تابستان سال ۱۹۸۱ بود، ساعت شش یا هفت صبح که تلفن خانه «فرانس بختیار»، کوچکترین فرزند «شاپور بختیار» در امریکا به صدا در آمد. او آن زمان تازه از ایران خارج شده بود و در واشنگتن زندگی میکرد. وقتی تلفن را جواب میدهد، صدای پدرشوهرش را میشنود که میگوید: «خبر بدی برای تو دارم؛ در آپارتمانی که پدرت زندگی میکند، تیراندازی شده است.»
فرانس تنها فرزند شاپور بختیار بود که در خارج از فرانسه زندگی میکرد. دو پسر و یک دختر دیگرش در فرانسه بودند. فرانس بالاخره میتواند با خواهرش تماس بگیرد و پی می برد که در عملیات تروری که «انیس نقاش» انجام داده، یک پلیس فرانسه فلج شده و زنی که در آپارتمان روبهروی پدرش زندگی میکرده و همنام دختر دیگر بختیار به نام «ویویان» بوده، به قتل رسیده است.
اگرچه شاپور بختیار برای دلجویی از خانواده ویویان به دیدار آنها رفت و برایشان نامه نوشت اما همسایهها معترض شده بودند که آن آپارتمان دیگر امن نیست و خواستار نقل مکان شاپور بختیار شده بودند.
در جریان این ترور، چند نفر هم بازداشت شدند؛ از جمله انیس نقاش، آرشتیکت اهل لبنان. او فرستاده جمهوری اسلامی بود و مامور اصلی ترور. دیگر مامور ترور بختیار، «علی وکیلی» بود که سال ها بعد موفق شد ماموریت ناکام انیس نقاش را انجام دهد.
انیس نقاش پس از دستگیری در پی این عملیات، ۱۰ سال را در زندان گذراند و در نهایت طی معامله ای با جمهوری اسلامی، در ازای رهایی گروگانهای فرانسوی، آزاد شد.
همین داستان برای علی وکیلی هم تکرار شد. این سال ها به گفته خودش، سالهای خوبی را در ایران و لبنان به تجارت میگذراند و یک موسسه مطالعاتی را اداره می کند. نام او در لیست تحریمهای بینالمللی علیه ایران در کنار ۱۵۰ نفر دیگر و ۸۰۰ سازمان و نهاد دولتی آمده اما به نوشته روزنامه «لوموند»، وضع تجارت او پس از «برجام» خوب است.
چند روز پیش، مجری یک برنامه تلویزیونی که تحت حمایت صداوسیما جمهوری اسلامی است، در برنامه ای با حضور انیس نقاش، از نقش او در ترور بختیار گفت؛ اقدامی که با واکنش بسیاری مواجه شد.
«ایرانوایر» از فرانس بختیار درباره این ماجرا و ترور پدرش پرسیده است:
روایت شما از آن روز چیست؟ چه افرادی در خانه همراه پدرتان بودند؟ چه بر آنها گذشت؟
- شب قبل از ترور، خواهرزادهام، «جهانشاه صمصام بختیاری» برای صرف شام به منزل پدربزرگش رفته بود. تصمیم میگیرد شب را همانجا بماند. آن شب پسر خاله پدرم هم همراه آنها بوده است. سر صبح با صدای تیراندازی بیدار میشوند. خوشبختانه با تلاش پسرخاله پدرم، آنها نتوانستند داخل شوند. در آهنی بود و هرچه تیر زده بودند، به پدرم و دیگر ساکنان خانه برخورد نکرده بود.
انیس نقاش می گوید بعد از این که «صادق خلخالی» در تلویزیون اعلام میکند گروهی را برای ترور شاپور بختیار راهی فرانسه کردهاند، سیستم امنیتی آپارتمان پدرتان تقویت می شود.
- اصلا خبر ندارم. حالا دیگر خواهر و یکی از برادرانم هم میان ما نیستند که از آنها بپرسیم. برادر دیگرم هم نمیتواند صحبت کند و حال مناسبی ندارد. همه ما پس از این ماجراها، یکی بعد از دیگری مریض شدیم. ما چهار برادر و خواهر بودیم و الان دو نفر از ما باقی مانده. خواهر و برادر بزرگم را از دست دادیم. همه افسردگی گرفتیم. فشار زندگی میتواند آدمها را مریض کند. من الان حالم خیلی بهتر است ولی برادر بزرگم حتی صدایش در نمیآید. آن زمان برادرم در پلیس فرانسه بود و مادرم هم که سال ۱۹۸۸، وقتی پدرم هنوز در پاریس بود، فوت کرد.
زمان هر دو ترور، برادرتان به عنوان پلیس فرانسه از پدرتان محافظت میکرد؟
- بله. برادرم اولین کسی بود که پدرمان را پیدا کرد. ۴۸ ساعت بود که پدرم فوت کرده بود اما پلیس فرانسه به سراغ او نرفته بود. چه طور چنین چیزی ممکن است؟ آنهم در خانهای که اینهمه رفت و آمد داشت. پدرم مرتب ملاقاتکننده داشت. پلیسها موقع ورود و خروج هر فردی، حتی من، پاسپورتها را میگرفتند و زمان خارج شدن، تحویل میدادند. پس در این ۴۸ ساعت چه گذشت؟ چرا همه ساکت شدند؟ فرانسویها چه شدند؟ باز هم باید بگویم، سیاست است دیگر.
برادرتان اعتراضی نکرد؟ نپرسید در این ۴۸ ساعت چه گذشته است؟
- چرا؛ هم او و هم ما خیلی اعتراض و پی گیری کردیم ولی بهانه و دلیل میآورند. همه ما در دادگاه فرانسه بودیم. من از امریکا برای دو ماه و نیم به پاریس رفتم تا بتوانم هر روز در دادگاه شرکت کنم. نتیجه چه شد؟ هیچی. فقط علی وکیلی را به زندان فرستادند؛ همین.
در دادگاه چه گذشت؟
- در دادگاه، خواهرزادهام صحبت کرد اما من و برادرم نمیتوانستیم حرفی بزنیم. وکیلی روبهروی من نشسته بود. مدام خودم را کنترل میکردم تا به سمت او نپرم و خفهاش نکنم. البته پلیس نمیگذاشت نزدیک او شویم و در شان من هم چنین رویارویی نبود اما متاسفانه دقیقا روبهروی من نشسته بود. دو ماه و نیم، هر روز صبح در تاریکی هوا به دادگاه میرفتیم و ساعت هشت شب، در تاریکی برمیگشتیم. زجری که ما در آن دادگاه کشیدیم، گفتنی نیست و آن همه جلسات هم نتیجهای نداشت. فرانسه هیچ کاری نکرد. فقط گفتند اتفاقی است که افتاده و بدشانسی آورده که ممکن است سر خیلیها بیاید. میگفتند آقای بختیار به هرکسی که از ایران میآمد، زیادی آزادی میداد و آنها را به راحتی و بدون تحقیق برای ملاقات میپذیرفت. البته این مساله درست است. پدرم همه را قبول میکرد و میخواست با همه حرف بزند؛ به ویژه آنهایی که از ایران میآمدند. اما این جای کار را دیگر نخوانده بود. از ترور اول سال ها گذشته بود و همه ما فکر میکردیم دیگر با پدر کاری ندارند. اما این رژیمی که الان هم سرپا است، ول کن نیست. مطمئن باشید همین الان هم دنبال عده دیگری هستند.
با توجه به حضور برادرتان در پلیس فرانسه، آیا دولت پس از ترور اول پدرتان، سیستم امنیتی را برای ایشان تشدید نکرده بود؟
- باور کنید سیستم امنیتی فرانسه خیلی هم قوی بود اما تروریستها با جاسوسهایی که همهجا هستند، میدانستند پدرم قرار است از خانهاش به مکانی کوچکتر و راحتتر نقلمکان کند تا اینهمه پلیس دور و برش نباشد. پدرم در آن زمان به جوانهایی که به ملاقاتش میآمدند، سیاست درس میداد. میگفت من در حال پیر شدن هستم ولی میخواهم مثل یک معلم به جوانها درس بدهم. میخواست راهی برای آنها باز کند. در زمان ترور دوم، برادر بزرگترم که در پلیس بود، در مرخصی به سر میبرد و برادر کوچکم همراه من در امریکا بود. خواهرم هم در جنوب فرانسه بود. برنامهریزی دقیقی شده بود.
آقای بختیار عاشق فرانسه بود و اسم کوچک شما را هم از همین کشور گرفت. بعد از انقلاب هم به فرانسه آمد و ماندگار شد. اما بعد از دو بار ترور، کشته شد و در نهایت فرانسه قاتلهای ایشان را معامله کرد. حس شما به فرانسه و سیاستهای این کشور چیست؟ این دوگانگی را چه طور شرح میدهید؟
- مادر من که فرانسوی بود، به خاطر همین سیاست از پدرم جدا شد. به نظر من، مرد سیاسی به هیچوجه نباید ازدواج کند چون زندگی خیلی سختی پیشرو دارد. وقتی ما در ایران بودیم، پدرم یک خط در میان در زندان بود. این زندگی نه برای مادرم و نه برای بچهها راحت نبود. ولی ما خودمان را نصف فرانسوی و نصف ایرانی میدانیم. بگذریم که با داستانهایی که پیش آمده، گاهی نمیدانیم مملکت ما کدام یکی است. پدرم خیلی عاشق فرانسه بود. همانجا عاشق مادرم شد و با هم ازدواج کردند و چهار فرزند داشتند. پدرم دلش میخواست حداقل یکی از ما بچهها سیاست را مثل او دنبال کنیم؛ به ویژه پسرها. ولی با زندانهای مداوم پدر، آنقدر زجر کشیدیم که فکر میکردیم اگر به دنبال سیاست برویم، چه بر سر خانودههای خودمان میآید. برای همین نه تنها سیاسی نیستیم بلکه از سیاست بدمان هم میآید. الان ممالک دیگر را هم میبینیم؛ سیاست همهاش دروغ و تقلب است. ما اصلا انتظار نداشتیم فرانسه چنین اقدامی بکند. بعد از آن، من از فرانسه هم زده شدم. حالا تنها برای سالگرد پدرم به فرانسه میروم. برادر بزرگم که در پلیس فرانسه و مواظب بابا بود، وقتی دید پدرش را کشتند و فرانسه هیچ پشتیبانی نکرد، طور دیگری از بین رفت. او هم بعد از نبودن پدر، از زندگی سختی که داشت، زجر کشید و از دنیا رفت.
به نظرتان، فرانسه چه طور به معامله هر دو عامل ترورهای پدرتان تن داد؟
- خیلی پی گیری کردیم اما فایدهای نداشت و به هیچکجا هم نرسید. طبق قانون فرانسه، وقتی به متهمی حبس ابد تعلق میگیرد، در صورت خوشرفتاری او در زندان، پس از ۲۰ سال آزاد میشود. برای قاتل پدرم هم همین اتفاق افتاد. البته ما نمیدانیم روابط سیاسی ایران و فرانسه که هنوز هم یک روز به هم فحش میدهند و یک روز با هم دوست هستند، چه طور بود. این هم از سیاست. آنوقت شما میخواهید من علاقهای به سیاست داشته باشم؟ نه، هیچ علاقهای ندارم.
اخیرا در یک مصاحبه تلویزیونی، به نقش انیس نقاش در ترور پدرتان اشاره شده است. با توجه به دوری شما از سیاست، آیا این مساله برایتان حائز اهمیت است؟ آیا در صدد نشان دادن واکنشی هستید؟
- من مثل خیلیها با ترور مخالفم. اگرچه در سیاست نیستم ولی هرچه یاد گرفتهام، از پدرم آموختهام. انیس نقاش به نظر من یک خیانتکار بزرگ است و بزرگترین خیانت را انجام داد. علی وکیلی که پدرم را کشت، آنقدر بیسواد بود که نقش مترسک را داشت. اگر او این کار را نمیکرد، به زن و بچه فرد دیگری وعده پول میدادند تا با یک چاقو پدرم را بکشد. وکیلی هم که بعد از ۲۰ سال آزاد شد. اما انیس نقاش حرفهای بود و تحصیلکرده. اگرچه این شعور را ندارد که بفهمد ترور اشتباه است ولی نمیخواهم حتی به او فکر کنم یا دربارهاش حرفی بزنم. فقط امیدوارم هرچه قرار است بر سرش بیاید، زودتر اتفاق بیفتد.
یکی از اتهامهای همیشگی به پدر شما، همکاری با «صدام» و دریافت پول برای راهاندازی رادیو در عراق بود. در این خصوص چیزی میدانید؟
- البته ایشان در عراق رادیو داشت و مدام ضد خمینی و آخوندها برنامه پخش میشد. ولی درباره دریافت پول از صدام ۹۹ درصد میگویم نه، صحت ندارد. من چنین خبری ندارم.
حالا با گذشت این همه سال و تحمل سختیهای بسیار، چه تصویری از پدرتان دارید؟
- من شش ساله بودم که مادرم رفت. پدر من یکی از بهترین پدرهایی بود که کسی میتوانست داشته باشد؛ هم پدر بود و هم مادر. با وجود آنکه مدام در زندان بود ولی مرتب به ما میرسید. همه چیزمان کامل بود. فقط آنطور که دلمان میخواست، پدر را نداشتیم. آن را هم گردن سیاست میگذارم. سیاست در خون پدرم بود. همیشه میخواست انتقام پدر خودش را بگیرد چون پدرش را رضا شاه کشت. پدر ما را هم آخوندها کشتند. روزی نیست که یادش نباشم و دلم برای او تنگ نشود. خیلی زود از دنیا رفت. فقط امیدوارم راهی را که پدرم رفت، جوانها بروند. گاهی جوانها از داخل ایران با من تماس میگیرند که چه کنیم. کتاب و تاریخ میخوانند و میپرسند چرا پدرتان را کسی نشناخت و او برای این مملکت حیف بود.
از: ایران وایر