار بود که چندان بیدارند که بر سیاست هایی که بر پایه ی این باورهای سست و نامعقول، و دست کم خصوصی، طراحی شده و می شود هرچه زودتر خط بطلان بکشند.
این جنبه از جامعه ی اسرائیل که روشنفکران تراز اولی چون برخی از والاترین نویسندگان و سینماگران اسرائیلی از بهترین نمایندگان آن بشمار می روند، همواره رو به گسترش داشته است.
به عنوان نمونه هم اکنون فیلم “ماًمور پلیس” ساخته ی ناواد لاپید سینماگر اسرائیلی که در شش فستیوال برنده ی جایزه شده است و مورد ستایش بسیاری از منقدان بیطرف قرارگرفته، ابعاد دوگانه و متعارض جامعه ی اسرائیل، نیروهای رسمی یا دولتی مدافع دکترین حاکم از یک طرف و واقعیت های تلخ زندگی مردم را از طرف دیگر در جامه ی یک تخیل به گونه ای در معرض دید تماشاگران قرار می دهد که نشان می دهد این جامعه برخلاف تصویر های رسمی که تا کنون از آن ارائه شده یک صخره ی یک پارچه و خالی از شکستگی های مؤثر در سرنوشت آن نیست.
لاواد ناپید سازنده این فیلم نیز خود در مصاخبه هایی که در باره ی اثر او انجام کرفت این نقطه ی نظر را تائید کرد.
می توان امیدوار بود که امواج مخالفتی نیز که اخیرأ در میان نسل های جدید اسرائیل علیه حمله به ایران برخاسته طلایه ی نوید بخشی بزرگی از چنین روحیه ی نوینی باشد که نخستین بهره مند شوندگان از آن خود مردم این کشور و صلح منطقه و جهان خواهد بود.
آنان باید همچنین بدانند که ملت بزرک و کهنسال ایران، در همان حال که خواستار اجرای عدالت درباره مردم فلسطین و حقوق پایمال شده آنان و همه ی ملت های جهان است، خود از عهده ی لاف زنان جمهوری اسلامی (عنوانی که گونتر گراس برای آنان انتخاب کرده است Maulhelden) برخواهد آمد، خاصه اگر از یاد نبریم که چنانکه بدان اشاره ی کافی شد زمامداران توتالیتر جمهوری اسلامی نیز به سختی به همان درد بی درمانی دچارند که نظام هایی آنچنان را، آنهم در دوران ما، بسیار زود به زمین گرم می زند.

پاریس، ۱۲ آوریل ۲۰۱۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱در مواردی که محیط اشغال شده، مانند سرزمین های قاره ی آمریکا، که اقوام ساکن آن از هزاران سال پیش آنجا می زیستند، مغلوب تمدنی بکلی متفاوت و از بیخ و بن بیگانه شده است می توان گفت که تمدن پیشینِ آن محیط انسانی بکلی نابود گردیده و جز آثاری فرهنگی از گذشته ی آن اقوام و بخشی از نسل های آنان برجا نمانده اند. در استعمار کلاسیک تمدن غرب که در آسیا و بویژه افریقا صورت گرفت به علل کاملأ قابل فهم عملأ اضمحلال اقوام بومی امکان پذیرنشد ( زیرا اگرچه مردمان اروپا و آسیا همه ی قاره ی افریقا را نمی شناختند ـ و این امری متقابل بود ـ در عین حال نیز افریقا قاره ی تازه و بکلی ناشناسی نبود) و به همین دلیل فرهنگ های کهن افریقاییان نیز بکلی از میان نرفت.
۱مکرر نک.رنست نولته، جنگ داخلی در اروپا، ناسیونال ـ سوسیالیسم و بلشویسم ۱۹۱۷ـ ۱۹۴۵(به زبان آلمانی، با ترجمه ی فرانسوی زیر:

Ernst Nolte , La guerre civile européenne, national-socialisme et bolchévisme . Éditions Perrin, collection Tempus, 2011. (ISBN 978-2-262-03458-0).p 177
۲در این جنگ ارتش اسرائیل، با عبور سریع از نوار غزه و اشغال صحرای سینا، حمله به کانال سوئز، و بالاًخره انهدام بخش مهمی از واحد های نیروی هوایی مصر(به همراهی واحد های هوایی فرانسوی که با ستاره ی داوود خود را به لباس نیروی هوایی اسرائیل درآورده بودند) عملأ همچون پیشقراول دو ارتش استعماری انگلستان و فرانسه وارد عمل شد. نقشه این بود که پس از پیشروی کافی اسرائیل و اشغال نقاط استراتژیک کانال، انگلستان و فرانسه در ظاهر به طرفین جنگ (مهاجم اسرائیلی و مصر مورد تهاجم) اخطار دهند که به فوریت نیروهای خود را به فاصله ی پانزده کیلومتری کانال پس بکشند تا ارتش های آنان کانال را متصرف شوند؛ در واقع هدف طراحان کار این بود که با شروع جنگ، و پیش بینی مقاومت ناصر در برابر اولتیماتوم آنها، وارد پشتیبانی علنی از ارتش اسرائیل شده، حمله ی هوایی و دریایی را از بندر “پور سعید” آغاز کنند و در صورت لزوم تا قاهره پیش رفته و حکومت افسران آزاد مصر به رهبری جمال عبدالناصر را سرنگون سازند. اسرائیل به نقش متجاوزانه ای که بر عهده ی آن گذاشته شده بود به خوبی عمل کرد و با پیگیری کار از طرف ارتش های دو دولت بزرگ اروپایی بود که جبهه ی مخالف جنگ مرکب از آمریکا و شوروی بطور قاطع وارد عمل شد. درتاریخ پنج نوامبر دولت های مهاجم قطعنامه ی سازمان ملل متحد را رد کردند و با وجود اخطار سازمان ملل، شوروی و آمریکا به مرحله ی دوم عملیات وارد شدند.
پیش از اولتیماتوم دو دولت شوروی و آمریکا، نیروهای مصری و بخش هایی از مردم که به سلاح های خودکار مسلح شده بودند توانستند مقاومتی را سازمان دهند که با اطلاع از امکان رسیدن نیروهای امدادی از سوی شوروی با روحیه ی قوی تری عمل می کرد. اما تفوق هوایی وعملیاتی ارتش های مهاجم انگلستان و فرانسه که دارای سابقه و تجربه های دیرین در این نقاط بودند موجب در هم شکستن خطوط نخستین مقاومت شد و مهاجمان توانستند به سوی قاهره روانه شوند.
پس از قبول آتش بس، پایان جنگ و بازگشت نیروهای مهاجم به پایگاه های خود، انگلستان و فرانسه مجموعأ سی و سه کشته داشتند، اسرائیل صد و هفتاد و شش کشته و زخمی و تلفات مصریان، با احتساب مردم غیر نظامی، به هفتصد و پنجاه تا هزار تن برآورد شد.
در این جنگ استعماری اسرائیل یکی از برندگان اصلی بود زیرا نه تنها صدمات مهمی به نیروی هوایی مصر وارد کرد بلکه همچون یک نیروی نظامی، خاصه درعرصه ی هوایی، بر اعتبار خود افزود. این کشور همچنین به ازاء مشارکت خود در بازی استعماری فرانسه و انگلستان امتیازات تسلیحاتی مهمی از فرانسه دریافت کرد که یکی از آنها نخستین چاشنی انفجار برای ساختن اولین بمب اتمی خود بود که در دست تهیه داشت.
عدم همراهی آمریکا با سیاست انگلستان در این تجاوز دو علت اصلی داشت. نخست اینکه آمریکا دردوران انتخابات بسر می برد و مایل نبود که پایش به یک درگیری نظامی مهم کشیده شود. دوم آنکه شوروی توانست با یک بلوف، یعنی تهدید اسرائیل به استفاده از بمب اتمی، به جنگ حالت یک بحران بین المللی بزرگی را بدهد که آمریکا، بویژه در حالی که بخش اعظم اعضای سازمان ملل متحد مخالف عمل متجاوزانه ی فرانسه و انگلستان و اسرائیل بودند، حاضر به تحمل آن نبود. درعین حال هماهنگی آمریکا با شوروی نه به صورت اخطار به انگلستان، بلکه با عدم تهدید به استفاده از حق وتو در تصمیمات سازمان ملل صورت گرفت.
شوروی نیز با مخالفت خود با این جنگ و نقش تعیین کننده ای که در قطع آن بازی کرد، یکی از بزرگترین حرکات خود را، به مثابه ی شطرنج باز صحنه ی بین المللی، بازی کرد، زیرا همزمان با این بحران بود که توانست نهضت آزادیخواهانه ی ملت مجارستان و قیام مردم بوداپست را به نیروی واحد های زرهی خود، بدون امکان کمترین دخالت هیچ قدرتی، در هم شکند.
۳نهضت مشروطه پس از شکست مستبدان و خلع و تبعید محمد علی شاه، علی رغم کشتارها و جنایات مسلم آنان ـ کسروی شمار کشته شدگان تبریز را دوهزار تن دانسته است ـ بسیاری از دشمنان شناخته شده ی آزادی بر طبق مقرررات مشروطه محاکمه و مجازات شدند اما از میان آنها تنها پنج تن که محاکمه جای هیچ تردیدی در نقش فعال و مستقیم آنان در جنایات مستبدین و خاصه قتل ها برجا نگذاشته بود به اعدام محکوم شدند.نک. احمد کسروی، تاریخ هجده ساله ی آذربایجان، گفتار هشتم، صص. ۶۰ و بعد.
۴در تظاهرات روز شنبه ششم اوت ۲۰۱۱ سازمان دهندگان آن شمار شرکت کنندگان در این نمایش سیاسی را به چندصدهزار تن برآورد کردند و اظهار داشتند که شمار مردم حاضر در تظاهرات از۲۰۰۰۰۰نفری که در ابتدا مورد انتظار آنان بود بسی فراتر رفته است.
روز هفتم اوت ۲۰۱۱ خبرگزاری فرانسه از اسرائیل گزارش داد که بنا به ارقام داده شده از سوی پلیس
اسرائیل یک روز پیش از آن، ۲۵۰۰۰۰تن در شهرهای این کشور دست به تظاهرات زدند تا نتانیاهو نخست وزیر را متوجه بدی وضع اقتصادی خود کرده از دولت خواستار یک سیاست مبتنی بر عدالت اجتماعی شوند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*در همین زمینه:
http://www.ehterameazadi.blogspot.de/2012/02/blog-post_6013.html
از: احترام آزادی


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.