سخنی پیرامون سی ام تیر ۱۳۳۱
پنجاه و پنج سال پیش، هنگامی که جنبش ملی کردن نفت با گام های استواری به پیش می رفت، دو قدرت بزرگ نفت خوار غربی و کارگزاران بومی آنان دست اندر کار سد کردن راه آن شدند. راهی که بریتانیا از همان لحظه ی پس از ملی کردن نفت اختیار کرده بود اکنون به خط مشی دولت آمریکا نیز بدل می شد. هنگامی که بریتانیا و آمریکا از محکوم کردن دولت ایران در مراجع بین المللی، که می بایستی در سطح ملی به شکست و برکناری مصدق می انجامید، مأیوس شدند، نبرد آنان علیه ملت ایران وارد مرحله ی دیگری شد. این مرحله اعمال فشار به شاه و مجلسیان برای برکناری مصدق از طریق صدور فرمان برای نخست وزیر دیگری بود. نامزد بریتانیا در درجه نخست سید ضیاء الدین طباطبائی بود، که به عنوان هوادار و کارگزار بریتانیا در سال ۱۲۹۹/۱۹۲۱، تحت فرماندهی ژنرال آیرونساید (Ironside) و با دستیاری مأمور اطلاعاتی سفارت بریتانیا در تهران سروان سمایت (Smythe) کودتایی را با نیروهای قزاق تحت فرمان رضا خان به اجراگذاشته و به نخست وزیری رسیده بود.[۱] اما از آنجا که «دو پادشاه [دیکتاتور] در اقلیمی نگنجند،» وی سه ماه بعد توسط رضاخان، که نیروهای نظامی را تحت فرمان داشت، از ایران تبعید شد، چه تشخیص بریتانیا این بود که یک دیکتاتور نظامی بی سابقه ی سیاسی بهتر می توانست برنامه ی نئواستعماری وی را به اجراگذارد. پس از برکناری رضا خان در شهریور ۱۳۲۰ سید ضیاء توانست برای انتخابات مجلس چهاردهم (۱۳۲۲) به ایران بازگردد و خدمتگزاری خود برای بریتانیا را از سر بگیرد. از آن زمان تا سی ام تیر بریتانیا مداوماً می کوشید برای استقرار مجدد سلطه ی خود بر ایران سید ضیاء را به صدارت برساند، اما نه شاه و قدرت جدید صحنه ی سیاسی ایران، آمریکا، نه شوروی که اکنون یک پای معاملات بر سر ایران بود، و نه فشار مردمی، چنین امری را ممکن نمی ساخت.
شاه که از پیش از ملی کردن نفت با آن مخالف ملی کردن نفت بود و تنها تحت فشار جنبش مردمی به آن تن داده بود، پس از ملی شدن صنایع نفت می خواست « شرّ » مصدق را بِکـََّند، چه، بنابر گزارش وزارت جنگ آمریکا، «شاه از مصدق خوشش نمی آمد.»[۲] او در واکنش به فشار های بریتانیا برای برکناری مصدق، به یک دیپلمات انگلیسی گفته بود[۳] «این امر [ملی کردن نفت] مایه ی تأسف بسیار بود، بویژه چون هیچ مجلس بعدی جرأت نخواهد کرد این مصوبه را لغو کند. او [شاه] نمی دانست که گام بعدی در مسئله ی نفت چه خواهد بود، و اظهار تأسف کرد که امکان آن نبود که از جنبش [ملی ای] جلوگیری کرد که جبهه ی ملی برای ملی کردن نفت به راه انداخته بود. او بر این نظر بود که شرکت نفت می توانست ه بود در مرحله ای پیشتر برای پذیرفتن خواست های دولت ایران [رزم آراء] آمادگی بیشتری از خود نشان دهد،» تا از ملی کردن نفت پرهیز شود.
شاه همین اظهار تأسف خود از ملی کردن نفت را نیز به اطلاع سفیر آمریکا رساند. سفیر آمریکا گرِیدی در گزارشی به تاریخ ۷ مه ۱۹۵۱، یعنی یک هفته پس از انتخاب مصدق به نخست وزیری، به دولت متبوع خود از ملاقات اش با شاه در دو روز پیش نوشت: «شاه کاملاً در مورد قانون ملی کردن نفت و انتخاب مصدق ناخرسند است، اما بر اساس نظامنامه ی مجلس چاره ای نداشت جز آنکه هر دو را بپذیرد. او اشاره کرد که انتظار نداشت مصدق مدت زیادی دوام آورد. او [شاه] در باره ی حل مسئله ی نفت بدبین است.»[۴]
در ژوئن ۱۹۵۱/خرداد ۱۳۳۰ اسدالله علم دستیار شاه با یک دیپلمات انگلیسی ملاقات کرد و گزارش داد که اکثریت نمایندگان مجلس و سناتور ها با «خط افراطی» دولت مصدق توافق نداشتند. اما «آنان را بیش از آن از جبهه ی ملی ترس برداشته است که بتوانند با اراده ی دولت مخالفت کنند.» برای اینکه ایشان را «به سر عقل آورد،» «ضروری» بود که «شوکی چون قطع عرضه ی نفت» یا «شورشی از جانب کارگران بیکار نفت آبادان» صورت گیرد و آنان را «آماده سازد تا مصدق را واژگون کنند»[۵]
سید ضیاء و احمد قوام، با همه ی رقابت های خود، می کوشیدند با یکدیگر در تماس باشند. سلیمان شاملو، که خبرنگار محلی آسوشیتدپرس بود، در ۳۱ اوت ۱۹۵۱/۹ شهریور۱۳۳۰ به سفارت آمریکا اطلاع داد[۶] که سید ضیاء سخت دست اندر کار برانگیختن مجلسیان برای براندازی مصدق و انتخاب او به عنوان نخست وزیر بود. او به قدرت خود برای «فلج کردن» تهران از طریق اعتصاب نانوایان و قصابان اعتماد زیادی داشت. سید ضیاء همچنین کوشیده بود کاشانی را قانع سازد که خود را از رودررویی بین مصدق و سید ضیاء دور نگهدارد. بنابر بر یک منبع دیگر سفارت آمریکا، کاشانی و سید ضیاء به یک «تفاهم مالی» هم رسیده بودند که، در صورت برخورد بین مصدق و سید ضیاء، کاشانی به کربلا مشرف شود و از صحنه دور بماند.[۷] اما سید ضیاء در این کوشش برای دورکردن او از صحنه ناموفق ماند. چنانکه در بالا دیدیم، مخالفت شاه و وابستگی علنی سید ضیاء به بریتانیا تحمیل او را به شاه دشوار می کرد. دست آخر، بریتانیا رضایت داد که فعلاً قوام چون یک دولت محلل جانشین مصدق شود و سید ضیاء در انتظار بنشیند.
قوام که همواره مترصد بود تا خود را مجدداً به صدارت برساند، پس از بازگشت به تهران، در اوایل خرداد ۱۳۳۱ نامه ای توسط وزیر دربار علاء برای شاه فرستاده و در آن از شاه «استدعا» کرده بود «تا نامه ی بیموردی را که از پاریس [در مخالفت با مجلس مؤسسان و ازدیاد قدرت شاه] نوشته بود فراموش نمایند،» و سپس به «دستبوس» شاه رفته بود.[۸] با همین قصد بود که قوام برای جلب نظر آمریکا به خود، در پائیز ۱۳۲۹، به یک رابط سفارت آمریکا گفته بود: «به آمریکائیان بگوئید که من همواره موافق سیاست آمریکا در ایران بوده ام و خواهم بود. هیچ چیز این موضع را تغییر نخواهد داد.»[۹] بر همین نسق، عباس اسکندری در ۱۹ آبان ۱۳۳۰ از جانب قوام به سرجاسوس بریتانیا زهنر (Zaehner) «اطمینان خاطر داد که خواست قوام این بود که از نزدیک با بریتانیا کار کند و از منافع مشروع وی [دولت بریتانیا] در ایران حفاظت نماید، بدون آنکه استقلال سیاسی و اقتصادی ایران مختل شود» – گویی تحقق این دو هدف متضاد با یکدیگر میسر بود! هنگامی که زهنر به او گفت که در جهان کنونی «دیگر چیزی به نام استقلال اقتصادی وجود ندارد،» اسکندری پاسخ داد «این امر را قوام می فهمد و وی بسیار مرجح می داند که نفوذ بریتانیا در ایران اِعمال شود، و نه نفوذ آمریکائیان، که احمق و بی تجربه اند، و نه نفوذ روسیان که دشمن ایران اند.» او افزود که در صورت زمامداری قوام «منافع مشروع [!] تجاری بریتانیا در ایران از نو مستقر خواهند شد.»[۱۰]
گفتنی است که در اواخر دسامبر ۱۹۴۸ (دیماه ۱۳۲۷)، یعنی نزدیک به نه ماه پس از تبعیدش به اروپا به فرمان شاه، قوام همین عباس اسکندری، دستیار وفادارش، را برای مذاکره با سفارت آمریکا روانه کرده بود تا پیرامون مسائل گوناگونی بویژه بازگشت قوام به قدرت مذاکره کند. بنابر گزارش سفارت آمریکا:،
عباس اسکندری گفت تنها امید ایران برای یک دولت موثر قوام السلطنه است. او کارنامه ی دولت های حکیمی، هژیر، و ساعد را مرور کرد و آن ها را با کارنامه قوام مقایسه کرد. اسکندری اعتراف کرد که او در بازگشت قوام به قدرت نفع شخصی داشت، و اظهار داشت که این قوام بود که او، اسکندری، را شهردار تهران و سپس نماینده ی مجلس از همدان کرده بود. او در ادامه گفت که قوام تنها مدافع صمیمی یک سیاست هوادار آمریکا در ایران بود. کارنامه ی او ثابت می کرد که او به نحوی مستمر از مناسبات نزدیک تری بین ایالات متحده ی آمریکا و ایران پشتیبانی کرده بود، و در برابر «تجاوزکاری همسایه ی بلندپرواز تر ما» [شوروی] ایستادگی کرده بود. اسکندری اظهار امیدواری کرد که معاون وزارت خارجه ی آمریکا اَلِن (Allen) از فرصت دیدار کنونی خود از ایران استفاده خواهد کرد و نزد شاه بر لزوم یک دولت قوی تأکید خواهد ورزید، و، اگر آقای الن صلاح بداند، اشاره کند که قوام … رهبر چنین دولتی است.[۱۱]
اسکندری همچنین به سفارت آمریکا گفت که آن دولت با همسان کردن سیاست خود با سیاست بریتانیا اشتباه بزرگی مرتکب می شد، در حالی که مردم ایران احساس نفرت شدیدی نسبت به بریتانیا داشتند. آمریکا بایستی این احساسات مردم ایران را در نظر می گرفت و این شبهه را ایجاد نمی کرد که گویا دنباله رو بریتانیا بود. او همچنین اظهار تعجب کرد که چرا آمریکا نسبت به «طبقه ی روشنفکری» ایران بی اعتنا بود، در حالی که شوروی در این زمینه پیشرفت کرده بود.[۱۲]
در آستانه ی سی ام تیر به نظر چنین می رسید که کوشش های هوادران قوام و سید ضیاء به نتیجه رسیده و سفارتخانه های بریتانیا و آمریکا بر سر قوام به توافق رسیده بودند. تماس های قوام با سفارت آمریکا نتیجه ی مثبت داده بود و وی توانسته بود با هندرسون هم دو بار ملاقات کند (یک بار به مدت یک ساعت و نیم) و نظر شخص وی را جلب نماید – در ۲۴ خرداد ۱۳۳۱/۱۴ ژوئن ۱۹۵۲ (زمانی که مصدق هنوز در لاهه به دفاع از حقوق حَقه ی ایران مشغول بود. به نظر می رسد که این جلسه ای بوده باشد که طی آن آمریکا و بریتانیا نسبت به نخست وزیری قوام به عنوان جانشین مصدق به توافق نهایی رسیدند، توافقی که چند هفته بعد به حوادث خونین ۱۳۳۱ انجامید.
در ۱۴ تیر، در حالی که مصدق بر اختیارات و خارج کردن ارتش از دست شاه پای می فشرد، سید ضیاء به دیدار شاه رفت تا او را قانع سازد که مصدق را برکنار کند.[۱۳] با این همه، در ۱۵ تیر مجلس با اکثریت قابل توجهی به مصدق رأی اعتماد داد، امری که نشان می داد که نمایندگانی که به ریاست امام جمعه رأی داده بودند، هنوز از خشم مردم می هراسیدند و دل آن را نداشتند که رودررو با مصدق مخالفت کنند. اما سنا چنین نکرد و قضیه را به بهانه ی صدور فرمان انتصاب از جانب شاه معلق گذاشت.
سرجاسوس اینتلیجنس سرویس بریتانیا در تهران زهنر (Zaehner) در گزارشی نوشت، با اینکه مصدق به مبارزه اش ادامه خواهد داد، در صورتی که شاه می پذیرفت، قوام از بخت خوبی برخوردار می بود.[۱۴] دو روز بعد (۱۹ تیر)، زهنر، از ملاقات پرون و شاه خبر داد که طی آن شاه تأکید ورزیده بود که قصدش برکناری مصدق از طریق دو مجلس بود.[۱۵]
در ۲۱ تیرماه شاه، با هراس از خشم مردم، فرمان نخست وزیری مصدق را صادر کرد. در ۲۵ تیر مصدق به دیدن شاه رفت و، ضمن معرفی وزیران کابینه ی جدید، اعلام کرد که می خواست وزارت دفاع را خود به عهده بگیرد. شاه با آن مخالفت کرد؛ اینجا دیگر شاه مقاومت کرد و حاضر نشد از «امتیازات» خود در گذرد. در حالی که مصدق بر اختیارات و خارج کردن ارتش از دست شاه پای می فشرد، بنابر گزارش سام فال (Sam Falle)، افسر ایتلیجنس سرویس، در۲۵ تیر، امام جمعه و یارانش متحد شده بودند و او خود ۲۵ هزار تومان برای زرخریدی اوباش درباری به منظور مقابله با آنچه «گـَـنگ های ترور» تحت نفوذ دولت می نامید و دیگر اشکال تبلیغات اهدا کرده بود.[۱۶]
در آستانه ی سی ام تیر، سام فال گزارش کرد که ملاقات او با قوام در روز شنبه ی پیش ممکن بود موثر واقع شده و او خود را جمع و جور کرده بوده باشد؛ او خانه ی خود رابه «مرکز فعالیت» برضد مصدق تبدیل کرده بود.[۱۷] بدین سان، خواست شاه و درباریان، ارتجاع در سنا و مجلس شورا، سفارت های بریتانیا و آمریکا دایر بر نخست وزیری قوام السطنه متحقق شد و بریتانیا فکر می کرد که مصدق را از پهنه ی سیاسی ایران به بیرون افکنده بود. بدین سان، شاه سرانجام به اعماق تله ی بریتانیا درغلتیده بود.
سر انجام، در ۲۶ تیر مجلس به قوام رأی اعتماد داد. همان شب حسین علاء از جانب شاه به قوام تلفن کرد و گفت فرمان نخست وزیری او صادر خواهد شد، و وی از هم اکنون بایستی مسؤولیت نخست وزیری را به عهده بگیرد. در این زمان رئیس شهربانی (سرتیپ کوپال) و فرماندار نظامی تهران (سرلشگر علوی مقدم) در حضور قوام بودند، و وی به ایشان گفت که از آنان می خواست که «نظم را در تهران حفظ کنند.با احتیاط عمل کنند، اما بایستی [بر مردم] روشن سازند که هیچ آشوبی تحمل نخواهد شد.» در همین زمان تانک هایی به آن مناطق شهر اعزام شدند که ممکن بود دچار «آشوب» شوند. فرماندار نظامی و رئیس شهربانی به قوام گفتند که با حمایت او هیچ مشکلی در حفظ نظم وجود نداشت. روز بعد در ساعت ۳۰/۹ صبح قوام به حضور شاه رفت و سپس به رابط سفارت آمریکا گفت که «شاه واقعاً اعتماد به او را آغازیده بود و قصد داشت با وفاداری با او کار کند.»[۱۸]
قوام که شدیداَ خواهان انحلال مجلس بود، تا بتواند بدون مانع هرکاری بخواهد بکند، از دو سفارت آمریکا و بریتانیا خواست در این زمینه هم ازو حمایت کنند، و آنان این درخواست او را پذیرفتند و انحلال مجلس را به شاه قویاً توصیه کردند.[۱۹] پس از اینکه مصدق بر شاه روشن داشته بود که خواهان کنترل وزرات جنگ نیز بود، قوام انحلال مجلس را شرط نخست وزیری خود قرار داد، چه فکر می کرد اکنون شاه در وضعیتی بود که نمی توانست آن را نپذیرد. اما شاه از قوام و سیدضیاء همانقدر می ترسید که از مصدق، با این تفاوت که بنادرستی تصور می کرد که براندازی سلطنت او توسط آن دو با حمایت بریتانیا و آمریکا در سر بزنگاه محتمل تر از چنین کاری توسط مصدق با تکیه به مردم بود.
یکی از نگرانی های قوام مسئله ی مالی بود و افسر اینتلیجنس سرویس سام فال به او توصیه کرد که در مورد آن با سفیر آمریکا هندرسون صحبت کند. در روز ۲۸ تیر قوام با هندرسون به مدت یک ساعت ملاقات کرد. قوام، ضمن بیان رضایت خود از دیدار با سفیر آمریکا، به ارسنجانی گفت «سفیر آمریکا اطمینان داده [بود] که دولت متبوعش مبلغ قابل توجهی کمک بلاعوض خواهد داد تا کار کسر بودجه به جایی برسد،» یعنی همان مبلغی که می توانسته بود فشار مالی بریتانیا بر مصدق را تخفیف دهد. قوام در جواب نگرانی ارسنجانی پیرامون حمایت میدلتون گفت «آن ها [انگلیسیان] پیغام داده اند همه گونه موافقت و همراهی را خواهند کرد.»[۲۰] قوام در مورد تعیین وزرای اصلی کابینه با افسر اینتلیجنس سرویس سام فال به مشورت نشست. فال به سهم خود کسانی را برای انتصاب به قوام پیشنهاد کرد: منوچهر اقبال، اسدالله علم، خواجه نوری، دکتر مفخم و بهنیا. جالب آنست که قوام به مأمور اینتلیجنس سرویس گفت که می خواست وزارت خارجه را خود به عهده بگیرد «تا مناسبات نزدیک و محرمانه [close and intimate] با شما [سام فال] داشته باشم. وی همچنین آرزو کرد که میدلتُون [کاردار] به سمت سفارت منصوب شود»![۲۱]
در روز سی ام تیر سرلشگر علوی مقدم به قوام خبر داد که «سربازان متمرکز در میدان بهارستان اظهار داشته اند بیش ازین به مردم تیراندازی نخواهند کرد، و اگر در این امر [فرمان به تیراندازی به مردم] پافشاری شود، سلاح های خود را بر زمین خواهند گذاشت. رنگ قوام بشدت پرید و با تشدد گفت “غلط می کنند.”» او سپس با یک اسکورت موتوری ۱۸ نفره به حضور شاه رفت. شاه ازو پرسید «در شهر چه خبر است؟». قوام جواب داد «قربان هیچ خبری نیست. عده ای ماجراجو هستند که سرکوب می شوند.» برای اقناع قوام دایر بر کشتار مردمی که فقط تظاهرات مسالمت آمیز می کردند، وزیر دربار علاء و افسر عالی رتبه ی ارتش شاه و دوست نزدیک وی، یزدان پناه، به دیدن قوام رفتند و به او گفتند نزدیک به پانصد نفر کشته شده بودند، شهر خیلی شلوغ و خطرناک بود. قوام گفت «این حرف ها صحیح نیست؛ از کجا می دانید؟»[۲۲] بدین سان، می توان دید چه کسی مسؤول قتل پانصد تن از شرکت کنندگان در تظاهرات مسالمت آمیز بود.
حسن ارسنجانی، دستیار و مشاور قوام، برغم اینکه، به قول خودش، «در جهت مخالف با هیجان عمومی مردم قرار گرفته» بود، اعتراف کرد که هیچگاه نمی توانست از «تحسین و تمجیدِ جرأت و فداکاری مردم خودداری» کند، اما از این نیز «متأثر» بود که «که چرا این احساسات قابل تقدیس مردم» مورد «سوء استفاده»ی «عده ای خودخواه» قرار می گرفت![۲۳] وی در عین حال به قوام گفت «شأن شما نیست، مانند گذشتگان، اجازه بدهید مردان این مملکت را لجن مال کنند؛ اگر مصدق رفته و شما آمده اید، نباید او را لجن مال کنیم، و [ملی کردن نفت] اقدامی است که به مصلحت کشور انجام پذیرفته است تخطئه نماییم؛ این کار باعث پیشرفت ما نمی شود، ولی آبروی یک ملتی را در دنیا خواهد برد. ملی شدن صنعت نفت مربوط به مصدق نبود. یک ملتی در این راه مجاهدت کرد و دکتر مصدق در پیش بردن این آمال ملی موفقیت پیدا کرده است، پس باید او را تقدیر کرد.»[۲۴]البته کسانی پیدا می شوند که، نه چون ارسنجانی، بل همچون قوام و هندرسون فکر می کنند.
پس از سی ام تیر، هندرسون از دید متعصبانه خود و به نادرستی، به واشنگتن گزارش کرد که در رویداد سی ام تیر حزب توده «نقش مهمی در آشوب و حمله ی مردم [!] به نیروهای انتظامی ایفا کرد،» و شعارهای ضد آمریکایی و ضد دربار در آن روز «ملهم» از حزب توده بودند. حزب توده و جبهه ی ملی، بدون یک قرار رسمی، با یکدیگر همکاری کردند.[۲۵] بر عکس، بنابر گزارش دستیار نزدیک قوام، حسن ارسنجانی در خاطراتش، حزب توده، در عین مذاکره با مصدق، عباس اسکندری را نزد قوام فرستاده بود «تا تحت شرایطی با دولت [قوام] همکاری کند. آیت الله کاشانی نیز اظهار تمایل کرده [بود!] که با قوام السلطنه رفع کدورت شود تا او بتواند از دولت پشتیبانی نماید، و برای این کار قرار شد کاظمی و یک نفر دیگر از سوی ایشان قوام را ملاقات کنند.» [۲۶] حزب توده اعلامیه معروف خود را تحت نام «جمعیت ملی مبارزه با استعمار» در غروب ۲۹ تیر صادر کرد، امری که نشان می دهد حزب توده هیچ تدارکی با جبهه ی ملی ندیده بود و گزارش هندرسون افترایی بیش نبود، و هدف از آن گزارش نادرست باید این بوده باشد که ترومن را قانع سازد که مصدق به همکاری با حزب توده دست زده بود و افتادن ایران به چنگ کمونیسم دیگر امری بود که در روزها و هفتههای آینده متحقق خواهد شد، لذا برنامه ی کودتا بایستی به اجرا گذاشته می شد. گفتنی است که حتی پس از سی ام تیر حزب توده در روزنامه های ی علنی اش چون بسوی آینده و نوید آینده همچنان به مصدق می تاخت. نوید آینده نوشت دکتر مصدق طی پانزده ماه نخست وزیری اش تا پیش از سی ام تیر «قدم به قدم از مردم دور شده و در جهت منافع طبقات حاکمه و امپریالیسم گام برداشته است.» آیا چنین حزبی در سی ام تیر با مصدق ائتلاف کرده بود؟ آیا حزبی که روزنامه ی علنی اش مصدق را متهم ساخت که در گذشته «علناً در راه امپریالیسم گام برداشت» و «با تبدیل وطن ما به پایگاه جنگی ضد شوروی موافقت کرد»، مؤتلف مصدق بود؟ حزبی که بر آن بود که «در جریان این انتخابات [مجلس هفدهم] مصدق همه ی حقوق و آزادی های ملت ایران را مورد تجاوز قرارداد» و در آینده نیز «بی شک کسی که با ملت خود دشمنی ورزیده و کمر به خدمت استعمار بسته جز ازین راه براهی [دیگر] نخواهد رفت»[۲۷] متحد مصدق بود؟ در برخی از شماره های بسوی آینده منتشره پس از سی ام تیر از جمله می خوانیم: «مصدق بیش از پیش در ورطه ی دشمنی با مردم ایران غرق می شود. مردم ضد استعمار [ایران] طومار قوانین ارتجاعی مصدق را در هم خواهند پیچید و مزدوران امپریالیسم را که به دستور او بر منصب قدرت نشسته اند به زیر خواهد کشید»؛ «گردانندگان “جبهه [ی] ملی” بیش از پیش ماهیت خود را نشان می دهند. دکتر مصدق آخرین باقیمانده [ی] آزادی های فردی و اجتماعی مردم ایران را پایمال می کند»؛ «دکتر مصدق برای امحاء آزادی های فردی و اجتماعی مردم ایران به توطئه [ی] دامنه داری پرداخته است. “کمیسیون امنیت” که پریروز به دستور مصدق تشکیل شد وظیفه ای جز مختنق ساختن توده های ضد استعمار ایران ندارد. درین کمیسیون جنایتکارانی نظیر افشارطوس [رئیس شهربانی مصدق که به دستور سیا ربوده شد و به قتل رسید] شرکت دارند. …»؛.»[۲۸] آیا نویسندگان چنین سطوری همگام و هم آوای مصدق بودند؟ تحریف و جعل در قاموس سفیر آمریکا هندرسون و کسانی که ازو رونویسی کرده اند حدی نمی شناسد.
در همان دیدار هندرسون، مصدق یکی از نتیجه گیری های خود را در باره ی سیاست آمریکا به وی گفت، که هندرسون با بیان دوستی اش نسبت به قوام او را برای کسب مقام صدارت تشویق کرده بود. مصدق همچنین به حمله ای تیز و طعنه آمیزی علیه آمریکا دست زد: «آمریکا جز عامل بریتانیا در خاورمیانه نیست. اظهار احساسات ضد آمریکایی که در روزهای اخیر دیده شده اند نشان دهنده ی شکست دیپلماسی آمریکا در ایران است.»[۲۹]
دو هفته پس از سی ام تیر، در ۶ مرداد ۱۳۳۱، سام فال (Sam Falle)، افسر اینتلیجنس سرویس در سفارت بریتانیا به سفیر خود گزارش داد که روز پیش سید ضیاء را دیده بود و به سید ضیاء در مورد فکر سفیر دایر بر کنار آمدن با مصدق به عنوان «تنها سنگر در برابر کمونیسم» اطلاع داده بود. سید ضیاء در عین موافقت با اینکه انگلیسیان نمی توانستند یکسره هر پیشنهادی از طرف مصدق را رد کنند، بر این نظر بود که مصدق «در نهادش برای مقابله با کمونیسم ناتوان» بود، «لذا، لازم بود هر چه زودتر از شرّ او خلاص شویم.» او پیشنهاد کرد که در مذاکره با مصدق می بایستی دفع الوقت می شد، و «بایستی از مصدق بخواهیم که روشن دارد، که در صورت کمک ما به او، وی چه گام هایی را می خواست در مقابله با کمونیسم بردارد، و بر او روشن کنیم که بیهوده نکوشد به ما نیرنگ بزند.» سید ضیاء بر این عقیده بود که بریتانیا نمی توانست به هیچ توافقی با مصدق برسد و همکاری بریتانیا با وی مساوی بود با از دست دادن نفوذ سیاسی لندن در ایران. سید ضیاء به نحو «شگفت انگیزی» به «استفاده از ارتش» علیه مصدق «امیدوار بود،» امری که وی یک «معامله» با ارتش خواند. آن بخش از ارتش که «هنوز به کشور وفادار بود، محتملاً آماده بود، با یا بدون موافقت شاه، علیه حزب توده دست به عمل بزند.» او افزود که برای تدارک این کار دو ماه وقت لازم بود.[۳۰]
سام فال که روز یکشنبه ۷ مرداد با اسدالله رشیدیان نیز دیدار کرد، ازو گزارش گرفت که حزب توده از مصدق تقاضا کرده بود به وی اجازه افتتاح خانه ی صلح را بدهد، در غیر این صورت برای او دردسر ایجاد خواهد کرد. حزب توده همچنین حاضر می بود با وی علیه شاه همکاری کند. (تا کنون هیچ سندی دال بر صحت گفتار رشیدیان دیده نشده است.) اما نظر خود رشیدیان بر این بود که خود حزبی راه بیاندازد و با «همکاری ارتش و ملایان کودتایی را برای حمایت از زاهدی ترتیب دهد.» او برآن بود که این غیر ممکن نبود که سید ضیاء از زاهدی حمایت کند، چنانکه از نخست وزیری قوام هم پشتیبانی کرده بود.[۳۱] این عملیات آغاز کودتای ۲۸ مرداد بودند.
برخی، از جمله رادیو فردا، برای توجیه جاه طلبی قوام که در سی ام تیر به همت مردم ایران در سراسر کشور شکست خورد، مدعی شده اند که اگر قوام در سی ام تیر شکست نخورده بود، وضع چنان می چرخید که، به شکرانه ی «درایت» و «چیره دستی» قوام، مسئله ی نفت حل می توانست شد و نیازی به کودتای ۲۸ مرداد نمی بود، و لذا باز اوضاع سیر دیگری را می پیمودند و «انقلاب اسلامی رخ نمی داد.» چنین استدلالی آنقدر بچگانه است که نیازی نیست که هوادران آن را بی اطلاع از ابتدائی ترین شیوه های فن تاریخنگاری و علم تاریخشناسی افشا کنیم. چنین استدلالی به این می ماند که فرزندی به پدرش بر سر میز پوکر قمارخانه ای بگوید: «پدر آن ورق را عوضی بازی کردی؛ اگر بجای «آس» «شاه» بازی کرده بودی، یک میلیون می بردی، و بازی های بعدی را هم نمی باختی، و ثروت کلانی به دست می آوردیم،» الخ. اما احتمالات در جریانات سیاسی به مراتب پیچیده ترند. تعداد فاکتور ها در یک جریان (بازی) سیاسی حتی بمراتب از تعداد فاکتور ها و احتمالات بازی شطرنج نیز بیشترند. بنابر این، نمی توان به سادگی گفت که اگر این طور نشده بود، آن طور می شد. این استدلال بچگانه است و ربطی به کار علمی ندارد. مطابق چنین منطقی، همچنین می شود استدلال کرد که اگر قوام در سی ام تیر پیروز شده بود، و همه فاکتور ها هم به سود تز چنین کسانی عمل کرده بودند، باز با توجه به مواضع پروآمریکایی قوام، که در بالا نشان دادیم و فرق زیادی با خط مشی شاه نداشتند، ایران همچنان به یک شِبه به مستعمره ی آمریکا بدل می شد، و بدون امکان انکشاف دمکراسی، ایرانِ تحت کنترل قوام پیر و سپس همدستانش در سی ام تیر، که همان کسانی بودند که پس از ۲۸ مرداد حاکم شدند – از سرلشگر علوی مقدم گرفته تا حسن ارسنجانی – به همانجا می رفت که رفت، تنها با این تفاوت که بجای شاه، قوام و پس ازو دستیارانش یک حکومت دیکتاتوری هوادار آمریکا را ایجاد می کردند. با چنین استدلال های بچگانه و شبه علمی نمی توان قوامِ مستبد، قدرت طلب، همخواب سیاسی روسیه تزاری، بریتانیا، ژاپن، آلمان، روسیه ی شوروی، و بالاخره هوادار آمریکا[۳۲] را که، به شهادت سرویس های اطلاعاتی ولینعمتش بریتانیا، از همان آغاز وزارتش پس از مشروطه به فساد مالی و چپاول اموال دولتی و ملی دست یازیده بود و از طرق غیر مشروع یکی از ثروتمندترین سیاستمداران زمان خود شده بود،[۳۳] و سرانجام کسی که به دستورش دست کم پانصد ایرانی در سی ام تیر به قتل رسیدند، بزک کرد.
رویداد غم انگیز و دلخراش سی ام تیر از جمله سبب شده است که برخی قوام را در برابر مصدق بنهند و بکوشند از قوام چهره ی میهن دوست و خدمتگزار بسازند. دو اظهار نظر در باره ی این دو نخست وزیر پیشین ایران بر این مقایسه پرتو می افکند: یک دیپلمات انیرانی گفته بود : «قوام خود را می فروشد، اما نه برای همیشه.»[۳۴] او می خواهد برساند که قوام هر دم خود را به یکی از قدرت های خارجی می فروخت. یکی از مقامات عالی رتبه ی وزارت خارجه ی آمریکا به نمایندگان شرکت های نفتی آمریکا گفت «درستکاری مصدق خریدنی نبود، وگرنه شرکت نفت در این وضع مختل نمی ماند.»[۳۵]
روز سی ام تیر همچنین روز پیروزی ملت ایران در دادگاه لاهه بود. در مورد سیاست مصدق در امر نفت و حقانیت ایران در برابر بریتانیا و پسر عموی همدست اش به گزارش محرمانه ی وکیل دولت بریتانیا در دادگاه لاهه بسنده می کنیم. پس از آنکه سر آرنولد مَکنِر (Sir Arnold McNair)، قاضی انگلیسی در دادگاه لاهه، به حقانیت ایران رأی داد، در فردای سی ام تیر، وکیل مدافع بریتانیا در دادگاه، سِر اِریک بِکِت (Becket)، که در دادگاه لاهه از موضع دولت خود دفاع جانانه ای کرده بود، ولی شکست خورده بود، در یادداشتی سرّی به وزارت خارجه ی کشورش نوشت:
«سر آرنولد مَکنِر (Sir Arnold McNair) با رأی دادن بر ضد ما [بریتانیا] کاری تاریخی کرده است. … اگر من هم در آن دادگاه قاضی بودم، رأی ام هم دقیقاً همانند رأی سر آرنولد مَکنِر [به سود ایران] می بود.»[۳۶]
شرق، مورخ یکشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۶
http://www.sharghnewspaper.ir/Released/86-04-31/264.htm#12444
تجدید انتشار در «احترام آزادی» به مناسبت شصت و پنجمین سالگرد قیام ملی سی ام تیر
سی ام تیر ۱۳۹۶
[۱] بر خلاف آنچه محققین ساکن بریتانیا مدعی شده اند، این کودتا توسط وزارت هند (Government of India) و وزات جنگ بریتانیا، زیر نظر سر وینستون چرچیل، از مدت ها پیش برنامه ریزی شده بود و با یافتن افسر قزاقی به نام رضا خان توسط سمایت، که بلافاصله توسط سفارت بریتانیا به سمت فرمانده ی نیروهای قزاق برگزیده شد، به مورد اجراگذاشته شد. برای قرائت شرح و تحلیل این کودتا بنگرید به اثر زیر که ترجمه ی فارسی آن تحت نام : خ. شاکری، میلاد زخم: جنبش جنگل و جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران، توسط نشر اختران منتشره شده است:
C. Chaqueri, The Soviet Socialist Republic of Iran. Birth of the Trama, Pittsburgh, Pittsburgh University Press, 1995.
[۲] USARMA, Tehran to Washington DC, USNA, 788.80 (W)/5-51951.
[۳] Lunch with H.I.M. the Shah, 15 March 1951; FO 248/1518.
این امری نیست که تازه کشف شده باشد، و از همان زمان شناخته بود (نگاه کنید به ح. مکی، وقایع ۳۰ تیر ۱۳۳۱، بخش «اختلافات مصدق با دربار،» ونیز صص ۹۴ به بعد)، اما اکنون مستند می شود.
[۴] Grady to Department of State, 7 May 1951; USNA, RG 84/ Box 29, Confidential Files.
[۵] Confidential Minutes, ? June 1951; FO 248/1527.
[۶] Richard to Washington, “Conversation between Embassy Source and Seyyed Zia …,” 12 September 1951; USNA, 788.00/9-1251.
[۷] Richard to Washington, “Conversation between Embassy Source and Seyyed Zia …,” 12 September 1951; USNA, 788.00/9-1251.
[۸] مهدی نیا، زندکی سیاسی قوام السلطنه، تهران، ۱۳۶۵، صص ۲۷-۶۲۶٫
[۹] Secret Embassy Telegram 972, 27 October 1950, USNA, RG 84/Box 28. (تأکیده افزوده)
[۱۰] Minute by Zaehner, 10 November 1951, FO 248/1514; cited in Bill, Musaddiq, pp. 234-5.
[۱۱] Charge d’Affaires J. Somerville to Secretary of State, 21 December 1948; USNA, RG 84, File 17.
[۱۲] Ibid.
[۱۳] Confidential Minutes by Zaehner, 6 July 1952; FO 248/1531.
[۱۴] Ibid.
[۱۵] Confidential Minutes by Zaehner, 10th July 1952; FO 248/1541.
[۱۶] Confidential Minutes by S. Falle, “Situation Report,” 16 July 1952; FO 248/1539.
[۱۷] Confidential Minutes by S. Falle, “Situation Report,” 16 July 1952; FO 248/1539.
[۱۸] Henderson to Secretary of State, 18 July 1952; USNA, 788.13/7-1852.
[۱۹] Middleton to Eden, 28 July 1952; FO 371/ EP 98602, cited in Azimi, Iran. The Crisis of Democracy, p. 289.
[۲۰] مهدی نیا، زندکی سیاسی قوام السلطنه، صص ۶۴۴-۶۴۵٫
[۲۱] Confidential Minutes by Falle, 19 July 1952;FO 248/1539.
[۲۲] ترکمان، تهران در آتش، تهران، بی تا، ص ۳۴۱٫
[۲۳] نورالدین رفسنجانی، دکتر ارسنجانی در آئینه ی زمان، تهران ۱۳۷۹، صص ۷۵-۷۶٫
[۲۴] پیشین، ۱۳۷۹، ص ۸۶٫
[۲۵] Henderson to Secretary of State, 29 July 1952; USNA, 788.00 (W)/7-295; USNA.00/7-2352.
مطبوعات آمریکا برای تحریک احساسات آمریکائیان این خبر دروغ را پخش کردند که چهار افسر آمریکایی در سی ام تیر به دست مردم به سختی کتک خورده بودند. (Acheson to Tehran Embassy, 25 July 1952; USNA, RG84/Box 30).
[۲۶] مهدی نیا، زندکی سیاسی قوام السلطنه، صص ۶۴۳، ۶۵۳٫
[۲۷] به نقل از محمد ترکمان، تهران در آتش؛ کابینه ی قوام و حوادث سی ام تیر، تهران، بی تا، صص ۳-۸۲٫٫
[۲۸] بسوی آینده، به ترتیب مورخ اول دیماه ۱۳۳۱؛ دهم دیماه ۱۳۳۱؛ بیستم بهمن ۱۳۳۱٫
[۲۹] Henderson to Secretary of State, 28 July 1952; USNA, RG84/Box 29.
[۳۰] Sam Falle, “Recent Interview,” 28 July 1952, FO 248/1531.
[۳۱] Sam Falle, “Recent Interview,” 28 July 1952, FO 248/1531.
[۳۲] سرگذشت کامل قوام السلطنه که قسمت اول آن نشریافته است، بزودی نشر خواهد یافت.
[۳۳] India Office, LP & S/20/223; “Classe dirigeantes iranienne,” Rapport par Ambassadeur de France, Téhéran, 2/12/1947 ; Archives du Quai d’Orsay Perse, Y-5-2;
روزنامه النقاد چاپ دمشق (۲۸ ژوئیه ۱۹۵۲) گزارش داد که ثروت قوام «۵۶ میلیون دلار تخمین زده شده» بود. ترجمه در اسنادی از سی تیر ۱۳۳۱، مرکز اسناد ریاست جمهوری، تهران ۱۳۸۲، ص ۳۹۶٫
[۳۴] نقل از خاطره از قرائت متنی سال ها پیش.
[۳۵] Memorandum of Conversation, Department of State with representatives of UD Oil companies, 14 September 1951; USNA, 788/9-1451.
[۳۶] FO 371/91556, 30 August 1951; also in M. Elm, Oil, Power, and Principle: Iran’s Nationalization and its Aftermath, Syracuse (N.Y.), 1992, p. 214
از: گویا