در ایجاد ترس از دگرگونی بنیادی در ایران سه دسته در یک مسیر نقش دارند؛ دستهای از خود رژیم و قلم به مزدان آن، دستهای دیگر که ظاهراً خارج رژیم هستند، اما با این و یا آن مافیای قدرت در بده و بستان هستند، و دسته سوم ناآگاهان منفعل که بر اثر غلبه ترس بر آنان، دائم در صدد ترساندن مردم از قیام به انقلاب هستند با این ترسافکنی که اگر مردم دست به انقلاب بزنند با کشتار و تجزیه کشور روبهرو خواهند بود.
باید حق داد به همه جوانانی که بعد از انقلاب چشم به جهان گشودهاند که با شدت و شگفتی و اعتراض از امثال ماها بپرسند که چرا اینگونه شد؟ چگونه شد که طولی نکشیده یکی از مردمیترین و مسالمت آمیزترین انقلابات کلاسیک دنیای جدید، این چنین از مضمون اصلی خویش که ضد استبدادی بود منحرف گشت و در ایران راه برای یکی از بدترین و قهقرایی ترین انواع دیکتاتوری که استبداد و دیکتاتوری دینی است، گشوده شد؟ این پرسش وقتی به تاریخ شکست مشروطیت و جنبش ملی شدن نفت افزوده شود خبر از واقعیتهای تلخی در فرهنگ سیاسی ما دارد. واقعا میتوان به جد پرسید آیا حوالت تاریخی ما بوده است که دچار یک چنین مصیت بزرگ ملی شده ایم؟ و یا نظیر بعضی ها و بویژه بخشی از سلطنت طلبانی که در آن رژیم بر مسند قدرت بوده اند، به دنبال تئوری توطئه باید بود؟
از این رهگذر بود که فکرم به مسئله قدرت و سازوکارهای تحصیل، حفظ و تداوم آن در ساختار نظام حاکم بر ایران معطوف شد. از دید من، برای رهائی از استبداد دینی در جامعه ایرانی باید درد یا دردهای اصلی را به روشنی شناخت تا بعد برایش راه علاجی بتوان جستجو کرد. مقاله های دوازدگانه ای که در گویا منتشر شد بر آن بود تا در حد امکان زوایای مختلف فرهنگ سیاسی حاکم بر ایران را با تمرکز بر روی بازیگران اصلی آن مطالعه کند. به این امید که راهی به رهایی پیدا شود.
اگر در همین جا بخواهم شمه ای از دیدگاه اصلی آن را ارائه کنم باید چند نکته را یادآور شوم؛
۱. بررسی فرهنگ عامه و نیز سخنان و آثار و افعال سیاستمداران آزادیخواه ایرانی نشان میدهد که از مهمترین علتهای بقای نظام فعلی این می تواند باشد که مردم و بویژه سیاسیون و روشنفکران ما هنوز که هنوز است از ساز و کار این مارِ خوش خط و خال “سنت قدرتمند دینی” و پویشهای آن غافل بوده و یا آن را کمتر شناخته اند. بدین جهت هنوز مشاهده می شود بخش زیادی از مردم فکر می کنند که اگر قدرت دست این و یا آن شخص ظالم نباشد و به دست بهمان و یا فلان شخص یا گروه متدین و با تقوا باشد، کشور اتوماتیک در پی استقرار آزادی، عدالت و حقوقمداری خواهد رفت. ولی با کمال تاسف باید گفت قدرت سیاسی، قوانین مشخص خاص خودش را دارد و دیندار و بی دین را به یک جا می رساند.
۲. و باز هنوز که هنوز است دیده میشود بسیاری از ما ایرانیان غافلیم که وقتی دیکتاتوری را به سقوط کشانیدیم، خود باید عاملان اصلی و حافظان روزانه اصل آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و رعایت حقوق آحاد مردم باشیم، و نه اینکه اینها را از یک شخص ولو امام زمان هم که باشد بخواهیم.
۳. پدیده ای که در میان ایرانیان به وفور دیده می شود این است که اصلاً و یا کمتر با فکر رهبری جمعی حقوقمدار سازگاری دارند، و هر بار هم که جمعی را به وجود آوردهاند بعد از اندک مدتی به جای به کارگیری منسجم و برنامهریزی شده همه نیروها در تحقق دموکراسی، خود به اختلاف گرائیده و متلاشی شده و به صورت سازمانی بیخاصیت و بیعمل که چند نفر انگشت شمار اسم آن را یدک می کشند تبدیل شده اند.
۴. غالب سیاسیون اهل فکر و روشنفکران در جامعه ایرانی به دلایل مختلفی «نخبهگرا» شدهاند. به گونه ای که آنها ازتوده مردم و راه وروش و فرهنگ و دین آنها بریده و با آنها احساس بیگانگی دارند. برخی از این نخبهگرایان نه تنها کوشش نمیکنند نفوذ و رابطه مستمری با مردم به دست آورند بلکه هر جا که کم آورده اند، شکست خود را متوجه دین کرده و دین مردم را مورد طعن و تمسخر قرار دادهاند ودر نتیجه بیشتر از پیش از مردم بریده اند. طبیعی است فضای دینی را به دست عده ای معمم می سپرند که نظیر هر تاجری که کالای خود را به مردم می فروشد آنها هم تنها کالای خود را که فقه است را به مردم می فروشند. اما نه تنها خود فقیهان دین فروشی می کنند، بلکه هر قدرتمداری که در ایران به قدرت رسیده است متناسب با شرایط و زمینه های موجود در جامعه، یک روز بنام مشروطه، روز دیگر بنام تمدن بزرگ، یا سوسیالیزم، یا خودِ آزادی و پیشرفت و روز دگر بنام این یا آن مکتب فکری … توانسته است خود را بر مردم حاکم گرداند.
۵- شاید برای نسلی که انقلاب را حضوری درک نکرده و حال و هوای آن روزهای ملت ایران را خود به چشم ندیده است، باور به ضرورت ادامه تجربه انقلاب نه تنها بی معنا بلکه خوفآور نشان دهد. ولی وقتی به ریشههای سخت شده و متعدد استبداد موجود در فضای ذهنی و عینی جامعه ایرانیان نظر می افکنیم، ، راه رهائی از یک چنین دستگاه جباری نظیر ولایت مطلقۀ فقیه، اقدامات ساختاری و انقلابی است. از دید مقاله های دوازدهگانه و بر اساس شواهد سی و سه ساله اخیر، در ساختار فعلی قدرت هیچ روش اصلاحی نمی تواند حاکمیت را به مردم باز گرداند. هر کسی چه آگاه و چه ناآگاه بخواهد با این مبنای فکری در درون رژیم اصلاحاتی صورت بدهد آب در هاون کوبیدن و مشت بر سندان زدن است؛ هرکس تجربه شده را بخواهد تجربه کند ، نصیبش پشیمانی است.
نظر به اینکه در ایران انتخابات و یا بهتر بگویم انتصابات ریاست جمهوری نزدیک است، باز بحث حق شهروندی، انتخابات و از این قبیل مطرح شده، اما گفته نمی شود و یا کمتر گفته می شود، در کدام نظام؟ آیا در نظام ولایت مطلقۀ فقیه خود و خدا چنین عناوینی معنا و مفهومی دارد؟ شفاف سخن نگفتن و یا در لفافه سخن گفتن کار روحانیت است. وقتی آقای عماد الدین باقی می نویسد: « بعضی از نسخه نویسان بیرون که بخاطر زیست درازمدت در فضایی دیگر درک عینی و دقیقی از عمق اوضاع جامعه ایران ندارند انتخابات را هم به عنوان جنگ مطرح می کنند در حالی که انتخابات اصولا فرصت بالندگی است نه جنگ.» نباید روشن و شفا بگویند، اولاً این نسخه نویسان که درک عینی و دقیقی ندارند، کیانند و ثانیا نسخه آنها چیست؟ و آنها که به زعم ایشان درک عمیق و دقیقی از اوضاع ایران دارند و حقیقتاً در پی استقرار دموکراسی، حقوقمداری، آزادی و عدالت هستند، نسخه شان کدام است؟ و ثالثاً در کدام نظامی «انتخابات اصولا فرصت بالندگی است نه جنگ.»؟ آیا هنوز مشخص نشده است که در طول سی و چند سال گذشته که در نظام ولایت مطلقۀ فقیه این همه انتخابات برگزار شده در چنین نظامی انتخابات بالندگی نبوده و بلکه انتصابات بوده است؟ جای تأسف داردکه به جای اینکه رژیم استبدادی ولایت مطلقۀ فقیه که هیچ حقی را برای احدی نمی شناسد، مورد حمله قرار دهیم ، دیگران را به صرف اینکه نسبت به ما دگر اندیش و در خارج از کشورهستند، مورد اتهام قرار گیرند.
بارها اتفاق افتاده که بعض از اشخاصی که در داخل کشور هستند، به دلیل داخل کشور بودن، خود را ایران شناس و کسانی را که درک عمیقی از اوضاع داخل کشور دارند معرفی کرده و دیگرانی را که در خارج از کشور هستند متهم می سازند که کشور را نمی شناسند و یا « درک عینی و دقیقی از عمق اوضاع جامعه ایران ندارند»، در صورتی که در دنیای حیرت انگیز ارتباطات امروزی که حتی داخلی ها از خارجی نشینان در انتشار مطالبشان کمک می گیرند، حق این است در بخشهائی آن ها که در خارج هستند، بیشتر اشراف به وضعیت داخل کشور دارند و بر عکس در بعضی از زمینه ها داخلی ها بهتر خارج نشینان مطلعند. بسیارند کسانی که در خارج هستند و وضعیت را بهتر از بخشی از داخلی ها می شناسند و بعکس هستند کسانی که در داخل بهتر از خارجی ها کشور و وضعیت آن را می شناسند. علم و اطلاع و شناخت کارِ پی گیر و تحقیق همه جانبه و تجربه و نظری بی طرفانه می خواهد و صرف داخل و خارج از کشور بودن علم و اطلاع و شناخت نمی آورد.
برای رهائی از چنگ دولتی جباری و استبداد دینی نظیر ولایت مطلقۀ فقیه، طبیعی است که متناسب که هر کسی با تجربه و علم و اطلاع خود، به راه و روش متفاوتی بیندیشد و این حق هر کسی است اما اینکه کدام راه و روش و یا به زعم بعضی ها «نسخه» برای رهائی مناسب تر است. اما زمانی می شود به قضاوت نشست در بحثی آزاد هر نسخه نویسی نسخه خود را درمعرض نقد و انتقاد درست دیگران قرار دهد تا از خلال همۀ اینها نسخه ای که حاوی نکات مشترک مورد قبول همه است حاصل شود. ولی من این را درست نمی دانم که تا کسانی لب به سخن می گشایند، که در داخل چنین رژیمی اصلاحات غیر ممکن است، از جانب آحادی از داخلی ها و یا خارجی ها مورد اتهام قرار گیرند و مردم را بترسانند که اگر این رژیم برود و یا متلاشی بشود، چه و چه می شود، این آن چیزی است که رژیم می خواهد و کسانی که چنین ترسی به مردم القاء می کنند، چه بخواهند و چه نخواهند به نظر من آب به آسیاب رژیم ریخته اند.
در ایجاد ترس از دگرگونی بنیادی در ایران سه دسته در یک مسیر نقش دارند؛ دسته ای از خود رژیم و قلم به مزدان آن، دسته ای دیگر که ظاهراً خارج رژیم هستند، اما با این و یا آن مافیای قدرت در بده و بستان هستند، و دسته سوم ناآگاهان منفعل که بر اثر غلبه ترس بر آنان، دائم در صدد ترساندن مردم از قیام به انقلاب هستند با این ترس افکنی که اگر مردم دست به انقلاب بزنند با کشتار و تجزیه کشور روبرو خواهند بود. اما اینان از این نکته واقعی غافلند که مردم عامل نگهدارنده تمامیت ارضی کشور هستند و نه دیکتاتوران، و بر عکس، تجربه تاریخی در همه جا نشان داده است مستبدان و دیکتاتوران که حمایت مردم خود را از دست داده و از مردم بریده اند، بهترین عامل تجزیه کشور بودهاند. حتی می توان گفت اصلا هیچ نیازی نیست که مردم بگویند ما می خواهیم انقلاب کنیم، بلکه همین که خواهان حقوق و آزادی خویش باشند، و به هیچ چیزی کمتر از حقوق و آزادی خویش دل بسنده نکنند، کافی است. مهم این است که این خواست در کشور به یک خواست عمومی و همگانی تبدیل شود و اینقدر برایش فداکاری کرد و ادامه داد با توسل به انواع و اقسام راه های مسالمت آمیز سرانجام تا حکومت وادار ساخت تا به خواست عمومی برای دمکراسی پاسخ مثبت بدهد. در این فراگرد اگر حکوت به خواست عمومی پاسخ مثبت ندهد در عمل متلاشی خواهد شد، یعنی در حقیقت انقلاب رخ میدهد، همچنانکه در هند، آفریقای جنوبی، و… رخ داده است.
از آنجا که مطالعه در شرح زندگی مستبدان داخلی و خارجی نظیر رضا شاه و پسرش، استالین، هیتلر، مائو و آقای خمینی واجد نکاتی تجربی برای دوران گذار به دمکراسی است، بنابر دسترسی مستقیم به برخی منابع و شهود عینی بر خود فرض دانستم که برای نسل حاضر و نسلهای دیگر که انقلاب را حضوری درک نکرده، – در حد امکان چگونگی بازیگران و جابجائی صحنه قدرت را در ایران پس از انقلاب با کمک اسناد و مدارک و تجربه عینی خودم، توضیح دهم. در همین پیوند، سلسله مقالههائی که به مقاله های دوازده گانه مشهور شد، تحت عنوان کلی «آیا میدانید که چرا چنین رژیمی تاکنون برپاست؟» به نگارش در آمد و از تاریخ ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ تا ۹ آبان ۱۳۹۱ در سایت گویانیوز هر هفته به ترتیب منتشر شد و مورد استقبال برخی ازایرانیان نیز قرار گرفت. امیدوارم خوانندگان مرا از غفلتها و کاستی های مقاله ها بی اطلاعم نگذارند. و توفیق از اوست.
محمد جعفری، لندن
mbarzavand@yahoo.com
از: گویا