بهرام مشیری: اما در باب مرحوم دکتر مصدق و کاشانی.
کاشانی مطلع شده بود، نامه اش هست، خطِ مرحوم دکتر مصدق هم هست، که “آقا یک کودتا در جریان است، اتفاقاتی داره میافته”، دکتر مصدق هم در جوابش خیلی کوتاه نوشت “دستخطِ حضرتِ آقا زیارت شد. من مستظهر به ملتِ ایران ام. والسلام”. همین، همین جواب رو بیشتر نداد. دکتر مصدق مردی بود که عقیده و افکارش(به لحاظِ شناختِ قانون و دموکراسی) حداقل پونصد سال از مردم اش جلو بوده، این عیبِ بزرگِ این مَرد بوده. یکبار کاریکاتوریست ها، در جریانِ اون مجلس و اینها، کاریکاتوریست ها یه کاریکاتورهایِ خیلی مفتضحی کشیده بودند، خیلی خیلی خیلی مفتضح و وقیح، یک شاهدِ عینی برایِ بنده میگفتند که: ما رفته بودیم خدمتِشون، دانشجو بودیم، و مُصِرّ بودند اطرافیان که “آقا یک اقدامی بکنیم علیهِ این روزنامه ها، این چه کاری ست کردند؟، شما رو بی آبرو کردند”. گفت: ایشون میگفتند که “دموکراسی یکشَبِه حاصل نمیشود، ما بایستی از این مراحل بگذریم. بگذار[ین]-اجازه بدین آزاد باشَن حرفِشون رو بزنند، وقتیکه مفهومِ دموکراسی رو فهمیدند؛ این وقاحت ها هم رفته-رفته از میان میرود”.
اگر ایشون هم میخواست بیاد ببَندِه و بزَنِه و اعدام کنه و اینها؛ خُب چه فرقی میکرد؟. بنابراین امروز آنچه از دکتر مصدق باقی مانده، جسد اش که نیست که، جسد اش که خاک شد در احمد آباد، رفته، پرنسیب هایِ دکتر مصدق هست، وفاداری اش به پرنسیب هایِ خود، و به قانون و دموکراسی ست. اینها ست که رویِ هم رفته این مرد رو خیلی ممتاز کرده در صحنۀ سیاست، و وطندوستی اش و شرافت اش و تقوایِ سیاسی اش. این یک مطلب. اگه شما بخواهین یقۀ یک کِسی رو بگیرین، یقۀ کودتاچی ها رو بگیرین به نتیجۀ بهتر میرِسین.
از: نه به هر شکلِ استبداد، درود به آزادی